دوشنبه, ۱۶ مهر, ۱۴۰۳ / 7 October, 2024
مجله ویستا


ما کیستیم؟(گفتاری در باب هویت قوم ایرانی)


ما کیستیم؟(گفتاری در باب هویت قوم ایرانی)
در جامعه ابتدایی ایران، چیزی به نام «امت واحد» و «ملت ایران» مفهومی نداشت. سلسله‌های ایرانی مردم را «فرد فرد» می‌دیدند. فردیت، به معنی فرد‌انگاری كل افراد جامعه است، در قالب افرادی بی‌اراده و مطیع؛ به مثابه تك‌تك گوسپندان یك رمه. اساس مفهوم «رعیت» نیز همین معناست. و فرق «رعیت یا رعایا» با «ملت» نیز در همین نكته است. «رعیت» «مجموعه افراد» است در خدمت حكومت، اما «امت» یك واقعیت یكپارچه است و «جمع‌بودن و تكثرِ» آنان شدیداً موضوعیت پیدا می‌كند. اسطورهٔ «امت واحد یا واحده» در فرهنگ اسلامی نیز از همین تفاوت نگاه برمی‌خیزد. قصد ارزشگذاری در میان نیست وهمانطور كه گفته خواهد آمد همه چیز را باید به صورت كلان و یكپارچه در نظر گرفت و همه جزءها را هم داخل معركه نمود. عملكرد‌های بد و جلوه‌های زشت و كژاندیشانه‌ای در تاریخ این سرزمین حتی در طلائی‌ترین دوران‌ها بر رشد «كیستی» قوم ما اثر گذارده است.
یكی از این كژمداری‌ها، غفلت سنگین قوم ایرانی در برابر تحولاتی عظیمی بود كه در مغرب‌زمین به منصه ظهور می‌رسید. درست همانند سیلابی ناگزیر كه از كوهساران جدا می‌گشت و با سرعتی شگرف سنگ‌های سترگی را كه سالیان طولانی با صلابت و شكوه بر كوهستان حكم رانده بودند از سر راه بر می‌داشت؛ سیلابی به نام «مدرنیسم»...؛ این غفلت آنچنان سنگین بود كه حتی تا رسیدن آن امواج خروشان به ساحل آسایش این قوم كمتر كسی از آن آگاهی به دست آورده بود.
مدرنیسم نگاهی متفاوت و بی‌سابقه به جهان هستی داشت. نگاهی كه آمده بود تا یكبار دیگر قوم ما را در برابر چالشی بزرگ و بی‌سابقه‌تر از پیش قرار دهد. قوم ایرانی در پی روبرویی با امواج بناگاهان مدرنیسم اكنون بیش از صد سال است كه هراسناك به دنبال «كیستی» خود به هر سوی می‌نگرد و مانند غریقی ناامید به هر خاشاكی دست می‌یازد تا راه خلاصی بجوید.
روان جمعی این قوم بسیار خسته شده است. اما اكنون تجدد و مدرنیسم خود نیز به مشكلات بزرگی برخورده است و این مسئله با ظهور پست‌مدرنیست‌ها بیشتر روشن شد‌ه‌است. پیشقراولان تجددخواهی و مدرنیسم برای خروج از بحران‌هایی كه برایشان به وجود آمده است چه خواهند كرد؟ ما چه می‌كنیم؟
هرگاه سخن از «هویت» و «فرهنگ» در چارچوب جامعه ایران به میان می‌آید، به ویژه در سطح نخبگان، بیش‌ترین مناقشه بر سر افزودن وصف‌های «ملی» و «دینی» در می‌گیرد. گروهی هر دو را به صورت مركب و گاهی با اندكی جرح و تعدیل در توصیف آن به كار می‌برند. (به عنوان مثال تشكل سیاسی‌ای كه خود را «ملی-مذهبی» می‌نامد از این دسته است) و دو گروه دیگر، این هم‌نشینی را بر نتافته و هر كدام با نفی یكی و اتخاذ دیگری در مقام تبیین و توصیف آن برمی‌آیند. این‌گونه مناقشات در جوامع اسلامی دیگر، كه باورهای اعتقادی مشتركی هم با ما دارند كم‌رنگ‌تر است. چرا كه این هر دو مؤلفه به‌شكلی تفكیك‌ناپذیر در ساختار فرهنگی آن جوامع ممزوج شده است و به طور معمول جامعه و فرهنگ خود را خاستگاهی می‌دانند كه دین از بطن آن برخاسته، رشد كرده و بسط یافته است. اما جامعه ایران تجربه‌ای متفاوت‌تر را در زمینه «تغییر بنیادین بینش اجتماعی- فرهنگی خود» آزموده است. این تغییر آنگونه بنیادین است كه تاریخ این سرزمین را به دو دوره مهم (ایران پیش از اسلام و پس از اسلام) تقسیم نموده‌است.
● ایرانی مسلمان در جست‌وجوی «كیستی»
در سرزمین ایران برآیند برخورد و تضارب دو نظام فرهنگی در چهارده سده پیش، نظام سومی بود كه امروز با مختصاتی متمایز از سایر نظام‌های متناظر، تعریف و شناخته می‌شود. این نظام جدید در دوره تاریخی تازه خود دارای گنجینه‌ای پربار از آموزه‌های متعالی شد كه توانسته بود دست‌كم در حوزه تعهدات فرهنگی خود، نیازهای روح تشنه‌ای را پاسخ گوید كه بر طبق اعتقاداتش تبعیدیِ عالمی‌ برتر و متعالی‌تر است بر پهنه خاك، و این فرصت در اختیار او نهاده شده تا با بازپروری روح طغیانگرش به موطن پیشین رجعت نماید. ادبیات كه آیینه تمام‌نمای باورها، دغدغه‌ها و دلمشغولی‌های هر قوم و ملتی است در تمام این مدت در خدمت روان ملول و رنجور بزرگان این قوم بوده و هر كدام به فراخور حال خویش دریچه‌ای از روشنایی را بر دل جامعه باز نموده‌اند. در زبان سربسته این بزرگان، این روح آزمند گاه در جلوهٔ «پهلوان»-ی عیار ظاهر می‌شود كه در ستیز با نیروهای اهریمنی كه بازنمونی از نفس چموش و سركش خویشتن انسان است مسیری پرمهلكه را طی می‌كند و بر او نصرت می‌یابد، و گاه «نی» بریده از نیستانی است كه با نغمه‌های پرسوز و گداز «روزگار وصل خویش» را باز می‌جوید. زمانی نیز دراندیشه مواج حكیمی متبلور است كه در «حیرت»-ی شیرین از سر تفكری عمیق نسبت به «ماجرا»ی خویش در این جهان فرو می‌رود. زمانی نیز «رندی فرزانه» است كه در سینهٔ مشروح وی كلام وحی جا دارد كه از قِبَلِ آن، حماسه و تغزل و عرفان را به‌هم آمیخته است. و زمانی نیز...؛ هویتی با مختصات فوق محصول تجربه دوهزار و اندی ساله‌ حیات مدنی است و شناخت ‌آن مستلزم معرفت یافتن به عوامل توانمند‌ی‌ها و كاستی‌های فراروی آن است.
● نقطه پیوند
ورود اسلام به ایران نقطه پیوندی در تاریخ این تمدن بود و دوره پیش از آن آنقدر متمایز هست كه شایستگی داشته باشد به‌طور ویژه‌ای مورد كنكاش و امعان نظر قرار گیرد.
دوران جهان باستان هرچند دارای تجارب ارزنده‌ای از حیات مدنی بود، اما تحت تأثیر عواملی چند از جمله نوپابودن آن‌ها و داشتن سیستم‌های بسته زمامداری (توتالیتر) در سیر خود به سوی آرمان‌شهر مطلوب هنوز راه درازی در پیش داشت. این وضعیت كمابیش بر كل دنیای آن روزگار جاری و ساری بود. در آستانه ظهور اسلام اروپا كه بخش عمده آن در سیطره تمدن مسیحی روم بود دوران فترت رو به انحطاط خود را تازه آغاز می‌نمود كه بعدها به هزاره قرون وسطی یا سده‌های میانه معروف گشت. (چه بسا اگر امپراطوری ایران در اواخر قرن هفتم پس از میلاد با پدیده اسلام مواجه نمی‌شد مسیر دیگری می‌یافت و امكان بسیار زیادی وجود داشت كه تحت نفوذ امپراطوری بیزانس به مسیحیت بگراید.)
● پیشگام در جست‌وجوی حقیقت
در حالی كه در مشرق‌زمین وضعیتی متفاوت در مرحله تكوین بود. اسلام در بسیاری از سرزمین‌ها گسترش یافته و با روح علم‌دوستی‌ای كه در ذات این مكتب موجود بود خیزش علمی‌ بزرگی را موجب شده بود. خصوصا با ظهور نهضت ترجمه كه بدلایلی از سوی دستگاه خلافت عباسیان نیز پشتیبانی می‌شد، سیل عظیمی از معارف فلسفی و میراث فكری یونان باستان به مجامع علمی این ممالك سرازیر شد و بر شكوفایی دانش و غنای علمی دانشمندان مسلمان افزوده گشت. ظهور بزرگانی چون فارابی، ابن‌سینا، ابن‌خلدون و بسیاری از اندیشمندان و متفكران كه از متن این تحول عظیم بر‌آمدند مرهون تلاش‌های پیشگامان این نهضت خاموش و عظیم است. این دستاورد بزرگ در قرن‌های بعد بدان پایه و مایه رسید كه بخشی عمده‌ای از خوراك علمی و تغذیه فكری اروپاییان را از ترجمه آثار علمی‌ مسلمانان تأمین می‌نمود.
● موانع محیطی
در این میان چند مشكل بیرونی و محیطی (و نه درونی و ذاتی) بر سر راه بود تا بدون دغدغه هسته‌های اولیه و بنیادین تمدن اسلامی با صحت و سلامت پی‌ریزی شود. اسلام از سرزمینی برخاسته بود كه یكی از بدوی‌ترین گونه‌های حیات اجتماعی را تجربه می‌كرد. سرزمین خشك و كم‌‌استعداد حجاز (از حیث زندگی نباتی)، تمام دنیای آنها را تشكیل می‌داد كه در خُلق و خوی‌شان نیز بی‌تأثیر نبود. آنان تنها اندك ارتباط تجاری محدود با شام و یا جوامع شمال آفریقا داشتند و این اندك نیز كمتر دستاوردی از جنس فكر و اندیشه به‌همراه داشت. این دوران در تاریخ سرزمین عربستان به دوره «جاهلیت» موسوم است. خداوند برای نخستین بار آن دوره را به این نام خوانده است و هیچ جامعه دیگر نه پیش و نه پس از آن به این نام خوانده نشده است كه حاكی از بارز بودن جاهلانگی در مورد آن اجتماع است. البته با ظهور اسلام در جهت زدودن زنگار كژاندیشی و بدویّت از چهره آن جامعه با تلاش‌های پیامبر نستوه اسلام گام‌های بسیار بلندی برداشته شد. این مسئله آن‌جا اهمیت پیدا می‌كرد كه آیین جدید در پی آن بود تا فراسوی مرزهای شبه جزیره صادر شود. این صدور در غیبت شخص پیامبر اكرم از عرصه مدیریت اجتماعی_ سیاسی جامعه نوپای اسلامی (و به باور شیعه، غیبت جانشین راستین او از این عرصه) آغاز می‌گردید. خطری بزرگ در مسیر عرضه این آیین در سطح جهان بود. این نقیصه با وجود «قرآن» كلام مكتوب الهی و میراث بكر و جاوید پیامبر تا حد زیادی مرتفع شده‌بود اما هنوز موانعی جدی بر سر راه بود. صرف‌ نظر از مباحث كلامی بر سر چیستی واقعیت عینی قرآن و نزاع بر سر «حدوث و قِدَم» آن، قرآن یك عینیت خارجی ملموس دارد كه به صورت متنی (قابل تفسیر) است در قالب یك زبان (نیازمند ترجمه.) بخش عمده‌ای از مسئولیت رفع این نیازمندی برعهده مبلغان آن بود. از آنجا كه مبلغان افرادی یك‌دل و یك‌دست نبودند هر كس به فراخور تعلقی كه به هر یك از فرقه‌ها و نحله‌ها داشت، تفسیر خویش را ارائه می‌داد.
مشكل دیگر این واقعیت بود كه برای دنیایی كه پیامبر را ندیده است و برای نخستین بار با آیین او روبه‌رو می‌شود -‌از آن جهت كه بستر ذهن او خالی از تعالیم اوست- «منش و بینش» جامعه‌ای كه مهد آن آیین بوده و دین جدید در بستر آن نضج گرفته و قوام یافته است در شكل‌گیری ذهنی او و نحوه باورمندی او نسبت به آن دین، تعیین‌كننده بود.
● یك دوگانه متناقض: موكب همایونی، سوار ساده
اما از سوی دیگر در ورای این نگاه سلبی و با نگرشی ایجابی به این وقایع، چشم‌اندازهای روشنی در پرتو این طلیعه به‌ چشم می‌خورد. كسانی كه تا چندی قبل بر سر حقیرترین موضوعات ممكن، سالیان طولانی با یكدیگر در جنگ و ستیز می‌شدند اكنون در سایه روح برابری و برادری و گذشت و ایثار كه با دم رحمانی پیامبر در آنان دمیده شده بود چنان منزلتی یافته بودند كه در سرزمین‌های فتح‌شده با كمترین ‌مقاومت روبه‌رو می‌گشتند. گفته‌اند به هنگام ورود مسلمانان به فلسطین، مردم از اینكه می‌دیدند سرداران سپاه اسلام و سربازان خرد در یك مرتبه و منزلت قرار دارند، به آیین سپاه فاتح متمایل گردیده و بدون خونریزی اسلام آورده ‌بودند. در ایران كه خاطره حكمرانان جبار بویژه ساسانیان در ذهن‌ها بود و اختلاف طبقاتی و تبعیض در بالاترین سطح خود اعمال می‌شد طبیعی بود كه مردم شهر مدائن شخصیتی مانند سلمان فارسی را با حكم استانداری ولایت عراق كه از سوی امام‌ علی به وی تنفیذ شده بود به‌جا نیاورند و او كه سوار بر چارپایی آرام آرام به دروازه شهر نزدیك می‌شد با جمعیتی مواجه شود كه با ذهنیت به‌ جا مانده از دوره ساسانیان برای استقبال از موكب همایونی فرماندار جدید تجمع نموده‌اند. ایرانیان با مشاهده این رفتارهای ارزشمند مانند این بود كه تمام سخنان آرمانی را كه در سخنان زردشت از زبان مغان و روحانیان شنیده بودند، در تعالیم اسلام و در رفتار مسلمانان می‌یافتند. اصول سه‌گانه زردشت حول محور نیكی می‌گشت و اصول آن كاملا اخلاقی و غیرتحكم‌آمیز بود. این آیین كه بر سر آسمانی بودن آن بحث‌های فراوانی بوده و هست در زمان حكومت ساسانیان به‌شدت دولتی شده بود و این امر زمینه پذیرش آیینی همچون اسلام را از سوی ایرانیان كه عدالت اجتماعی سرلوحه آموزه‌های آن بود بسی آسان‌تر می‌نمود.
● كنش‌ها و واكنش‌ها
جامعه ایران با پذیرش اسلام آرام آرام جایگاهی مهم در پی‌ریزی شالوده تمدن بزرگ اسلامی به‌دست آورد. آنان خیلی زود با این آیین خو گرفتند و مانند آن بود كه این دین سالیانی دراز مسلك آباء و اجدادی ایشان بوده است. حكومت ایران در این دوره با یك دگرگونی تحت سیطره حاكمان شام و پس از آن خلفای بغداد قرار گرفت. تفكر برتری عرب بر عجم با این استدلال انحرافی كه اسلام از آن میان برخاسته است به‌خصوص توسط امویان ترویج و اعمال می‌شد. این مسئله در بین ایرانیان موجب شكل‌گیری گرایش‌های آشكار و پنهان به سوی جریان مخالف وضع حاكم یعنی علویان و بالطبع رهبران آنها امامان شیعه شد. پیدایش فرقه‌هایی نظیر شعوبیه در ایران كه با تكیه بر یكی از آیات سوره حجرات بر «تقوی‌محوری» تأكید داشت، بر اثر همین فشارها بود. در حدود دو قرن بعد «ترك»ها كه اقوامی غیرایرانی بودند ابتدا بر خراسان و ماوارءالنهر و سپس بخش‌های مركزی مسلط شدند و تا زمان حمله مغول‌ها قدرت را در ایران در دست داشتند. غزنویان با آنكه حكومت مقتدری داشتند به علت مصلحت‌اندیشی‌هایی خود را هوادار خلیفه بغداد وانمود می‌كردند تا تحت حمایت‌های خلیفه پیامبر و به‌نام جهاد علیه كفار، هر از گاهی كه بوی جواهرات معابد و بتكده‌های هندوستان مشام شاه را تحریك كند با خیالی آسوده به آنجا لشكركشی كند. شرح جنایات و خونریزی‌های لشكر محمود هنگام غارت معبد سومنات، در یكی از قصاید فرخی سیستانی با مطلع «فسانه گشت و كهن شد حدیث اسكندر...» در فضایی به شدت متملقانه با ذكر جزئیات به خوبی ترسیم شده است.غزنویان چیزی به‌ نام تعصب ایرانی‌‌بودن در وجودشان نبود، چرا كه واقعاً ایرانی نبودند، لذا بنا به مصالحی كه پیشتر نیز گفته آمد نوعی گرایش به عرب‌مآبی از نوع نژادپرستانه‌اش را در جامعه تبلیغ كرده و می‌گستراندند. این رویكرد انگیزه بروز واكنش‌هایی از سوی برخی می‌شد و در مقابل این تحقیرها عده‌ای درصدد احیای روح و ملیت ایرانی و اقتدار و شكوه ایران باستان برآمدند كه روزگاری امپراطوری بزرگی بود كه گستره فرمانش از دامنه‌های فلات تبت آغاز می‌شد و تا دروازه‌‌های یونان و روم و قسمتی از آفریقا (مصر) پیش می‌رفت. شكوه و هیمنه و روح پهلوان و عزتمند یلان باستانی، نزد روشنفكرانی كه در دوره سیطره تركان بر ایران در فضای مسموم سیاسی اجتماعی مُلك ایران‌زمین نفس می‌كشیدند تبدیل به نوستالژی حسرت‌برانگیزی گشته بود. فردوسی از سرآمدان این جنبش به شمار می‌آید و شاهنامه او حاصل تحولات اجتماعی_ سیاسی مزبور در آن برهه از سرگذشت سرزمین ماست كه به شهادت تاریخ با بی‌مهری حاكمان غزنه روبه‌رو شد و حتی فردوسی به دستاویز این اتهام كه مدح گبران را كرده است با خطر مرگ و اعدام مواجه بود و فقط پایگاه اجتماعی او در طراز یك حكیم فرزانه بود كه وی را در برابر این تهدید مصون می‌داشت. این دهقان بزرگ‌زاده طوس خود یك شیعه‌مذهب بود. كتاب وی تنها بر آنان كه اسلام را دستاویزی بر تفاخر عرب بر عجم قرار داده‌بودند گران می‌آمد و این با روح اسلام كه معیار كرامت انسان‌ها را فقط تقوا و كردار پسندیده می‌دانست مغایر بود.
●«كیستی‌» ما در هزاره سوم
اگر برای واژه‌ «ماهیت»، كلمه «چیستی» یك معادل پذیرفته‌شده و جا افتاده باشد، من نیز بهتر می بینم در نوشته‌هایم به‌جای واژه نافرم و گنگ «هویت»، واژه مترادف «كیستی» را به كار ببرم.
در روزگار كنونی كه ما در آن زیست می‌كنیم وضعی دیگرگونه پدید آمده‌است. اینك (كیستی) یا (هویتی) به نام «ایران و ایرانی» به هزارهٔ سوم از حیات مدنی خویش نزدیك می‌شود. این «كیستی» از كلیت زندگی متمدنانه‌ای كه با پیدایش نخستین دولت‌شهرها و یا دولت‌های فراگیر در جایی كه در نقشه‌ جغرافیا ایران خوانده می‌شود، به‌دست آمده است.
●یكپارچه دیدن «كیستی»
هر كیستی‌ای دارای ‌گونه‌ای یكپارچگی و كلّیت است و به تبع آن، كیستیِ ما نیز نمی‌تواند جدا از این «یكپارچگی» سنجیده و دیده شود. تشریح یك پدیده یكپارچه به اجزاء و مؤلفه‌هایش، نیازمند رعایت ظرافت‌هایی است كه بی‌وجود‌ آن رعایت‌ها، حاصلی كه از تجزیه‌ها و تشریح‌ها به دست می‌آید چیزی زمخت و بی‌رگ-و-پی خواهد بود. به بیان ساده می‌توان اینگونه گفت كه هر اتفاقی كه در درازنای عمر یك قوم روی می‌دهد نشان‌دهنده این است كه آن قوم همین اندازه شایستگی را دارا بوده است. حال بعدها می‌خواهد فرخندگی و خوبی آن پدیده آشكار گردد یا می‌خواهد نافرخندگی و بدی‌ آن بر همگان معلوم شود. هر معلولی از علتی زاده می‌گردد و هر سنتز(كنش)ی ‌آنتی‌تز(واكنش) خود را می‌سازد. هر تغییر و تحولی كه در راستای «كیستی» قوم ایرانی صورت گرفته است محصول ظرفیت‌ها، توانایی‌ها، داشته‌ها و نداشته‌های او بوده است. شایسته نیست كه وی موقعیت خود را در زمانی خاص كه شرایطی ویژه را گردن نهاده و پذیرفته است، نفی و انكار كند و نسبت به ناتوانمندی‌های خود دچار توهمِ توانمندی گردد.
●زبان فارسی و هویت ما
در مقال و مجالی فراخ‌تر همین ارزیابی را درباره زبان فارسی نیز می توان كرد. زبان فارسی یا زبان پارسی همان «زبان پهله‌ای(پهلوی)»‌ نیست كه مقادیری لغت تازی به آن ریخته و مخلوطی به نام زبان پارسی از آن درست شده‌باشد. مخلوطی كه بتوان با پرویزَن‌ (بخوانید غربال) دلسوختگان زبان فارسی كه سوراخ‌هایش فقط برای بیختن‌ (بخوانید غربال كردن) واژه‌های عربی حساس است، زبانی داشت پارسیِ پارسی.
ورود لغت‌های عربی بخشی از «كیستی»‌ زبان فارسی را ساخته‌است. اگر در تاریخ این زبان متنی مانند شاهنامه فردوسی موجود است كه واژه‌های عربی در كل سی‌هزار بیت آن به گفته خود سُراینده‌اش كمتر از انگشتان دست است، به دلیل این است كه زبان در طول تاریخ حیات خود از تمام ظرفیت‌ها و توانایی‌هایش به یكباره رو نمی‌كند بلكه آنها را به تدریج و به اقتضای نیاز روح جمعی قوم متكلم‌اش ظاهر می‌كند، بعضی واژه‌ها و تعبیرات را از دایره استعمال خارج می‌سازد، مثلاً همین كلمه بیختن. و برخی دیگر را نیز از لحاظ كاربری تغییر می‌دهد، مانند واژه‌هایی نظیر «دولت» كه در گذشته به معنی ثروت و مكنت بود و امروزه بیشتر به معنی حاكمیت است، و «ملت» كه در گذشته به معنی دین و آیین بود و اكنون به معنی امت بكار می‌رود. و كلماتی از قبیل دستگاه، دفتر، مكتب و... و بعضی از كلمات و تركیب‌های تازه را می‌سازد؛ مثل ماهواره، شهروند، دستگاه گوارش، آموزه، ... بنابراین نمی توان پارسی شاهنامه‌ای را به عنوان نسخه‌ای برای به كاربردن فارسی ناب پیچید.
پذیرش تغییرات زبانی در زمان و در متن فرهنگ قومی صورت می‌گیرد و یك تغییرِ ضروری، گریزناپذیر و لازم است. همچنانكه تا ضرورت فرهنگی و ملی و زبانی ما نطلبد هیچ قدرت و هیچ سیاستگذار فرهنگی و غیرفرهنگی‌ای نخواهد توانست به عنوان مثال دو واژه «پرویزن» و «بیختن» را كه من پیشتر به كار بردم دوباره به قلمرو كاربردی زبان فارسی بازگرداند. اكنون طرح این سوال بسیار مناسب است كه آیا در زمانه ما مردم ایران (چه عامه و چه نخبگان) حاضرند به زبان شاهنامه فردوسی یا تاریخ بیهقی سخن بگویند یا چیز بنویسند؟!
●تسلیم سیاسی نمی‌توانست فرهنگ‌ساز باشد
ناسیونالیسم ‌ایرانی همیشه به‌تنهایی به محكمه می‌رود و همواره از «هجوم» اسلام و فرهنگ عربی سخن به میان می‌آورد، اما از «پذیرش و تسلیم» نیاكان ایرانی‌مان در برابر آن حرفی و حدیثی نمی‌گوید. پذیرش اسلام از سوی ایرانیان تنها یك تسلیم سیاسی نبود. چون تسلیم سیاسی هرگز نمی‌تواند فرهنگ‌ساز باشد. هرچند ممكن است در ترقی فرهنگ بومی‌ برای مدتی وقفه ایجاد كند. همچنان‌كه یورش مغولان نتوانست ویرانگر فرهنگ سرزمین‌های اسلامی باشد. حتی زمامداران مغول‌ در ایران كه بخشی از امپراطوری عظیم مغولستان به‌شمار می‌رفت، (مانند غازان‌خان) تحت تأثیر فرهنگ بارور اسلامی‌ پس از مدتی مسلمان شدند و دانشمندان و حكیمانی چون خواجه نظام‌الملك را به صدارت و وزارت حكومت خود برگزیدند. البته این تغییر در آنها آنگونه نبود كه یك زمامدار خونخوار مغول را تبدیل به فرزانه‌ای حكیم و دانش‌دوست و فرهنگ‌پرور نماید. غرض ذكر این نكته بود كه «كیستی» -یعنی هر هویتی- كه در درون خودش غنایی داشته باشد، بیدی نخواهد بود كه از تندباد حوادثی كه سیاستمداران تاریخ رقم می‌زنند بلرزد. پس می‌توان دریافت هر چیزی كه از جنس فرهنگ باشد، كالایی نیست كه بتوان آن را تدوین و بسته‌بندی كرد و یا اینكه بتوان آن را صادر نمود؛ خاصه اینكه ابزار این صدور هم زور و اسلحه باشد.
●«امت واحد» جایگزین «رعایا»
تنها بخشی از چشم‌انداز جامعه ایران را در زمان زمامداری یزدگرد سوم تصور نمایید. حكومتی را در بگیرید كه حق تحصیل دانش و سواد را فقط مختص طبقه اشراف و شاهزادگان می‌داند كه از اثرات شوم آن بی‌سوادی عامه مردم است و درباره زردشت تنها از زبان موبدان دربار ساسانی چیزهایی شنفته‌اند و آتش را پدیده مقدسی می‌دانند؛ همین و بس. مردم پیوسته این واقعیت را با پوست و گوشت لمس می‌كردند كه با كشیدن بار مالیات سنگین حكومتی، خرج جنگ‌های طولانی و خسته‌كننده دو امپراطوری بزرگ ایران و روم را از دسترنج خود می‌پردازند. حال با همه این اوصاف وقتی استاندار یكی از مهم‌ترین ولایات ایران كه كاخ افسانه‌ای تیسفونش هنوز سر بر عرش می‌ساید و خاطره ساكنان اشرافی‌اش در خاطره‌هاست، یكه و تنها سوار بر چارپایی خسته به شهر وارد می‌شود و در دارالاماره می‌نشیند، آیا نباید بر مذاق مردمی‌ اینچنین، خوش آید؟ در جامعه ابتدایی آن روزگار ایران، چیزی به نام «امت واحد» و «ملت ایران» مفهومی نداشت. سلسله‌های ایرانی مردم را «فرد فرد» می‌دیدند. فردیتی كه مخصوص جوامع ابتدایی است. این فردیت با آنچه در دنیای جدید با عنوان فردگرایی شناخته شده است فرق دارد چرا كه در آن، فردگرایی به معنی اصالت‌داشتن هر یك از افراد جامعه است و فردیت در تعریف ابتدایی آن، به معنی فرد‌انگاری كل افراد جامعه است، در قالب افرادی بی‌اراده و مطیع؛ به مثابه تك‌تك گوسپندان یك رمه. اساس مفهوم «رعیت» نیز همین معناست. و فرق «رعیت یا رعایا» با «ملت» نیز در همین نكته است. «رعیت» «مجموعه افراد» است در خدمت حكومت، اما «امت» یك واقعیت یكپارچه است و «جمع‌بودن و تكثرِ» آنان شدیداً موضوعیت پیدا می‌كند. اسطورهٔ «امت واحد یا واحده» در فرهنگ اسلامی نیز از همین تفاوت نگاه برمی‌خیزد. قصد ارزشگذاری در میان نیست و مقصود این نوشتار آن نیست كه بگوید هرچه خوبی آمد جای هرچه بدی را گرفت و یا بالعكس. همانطور كه گفته آمد همه چیز را باید به صورت كلان و یكپارچه در نظر گرفت و همه جزءها را هم داخل معركه نمود. عملكرد‌های بد و جلوه‌های زشت و كژاندیشانه‌ای در تاریخ این سرزمین حتی در طلائی‌ترین دوران‌ها بر رشد «كیستی» قوم ما اثر گذارده است.
●غفلت تاریخی قوم ما در برابر مدرنیزاسیون
یكی از این كژمداری‌ها، غفلت سنگین قوم ایرانی در برابر تحولاتی عظیمی بود كه در مغرب‌زمین به منصه ظهور می‌رسید. درست همانند سیلابی ناگزیر كه از كوهساران جدا می‌گشت و با سرعتی شگرف سنگ‌های سترگی را كه سالیان طولانی با صلابت و شكوه بر كوهستان حكم رانده بودند از سر راه بر می‌داشت؛ سیلابی به نام مدرنیسم. این غفلت آنچنان سنگین بود كه حتی تا رسیدن آن امواج خروشان به ساحل آسایش این قوم كمتر كسی از آن آگاهی به دست آورده بود. مدرنیسم نگاهی متفاوت و بی‌سابقه به جهان هستی داشت. نگاهی كه آمده بود تا یكبار دیگر قوم ما را در برابر چالشی بزرگ و بی‌سابقه‌تر از پیش قرار دهد.
●هراسناك در پی «كیستی»
قوم ایرانی در پی روبرویی با امواج بناگاهان مدرنیسم اكنون بیش از صد سال است كه هراسناك به دنبال «كیستی» خود به هر سوی می‌نگرد و مانند غریقی ناامید به هر خاشاكی دست می‌یازد تا راه خلاصی بجوید. درست مثل این كه آب به آشیانه مورچگان افتاده باشد هر كدام به سویی می دوند. روان این قوم بسیار رنجور شده است. او هر از گاه به مالیخولیایی تازه مبتلا می‌شود. یك بار فكر می‌كند غرب او را زده است! چیزی مثل عقرب زدگی یا سن زدگی. بیماری توهم غربزدگی آماج حمله بسیاری از بیدارگران و مصلحان مشرق زمین در نیمه دوم قرن بیستم بود و «یك نیم قرن» روان آنان و قومشان را آزار داد. گاه گمان می‌كند این اقتصاد است كه اجتماع را می‌سازد و در پی آن به ماركسیسم میل پیدا می‌كند. بار دیگر خیال می‌كند باید از فرق سر تا نُك پا غربی شود تا به مقصد آمال برسد...
اما اكنون تجدد و مدرنیسم خود نیز به مشكلات بزرگی برخورده است. و این مسئله با ظهور پست‌مدرنیست‌ها بیشتر روشن شد‌ه‌‌است. پیشقراولان تجددخواهی و مدرنیسم برای خروج از بحران هایی كه برایشان به وجود آمده است چه خواهند كرد؟ ما چه می‌كنیم؟
نویسنده:محمدحسن حبیبی
منبع:www.ido.ir
منبع : خبرگزاری فارس