شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

متهم ردیف اول


متهم ردیف اول
۱) محمد لگنهاوزن نقل می کند شهید بهشتی در روزهای اقامت در آلمان سرقبر هگل در برلین شرقی رفت. یکی از همراهان وی با عناوین ناپسندی از هگل یاد کرد. شهید بهشتی از این کار وی ناراحت شد و گفت: «آنچه هگل در زمان و مکان خود کرد، از نظر تأثیرگذاری قابل مقایسه با کاری است که ملاصدرا در عصر صفویان انجام داد.» شهید بهشتی در آثار هگل چه دید که به چنین قضاوتی رسید نظام فلسفی هگل نظامی است که در آن دین نقشی محوری بازی می کند و شاید همین امر در جلب توجه شهید بهشتی کافی باشد. شاید هم دلیل وی آن بوده که دیالکتیک هگل به عنوان راهی برای پی بردن به این که چگونه «روح» ممکن است در تاریخ به فعلیت برسد، برای او جالب توجه بوده است. شاید هم این فیلسوف مسلمان، موافق شیوه ای بوده است که هگل بر اساس آن به دفاع از برهان وجود شناختی در برابر انکار آن از سوی کانت پرداخت و علناً از دین در اروپای مدرن که به طور روز افزون به شک گرایی روی می آورد، دفاع کرد. از سوی دیگر، هگل آشکارا معتقد به سکولاریسم و حامی سلطنت مشروطه بود و قطعاً چنین دیدگاه هایی نمی تواند برای کسی که «حزب جمهوری اسلامی» را پایه ریزی کرد مورد اعتنا باشد. البته نگرش هگل به گونه ای بود که براساس آن هرچند کلیسا و دولت جدا بودند، اما دولت مطابق اصول دینی که عقل تأیید می کرد، حکومت می کرد. (محمد لگنهاوزن، خدا و دین در اندیشه هگل، منصور نصیری)
۲) هگل فیلسوف غامض گو و پیچیده نویسی است. تفسیر دیدگاه هایش میان اهل نظر ماجراهای دراز دامنی داشته است. تا آنجا که برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» از او به عنوان مشکل فهم ترین فیلسوف نام می برد. شاید به دلیل همین عدم درک عمیق و تفسیر دقیق از فلسفه هگل است که انواع و اقسام اتهامات به او وارد می شود. ازجمله این که او را به «همه خدایی»، «همه درخدایی» و حتی کفر متهم می کنند. اما هگل با تعهد بی پرده خود به پروتستانتیزم دامن خود را از این اتهامات می شوید.
هگل آخرین فیلسوف دستگاه ساز تاریخ فلسفه غرب است. عمق فلسفه او انصافاً در خور تأمل است. به گواهی شارحان و حتی منتقدانش، فلسفه او فلسفه کاملی است. کمال فلسفه اش به معنای صحت تمام نظراتش نیست بلکه از آن رو فلسفه اش متصف به صفت کمال می شود که برای پیروان فلسفی اش نظامی شامل را فراهم دیده است. البته نظام فکری هگل بر مبنای «دیالکتیک» ابتناء یافته است.
۳ ) دیالکتیک به معنای مباحثه و مناظره یکی از ادوات فلسفه و نظریه ای درباره سرشت منطق است. پیشینه تفکر دیالکتیکی به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط باز می گردد. (هرچند که برخی از اصحاب نظر آغاز دیالکتیک را به یوهان فیشته در قرن ۱۸ م نسبت داده اند.) اما در فلسفه هگل به اوج خود می رسد.
واژه «دیالکتیک» در نزد اندیشمندان پیش از هگل برای توصیف فرایندی به کار می رفت که در آن یک قضیه در برابر قضیه دیگر قرار می گیرد و از این برخورد، قضیه سومی حاصل می شود که پیوند دهنده حقیقت نهفته در هر یک از قضایای اولیه است. اما آنچه در کاربرد هگل از واژه دیالکتیک تازگی دارد این است که وی آن را برای توصیف جریان عقل در امور بشری و نیز آن فرایندی که طی آن حقیقت حاصل می شود، به کار می برد.
هگل معتقد است که عقل بر جهان حاکمیت دارد به این اعتبار معرفت درباره قوانین اندیشه در عین حال همان معرفت درباره ماهیت حقیقت است. آنچه به نام دیالکتیک هگل معروف است بیانگر این است که این دو در واقع یک قانون واحدند. درنظر هگل دیالکتیک قانون منطق است؛ منطقی که هرگونه جدایی میان اندیشه و اشیا را نفی می کند. دیالکتیک هگل مکانیسمی است که اندیشه به وسیله آن خود را به حرکت درمی آورد. سیری است که در آن عقل در رشته ای از قضایا تجسم می یابد که هیچ یک حقیقت کامل نیست، بلکه هر کدام دربرگیرنده بخشی از حقیقت و اندازه ای از خطاست.
هگل سه مرحله ای را که در فرایند حرکت عقل در جریان تاریخ وجود دارد نهاد (thesis)، برابر نهاد (antithesis) و همنهاد (Synthesis) می نامد. به این اعتبار هیچ قضیه ای دربردارنده کل حقیقت نمی تواند باشد و از این رو متضاد آن از درونش پدیدار می شود. به همین دلیل است که معتقد است دیالکتیک «خودران» (self-propelling) است یعنی محرک آن در درون آن است. دیالکتیک هگل بر منطق همانندی (یاترکیب) برای مرتفع کردن تضاد شکل می گیرد. به زبان هگل، نهاد درون برابر نهاد «فرامی رود» و همنهاد می شود. این همنهاد که هنوز حقیقت تام نیست در قالب یک نهاد جدید این فرایند را تکرار می کند تا عقل سلسله ای از تضادها را رفع کند.
۴ ) بعدها شاگرد او، مارکس، دیالکتیک هگلی را در عرصه زندگی بشری وارد کرد. مارکس معتقد بود هگل را از روی سر بر روی پاهایش قرار داد به این معنا که فلسفه هگل را به نحو پویاتری سرانجام بخشید. درواقع مارکس، هگل را در ساختار اجتماعی باز تعریف کرد.
۵ ) آخرین فیلسوف ایدئالیست ها در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ به دنیا آمد. شیفته افکار اسپینوزا، کانت، روسو و گوته شد در مدرسه دینی پروتستان با شلینگ و هولدرلین همکلاسی شد و بعدها با همراهی این دو از منتقدان برجسته فلسفه کانت شد و طی ۶۱ سال عمر چهار کتاب نوشت؛ پدیدار شناسی روح، علم منطق، دایرة المعارف علوم سیاسی و مبانی فلسفه حقوق.
لیدا فخری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید