پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
جملهی امام را روی سنگ قبرم بنویسید

مدتی بعد از این قضایا، من برای گذراندن یک بورس تحصیلی به آمریکا رفتم. آنجا بود که با رماننویسهای آمریکایی آشنا شدم و آثارشان را خواندم. در کلاس اصلا به درس گوش نمیکردم! تراژدی آمریکایی نوشته تئودور درایزر را میخواندم، یا کتابهای دیگری که از کتابخانه به امانت گرفته بودم. اینطوری بود که پس از مدتی دیدم که ما چقدر با نویسندگان دنیا همدل و همزبان هستیم. البته آن نویسندگانی که بنده جذبشان میشدم متفاوت بودند. مثلا، داستان مارک تواین با نام شاهزاده و گدا را در نظر بگیرید. داستانی است که گیرایی خودش را دارد اما چیزی به مبارزات اجتماعی اضافه نمیکند. در آن زمان من بیش از چند صفحه از این داستان را نمیتوانستم بخوانم، نه اینکه نخواهم، نمیتوانستم. وقتی از آمریکا به ایران برگشتم، یک صندوق کتاب انگلیسی با خودم آوردم، که البته با کشتی آمد و سه ماه بعد به دستام رسید، تمام آثار جک لندن، تمام آثار اشتاین بک، ـ که باید یکجوری از آن خلاص بشوم! ـ یکسری کتاب از نویسندگان دیگر آمریکا. یک مقداریاش را خواندم و یک مقداریاش را هم هنوز نخواندهام. شوق نوشتن به این ترتیب در من بالا گرفت. بالا گرفت و بعد به زندان افتادم. زندان هم که کارش معلوم است. یک روزگار آرامشی برایمن پیدا شد - کاری ندارم به آن مراحل اولیه، شکنجهها، از این سلول به آن سلول، از این زندان به آن زندان و... صبح به صبح که بلند میشدم یک روز پهناور جلوی رویام بود. نه سقفی بود که چکه کند نه هیچ گرفتاریای وجود داشت. البته گرفتاریهای خاص زندان بود اما، به هر حال، یک روز کامل در اختیار من بود. یکی از مشکلات آنجا بیانضباطیهای بچهها بود. بنده میزی برای خودم درست کرده بودم و گوشهای نشسته بودم و مینوشتم، برفرض، یکی میآمد رد شود پاش میخورد به پایه میز و آن را میانداخت، یکی میآمد میگفت آقا چی داری مینویسی؟ میگفتم نه آقا، من نمینویسم، دارم ترجمه میکنم. کتاب انگلیسی جلویام باز بود و آنها فکر میکردند ـ و خودم هم بهشان میگفتم - که من دارم ترجمه میکنم، اما داشتم مینوشتم! زندان جایی نیست که همه مثل کلاس درس نشسته باشند. زندان ما ۴ بند داشت و بند ما که بند ۳ بود ۱۳۰ نفر داخلاش بودند. هر اتاقی ۵، ۶ نفر. اتاقهای بزرگتر داشتیم که عده زیادتری در آنها بودند. در هر مسالهای با هماتاقیها مشکل داشتیم، در اینکه بنده اینجا بنشینم و چیز بنویسم و شما آنجا میخواهی، برفرض، تختهنرد بازی کنی. یک حاج عمویی داشتیم که پیر جمع ما بود، همشهری من بود و من را خیلی دوست داشت، اما کارش فقط تختهنرد بازی بود. یکبار من به او اعتراض کردم و او را از خودم رنجاندم برای اینکه مدام بازی میکرد و ترق، ترق، ترق... اصلاً روی اعصاب کار میکرد! مدام برو و بیا در اتاق بود و درهای آهنی بزرگ به هم میخورد. آنقدر شلوغ و پلوغ بود که اصلا تمرکز حواس به دست نمیآمد. از اینجا بلند میشدم به آنجا میرفتم، میرفتم تو حیاط زیر آفتاب گرم، چند دقیقه مینشستم و میدیدم آنجا هم نمیشود نوشت. تعطیل میکردم و میگفتم امروز را ولش کن! وقت در اختیار بود اما تمرکز حواس مطلقا!
در زندان تظاهر به کار ترجمه میکردم اما در عمل هیچ زمانی به فکر ترجمه کردن نیفتادهام، در حالی که میتوانستم ترجمه بکنم. هر وقت کسی به من میگفت بنشین و ترجمه بکن، میدیدم که خوب من وقتی قلم به دست بگیرم، میتوانم بنویسم، چرا کاری را ترجمه بکنم که مال کس دیگری است. هنوز هم این فکر در من هست. جز اینکه دیدم دیگر دیر شد و کسی سراغ ترجمهکردن شوهر آهو خانم نیامد. من خودم الان مشغول ترجمه این رمان هستم. کار کند پیش میرود ـ با توجه به اینکه الان دید چشم من ضعیف شده و باید با ذرهبین و چراغهای مخصوص کار بکنم ـ اما پیش میرود. شوهر آهو خانم، اولین کتابم، پس از انتشار با استقبال وسیعی از طرف اشخاص بزرگ و مردم مواجه شد. البته استقبالهای دیگری هم از روزنامهها و مجلات کممایهتر داشتم. آنها خودشان کتاب را نخوانده بودند و با خواندن نقدهای مثبت دیگران تشویق شده بودند که سراغ من بیایند. بعد از اینکه شوهر آهو خانم بیرون آمد و با این استقبال روبهرو شد من رمان شادکامان دره قرهسو را آماده انتشار کردم. با توجه به اقبال صورت گرفته نسبت به شوهر آهو خانم گمان میکردم این اثر حتی با استقبال بهتری مواجه شود اما بعد که درآمد چنین اتفاقی نیفتاد و هیچکس دربارهاش سخنی نگفت. اگر هم یکی، دو نفر دربارهاش صحبت کردند بیشتر قصد کوبیدناش را داشتند. شادکامان در سال ۴۵ منتشر شد و پس از آن بود که من ۱۰ سال قلم را کنار گذاشتم. برای اینکه دیدم یا باید جیرهخوار دستگاه بشوم و بروم در روزنامهها و... با آنها همکاری کنم و وقتم را بدهم به آنها یا اینکه بنویسم. و اگر میخواستم بنویسم باید برای زندگیام پولی میداشتم. این بود که به کار در یک شرکت ژاپنی، که محیط آرام و حقوق مناسبی داشت، پرداختم و تا سال ۵۵ کاری منتشر نکردم.
نکتهای هم هست که تا به حال هیچجا نگفتهام، چون نمیخواستم از آن سوءاستفاده بکنم. من یکبار به خدمت حاج احمد خمینی رفته بودم، ایشان نقل میکردند که امام خمینی، زمانی که در نجف اقامت داشتهاند، رمان شوهر آهو خانم را خواندهاند. حاج آقا احمد روایت میکردند که خودشان فرصت نکردهاند بیش از ۵۰۰، ۶۰۰ صفحه از کتاب را بخوانند اما امام آن را بهطور کامل مطالعه فرمودهاند. امام درمورد من اینطور نظر دادهاند که فلانی آدم بسیار مطلعی است. به حاج احمد آقا گفتم که من به این موضوع مباهات میکنم و احتمالا وصیت خواهم کرد که حرفهای امام درباره شوهر آهو خانم را بر سنگ قبرم بنویسند.
● نیم قرن نویسندگی علی محمد افغانی
هفدهمین نشست عصر پنجشنبهها ۲۸فروردین ماه در آخرین روزهای دفتر مجله بخارا با حضور علی محمد افغانی برگزار شد. میدانیم که علی محمدافغانی متولد ۱۳۰۵ در کرمانشاه است. وی تحصیلات متوسطه را در کرمانشاه گذراند و برای ادامه تحصیل به تهران آمد و وارد دانشکده افسری شد. به علت ممتاز بودن، موفق به اخذ بورس تحصیلی برای آمریکا شد و در همانجا بود که با ادبیات و رمان آشنا شد. در سال ۱۳۳۳ در بازگشت از آمریکا، دستگیر و به زندان قصر منتقل گردید و در زندان نخستین جرقههای نگارش رمان «شوهر آهو خانم» که ۷ سال از زندگی یک خانواده را به تصویر میکشد زده شد. افغانی موفق شد رمانی بیافریند که بدون شک در کنار «بوف کور» و «چشمهایش» بخش مهمی از زندگی مردم ایران را در سالهای ۱۳۲۰-۱۳۰۰ به ثبت رساند. قهرمان رمان «سید میران» آنچنان شهرتی پیدا کرد که نمونههایی از آن در جامعه پیدا میشد و میگفتند عین سید میران شوهر آهو خانم است. دکتر سیروس پرهام در همان زمان در نقدی مفصل درباره شوهر آهو خانم نوشت: «شوهر آهو خانم ما را به یاد رمانهای «بالزاک»، «استاندال»، و «دیکنز» میاندازد.
این رمان ۹۰۰ صفحهای نخستین بار پس از ارائه به ناشران پذیرفته شد و نویسنده با سرمایه خودش آنرا به چاپ رساند. و پس از انتشار این رمان بود که هیات داوران «رمان برگزیده سال ۱۳۴۰» شوهر آهو خانم را به عنوان برترین رمان آن سال انتخاب کردند. هنوز سه ماه از انتشار رمان نگذشته بود که متجاوز از بیست نقد مفصل توسط منتقدین سرشناس آن روزگار منتشر شد.
پیترایوری استاد دانشگاه کمبریج نوشت: «تحول تازهای در ادبیات خلاقه فارسی پدید آمده است. این رمان دلیل آن است که ایرانیان میتوانند به زبان خود پاسخی به ادبیات جهان بدهند.» شوهر آهو خانم شاید از نخستین رمانهای فارسی بود که نسبت به مساله حقوق زنان و تعدد زوجات موضعگیری صریح کرده است.
بزرگ علوی نوشت: «چهل سال از انتشار «یکی بود یکی نبود» جمالزاده میگذرد. در مایوسترین شرایط ادبی شوهر آهو خانم معجزه است.» علی محمد افغانی موفق شد بعد از شوهر آهو خانم رمان موفق دیگری با عنوان «شادکامان دره قرهسو» را بیافریند و در ادامه کار رمانهای «شلغم میوه بهشته»، «بوتهزار»، «دکتر بکتاش»، «سیندخت» و... را عرضه کرد.
حسین جاوید
علی دهباشی
علی دهباشی
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست