دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
سوسکهای قاتل هم داستان و رمان مینویسند
شبافروز کرمی که تابد زدور
ز بینوری شب، زند لاف نور
در گذشته از ایام این بیت طعنه زننده نظامیگنجوی، با ابراز خضوع ناگزیر در قلمرو داعیههای نامألوف یا به نیت تعریض فروتنانه بر ساحت هستی پیچیده انسانی و حیات سرشار از روشنائی تاریکی عالم و آدم، یا به قصد درانداختن طرحی ساده از یک معما ـ که شاید کنایتی باشد از کنه و سرانجام موضوع مطمح نظر ـ دل به دریا میزنم.لابد بر مرز و خط مرتعش دانستن و ندانستن و در آمیزه خودآگاهی و ناخودآگاهی یک ذهنیت تدافعی از شگرد آشنائیزدائی بهره میگیرم. این اشاره شاید آغازی باشد بر یک روایت محدود از عارضهای بدخیم و تحمیل شده از بیرون بر جریان اصیل و زنده داستاننویسی یکصد ساله ایران؛ روایتی فشرده و مقید بهنظرگاه یک نویسنده که ناگزیر هستیشناسی خاص خود را دارد و مسافر شکاک و مختار دنیای داستانی خویش است. این فقیر در خلال جستوجوگریها، دلمشغولیها و پیگرفتن مشغله ثابت خود برای نوشتن ـ چه با دلشدگی کودکانه و چه با آرامش حرفهای پیرانه ـ گاهوبیگاه در حواشی بهره برگرفتن از غنای جریان داستاننویسی شاخص و هویتمدار ایرانی و همراه با نیوشیدن کلام غنی داستاننویسان راستین ریشهدار چند نسل، صدای برهم خوردن سکههای قلب را هم شنیده است، صداهائی پوکیده و برآمده از جعل و تقلب و تقلید که بهمثابه واقعیتی انکارناپذیر از دیرباز ”پارازیت“وار منتشر و تکثیر شدهاند. عارضه مذکور از سوی منتقدان صاحب رأی و پژوهشگران و نظریهپردازان اندیشمند و فرزانه ادبیات داستانی ما تا بهحال چنانکه لازم بوده به میانه میدان نقد و بررسی کشانده نشده است.و حالا، بیان یکباره و بیمقدمه آن شاید شباهتی پیدا کند به پرتاب کردن حقیقتی که به رغم ”حقیقت“ محض بودن ـ چون همانگونه که به ذهن آمده، خام و سرراست در میان گذاشته میشود ـ حتی ممکن است زمختتر از یک طرح تند سردستی و خشونتبار که قلمانداز کشیده شده در نگاه نخست باعث یکهخوردن اشخاص مهربان و نرمدل شود. ولی چه میشود کرد؛ هست، وجود دارد و کماکان در جلوههای هر دم دگرگون شونده و فریبنده دوام آورده است. با درنگی از سرشکیبائی میتوان واقعیت وجود و استمرار و بقای این عارضه را از همان نخستین مرحله پس از میلاد و نشو و نمای توام با گسست و پیوست داستاننویسی در این سرزمین نشانه گرفت و تا اینک و اکنون دنبال کرد.در مروری شتابان بر تاریخ داستاننویسی ایرانی بر چشمانداز شرایط سیاسی ـ اجتماعی انقلاب مشروطه و در متن تعاملهای جبری و اختیاری فرهنگی با بیگانگان بهدلیل تأثیر پذیرفتن فعال از پویشهای اندیشگی و ضرورتهای تجدد، ترجمه شماری از داستانها و رمانهای فرنگی به فارسی شروع میشود. سپس تلاش طبیعی و ذوقی برای نوشتن داستان و رمان با قصد طرح مفهومهای تازه زندگی از سوی برخی روشنفکران ایرانی سفر کرده به خارج و تنی چند از بازرگانان و تبعیدیهای سیاسی نامآور، چون آخوندزاده، طالبوف، میرزا حبیب شیرازی، زینالعابدین مراغهای و میرزا آقاخان کرمانی شکل میگیرد.اینگونه است که در سیر درگرونیهائی دوران ساز که خواب سنگین بیش از سیصد ساله ایرانیان را برمیآشبود، نخستین سنگ بنای داستاننویسی ایرانی نهاده میشود. بعد محمدعلی جمالزاده به اقتضای نیازهای ملموس اجتماعی، ”یکی بود یکی نبود“ را مینویسد و راه میگشاید. حالا زمینهای مساعد فراهم میشود و در برشی تاریخی و تعیینکننده با پرتو انقلاب مشروطه ”ملت“ زاده میشود و هویت ملی میگیرد. بر متن این هویت و در نوعی همسوئی معنادار با حرکتهای دوران، ”نیما یوشیج“ و ”صادق هدایت“ به عرصه میرسند تا با سنتشکنی و درک اقتضای مدرنیته و الزامهای آن، آغازگر صدیق کارهائی متفاوت با گذشته باشند و راههائی یکسره نو در ادبیات ایران بگشایند.به تعبیری در پاسخگوئی به اساسیترین نیازهای دوران، صادق هدایت که تا مغز استخوان یک شهروند معاصر، یک انسان شریف دانشور و یک روشنفکر حقیقی و تمام عیار شهری است با رسیدن به مرتبت یک داستاننویس جهاننو، ”داستان“هائی به کلی متفاوت با ”قصه“ها و ”حکایت“های کهن، در انطباق کامل با تعریفها و مشخصههای داستاننویسی جهانی مینویسد، تا بعدها به شایستگی تمام عنوان و لقب ”پدر داستاننویسی ایران“ را نصیب برد. آثار او در یک چرخه زمانی کوتاه ـ به رغم سنگینی خفقان سربی حکومت تازه به دوران رسیده رضاشاه ـ درخششی بسیار فراتر از داستانهای یک آغازگر تنها دارد.اما، زمان میگذرد تا استبداد دیرپا و نهادینه شده باز هم سر برآورد. تب و تاب و شور مشروطهخواهی پس از برآمدن رضاشاه و تداوم دوران دیکتاتوری بلامنازع، فرو مینشیند. در آن جو خفقان، نخستین برگ کتاب و دفتر داستاننویسی نوپا ولی ریشهدار و هویتمدار ایرانی، همزمان با به صحنه آمدن داستاننویسان جوان و با قریحهای چون صادق چوبک و ابراهیم گلستان به رنج و تلخی و تاریکی آغشته میشود.راهبندانهای سانسور سیاه در استیلای عقبماندگی، ابتذال مسلط و کابوسهای وحشت، عرضه را تنگ میکند. در این تنگنا نخستین دسته از مقلدان و دلقکان بیریشه برای در واقع سرهمبندی کردن رمانگونهها و شبهداستانهائی با درونمایههای غالباً فرمایشی و بیخطر و بیضرر برای دستگاه به میدان میآیند. مینویسند در مایههای آبکی تاریخی مثلاً (با رجعت سطحی و تکبعدی به تاریخهای مرده و در اجراء فرمایشهای شبه ایدئولوگهائی که در واقع کاریکاتورهائی موحش و مضحک بودند از همقطاران فاشیست جهانیشان)، برای تبلیغ اندیشهها و ایدئولوژی یکشبه ساخته شده شبه ناسیونالیسیت. و همچنین در سویهای دیگر با گرتهبرداری ناشیانه از نوعی رمانتیسیسم بیبنیاد و احساساتیگرائیهای عاشقانه و پرسوز و گداز چنان قلم میفرسایند که اشک در دیدگاه شهلای دخترکان ارمکپوش دبیرستانی طبقههای نوکیسه بهوفور جاری میکنند و گاهی هم بعضی از پیرزنان ”ادبدوست“ درباری را میگریانند.
این دو دورهای است تاریک که دریغا در روند گسست به درازا میکشد. شگفتا که در همین فضای آکنده از ابتذال و وحشت، صادق هدایت ”بوفکور“ را خلق میکند و ابراهیم گلستان و صادق چوبک هم با ژرف نگریستن به درونه چشمانداز، شماری از درخشانترین داستانهای تاریخ ادبیات داستانی ایران را مینویسند.چهار صباح بعد، واقعه اشغال کشور در جریان جنگ دوم جهانی رخ میدهد و یکباره پس از شهریور ۲۰، دورانی دیگر فرا میرسد که شاخص آن التهاب است و درماندگی و فوران خشم و خروش به سالیان فرو خورده.با هم داستاننویسی در متن و حواشی دچار چرخشهای تند سیاسی میشود و عدهای از نویسندگان معروض سیاست در پررنگترین طیفهای ناشی از برخی قطعیتهای ایدئولوژیک باب روز قرار میگیرند.داستان و رمان نوپای ایرانی به خواست و اراده سازمانیافتهترین تشکیلات سیاسی دربست متکی به بیگانه، در حد ”ابزار“ برای تبلیغ صرف ایدئولوژی چپ صددرصد رسمی و حاکم روزگار، به وجهی کاربردی فرو کاسته میشود و به فرمان حزب متصل به استالین، رونق میگیرد. یکباره دهها نویسنده با سرسپردگی، به تقلید به شدت سطحی از برخی همتایان خارجی و بیشتر با الگوبرداری از نمونههای معروف آثار کاتبان تحت امر ”اتحادیه دولتی نویسندگان شوروی“ پیدرپی داستانهای کوتاه و بلند و رمان وارههائی مینویسند که در بهترین حالت و اندازهها، زیر خط ”مادر“ گورکی و ”چگونه فولاد آبدیده شد“ آستروفسکی، رنگ میگیرد و نیرنگ میبازند و بعد، ضربه موحش کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ فرود میآید؛ چه رویاهای معصومانهای که در سرمای استخوانسوز سحرگان پائیز پس از کودتا، با شلیک جوخههای آتش به خون مینشیند و بر باد میرود و چه ”آثار“ی که به سرعت دود میشوند و برای ابد از خاطرهها میگریزند.سنگینی سیاه عصر سربی دیگری مستولی میشود. شکست در بسیاری ذهنیتهای رمانتیک و سادهنگر سویههائی بسیار عمیق و گستردهتر از حدود واقعی میگیرد. حالا دیگر گویا ”الگو“ مناسب با شرایط جدید در ادامه کج فهمیها، دست به نقد ”کافکا“ و ”کامو“ است که با رواج نوعی نهیلیسم سطحی و پوچانگاری فاقد مولفههای فلسفی، بهانههائی فراهم میآورد تا بسیاری از مقلدان گورکی و آستروفسکی، بتوانند باری دیگر خود را سرپا نگه دارند!زمان بیوقفه در گذر است و ترحم نمیشناسد. آبها که از آسیابها میافتد، چشم بر هم نزده دهه چهل خورشیدی میرسد، با اصلاحات کذا. پس از تختهبند کردن شورشیان خسته، باری دیگر، در تمهیدی دیگر کاربردی کردن ”ادبیات رسمی“ در مفهوم خوراخوشانوش بر تقویمها ورق میخورد.چه بهجا است که اینبار نوبت به ”ارنست همینگوی“ میرسد و طرفه اینکه حتی یکی دو نویسنده قدر اول هم با گرتهبرداری تام و تمام از شیوه و سیاق نویسندگی همینگوی، به دریافتهائی تکساحتی از این رماننویس نائل میآیند و توی هوا ”اپیکوریسم“ را میچسبند تا آب از آب تکان نخورد و شکستطلبی مثلاً بر مدار بماند.البته، به اقتضای رشد ناموزون که یکی از شاخصهای موقعیت سیاسی ـ اجتماعی آن دورا ناست، پیروی از انگارههای ”رئالیسم سوسیالیستی“ و همچنین شلنگ تختهاندازیهای قلمی براساس باور و برداشت غلط و سادهانگارانه از کافکا و کامو، توسط کبادهکشان مقلد کماکان ادامه دارد.اما، ماجراهای ”چریک شهری“ در واکنش به تبهکاریهای وقاحتآمیز رژیم کودتا، بخشهائی از جامعه را تکان میدهد و باری دیگر، دیکتاتوری تکپایه چنگ و دندان نشان میدهد و به یک کرشمه حاکمان ظرف یکی دو هفته دهها مجله و روزنامه بسته و تخته میشوند. این بازگشت مجدد به بگیر و ببند، گسست دیگری است که تاریکی و خاموشی را عمیقتر میگستراند تا نهایتاً سرکوبها و سرخوردگیهای متراکم به انفجاری محتوم بینجامد و انقلاب رخ دهد؛ یک انقلاب اصیل و تمام عیار. یکی دو سال، بحرانها و تبعات پیوسته به آن، بهمثابه واقعیتهای غیرداستانی، مستقیم و اغلب نخراشیده نتراشیده با دستپاچگیهای فرصتطلبانه در شماری داستان کوتاه و بلند عرضه میشوند که در انبوه کتابهای جلد سفید سیاسی، گم و گور میمانند و بعد، با تثبیت نظام انقلابی و به رغم وقوع جنگ تحمیلی و در متن بحرانهای مستدام، مدتی کوتاه ترجمه و نشر رمانها و داستانهای روز دنیا، با تعدلی کمسابقه ولی زودگذر، رونق میگیرد. ناگهان الگوئی جدید بهمثابه یک ”مد“ جماعت را تسخیر میکند. بله، اینبار دیگر نوبتی هم که باشد نوبت به آقای گابریل گارسیا مارکز کلمبیائی میرسد و ”رئالیسم جادوئی“ امریکائی لاتینی به پلک بر هم زدنی مقلدان سودازده را جادو میکند. هزاران مصیبت در این مملکت میگذرد و جنگ ادامه مییابد و بالاخره پایان میگیرد. تب تند و فراگیر ”رئالیسم جادوئی“ هم نرمنرمک فرو مینشیند. ولی، شگفتا که ”رمان نو“ فرانسه ـ با تأخیری چهل پنجاه ساله! ـ مطرح میشود: آلن ربگرییه ـ مارگریت دوراس ـ کلود سیمون ـ ناتالیا ساروت و... نظریههای ادبی ـ فلسفی نامداران ساختارگرا، ساختارشکن، پسامدرن و پساپسامدرن و غیره هم به وفور ترجمه منتشر میشود که صد البته و بهخودی خود کاری است ضروری و راهگشا. اما، با انبوه ترجمههای نارسا و گاه سرتاپا غلط چه باید کرد؟ چنین بوده و شده که شیدائی و خودباختگی در برابر مفهومهای طبعاً پیچیده و متضاد، افاضات بسیاری از شوریدگان وادی تقلیدهای ادبی را به مضحکههای اشکانگیز تبدیل کرده است.آشفتگی، سهلانگاری مرضی، معناگریزی، ناتوانی برای نوشتن یک متن متعارف، حتی با زبان تداول و معیار، غفلت از بنیانها و مؤلفههای مدرنیسم و پسامدرنیسم، سرگیجه و مغالطه در بهجای آوردن ”خود“، تولید فکر و فرهنگ را در این حیطه بهکلی تعطیل کرده است.به هر تقدیر، کندوکاوی سخت در این زیانکاری، بسیاری ریشهها و نشانههای بارز دروغ، وهن و میانمایگیهای مسلط را آشکار میسازد. اکنون، لابد ضروری مینماید که باری دیگر با رجوع و تأمل بر میراث ارجمد داستاننویسان شاخص و حقیقی کشورمان، برخی نکتهها و رمزها مطرح شود و فیالمثل گفته آید:هر داستان کامل و خوشساخت و خودبنیاد، بیآنکه شما بخواهید و اراده کنید، به طرزی بدیع و بدون شعبدهبازی و بدون مات و حیران کردن شما و ناخن کشیدن بر اعصابتان، همواره جنبهای پنهان مانده ولو کوچک از دنیای درونتان را برایتان روشن میکند، با بیدار ساختن حسی اغلب خفته از آمیزه غریب دغدغه و رهائی.شیدائی و تردستی مقلدان در این هنر از بیخ و بن با شور و خودانگیختگی خلاق بیگانه است. خودانگیختگی محوری است نهان که روی آن، داستاننویس و خواننده، چه همزمان و چه با فاصله زمانی، دست کم یک معنی، یک راز، یک روشنائی را به لطف جوشش و جنبش تخیل و اندیشه کشف میکنند. این سرشت و نیروی غریب و درونی داستاننویس آفرینشگر است که او را از تقلید و حتی بهکار بستن و تکرار شگردها و صناعت دیگر نویسندگان به کلی بینیاز میسازد.نویسنده خلاق در کار بیبدیل خود ماهیتی خودمختار دارد. به همین دلیل است که حتی وقتی خواسته و نخواسته در مسیر و محاصره جریانهای قاهر و فراگیر سیاسی قرار میگیرد، با رجوع به وجدان هنری خود، به صداهای مخالف و نفیکننده اعماق ذهنش پاسخ میدهد و در روند آفرینش ادبی، کیفیتی اساساً متفاوت و کاملاً متعلق بهخود و جهان داستانی خود را اصل و بنیاد کار میبیند. هر داستان و رمان حقیقی و اصیل، برای ابد بیبدیل و تکرارناپذیر میماند.در این مقالت فقط مروری محوری داشتیم بر سیر تحرک جاعلان مقلد، شیداشدگان و شعبدهبازان ادبی. به همین خاطر بر خط و جریان اصیل و بهنوبه خود نیرومند و یگانه داستاننویسی ریشهدار ایرانی درنگی نکردیم، چرا که:یک: آن سخن از مضمون و موضوع اساسی بحثمان بر کنار و بینیاز بود و مینمود.دو: با مروری بر خط سیر و جریان داستاننویسی بیش از یکصدساله ایران که با محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت شروع شده است، بیهیچ مکث و سایهای ذهنی، دریافتهایم که تمام صاحبنظران و نویسندگان حی و حاضر میهنمان ادامه آن حرکت را با به عرصه آمدن برومندترین چهرههای نسلهای بعدی، پاسخگوئی خلاق به سویههای در هم تنیده زندگی ملی، اجتماعی و فرهنگی یک ملت با ویژگیهای فخرآمیز دیرین پاس میدارند.به هر تقدیر، پس از صادق هدایت، گوئی رشتهای نهانی در ژرفای ساختار حیات و جان این سرزمین کهن هر نویسنده و داستاننویس راستین و شاخص را به دیگری نسبت و پیوندی خویشاوندی داده است. این شاخصه در جای خود باز میگردد به قوت و سنت داستاننویسی ایرانی.شما با رجوع به مجموع آثار داستاننویسان یگانهای چون صادق هدایت، ابراهیم گلستان، صادق چوبک، بهرام صادقی، تقی مدرسی، جمال میرصادقی، احمد محمود، محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری، علی اشرف درویشیان، رضا براهنی، بزرگ علوی و... که هر یک هستیشناسی خاص و دنیای داستانی و جهاننگری مختص و منحصربهفرد خود را دارد، ریشههایشان را در مییابید. خوشا که چهرههای نوتر در میان داستاننویسان نسلهای بعدی بهعنوان نمونه: شهریار مندنیپور، احمد غلامی، اصغر عبداللهی، ابوتراب خسروی، حسن شاهسواری و یعقوب یادعلی ـ هم با بدعتها، نوآوریهای درونی شده و قوت و قدرتشان در کشف و خلق معنا و مهارتشان در کاربرد هر عنصر داستانی، همان اندازه ریشهدار، خودبنیاد و یگانهاند که هر یک از بزرگان نسلهای قبلی چنین بودهاند.حال، در ختم کلام باز میگردیم به حدیث مقلدان و آن بیت آغاز مقال:میدانید؛ حشرهشناسان عالم میگویند کرم شبتاب ماده، در تاریکیها با تبدیل انرژی غریزی معطوف به تنازع بقا و ادامه نسل به نور و سوسو، روشنائی دعوت کننده و غواگرانهای از تن و پوست خود پخش میکند تا کرم شبتاب نر را بهخود فرا بخواند.در این حیص و بیص، گاهی اتفاق دیگری هم میافتد، یعنی حشره نیرنگباز دیگری که به حق ”سوسک قاتل“ نامیده میشود نقشی خاص میزند. سوسک قاتل که طبیعتش برای ادامه حیات و بقا تناول کرمهای شبتاب را طلب میکند، با تقلب و جعل و تقلید در پهنه ظلمت نوری پخش میکند به ظاهر درست و کامل شبیه به روشنائیای که کرم شبتاب ماده از خود میپراکند.پایان غمانگیز قصه پرواضح است: شبتاب نر به خطا میافتد و طعمع سوسک قاتل میشود.اما، تا آنجا که میدانیم گویا هنوزاهنوز نه نسل کرمهای شبتاب منقرض شده است و نه سوسکهای قاتل نابهکار به رنج گرسنگی از صفحهٔ زمین محو شدهاند!
علیاصغر شیرزادی
ز بینوری شب، زند لاف نور
در گذشته از ایام این بیت طعنه زننده نظامیگنجوی، با ابراز خضوع ناگزیر در قلمرو داعیههای نامألوف یا به نیت تعریض فروتنانه بر ساحت هستی پیچیده انسانی و حیات سرشار از روشنائی تاریکی عالم و آدم، یا به قصد درانداختن طرحی ساده از یک معما ـ که شاید کنایتی باشد از کنه و سرانجام موضوع مطمح نظر ـ دل به دریا میزنم.لابد بر مرز و خط مرتعش دانستن و ندانستن و در آمیزه خودآگاهی و ناخودآگاهی یک ذهنیت تدافعی از شگرد آشنائیزدائی بهره میگیرم. این اشاره شاید آغازی باشد بر یک روایت محدود از عارضهای بدخیم و تحمیل شده از بیرون بر جریان اصیل و زنده داستاننویسی یکصد ساله ایران؛ روایتی فشرده و مقید بهنظرگاه یک نویسنده که ناگزیر هستیشناسی خاص خود را دارد و مسافر شکاک و مختار دنیای داستانی خویش است. این فقیر در خلال جستوجوگریها، دلمشغولیها و پیگرفتن مشغله ثابت خود برای نوشتن ـ چه با دلشدگی کودکانه و چه با آرامش حرفهای پیرانه ـ گاهوبیگاه در حواشی بهره برگرفتن از غنای جریان داستاننویسی شاخص و هویتمدار ایرانی و همراه با نیوشیدن کلام غنی داستاننویسان راستین ریشهدار چند نسل، صدای برهم خوردن سکههای قلب را هم شنیده است، صداهائی پوکیده و برآمده از جعل و تقلب و تقلید که بهمثابه واقعیتی انکارناپذیر از دیرباز ”پارازیت“وار منتشر و تکثیر شدهاند. عارضه مذکور از سوی منتقدان صاحب رأی و پژوهشگران و نظریهپردازان اندیشمند و فرزانه ادبیات داستانی ما تا بهحال چنانکه لازم بوده به میانه میدان نقد و بررسی کشانده نشده است.و حالا، بیان یکباره و بیمقدمه آن شاید شباهتی پیدا کند به پرتاب کردن حقیقتی که به رغم ”حقیقت“ محض بودن ـ چون همانگونه که به ذهن آمده، خام و سرراست در میان گذاشته میشود ـ حتی ممکن است زمختتر از یک طرح تند سردستی و خشونتبار که قلمانداز کشیده شده در نگاه نخست باعث یکهخوردن اشخاص مهربان و نرمدل شود. ولی چه میشود کرد؛ هست، وجود دارد و کماکان در جلوههای هر دم دگرگون شونده و فریبنده دوام آورده است. با درنگی از سرشکیبائی میتوان واقعیت وجود و استمرار و بقای این عارضه را از همان نخستین مرحله پس از میلاد و نشو و نمای توام با گسست و پیوست داستاننویسی در این سرزمین نشانه گرفت و تا اینک و اکنون دنبال کرد.در مروری شتابان بر تاریخ داستاننویسی ایرانی بر چشمانداز شرایط سیاسی ـ اجتماعی انقلاب مشروطه و در متن تعاملهای جبری و اختیاری فرهنگی با بیگانگان بهدلیل تأثیر پذیرفتن فعال از پویشهای اندیشگی و ضرورتهای تجدد، ترجمه شماری از داستانها و رمانهای فرنگی به فارسی شروع میشود. سپس تلاش طبیعی و ذوقی برای نوشتن داستان و رمان با قصد طرح مفهومهای تازه زندگی از سوی برخی روشنفکران ایرانی سفر کرده به خارج و تنی چند از بازرگانان و تبعیدیهای سیاسی نامآور، چون آخوندزاده، طالبوف، میرزا حبیب شیرازی، زینالعابدین مراغهای و میرزا آقاخان کرمانی شکل میگیرد.اینگونه است که در سیر درگرونیهائی دوران ساز که خواب سنگین بیش از سیصد ساله ایرانیان را برمیآشبود، نخستین سنگ بنای داستاننویسی ایرانی نهاده میشود. بعد محمدعلی جمالزاده به اقتضای نیازهای ملموس اجتماعی، ”یکی بود یکی نبود“ را مینویسد و راه میگشاید. حالا زمینهای مساعد فراهم میشود و در برشی تاریخی و تعیینکننده با پرتو انقلاب مشروطه ”ملت“ زاده میشود و هویت ملی میگیرد. بر متن این هویت و در نوعی همسوئی معنادار با حرکتهای دوران، ”نیما یوشیج“ و ”صادق هدایت“ به عرصه میرسند تا با سنتشکنی و درک اقتضای مدرنیته و الزامهای آن، آغازگر صدیق کارهائی متفاوت با گذشته باشند و راههائی یکسره نو در ادبیات ایران بگشایند.به تعبیری در پاسخگوئی به اساسیترین نیازهای دوران، صادق هدایت که تا مغز استخوان یک شهروند معاصر، یک انسان شریف دانشور و یک روشنفکر حقیقی و تمام عیار شهری است با رسیدن به مرتبت یک داستاننویس جهاننو، ”داستان“هائی به کلی متفاوت با ”قصه“ها و ”حکایت“های کهن، در انطباق کامل با تعریفها و مشخصههای داستاننویسی جهانی مینویسد، تا بعدها به شایستگی تمام عنوان و لقب ”پدر داستاننویسی ایران“ را نصیب برد. آثار او در یک چرخه زمانی کوتاه ـ به رغم سنگینی خفقان سربی حکومت تازه به دوران رسیده رضاشاه ـ درخششی بسیار فراتر از داستانهای یک آغازگر تنها دارد.اما، زمان میگذرد تا استبداد دیرپا و نهادینه شده باز هم سر برآورد. تب و تاب و شور مشروطهخواهی پس از برآمدن رضاشاه و تداوم دوران دیکتاتوری بلامنازع، فرو مینشیند. در آن جو خفقان، نخستین برگ کتاب و دفتر داستاننویسی نوپا ولی ریشهدار و هویتمدار ایرانی، همزمان با به صحنه آمدن داستاننویسان جوان و با قریحهای چون صادق چوبک و ابراهیم گلستان به رنج و تلخی و تاریکی آغشته میشود.راهبندانهای سانسور سیاه در استیلای عقبماندگی، ابتذال مسلط و کابوسهای وحشت، عرضه را تنگ میکند. در این تنگنا نخستین دسته از مقلدان و دلقکان بیریشه برای در واقع سرهمبندی کردن رمانگونهها و شبهداستانهائی با درونمایههای غالباً فرمایشی و بیخطر و بیضرر برای دستگاه به میدان میآیند. مینویسند در مایههای آبکی تاریخی مثلاً (با رجعت سطحی و تکبعدی به تاریخهای مرده و در اجراء فرمایشهای شبه ایدئولوگهائی که در واقع کاریکاتورهائی موحش و مضحک بودند از همقطاران فاشیست جهانیشان)، برای تبلیغ اندیشهها و ایدئولوژی یکشبه ساخته شده شبه ناسیونالیسیت. و همچنین در سویهای دیگر با گرتهبرداری ناشیانه از نوعی رمانتیسیسم بیبنیاد و احساساتیگرائیهای عاشقانه و پرسوز و گداز چنان قلم میفرسایند که اشک در دیدگاه شهلای دخترکان ارمکپوش دبیرستانی طبقههای نوکیسه بهوفور جاری میکنند و گاهی هم بعضی از پیرزنان ”ادبدوست“ درباری را میگریانند.
این دو دورهای است تاریک که دریغا در روند گسست به درازا میکشد. شگفتا که در همین فضای آکنده از ابتذال و وحشت، صادق هدایت ”بوفکور“ را خلق میکند و ابراهیم گلستان و صادق چوبک هم با ژرف نگریستن به درونه چشمانداز، شماری از درخشانترین داستانهای تاریخ ادبیات داستانی ایران را مینویسند.چهار صباح بعد، واقعه اشغال کشور در جریان جنگ دوم جهانی رخ میدهد و یکباره پس از شهریور ۲۰، دورانی دیگر فرا میرسد که شاخص آن التهاب است و درماندگی و فوران خشم و خروش به سالیان فرو خورده.با هم داستاننویسی در متن و حواشی دچار چرخشهای تند سیاسی میشود و عدهای از نویسندگان معروض سیاست در پررنگترین طیفهای ناشی از برخی قطعیتهای ایدئولوژیک باب روز قرار میگیرند.داستان و رمان نوپای ایرانی به خواست و اراده سازمانیافتهترین تشکیلات سیاسی دربست متکی به بیگانه، در حد ”ابزار“ برای تبلیغ صرف ایدئولوژی چپ صددرصد رسمی و حاکم روزگار، به وجهی کاربردی فرو کاسته میشود و به فرمان حزب متصل به استالین، رونق میگیرد. یکباره دهها نویسنده با سرسپردگی، به تقلید به شدت سطحی از برخی همتایان خارجی و بیشتر با الگوبرداری از نمونههای معروف آثار کاتبان تحت امر ”اتحادیه دولتی نویسندگان شوروی“ پیدرپی داستانهای کوتاه و بلند و رمان وارههائی مینویسند که در بهترین حالت و اندازهها، زیر خط ”مادر“ گورکی و ”چگونه فولاد آبدیده شد“ آستروفسکی، رنگ میگیرد و نیرنگ میبازند و بعد، ضربه موحش کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ فرود میآید؛ چه رویاهای معصومانهای که در سرمای استخوانسوز سحرگان پائیز پس از کودتا، با شلیک جوخههای آتش به خون مینشیند و بر باد میرود و چه ”آثار“ی که به سرعت دود میشوند و برای ابد از خاطرهها میگریزند.سنگینی سیاه عصر سربی دیگری مستولی میشود. شکست در بسیاری ذهنیتهای رمانتیک و سادهنگر سویههائی بسیار عمیق و گستردهتر از حدود واقعی میگیرد. حالا دیگر گویا ”الگو“ مناسب با شرایط جدید در ادامه کج فهمیها، دست به نقد ”کافکا“ و ”کامو“ است که با رواج نوعی نهیلیسم سطحی و پوچانگاری فاقد مولفههای فلسفی، بهانههائی فراهم میآورد تا بسیاری از مقلدان گورکی و آستروفسکی، بتوانند باری دیگر خود را سرپا نگه دارند!زمان بیوقفه در گذر است و ترحم نمیشناسد. آبها که از آسیابها میافتد، چشم بر هم نزده دهه چهل خورشیدی میرسد، با اصلاحات کذا. پس از تختهبند کردن شورشیان خسته، باری دیگر، در تمهیدی دیگر کاربردی کردن ”ادبیات رسمی“ در مفهوم خوراخوشانوش بر تقویمها ورق میخورد.چه بهجا است که اینبار نوبت به ”ارنست همینگوی“ میرسد و طرفه اینکه حتی یکی دو نویسنده قدر اول هم با گرتهبرداری تام و تمام از شیوه و سیاق نویسندگی همینگوی، به دریافتهائی تکساحتی از این رماننویس نائل میآیند و توی هوا ”اپیکوریسم“ را میچسبند تا آب از آب تکان نخورد و شکستطلبی مثلاً بر مدار بماند.البته، به اقتضای رشد ناموزون که یکی از شاخصهای موقعیت سیاسی ـ اجتماعی آن دورا ناست، پیروی از انگارههای ”رئالیسم سوسیالیستی“ و همچنین شلنگ تختهاندازیهای قلمی براساس باور و برداشت غلط و سادهانگارانه از کافکا و کامو، توسط کبادهکشان مقلد کماکان ادامه دارد.اما، ماجراهای ”چریک شهری“ در واکنش به تبهکاریهای وقاحتآمیز رژیم کودتا، بخشهائی از جامعه را تکان میدهد و باری دیگر، دیکتاتوری تکپایه چنگ و دندان نشان میدهد و به یک کرشمه حاکمان ظرف یکی دو هفته دهها مجله و روزنامه بسته و تخته میشوند. این بازگشت مجدد به بگیر و ببند، گسست دیگری است که تاریکی و خاموشی را عمیقتر میگستراند تا نهایتاً سرکوبها و سرخوردگیهای متراکم به انفجاری محتوم بینجامد و انقلاب رخ دهد؛ یک انقلاب اصیل و تمام عیار. یکی دو سال، بحرانها و تبعات پیوسته به آن، بهمثابه واقعیتهای غیرداستانی، مستقیم و اغلب نخراشیده نتراشیده با دستپاچگیهای فرصتطلبانه در شماری داستان کوتاه و بلند عرضه میشوند که در انبوه کتابهای جلد سفید سیاسی، گم و گور میمانند و بعد، با تثبیت نظام انقلابی و به رغم وقوع جنگ تحمیلی و در متن بحرانهای مستدام، مدتی کوتاه ترجمه و نشر رمانها و داستانهای روز دنیا، با تعدلی کمسابقه ولی زودگذر، رونق میگیرد. ناگهان الگوئی جدید بهمثابه یک ”مد“ جماعت را تسخیر میکند. بله، اینبار دیگر نوبتی هم که باشد نوبت به آقای گابریل گارسیا مارکز کلمبیائی میرسد و ”رئالیسم جادوئی“ امریکائی لاتینی به پلک بر هم زدنی مقلدان سودازده را جادو میکند. هزاران مصیبت در این مملکت میگذرد و جنگ ادامه مییابد و بالاخره پایان میگیرد. تب تند و فراگیر ”رئالیسم جادوئی“ هم نرمنرمک فرو مینشیند. ولی، شگفتا که ”رمان نو“ فرانسه ـ با تأخیری چهل پنجاه ساله! ـ مطرح میشود: آلن ربگرییه ـ مارگریت دوراس ـ کلود سیمون ـ ناتالیا ساروت و... نظریههای ادبی ـ فلسفی نامداران ساختارگرا، ساختارشکن، پسامدرن و پساپسامدرن و غیره هم به وفور ترجمه منتشر میشود که صد البته و بهخودی خود کاری است ضروری و راهگشا. اما، با انبوه ترجمههای نارسا و گاه سرتاپا غلط چه باید کرد؟ چنین بوده و شده که شیدائی و خودباختگی در برابر مفهومهای طبعاً پیچیده و متضاد، افاضات بسیاری از شوریدگان وادی تقلیدهای ادبی را به مضحکههای اشکانگیز تبدیل کرده است.آشفتگی، سهلانگاری مرضی، معناگریزی، ناتوانی برای نوشتن یک متن متعارف، حتی با زبان تداول و معیار، غفلت از بنیانها و مؤلفههای مدرنیسم و پسامدرنیسم، سرگیجه و مغالطه در بهجای آوردن ”خود“، تولید فکر و فرهنگ را در این حیطه بهکلی تعطیل کرده است.به هر تقدیر، کندوکاوی سخت در این زیانکاری، بسیاری ریشهها و نشانههای بارز دروغ، وهن و میانمایگیهای مسلط را آشکار میسازد. اکنون، لابد ضروری مینماید که باری دیگر با رجوع و تأمل بر میراث ارجمد داستاننویسان شاخص و حقیقی کشورمان، برخی نکتهها و رمزها مطرح شود و فیالمثل گفته آید:هر داستان کامل و خوشساخت و خودبنیاد، بیآنکه شما بخواهید و اراده کنید، به طرزی بدیع و بدون شعبدهبازی و بدون مات و حیران کردن شما و ناخن کشیدن بر اعصابتان، همواره جنبهای پنهان مانده ولو کوچک از دنیای درونتان را برایتان روشن میکند، با بیدار ساختن حسی اغلب خفته از آمیزه غریب دغدغه و رهائی.شیدائی و تردستی مقلدان در این هنر از بیخ و بن با شور و خودانگیختگی خلاق بیگانه است. خودانگیختگی محوری است نهان که روی آن، داستاننویس و خواننده، چه همزمان و چه با فاصله زمانی، دست کم یک معنی، یک راز، یک روشنائی را به لطف جوشش و جنبش تخیل و اندیشه کشف میکنند. این سرشت و نیروی غریب و درونی داستاننویس آفرینشگر است که او را از تقلید و حتی بهکار بستن و تکرار شگردها و صناعت دیگر نویسندگان به کلی بینیاز میسازد.نویسنده خلاق در کار بیبدیل خود ماهیتی خودمختار دارد. به همین دلیل است که حتی وقتی خواسته و نخواسته در مسیر و محاصره جریانهای قاهر و فراگیر سیاسی قرار میگیرد، با رجوع به وجدان هنری خود، به صداهای مخالف و نفیکننده اعماق ذهنش پاسخ میدهد و در روند آفرینش ادبی، کیفیتی اساساً متفاوت و کاملاً متعلق بهخود و جهان داستانی خود را اصل و بنیاد کار میبیند. هر داستان و رمان حقیقی و اصیل، برای ابد بیبدیل و تکرارناپذیر میماند.در این مقالت فقط مروری محوری داشتیم بر سیر تحرک جاعلان مقلد، شیداشدگان و شعبدهبازان ادبی. به همین خاطر بر خط و جریان اصیل و بهنوبه خود نیرومند و یگانه داستاننویسی ریشهدار ایرانی درنگی نکردیم، چرا که:یک: آن سخن از مضمون و موضوع اساسی بحثمان بر کنار و بینیاز بود و مینمود.دو: با مروری بر خط سیر و جریان داستاننویسی بیش از یکصدساله ایران که با محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت شروع شده است، بیهیچ مکث و سایهای ذهنی، دریافتهایم که تمام صاحبنظران و نویسندگان حی و حاضر میهنمان ادامه آن حرکت را با به عرصه آمدن برومندترین چهرههای نسلهای بعدی، پاسخگوئی خلاق به سویههای در هم تنیده زندگی ملی، اجتماعی و فرهنگی یک ملت با ویژگیهای فخرآمیز دیرین پاس میدارند.به هر تقدیر، پس از صادق هدایت، گوئی رشتهای نهانی در ژرفای ساختار حیات و جان این سرزمین کهن هر نویسنده و داستاننویس راستین و شاخص را به دیگری نسبت و پیوندی خویشاوندی داده است. این شاخصه در جای خود باز میگردد به قوت و سنت داستاننویسی ایرانی.شما با رجوع به مجموع آثار داستاننویسان یگانهای چون صادق هدایت، ابراهیم گلستان، صادق چوبک، بهرام صادقی، تقی مدرسی، جمال میرصادقی، احمد محمود، محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری، علی اشرف درویشیان، رضا براهنی، بزرگ علوی و... که هر یک هستیشناسی خاص و دنیای داستانی و جهاننگری مختص و منحصربهفرد خود را دارد، ریشههایشان را در مییابید. خوشا که چهرههای نوتر در میان داستاننویسان نسلهای بعدی بهعنوان نمونه: شهریار مندنیپور، احمد غلامی، اصغر عبداللهی، ابوتراب خسروی، حسن شاهسواری و یعقوب یادعلی ـ هم با بدعتها، نوآوریهای درونی شده و قوت و قدرتشان در کشف و خلق معنا و مهارتشان در کاربرد هر عنصر داستانی، همان اندازه ریشهدار، خودبنیاد و یگانهاند که هر یک از بزرگان نسلهای قبلی چنین بودهاند.حال، در ختم کلام باز میگردیم به حدیث مقلدان و آن بیت آغاز مقال:میدانید؛ حشرهشناسان عالم میگویند کرم شبتاب ماده، در تاریکیها با تبدیل انرژی غریزی معطوف به تنازع بقا و ادامه نسل به نور و سوسو، روشنائی دعوت کننده و غواگرانهای از تن و پوست خود پخش میکند تا کرم شبتاب نر را بهخود فرا بخواند.در این حیص و بیص، گاهی اتفاق دیگری هم میافتد، یعنی حشره نیرنگباز دیگری که به حق ”سوسک قاتل“ نامیده میشود نقشی خاص میزند. سوسک قاتل که طبیعتش برای ادامه حیات و بقا تناول کرمهای شبتاب را طلب میکند، با تقلب و جعل و تقلید در پهنه ظلمت نوری پخش میکند به ظاهر درست و کامل شبیه به روشنائیای که کرم شبتاب ماده از خود میپراکند.پایان غمانگیز قصه پرواضح است: شبتاب نر به خطا میافتد و طعمع سوسک قاتل میشود.اما، تا آنجا که میدانیم گویا هنوزاهنوز نه نسل کرمهای شبتاب منقرض شده است و نه سوسکهای قاتل نابهکار به رنج گرسنگی از صفحهٔ زمین محو شدهاند!
علیاصغر شیرزادی
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست