دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا
شام آخر!
ماجرا وقتی شروع شد که مامان از میهمانان محترم خواست تشریف بیاورند سر میز شام. اول مثل آدمهای خیلی باکلاس همه بههم تعارف رد و بدل کردند. مامان که در اثر تجارب قبلی آخر و عاقبت این تعارفها را میدانست دوباره گفت: ”بفرمائین تو رو خدا، غذا سرد میشه. از دهن میافته.“
همه میهمانان بهطرف میز شام حمله فرمودند بهطوری که من نگران شدم مبادا در اثر عارضهای که بهصورت زلزله خفیفی بر میز فرود آمد سوپ عزیز تمایل به ریزش کند و مرغهای کباب شده به پرواز در آیند! البته مامان چون میزبان بود فقط یک لبخند تلخ زد.
عموجان که همیشه خدا، از آرتروز پا مینالد، خودش را با چنان حرکات محیرالعقولی! از لابهلای صندلیها به این مکان شریف و پر از نعمت! کشاند که گوئی فقط هجده سال ناقابل از عمر مبارکشان میگذرد!
کیارش جان، آقا پسر دوازده ساله عمه فاطی که از اول میهمانی، نمرههای درخشانش را در مدرسه به رخ همه میکشید با یک شیرجه قوی! چنان از بالای مبل بهسوی میز پرید که گلابپاش قرمزی که یادگاری خانوادگی ما بود، همچون مادربزرگ به دیار باقی شتافت! خوب شد که مادربزرگ زنده نبود وگرنه با دیدن این صحنه فجیع، یک سکته نهچندان ناقص کرده و ما را دوباره عزادار میکرد! اما خوب چون مامان میزبان بود فقط یک لبخند ملیح زد و گفت: ”فدای سرت، خوب شد خودت طوریت نشد!“
به یادم آمد که پسردائی رامین زمانی گفته بود: ”مهم اینه که به میهمان خوش بگذره. حالا صاحبخونه میخواد خون گریه کنه!“ خوب پسردائیها همیشه راست میگویند! یادم رفت بگویم که در ضمن آشپزی، مامان وقتی که با عجله سیبزمینیها را توی روغن داغ میریخت، قدری از روغن به دستش پاشیده بود. همان موقع تمام دستوراتی را که برای معالجه سوختگی شنیده بود اجرا کرد. روی آن قالبهای کوچک یخ گذاشت و آنقدر نگه داشت که به یاد سرمای چهل درجه زیر صفر صحرای سیبری افتاد! بعد هم اول خمیردندان به آن مالید و سپس از معجونی که زندائی فری برای سوختگی ساخته بود. ولی از آنجائی که خانمها موجوداتی لطیف و بلندپروازی هستند، پوست محترم دست مامان میل به برآمدن داشت و رنگ آن میل به لبوئی شدن! سر میز شام، همینطور که زری خانم، مشغول هورت کشیدن سوپ بود، یک دفعه چشمش روی این سوختگی محترم فریز شد! پرسید: ”چی شده پری جون، دستت رو سوزوندی؟ الهی من بمیرم، الهی کوفت و زهرمار بخورم. به خدا جیگرم کباب شد!“
مامان که دستپاچه شده بود جواب داد: ”نه بابا چیزی نیس، اینکه مال حالا نیس! (شما تا حالا میزبان دروغگو ندیدهاید؟!)
زری خانم که دیگر عمل هورت کشیدن را انجام نمیداد گفت: ”کاشکی قلم پام میشکست و نمیاومدم، عزیزم چه دردی میکشی!“ مامان که دید این مهربونی اضافی، خیلی زیادیه! به بهانه آوردن نمکدان صحنه را ترک کرد تا زری خانم به کارشان برسند!
وقتی که مامان نمکدان به دست به میز شام برگشت، دید میهمانان عزیز در غیاب صاحبخانه، چند تا از ظرفها را بهصورت ناجوانمردانهای خالی کردهاند! اونوقت هی بگوئید ”مردم تنبلن و کار نمیکنن!“ واقعاً که چه ارادهای! چه پشتکاری! بنازم!
زری خانم که حالا داشت با ران مرغ زبانبسته، کشتی میگرفت، با دهن نهچندان خالی! پرسید: ”پری جون خیلی سوپت خوشمزه بود، بگو توش چی ریخته بودی؟“ زنعمو خاتون بانو با فداکاری تمام گفتند: ”حیف که عینکم همراهم نیس وگرنه الان، حتی نوع ادویه سوپ رو هم میگفتم!“
اگر این درد سوختگی به مامان امان میداد حتماً از این تعریف زری خانم خوشحال میشد ولی زنعمو کار او را راحت کرد.
چند دقیقه دیگر، تمام ظرفهای روی میز خالی بود و میهمانان عزیز در کمال رشادت و پشتکار این وظیفه مهم بشری را به اتمام رسانده بودند هر چند که هنوز در گوشه بشقاب میهمان نیمی از غذائی که از فرط گرسنگی کشیده بودند وجود داشت که بعداً از فرط سیری میل به تناول آن نداشتند!
ناگهان چشم مامان به ظرف سالاد افتاد که مثل آگهیهای ناخواسته روی صفحه مانیتور، آن گوشه چشمک میزد! مامان در حالیکه درد دستش را فراموش کرده بود گفت: ”وا، خدا مرگم بده، چرا سالاد میل نکردین؟“
عمو جان با یک خنده نقلی فرمودند: ”نه اینکه روش نایلون کشیدی دخترم.“ خدا چه کار کند این بابای مرا که همیشه یادش میرود روی سالاد را بردارد، مامان همیشه این مسئله را به او میگوید ولی کو گوش شنوا!
مامان با خنده گفت: ”خوب عمو جان نایلون بود، کانکریت که نکرده بودیم!“ بابا جان تا چشمغره مامان را دید به سرعت خودش را به ظرف سالاد رساند و نایلون آن را برداشت. عمو جان به کیارش گفت: ”پسرم بدو او کیف منو بده تا دندونامو بردارم، از این سالاد نمیشه گذشت!“ آها، حالا متوجه شدم. پس تا حالا آن صدای دلانگیز ملچ و ملوچ از بیدندانی عمو جان بود!
کیارش که حالا در اثر مصرف مواد مغذی! جان تازهای گرفته بود چنان شیرجهای روی مبل زد که سینی نوشابهها روی میز برگشت و فرش ابریشمی که دو سال دنبالش گشته بودیم، احساس خودتربینی پیدا کرد. کتایون خواهر ۸ ساله کیارش با دلخوری به کوهی از سالاد که مامانش برایش کشیده بود همینطور خیره مانده بود و غر میزد: ”مه من سالاد نمیخوام گوجه داره!“ مامان سالاددوست من فرمود: ”بخور عزیزم، برایت خوبه ویتامین داره، حالا گوجهها رو بذار کنار!“ بابای بیچاره من که در این فصل زمستانی، گوجهها را به قیمت انصاف مغازهدار خریده بود گفت: ”گوجههاتو بده من عزیزم!“ ولی وقتی که دید کتایون خانم قبل از جدا کردن هر قاچ گوجه، چنگال را با آب دهانش نوازش میدهد از حرفش برگشت! آخر شب، میهمانان عزیز همگی تپل و موپول و سرحال! خداحافظی کردند و ما به سرعت همه چیز را جمع و جور کردیم که مامان خوشحال شود و قدری درد دستش را فراموش کند. حالا نوبت بابای محترم بود که تا پاسی از شب ظرفها را بشوید!
● چند توصیه علمی:
▪ وقتی که میزبان شما را به میز شام دعوت میکند طمانینه و وقار خود را حفظ کنید!
▪ اگر آرتروز دارید، حرکاتتان را با توصیههای ارتوپد محترم هماهنگ کنید!
▪ به کیارش جانها یاد بدهید اشیاء یادگاری میزبان را راهی دیار عدم نفرمایند!
▪ فقط در غیاب صاحبخانه سوپتان را هورت بکشید!
▪ عینک طبی خود را برای تجزیه و تحلیلهای احتمالی به همراه داشته باشید!
▪ کیارش جان شما باید شیرجه را در مدرسه تمرین بفرمائید نه به قیمت شکستن لیوانها و تر شدن فرش ابریشمی خاله پری!
▪ غذاهای باقیمانده در کنار بشقاب شما، در واقع همان اسکناسهای خرج شده میزبان است که صرف سیر شدن شکم خالی سطل زباله میشود!
▪ در ضمن به میزبانان محترم پیشنهاد میکنم که همیشه چند عینک طبی در شمارههای مختلف و چند دست دندان مصنوعی در سایزهای متفاوت در منزل داشته باشند، لازم میشود!
منبع : مجله موفقیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست