پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
لویس کارول در سرزمین عجایب
«آلیس در سرزمین عجایب» (۱۸۶۵) و «آنسوی آیینه» (۱۸۷۲) اثر «چارلز لاتویج داجسون» (۱۸۳۲- ۱۸۹۸) ریاضیدان، کشیش، عکاس و نویسندهی انگلیسی هستند (تصویر ۱). این دو کتاب همچون دیگر آثار ادبی او با نام مستعار «لویس کارول» Lewis Carroll عرضه شده و بعدها بعضا در یک جلد منتشر گشتند. هر دو کتاب، سفر آلیس، قهرماندخت داستان را شرح میدهند و ماجراهایی را بیان میکنند که به صورت سمبلیک سیر تحول ذهنی او را در مسیر زندگی نشان میدهد. ژانر داستان فانتزی است و در بستری رشد میکند که فراواقعیتها المانهای بنیادی طرح را تشکیل داده و لحظاتی از زندگی نویسنده را به تصویر میکشند.
امروزه کارول در ردیف فانتزینویسان مهم دورهی ویکتوریا قرار دارد؛ کسانی که با هنجارگریزی و درهم شکستن یکپارچگیها مولفههای وحشیانه و غیر اخلاقی را انکار میکردند۱. سبکی که از گذشتههای دور هنگامی که مادربزرگها و پدر بزرگها قصهگویی را آغاز کردند برای انتقال نکات اخلاقی و رازهای زندگی در قالب افسانههای جن و پری به کار گرفته شد.
چارلز در بازی با کلمات و حل جدول کلمات متقاطع بسیار خبره بود. او به کلمات و معانی توجهی عمیق داشت و هنگام نامگذاری شخصیتهای داستانهایش معنای ظاهری (Lorina as Lory) و باطنی کلمات را مد نظر قرار میداد. او در فصل ششم آنسوی آیینه از زبان «هامپی دامپی» فیلسوف و زبانشناس داستان این خط مشی خود را ابراز میدارد. هامپی دامپی از تخم مرغی که آلیس خریداری میکند به وجود میآید و کلمات را تفسیر میکند. او کلمهای را که دو معنی دارد به یک چمدان توصیف میکند چرا که معتقد است مانند چمدان دو معنی را در یک کلمه گذاشته و درش را بستهاند. او از اسم آلیس انتقاد میکند و در مورد زیبایی و معانی اسم میگوید:
«آلیس دیگر چه جور نامی است؟ اسم باید زیبا و معنی دار باشد. اسم من هم زیباست و هم توصیف کننده من است.»
او هامپی یا برجسته و دامپی، خپل و گردن کلفت است (تصویر ۲) به طوری که وقتی آلیس برای خوش آمد هامپی دامپی سعی میکند از ظاهر او تعریف کند میگوید: «چه کراوات قشنگی... یا نه چه کمربند قشنگی...!؟»
نمونهی دیگر دو مرد چاق فصل چهارم آنسوی آیینه «توییدلدی» و «توییدلدوم» هستند که بسیار شبیهند و اسمشان نیز بر همین معناست (تصویر ۳). نقش کلمات در آثار چارلز بسیار چشمگیر است. کلمات او بیان کنندهی یک منظور ساده نیست، ارزش و اهمیتی خاص در بر دارد، نکتهای که کار ترجمهی داستانهایش را تا حدی مشکل میسازد. روابط کلمات با هم و هیجانها و خاطراتی که هر یک از آنها بر میانگیزد در داستان قابل توجه است. مفاهیم خیال انگیز و آهنگ کلمات، توجه به ارزش آنها، هماهنگی با زمان و مکان، توجه به مسائل اجتماعی و روابط میان نویسنده و محیط پیرامونش داستان را بنا مینهد.
ماجراهای آلیس به صورت خواب ظاهر میشود و بنابراین هر چیزی در آن ممکن است. چارلز در داستان با کلمات بازی میکند و در این میان خاطرات خود را با شکلی تازه و مفاهیمی استعاری جای میدهد. چنین نکاتی، ادبیات داستان را قدری پیچیده و مبهم میکند. شاید خواننده هنگامی که برای اولین بار کتاب را میخواند ارتباطی جز تعجب و شگفتی با نمادها و ماجراها برقرار نسازد و تمام موجودات را عجیب ببیند چرا که نام داستان نیز بیانگر همین موضوع است اما با اشراف بر زندگی نویسنده سادگی و حقیقی بودن شخصیتها، دلیل نامگذاری آنها و اینکه هر یک مبین چه نکتهای هستند را درمییابد. برخی ابهامات داستان از طریق پرسش و پاسخی که بین آلیس و شخصیتهای داستان صورت میگیرد روشن میگردد اما برخی دیگر تجارب روحی خواننده را میطلبد تا در مواجهه با متن آشکار گردد. هامپی دامپی تفاوت بین آنچه را که گفته میشود و آنچه را که منظور گوینده است اینگونه توضیح میدهد:
آلیس گفت: «اما افتخار به معنی شکست جانانه نیست.»
هامپی دامپی پاسخ داد: «وقتی من کلمهای را به کار میبرم به همان معنایی است که خودم انتخاب کردم.»
ـ «اما آیا شما میتوانید کلمهها را به معانی مختلف به کار ببرید؟»
ـ «بستگی دارد که معلم چه کسی باشد.»
دنیایی که چارلز خلق میکند دارای اشکال و رنگهای واقعی است و از گذشته تا حال لحظاتی از زندگی او را در بر میگیرد. چنین خصوصیتی آثار چارلز را به محدودهی مکتب رمانتیک نزدیک میسازد و شاید همین دلیل آثار بعدی او را هر چه بیشتر پیچیده و مبهم میسازد. بخشهای مختلف داستان همچون دفتر خاطرات او هستند. علایقی که با اندک تغییری در داستان جای گرفتهاند مثل تاریخ تولد آلیس، سن او در زمان شکلگیری اولین جرقههای داستان، اشعاری که شخصیتها میخوانند. نکات ریزی مثل حضور موش زمستان خواب در داستان (جوندهی کوچکی که اغلب کودکان دورهی ویکتوریا به عنوان حیوان خانگی نگهداری میکردند) یا گربهی خندان داستان که اهل چشایر، محل تولد چارلز است. حتی گربهی آلیس، در سرزمین عجایب و آنسوی آینه «دینا» نام دارد چرا که خانوادهی لیدل گربهای به این نام داشتهاند. در پایان فصل ششم سرزمین عجایب هنگامی که آلیس «گربه چشایر» را ترک میکند و به جستجوی «مارچ هیر» (خرگوش ماه مارچ) میرود با خود میگوید: «با توجه به اینکه اکنون ماه می است شاید مارچ هیر کمتر دیوانگی کند حداقل نه آنقدر که در ماه مارچ دیوانگی میکند.»
و در فصل هفتم سرزمین عجایب، میهمانی جنون¬آسای چای، «هتر» از آلیس میپرسد: «امروز چندم ماه است؟»
و آلیس بعد از قدری تامل پاسخ میدهد «چهارم». چارلز در دفتر خاطرات خود اینگونه مینویسد:
«چهارم می ۱۸۷۱، امروز تولد آلیس است. به ثبت خاطرات امروز نشستهام...»۲
شواهدی وجود دارد مبنی بر علاقهی چارلز نسبت به آلیس لیدل (تصاویر ۴ و ۵) و قطع ارتباط او با خانوادهی لیدل که مدتها و شاید تا هنگام مرگ او را رنج داد. چارلز آنسوی آیینه را از انعکاس تصویر «آلیس ریکس»۳ در آیینه الهام میگیرد (۱۸۷۱) اما آن را به یاد آلیس لیدل مینویسد و سن او را در ۱۸۵۹ یادآوری میکند.
چارلز در آنسوی آیینه دو مرتبه (هنگام صحبت با ملکه سرخ و هامپی دامپی) اظهار میدارد که آلیس هفت سال و نیمه است. اکتبر ۱۸۵۹ تاریخی است که «ادوارد هفتم» شاهزادهی ولز برای تحصیل به آکسفورد آمد و دورهای مهم در زندگی اهالی آکسفورد بود. آلیس در آن هنگام هفت سال و نیمه بود.
نهم نوامبر همان سال به مناسبت هجدهمین سالگرد تولد ولیعهد مهمانی مخصوصی در کلیسای مسیح بر پا شد. یکی از غذاهایی که در میهمانی سرو شد سوپ لاک پشت بود، غذایی که در لیست غذاهای سلطنتی قرار داشت. در فصل نهم سرزمین عجایب ملکهی قلبها از آلیس میپرسد:
«تا کنون لاکپشت آبی دیدهای این همان چیزی است که سوپ لاکپشت را از آن تهیه میکنند»
و در پایان فصل دهم، لاکپشت آبی (تصویر ۶) سرودی دربارهی سوپ لاکپشت برای آلیس میخواند. سرودی که معنایی خاص داشت برای خواهران لیدل داشت.
مردم دورهی ویکتوریا شبهای پر از موسقی، کنسرتهای نظامی و نمایش را میپسندیدند به همین علت در طول سال تحصیلی به افتخار ولیعهد جشنهای بسیاری در آکسفورد بر پا شد. خانوادهی لیدل هم در این میهمانیها شرکت میکردند و سرگرمیهایی که بچههای لیدل در آنها حضور داشتند از جمله برنامهی آواز «ستارهی زیبا» و خیمه شب بازیی که شهرت بینالمللی داشت، موضوع بحث ملاقات بعدیشان با آقای داجسون قرار میگرفت.۴
شعر «ستارهی زیبا» در فهرست آوازهایی است که آلیس و خواهرانش اینا و ادیت به عنوان تریو (قطعهی موسقی سه نفره) در اتاق نشیمن مقام ریاست کلیسا برای مدعوین اجرا کردهاند، ملودی معروفی دارد و اشعار بسیاری به زبانهای مختلف، سرود کریسمس و قطعهای از «موزارت» بر اساس ملودی اصل فرانسوی آن۵ ساخته شدهاند.
در فصل هفتم سرزمین عجایب، میهمانی جنون آسای چای، چارلز چیزی شبیه به آن را مینویسد.۶ «هتر برای آلیس توضیح میدهد: روزی بود که در کنسرت سلطان بانو بودیم و من باید میخواندم،
چشمک بزن، چشمک بزن، خفاش جون۷
من ماندهام کجا هستی تو مهمون
شاید این شعر را بدانی؟
آلیس پاسخ میدهد: قبلا چیزی شبیه به این را شنیده بودم.»
در شعر چارلز ستاره جای خود را به خفاش داده است. دلیل آن پروفسور «بارتولومیو پرایس» استاد راهنمای چارلز و رهبر گروه مطالعاتی «وایتبی» بود. او ریاضیدانی برجسته با گرایش به ستاره شناسی بود که به طرزی خستگی ناپذیر خود را درگیر کمیتههای گوناگون آکسفورد کرده و در دانشگاه به خفاش معروف شده بود. سطح کلاسهای او بسیار بالاتر از سطح دانش دانشجویانش بود و کسی بود که چاپخانه دانشگاه با وجود او (که مورد حمایت پدر آلیس بود) جانی تازه گرفته بود. پروفسور ناظر اعظم کلیه نمایشهایی بود که پرنس ولز در آنها حضور مییافت.
دیگری شعر «بچه تمساح کوچک چه میکند؟» است که مشابه «زنبور کوچولوی مشغول چه میکند؟» سروده شده بود همان شعری که در نمایش خیمه شب بازی تولد ولیعهد اجرا شده بود. چارلز تغییر یافته آن را پس از سقوط آلیس در لانه خرگوش میآورد:
«آن تمساح کوچولو چه میکرد
با دم زیبایش بازی میکرد
و میریخت از آب رودخانه نیل
در آن طلایی کیل!
چه لبخند درخشانی داشت
و چه با اشتیاق میگشود پنجههایش
و خوشآمد میگفت به ماهیهای کوچولو
با آروارههای بزرگ و دندانهای خندانش»۸
چارلز ادیب نبود. او داستانهایش را به شیوهی خاص خود مینوشت. زندگی را مانند یک صورت مسئله مطرح می¬کرد و تخیلات ظریفی را که پیش از این در نامهها و بازیهایش به کار میبرد در آن دخیل میکرد. لحظاتی در داستانهای او خلق شده است که خواننده را به صحرای پهناور پرسشها و تصورها میکشاند. جملات او خواننده را در هر گامی که پیش میبرد با نکتهای سوال برانگیز رو به رو میکند. پرسش و پاسخی مداوم که به بهانهی گفتگوی آلیس و شخصیتها انجام میگیرد. افت و خیزهایی که مانند زندگی هر لحظه آلیس و نحوهی برخوردش با مشکلات را میسنجد، ابهاماتی که با پیشرفت داستان گسترش مییابند. آلیس در سرزمین عجایب و آنسوی آیینه هر دو از دوازده فصل تشکیل شدهاند، دوازده فصل مثل دوازده ماه سال، یک دورهی زمانی کامل برای رشد ذهنی هر انسان.
زمان همیشه موضوعی هیجانآور برای چارلز بود. او در نوامبر ۱۸۶۰ سخنرانیی با عنوان «روز از کجا شروع میشود؟» برای اعضای انجمن «اشمولن» ایراد کرده بود و حالا در سرزمینی که او خلق کرده بود شاید بدین ترتیب گذر زمان مشخص میشد. سه فصل پایانی آنسوی آیینه به ترتیب از دو جملهی بلند، یک جملهی کوتاه و یک پاراگراف تشکیل شدهاند. فصلهای کوتاهی که به راحتی میتوانست جزیی از فصل نهم باشد اما ذهنی هدفمند آنها را جدا نمود. فصل دهم «تکان دادن»، فصل یازدهم «بیدار شدن» و فصل دوازدهم «چه کسی خواب دیده بود؟» فصلهای سرنوشت ساز زندگی آلیس هستند که چگونگی تصمیم گیری را در زندگی آیندهی او رقم میزنند. در آنسوی آیینه راز و رمزها افزایش مییابد و حتی بنیان داستان بر پایهی بازی شطرنج (تصویر ۷) که نیازمند هوشمندی مخاطب است شکل میگیرد. چارلز در فصل دوم آنسوی آیینه از زبان ملکهی سرخ خلاصهی داستان را بیان میکند:
«حالا یک سرباز پیاده هستی پس در قدم اول دو خانه پیش میروی خانه سوم را آنقدر سریع پشت سر میگذاری که فکر میکنم با قطار رد میشوی. در خانه چهارم توییدلدی و توییدلدوم را میبینی. قسمت اعظم خانه پنجم آب است. خانه ششم هامپی دامپی را ملاقات میکنی و خانه هفتم هم یک جنگل است که شهسواری راهنماییت خواهد کرد. در خانه هشتم ملکه۹ هستی و اینها همه برای سرگرمی است.»
او همچون یک معلم ریاضی ایتمهای کلیدی را خلاصه کرده در اختیار خواننده میگذارد و حتی میگوید (تصویر ۸):
«راه را دو بار برایت توضیح میدهم چرا که میدانم حتما فراموش میکنی.»
داستان گاه از دایرهی واقعیات فراتر میرود و گاه به صورت ایهام حقایق را بیان میدارد. چارلز معماهای بسیاری طرح کرد و ریاضی را با شیرینی آنها برای کودکان به یک سرگرمی تبدیل ساخت. او این ذهنیت را در داستانهایش شکل داد به طوری که حتی مثل یک معمای ریاضی طول قد آلیس را به هنگام تغییرات مداومش و نیز در مقایسه با ساکنین سرزمین عجایب اعلام میکرد و اجازه میداد بقیهی معما را خواننده حل کند (تصاویر ۹- ۱۱).
چارلز به شعبدهبازی، شطرنج و فال ورق بسیار علاقه داشت. با تخیل سرزمین آنها، فضایی را ایجاد کرد که بی شباهت به بازی زندگی نبود. او داستان را با همان فلسفهی کمال گرایی که در عکاسی و زندگی مد نظر داشت همراه کرد، اخلاقهای ناپسند اجتماع را بیان کرد و هنجارهایی را که در جامعه رنگ باخته بود در خاطراتی که میرفت تا به دست فراموشی سپرده شود شکل داد. او شخصیت خود را جوهر اصلی داستان و دلیل ایجاد آن قرار داده بود. در عین حال که بسیاری از چیزهای معمول و قابل تشریح را نادیده میگرفت موجودات عجیب هر دو سرزمین را آنچنان دقیق توصیف میکرد که گویی به راستی وجود دارند. او مشاهده میکرد و موضوع را در محیط خویش مییافت. از این لحاظ کار او تا حدودی به ادبیات رئالیستی که معاصر با دورهی زندگی وی بود شباهت داشت. وی در داستانهایش ناهنجاریها را کمرنگ میکرد تا کمتر مخاطرهآمیز جلوه کند. در سرزمینهایی که او خلق میکرد بیرحمی ملکهی قلبها، خودخواهی و غرور هامپی دامپی، بیملاحظگی، دیوانگی، و نادانی شخصیتها مانند یک شوخی قابل گذشت مطرح میشد. رئالیستها نیز چنین اعتقادی داشتند. آنها «حقیقت در طبیعت» را از «حقیقت در ادبیات» جدا میکردند. معتقد بودند حقیقت زندگی واقعی گاه آنقدر تکان دهنده و خشن است که نمیتواند در یک اثر ادبی وارد گردد.
چارلز برخوردهای غیر اخلاقی را به طور غیر مستقیم انکار میکرد. حقیقت را آنچنان با ملاحظه و ظریف مطرح میکرد که آزار دهنده نباشد اما ناپسندی آن به چشم آید. امروزه آلیس در سرزمین عجایب و آنسوی آیینه در لیست آثار کلاسیک۱۰ انگلستان قرار دارند چرا که واجد همان شرایطی هستند که روزی ادبای مکتب کلاسیک در ذهن داشتند. داستانی اخلاقی که شرایطی را خلق میکند تا ناپسندی برخوردها را خود به خود نمایان سازد، بی هیچ پند و اندرز مستقیمی که تاثیر عکس بر خواننده بگذارد. داستان فارغ از زمان و مکان است و گذشت زمان نه تنها هیچگاه از قدر و ارزش آن نکاسته بلکه اهمیتش را دو چندان ساخته است.
آنتونی بورگس مینویسد۱۱:
«در فرانسهی قرن بیستم وقتی به این آثار دسترسی یافتند آن را به بی پیرایگی فکر در ابتدا سورئالیسم نام نهادند و اظهار تاسف کردند که انگلیسیها برای فراهم آوردن نویسندگان و نقاشان سورئالیست بسیار سالخورده هستند حال آنکه سورئالیستها خود را در دورهی نخست ملکه ویکتوریا به وجود آورده بودند و شاید بزرگترین آنها لویس کارول باشد.»
چارلز به دنبال خلق چیزهایی بود که بین انسان و کشف اسرار جهان ارتباط برقرار کند. رویا، آرزو و موجودات عجیب را در هم میآمیخت و با کمک مکان غیر عادی سرزمینشان آنقدر قابل قبول و قدرتمند جلوه میداد که عقلانیت را بی هیچ مقاومتی کنار میگذاشت. وجود این همه تخیل زنده و با روح است که اثر او را سورئال جلوه میدهد. داستان او سراسر شگفتی است و همین امر تصویرگری را برای این کتاب تا این حد مهم میسازد. چارلز با ارائهی اولین تصاویرش و با اعمال نفوذ در آثار تنایل به شدت خواستار بیان تصاویر ذهنیاش بود. بخشی لاینفک از داستان که تا سالها و قرنها تصویرگران کتاب را تحت تاثیر قرار داد.
داستان به صراحت سیر تحول اخلاقی و چگونگی ساخته شدن شخصیت آلیس را بیان میدارد، مسیری که هر انسانی به هنگام بلوغ و قدم گذاشتن به دنیای بزرگسالان طی میکند اما در گرداب زندگی آن را از یاد میبرد، شکستها، برکه¬ی اشکها، تغییر یافتنها، سر در گم شدنها.
چارلز در پایان سرزمین عجایب از دید خواهر آلیس اینگونه مینویسد:
«او چشمانش را بست تا گفتههای آلیس را تصور کند. در نهایت با خود فکر کرد که چگونه خواهر کوچک او در آینده، هنگامی که به یک خانم کامل تبدیل شود خواهد توانست قلب ساده و مهربان کودکیاش را حفظ کند. چگونه بچههای کوچک را دور خود جمع خواهد کرد و آنها را با شرح سرگذشت شگفت انگیزی که سالها پیش در سرزمین عجایب تجربه کرده بود حیرت زده خواهد کرد. چگونه خواهد توانست از میان تمامی غمهای بی اهمیت با یافتن لذتهای ساده، احساس رضایت را به ارمغان آورد و کودکیاش را به همراه روزهای شادی بخش تابستان به خاطر بسپارد.» تابستانی که طبق یادداشت اول نسخهی خطی یادآور قایقرانی بر رود تمز است.
چارلز مسیر زندگی را با زبانی ساده بیان کرده است. زبانی قابل فهم بودن برای مخاطب، با هر درجهی تحصیلی، شناخت و ذهنیت. جملات با دقت تنظیم شدهاند و هر کجا کلامی نامفهوم یا رفتاری غیر قابل درک وجود دارد به موقع تفسیر شده است. داستان از گذشته سخن نمیگوید به آینده تکیه دارد. سعی دارد چگونگی رخ دادن یا ندادن حوادث را توجیه کرده، خواننده را در درک وقایع یاری کند.
آلیس «منِ» درون خود را میجوید، میخواهد خود را آن گونه که دوست دارد بسازد تا از بودن خود احساس رضایت کند. او به ارزش قدرتمند بودن پی میبرد و سعی میکند موجودیت خود را فراموش نکند. پشه که در فصل حشرات آیینهای همیشه غمگین است و اشک میریزد سرانجام با آه خود ناپدید میگردد در حالیکه آلیس از پایینترین سطح (مهرهی سرباز پیاده) شروع میکند و به بالاترین درجهی قدرت (ملکه) میرسد.
حتی پس از ملکه شدن آنقدر احساس قدرت میکند که به خود اجازه میدهد بر خلاف دستور ملکهی سرخ و عرف و عادتی که او به آلیس گوشزد میکند رفتار کند. او به میهمانیی وارد میگردد که در خانهای با پلاک ملکه آلیس به افتخار او ترتیب داده شده است (تصویر ۱۲).
میهمانان انواع جانوران عجیب، پرندگان، حشرات و گلهای سخنگو بودند. آنها دور میز غذا نشسته، به مناسبت ملکه شدن آلیس آواز میخواندند و صد همخوان آنها را همراهی میکرد. سه صندلی سر میز قرار داشت که ملکهی سرخ و سفید روی آن نشسته بودند اما صندلی میانی (جایگاه آلیس) خالی بود.
آلیس روی صندلی خالی نشست. یک ران گوسفند در ظرف پیش روی آلیس قرار گرفت. ملکهی سرخ گفت:
«اجازه بده به ران گوسفند معرفیات کنم. آلیس... ران گوسفند، ران گوسفند... آلیس.»
ران گوسفند ایستاد و به آلیس تعظیم کرد (تصویر ۱۳).
آلیس تعظیم کوتاهی در پاسخ به او انجام داد بدون آنکه بداند الان باید وحشت کند یا شگفت زده گردد. سپس رو به هر دو ملکه کرد و در حالی که چنگال و چاقو در دست داشت گفت: «مایلید یک تکه برایتان ببرم؟»
ملکهی سرخ با جدیت پاسخ داد: «البته که نه.!... اصلا مودبانه نیست یک تکه از کسی که به تو معرفی شده است ببری.» و با تحکم ادامه داد «مرخص شود.»
پیش خدمتها ران گوسفند را بردند و یک پودینگ آلوی بزرگ را در همان مکان پیش روی آلیس قرار دادند. آلیس این بار با سرعت گفت:
«نمیخواهم به پودینگ آلو معرفی شوم. به این ترتیب هرگز شامی برای خوردن باقی نخواهد ماند و در آن صورت چگونه میتوانم غذا تعارف کنم؟»
ملکه با ترشرویی به آلیس نگاه کرد و غرولندکنان گفت: «پودینگ... آلیس، آلیس... پودینگ. پودینگ مرخص است.»
پیش خدمتان آنچنان با سرعت پودینگ را از میز دور کردند که آلیس حتی فرصت نکرد جواب تعظیم او را بدهد. اگرچه با خود اندیشید چرا تنها ملکهی سرخ باید فرمان دهد. بنابراین او هم امتحان کرد:
«ملازمان! پودینگ را به میز برگردانید!»
حقایق در آنسوی آیینه با وضوح بیشتری مطرح میشوند. از جملهی این حقایق از بین رفتن دوستیهای هر چند ارزشمند به واسطهی قوانین و ضوابط حاکم بر اجتماعات است. در فصل سوم، حشرات آیینهای، جنگلی وجود دارد که در آن هیچ چیز نامی ندارد. وقتی آلیس به جنگل وارد میگردد نام خود را فراموش میکند و بعد از مدتی سرگردانی با آهو بره آشنا میگردد
آنها با شادمانی در طول جنگل قدم میزدند. آلیس با مهربانی دست خود را دور گردن آهو بره حلقه کرده بود تا آنکه از جنگل خارج شدند. ناگهان آهو بره احساس خطر کرد و با یک حرکت ناگهانی خود را از حلقهی دستان آلیس رها کرد. او با صدایی محزون و بغض آلود گفت:
«من یک آهو بره هستم... و عزیز من، تو بچهی انسان هستی.» به ناگهان در چشمان زیبای قهوهای او موجی از وحشت ظاهر شد و در یک لحظه با سرعتی هر چه تمامتر از آنجا دور شد. آلیس ایستاد و به او که رفته بود نگاه کرد. چیزی نمانده بود از شدت خشم و سردرگمی گریه کند. نمی فهمید که چرا این چنین ناگهانی باید دوست و همسفر عزیز و کوچک خود را از دست میداد. با خود گفت:
«اگرچه... حالا نامم را میدانم. این کمی رضایت بخش است. آلیس... آلیس... هرگز آن را فراموش نخواهم کرد... و حالا کدامیک از از علایم نشانگر راه را دنبال کنم که برایم جالب باشد؟»
سوال مشکلی برای پاسخ دادن نبود چرا که تنها یک راه برای رفتن وجود داشت و هر دو تابلوی نشانگر در امتداد آن راه اشاره میکرد...
فضای حاکم بر آنسوی آیینه کمی تیره تر از سرزمین عجایب بود اما حتی بهتر از آن به فروش رفت. این بخش از داستان شاید تمثیلی باشد از قطع رابطهی چارلز با آلیس. او در بی نام و نشانی جنگل یک لحظهی شاد و زود گذر را تجربه میکند و سپس جدایی از تنها یار کوچکش قلبش را میشکند همانطور که در واقعیت جدایی از آلیس او را رنج میداد. چارلز در فصل هفتم مینویسد، هویتی شکل نمیگیرد مگر آنکه طرفین قابلیتهای یکدیگر را باور داشته باشند.
تک شاخ دور آلیس چرخید، او را برانداز کرد و پرسید: «این چیست؟»
هگا (پیک پادشاه سفید) پاسخ داد: «یک بچه...»
«من همیشه تصور میکردم آنها هیولاهای افسانهای هستند! او زنده است؟... حرف بزن بچه.»
آلیس در حالی که به سختی قادر بود لبهایش را به لبخند باز کند گفت: «میدانی من هم تا کنون تصور میکردم تکشاخها هیولاهای افسانهای هستند! من پیش از این زندهی آنها را ندیده بودم!»
«بسیار خوب، حالا هر دو یکدیگر را دیدیم. اگر تو مرا باور کنی من هم تو را باور میکنم. موافق هستی؟»
«اگر این طور مایل هستید... بله.»
ادبیات انگلیس نقش مهمی را در ادبیات رمانتیک ایفا کرد. شاید چنین پیشینهی فرهنگی بود که به مقبولیت آثار چارلز کمک میکرد. رمانتیکها دنیاهای ناشناخته را به همراه افسانههای کهن، مناظر اندوهبار، احساسات رقیق و غمزده و آرزوهای احساسی در آثار خود تصویر میکردند. آنها علاوه بر زیبایی، زشتی و بدی را نیز تصویر میکردند، بیش از عقل پایبند احساس و خیالپردازی بودند و از قرون وسطی، رنسانس، افسانههای ملی و حتی ادبیات معاصر ملل دیگر الهام میگرفتند و صورتهای مختلف حوادث و تضادها را مورد توجه قرار میدادند.
چارلز برای تصویرسازی کتابش مطالعات بسیاری انجام داد. دهم مارچ ۱۸۶۳ بود که از کتابخانهی دانشگاه یک کتاب تاریخ طبیعی جهت مصور کردن آلیس در اعماق زمین به امانت گرفت. تمام تابستان را به عکاسی از نقاشی های «پیشرافائلی» از جمله آثار «الکساندر مونرو» و «روزتی» در لندن مشغول بود و به گالریهای نقاشی سر میزد. با این همه تلاشی که او به منظور تصویرگری کتابش انجام داد عجیب نیست اگر تصور کنیم پیش از آغاز نویسندگی در مورد داستاننویسی و افکار نویسندگان دورههای مختلف مطالعه کرده باشد و نتایج حاصل از مطالعات خود را همراه با شوخ طبعی و نکتهبینی ذاتیاش بر روی کاغذ آورده باشد. او به اشعار شاعر و تصویرگری به نام «ویلیام بلیک» که کلمات و تصاویرش را در «آوازهای بیگناهی» میتوان دید علاقمند بود و در خاطرات خود به درون بینی و نگاه معنویی که به هنگام تجزیه و تحلیل در رمان «آلتون لوک» اثر «کینگزلی» یافته بود اشاره کرده است. او برای فرار از کسالت و یکنواختی زندگی به هنر پناه برده بود همانگونه که نویسندگان رمانتیک نیز به دنبال آزادی هنر را وسیلهی تبیین خواهشهای دل و رنجهای روحشان کرده بودند. آنها قهرمانی از میان افسانهها و اساطیر بر میگزیدند و حالِ خود را به جای او قرار میدادند تا نمونهای از خویش خلق کنند. معتقد بودند احساس بیش از اندیشه در روح انسانها نفوذ دارد و آرزو بیش از حقیقت موثر است. آلیس آرزو میکند مثل لولهی تلسکوپ بلند و کوتاه شود و همین اتفاق نیز میافتد. او به زودی در مییابد آرزوهایش هر چند هم که غیر ممکن باشند امکان پذیر میشوند و حتی بعدها این وضعیت را قابل قبولتر مییابد. قدرت اعتقاد، معجزه و تحقق یافتن آرزوهای اخلاقی در داستان چشمگیر است. دنیا به وسعت اندیشه و اهداف آلیس گسترش مییابد. امید و آرزو جانشین حقیقت میگردد و دیگر مهم نیست چه باید وجود داشته باشد مهم آرزوها هستند، آنها حکم میرانند و در هنگام تحقق یافتن مبالغهآمیز بیان میشوند تا برجسته شوند. چارلز از آنچه که باید اتفاق بیفتد بحث میکند. او «صمیمیترین چیزهایی که قلب انسان مالک آن است و خداییترین اندیشههایی که در ذهن او راه دارد»۱۲ را به کار میگیرد تا آلیس به آرزوهایش برسد.
چارلز در سرزمین عجایب و آنسوی آینه تیپسازی میکند. مانند رئالیستها برای آفریدن تیپ دلخواه خویش حقیقت را از چند نمونه واقعی و زنده میگیرد و آن را با ذوق و هنر خویش میآمیزد تا مطلوب خویش را به دست آورد. در سال ۱۹۳۱ روزنامه تایمز دو نامه به چاپ رسانید مبنی بر اینکه هتر کسی نیست جز «تئوفیلوس کارتر» مردی زشت خوی که از خدمتگزاران کلیسا بود و در خیابان «های» مبل فروشی داشت. عادت داشت کنار در مغازهاش بایستد و همیشه کلاه سیلندر بر سر داشت. او ساعت زنگدار اتاق خواب را اختراع کرد و آن را در نمایشگاه بزرگ ۱۸۵۱ به نمایش گذاشت. هتر در تصویرگریهای تنایل کلاه سیلندر بر سر دارد (تصویر ۱۵). در آن دوره کلاه سیلندر بسیار معروف بود به طوری که حتی در عید پاک ۱۸۶۰ نمایشگاهی از کلاههای سیلندر بر پا شد. این کلاه در لندن پشت ویترینها با نام و قیمت «کلاه سال ۱۰/۶d» (ده شلینگ و شش پنس) فروش میرفت و محبوبیتی خاص داشت. از آنجا که هتر به معنی کلاه فروش است قیمت کلاه در تصاویر تنایل ذکر شده است. هتر در آنسوی آیینه نیز حضور دارد او و هگا (مارچ هیر) دو پیک پادشاه سفید هستند (تصویر ۱۶). هتر در آنسوی آیینه «هتا» نام دارد که باز هم به معنی کلاه فروش است و همچنان مشغول خوردن فنجانی چای به همراه نان و کره است.
مهرههای سفید (شاه، ملکه و شوالیه) در طی داستان بی کفایت و ساده معرفی میگردند بنابراین ملکهی سرخ به آلیس این فرصت را میدهد که با اثبات کفایت خود حکمرانی را بر عهده بگیرد. در راه آلیس با شوالیهی سفید آشنا میشود، مخترعی که به نظر آلیس از باقی شخصیتها به یادماندنیتر است و از او در برابر شوالیه سرخ حفاظت میکند تا آنکه به خانهی هشتم برسد و تبدیل به یک ملکه شود. تنها چیزی که شوالیهی سفید از آلیس میخواهد آن است که تا وقتی که او دور میشود و آلیس همچنان او را میبیند برایش دست تکان دهد و او را از یاد نبرد. بسیاری از منتقدین شخصیت شوالیه سفید را شبیه به شخصیت چارلز میدانند چنانکه او نیز به ایدههای جدید و خلاق عشق میورزید.
قهرمان آلیس در سرزمین عجایب و آن سوی آیینه نمونهی یک انسان معمولی است، با همان ضعفها و جاهطلبیهایی که هر انسان میتواند مثالی از آن باشد. هنگامی که ملکهی سرخ میخواهد آلیس را به زمین بازی ببرد با سرعتی مثل باد شروع به دویدن میکند و پس از مدتی طولانی سرانجام میایستد و دست او را رها میکند. آلیس متوجه میشود هنوز در همان مکان قبلی قرار دارند بنابراین خطاب به ملکه میگوید (تصویر ۱۷):
«در سرزمین ما اگر کسی اینقدر سریع بدود حتما به جایی دیگر میرسد.»
ملکه پاسخ میدهد: «معلوم است سرزمین خیلی کندی دارید. در اینجا برای آنکه در جایی که هستی باقی بمانی باید اینقدر سریع و طولانی بدوی حالا اگر بخواهی به جای دیگری برسی باید خیلی سریعتر از اینها بدوی.»
مثالی ساده و روشن از زندگی روزمره که هیچ سوپر قهرمانی در آن حضور ندارد. تصویر قهرمانی که چندان هم موفق نیست و بارها و بارها به خاطر آنچه که نمیداند مورد سرزنش واقع میشود. حتی بعدها هنگامی که از سرزنش اهالی سرزمین عجایب و آنسوی آیینه رهایی مییابد بیش تر شبیه به یک قربانی سربلند است. کسی که دنیای کودکی را به خاطر هیچ از دست میدهد و هر قدر هم که موفق باشد باز مهمترین دارایی خود یعنی صداقت و بی دغدغگی دوران کودکیاش را از دست داده است.
تنها حسی که موجب میشود تصور کنیم آلیس از بقیه بهتر و موفق تر است بی کفایتی و ناشایست بودن رفتار دیگر شخصیتهای داستان است که حالا توسط او سرکوب شده یا نادیده انگاشته میشوند. در آنسوی آیینه آلیس نا ملایمات را نادیده میگیرد و بسیار سریعتر از سرزمین عجایب بر خود مسلط میگردد. چارلز در طول داستان امیدوار بودن را آموزش میدهد چیزی که او را در ردیف فانتزی نویسان مذهبی قرار داد. «شکل نازلی از تخیل که معادل غیر مذهبی اسطورههای بزرگ مذهبی است.»۱۳ کشف جهان هستی از طریق کشف جوهر حقیقی انسان سوالی که آلیس بارها در طول سرزمین عجایب از خود میپرسد: «من کیستم؟ به راستی که چیستان بزرگی است.»
چیزی که در طی یک قرن و نیم آلیس در سرزمین عجایب و آنسوی آیینه را زنده نگه داشته تجارب مشترک انسانها است. خصوصیتی که پنجرهای به درون مخاطب میگشاید. داستان پدیدههایی را توضیح میدهد و تجربیاتی را توصیف میکند که راهی جز این برای زنده نگاه داشته شدن نداشته است. روایت داستانی که احساس زندگی را افزون میکند و به مخاطب درس پایداری میدهد.
چاه نشانهای است از آغاز روند برگشت ناپذیر داستان، فرو افتادنی ساده و بالا آمدنی بسیار مشکل. آلیس برای بازگشت ناگزیر از یافتن راهی دیگر است چرا که در روندی برگشت ناپذیر گرفتار گشته که عامل آن تنها یک کنجکاوی ساده و کودکانه بوده است. او پیش از ورود به لانهی خرگوش تامل نمیکند و نتیجهای که از این بیتوجهی میبیند سقوط در چاه است مثل آدم و حوا که فرو افتادند. او برای جبران خطای خود ناگزیر دوازده فصل را میپیماید و خود بر تغییراتی که در این راه متحمل میشود آگاه است. آلیس کودکی بی تجربه است مثل اغلب مخاطبان کوچکش و همگام با آنها پدیدهها را میشناسد و چگونگی برخورد با مصائب را تجربه میکند.
مخاطب با حضور در جهانی که کارول خلق کرده فرصت مییابد تجارب آلیس را بررسی کند و به شناخت درست و نادرست دست یابد و با تحلیل مفاهیم و اصول به دست آمده قابلیت قضاوت کردن و مرتبط کردن ذهنیات را در خود کند. سرزمین عجایب و آنسوی آیینه گزارش نامهی تجارب و آزمایشها است. کارول حوادث را با زبانی نمادین بیان میکند و به این ترتیب تجربههای روحی خود را برای خواننده شرح میدهد.
روابط و ماهیت شگفت انگیز ساکنین این دو سرزمین و قانون بی نظمی که در بطن خود منظم است نوعی آزادی برای مخاطب قائل میشود که اجازه میدهد اشیاء و موجودات را آنگونه که به نظرش میرسند و پدیدار میشوند بشناسد. کارول حوادث را طوری میچیند که مخاطب به نتیجهای برسد که او قبلا تجربه کرده است. تجربهای کاملا فردی که نمیتوان آن را مانند فرمولهای ریاضی و دیگر علوم به صورت قانونی قطعی و بدون تغییر ارائه کرد تنها میتوان ردپایی از خود بر جای گذاشت تا هر کس بسته به تجارب روحی خود آن را تعبیر کند و از آن درس بگیرد. عناصر در ارتباط با هم معنی مییابند و همگی تغییر وضعیتی هستند برای امتحان صبر و تحمل و قابلیتهای آلیس، امتحانی که میتواند از آن سر بلند بیرون آید یا در آن مردود شود.
دیوارهای چاه از قفسههای کتاب و گنجههای ظروف ساخته شده است، نشانی از تمدن و علم، این مکان شاید متفاوت باشد اما عناصر آن همان چیزی است که میشناسیم تنها فرم ارائهی آن تغییر کرده است. آلیس گرسنه است و شیشهای را مییابد که خالی است و یا به عبارتی محتویات آن قبلا توسط کسی که پیش از آلیس در چاه فرو افتاده خورده شده است. آلیس با فرو افتادن در چاه کیفیت دیگری از زندگی را تجربه میکند. او با تعقیب سرنوشت، هر چند که انتهای آن نامعلوم است، به انتخاب دست میزند و تا حدی پیش میرود که در آن سوی آینه آگاهانه راه سفر پیش میگیرد و آگاهانه به همه چیز پایان میدهد. آلیس آرزو میکند به اتاق آنسوی آیینه پای بگذارد چرا که میخواهد باز هم تجربه کسب کند. او میخواهد از خانه دور شده افراد جدیدی را ملاقات کند. ملاحظه کاری آلیس در طول داستان افزایش مییابد و این نشانهای است از رشد ذهنی او در معاشرت با دیگران.
در فصول آغازین سرزمین عجایب، آلیس با بی ملاحظگی از گربهاش صحبت میکند و دوستان کوچک خود را فراری میدهد اما به تدریج شیوههای متفاوت برخورد را میآموزد تا جایی که در آنسوی آیینه میبینیم که چگونه با هامپی دامپی با ملاحظه رفتار میکند تا مبادا او را از خود برنجاند. اعمال بی توجه او در طول داستان کمتر میگردد و میتوان گفت در آن سوی آیینه تقریبا به صفر میرسد. تعبیر دیگری هم برای این مطلب وجود دارد صداقت کودکانه در آلیس کمرنگ میگردد و ملاحظهگری بزرگسالان در او رشد مییابد. آلیس در سرزمین عجایب به مسائلی فکر میکند که قبلا کمترین توجهی نسبت به آنها نداشته است و در این راه چیزهایی را در مییابد که تا پیش از این متوجه نبوده است. آلیس پس از نوشیدن شیشهی شربت در پایان فصل اول سرزمین عجایب هنگامی که کوچک و کوچکتر میشد ترسید از آنکه به پایان برسد همچون شعلهی یک شمع و با خود تصور کرد بعد از آن چه خواهد شد. او سعی کرد تصور کند شعلهی یک شمع بعد از تمام شدن شمع شبیه به چیست. اما نمیتوانست چیزی شبیه به آن را به یاد بیاورد.
داستان به صراحت نشان میدهد آنچه را که ما درک میکنیم و تعبیر ما از دنیای اطرافمان بخشی از تجربیات درونی ما و ناشی از زندگی روحی خودمان است. این ما هستیم که احساس میکنیم و نقش روح خود را در اشیا منعکس میکنیم و سپس با اثر گذاری بر محیط اطراف اسرار روحمان را برملا میکنیم. ما محیط اطرافمان را بر اساس آنچه که احساس میکنیم توصیف میکنیم و آن را در سمبلهایی که در ذهن خود ایجاد میکنیم شکل میدهیم. توجه به اشکال و سمبولها و قوانینی که نه عقل و نه منطق بلکه احساسات آن را پذیرفتهاند، بدون داشتن معنی صریح و روشن به مخاطب داستان امکان میدهد بنا بر وضع روحی خود آن را تعبیر کند و درکی متفاوت از دیگری ارائه دهد.
چارلز حالات روح خود را با آزادی کامل در پناه تخیل و احساسی که اثر او را فارغ از چارچوب و مرز جهان فنا پذیر مادی حفظ میکرد بیان کرد. او دنیای خود را و ناملایمات آن را با موسقی کلمات و رنگ هیجان تصویر کرد. کلامی را که در روزمرگی زندگی پنهان کرده بود با زبان هنر در آمیخت و فریاد زد و به خوانندگان کتابش فرصت تجربهی لحظاتی را داد که شاید در طول سالیان بسیار هرگز به دست نیاورند. او به آنها امکان داد آنچه را که دوست میداشت در جادوی کلمات فانتزی بارها و بارها زندگی کنند. کارول مینویسد:
«زندگی بی سر و صدا به راه خود میرود و در آن سوی رودخانهی بزرگ بیش از پیش به واقعیت بدل میشود. واقعیتی از آن دست که واقعیت موجود در برابر آن سایهای بیش نیست.»۱۴
نویسنده: ارغوان صمدیان
چاپ شده در: کتاب ماه کودک و نوجوان، بهمن و اسفند ۱۳۸۶، شماره ۱۲۵-۱۲۴ .
پی نوشت:
۱. «فانتزیهای ویکتوریایی»، رزمری جکسن، مترجم غلامرضا صراف، کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ۹۹، دیماه ۱۳۸۴.
۲. «سرگذشت آلیس»، ماویس بتی، ۲۳ آگوست ۱۹۹۱.
۳. در ۱۸۷۱ چارلز به لندن مسافرت میکند و در مدت اقامت خود با آلیس ریکس Alice Raikes آشنا میشود. چارلز با آلیس ریکس در مورد انعکاس تصویرش در آینه صحبت میکند و این گفتگو مقدمهای برای شروع داستان آنسوی آیینه میگردد.
۴. «سرگذشت آلیس»، ماویس بتی، ۲۳ آگوست ۱۹۹۱.
۵. «Ah! vous dirai-je, Maman» آه! مامان، میتوانم برایت تعریف کنم
۶. Twinkle, twinkle, little star چشمک بزن، چشمک بزن، ستارهی کوچک
۷. Twinkle, twinkle, little bat
۸. آلیس در سرزمین عجایب، لویس کارول، مترجم احمد پناهی خراسانی، مشهد، نشر باربد، ۱۳۷۱.
۹. مهره وزیر در انگلیسی ملکه است. (آن سوی آیینه، لویس کارول، مترجم محمد تقی بهرامی حران، چاپ اول، انتشارات نیل، ۱۳۷۴) اشاره به قابلیت مهرهی سرباز در خانهی هشتم.
۱۰. کلاسیک نه به معنای مکتب کلاسیک بلکه به معنای اثری ماندگار که فارغ از زمان و مکان خود تا ابد ماندگار و جاودان باشد.
۱۱. داستان نویس، ادیب و منتقد بریتانیایی که شهرت بین المللی دارد.، آلیس فراسوی منطق، پیام یونسکو. شماره ۱۴۷.
۱۲. لامارتین (ادبیات رمانتیک، مکاتب ادبی، رضا سید حسینی، ۱۳۶۶).
۱۳. «فانتزیهای ویکتوریایی»، رزمری جکسن، مترجم غلامرضا صراف، کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ۹۹، دیماه ۱۳۸۴.
۱۴. همان
چاپ شده در: کتاب ماه کودک و نوجوان، بهمن و اسفند ۱۳۸۶، شماره ۱۲۵-۱۲۴ .
پی نوشت:
۱. «فانتزیهای ویکتوریایی»، رزمری جکسن، مترجم غلامرضا صراف، کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ۹۹، دیماه ۱۳۸۴.
۲. «سرگذشت آلیس»، ماویس بتی، ۲۳ آگوست ۱۹۹۱.
۳. در ۱۸۷۱ چارلز به لندن مسافرت میکند و در مدت اقامت خود با آلیس ریکس Alice Raikes آشنا میشود. چارلز با آلیس ریکس در مورد انعکاس تصویرش در آینه صحبت میکند و این گفتگو مقدمهای برای شروع داستان آنسوی آیینه میگردد.
۴. «سرگذشت آلیس»، ماویس بتی، ۲۳ آگوست ۱۹۹۱.
۵. «Ah! vous dirai-je, Maman» آه! مامان، میتوانم برایت تعریف کنم
۶. Twinkle, twinkle, little star چشمک بزن، چشمک بزن، ستارهی کوچک
۷. Twinkle, twinkle, little bat
۸. آلیس در سرزمین عجایب، لویس کارول، مترجم احمد پناهی خراسانی، مشهد، نشر باربد، ۱۳۷۱.
۹. مهره وزیر در انگلیسی ملکه است. (آن سوی آیینه، لویس کارول، مترجم محمد تقی بهرامی حران، چاپ اول، انتشارات نیل، ۱۳۷۴) اشاره به قابلیت مهرهی سرباز در خانهی هشتم.
۱۰. کلاسیک نه به معنای مکتب کلاسیک بلکه به معنای اثری ماندگار که فارغ از زمان و مکان خود تا ابد ماندگار و جاودان باشد.
۱۱. داستان نویس، ادیب و منتقد بریتانیایی که شهرت بین المللی دارد.، آلیس فراسوی منطق، پیام یونسکو. شماره ۱۴۷.
۱۲. لامارتین (ادبیات رمانتیک، مکاتب ادبی، رضا سید حسینی، ۱۳۶۶).
۱۳. «فانتزیهای ویکتوریایی»، رزمری جکسن، مترجم غلامرضا صراف، کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره ۹۹، دیماه ۱۳۸۴.
۱۴. همان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست