پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


مفهوم هویت


پرسش هویت به ویژه در چند دهه گذشته، بی گمان یکی از مهم ترین پرسش ها در حوزه روابط میان افراد و جوامع بوده است. چندان که هم خود پیوسته در کانون توجه رسانه های همگانی بوده و هم عرصه ای برای تفسیر و سنجش هر گونه بیان یا بیانیه فراهم کرده است. توجهی چنین فراگیر به این پرسش بدون در نظر گرفتن سرچشمه های گوناگون آن، نشان دهنده اهمیت شناخت هویت است. از سوی دیگر گوناگونی و تضادآرایی که به طور مستقیم و غیر مستقیم درباره مفهوم هویت ارایه می شوند، پیچیدگی آن را نشان می دهد و در نتیجه این امر شرایط مطلوبی را برای بررسی های بیشتر درباره هویت ایجاد می کند.
امروز تفسیرهای گوناگونی را از مفهوم هویت می توان ارایه کرد که هر یک الزامات، اولویت ها، نگرانی ها و امیدهای دیگری را مطرح می کنند. این تفاوت ها بیش از هر چیز برآمده از گوناگونی دیدگاه ها نسبت به موضوع هستند. «ادوارد سعید» در کتاب خود، «شرق شناسی» سرنخی برای شناخت چشمه این گوناگونی ها به دست داده است. در مقدمه این کتاب دو گونه جامعه معرفی شده است: «جامعه مدنی» و «جامعه سیاسی». جامعه مدنی به تعریف ویژه او، مشارکت نهادهای خود را به سان مولفه های اصلی می پذیرد و تداوم زندگی خود را با دگرگونی تنظیم می کند که برآمده از تجربه تازه همین نهادهاست؛ جامعه سیاسی اما از سازمان های اداری مرکزی تشکیل می شود که وظیفه اصلی آنها نظام دادن و تثبیت اوضاع است. به تناسب تفاوت این دو جامعه، تفسیرهای متفاوتی از همه مفهوم های بنیادین پدید می آید که طبیعتا نظام های ارزشی و آثار هنری و فرهنگی را نیز در بر می گیرد.
امروزه در جامعه ما در میان معماران، هنرمندان و گروه کوچک منتقدان، اندیشمندان، مردم و مدیران، از هویت بسیار سخن گفته می شود. معمولا کانون سخن نگهداری از ارزش های کهن و جلوگیری از ورود ارزش های بیگانه است بحث هویت اما پرسش ویژه این سال ها نیست و دست کم از چهار دهه پیش تاکنون محور بحث بوده است. در این سال ها راه های بسیاری برای بازیابی آنچه با نام های هویت ملی، هویت ایرانی، هویت ایرانی اسلامی و ... نامیده شده، اندیشیده و به مرحله اجرایی شدن رسیده است. با این همه تاثیر این اندیشه ها در فضای عمومی جامعه به طور شفاف مشخص نشده است.
زیرا هنوز نظریه یا نظریه هایی برای تعیین مولفه های دخیل در این دگرگونی ها وجود ندارد.
پیش از آن که به وضعیت دشوار معماری معاصر ایران بپردازیم، یادآوری دو تجربه از دو کشور متفاوت می تواند موثر باشد.
تجربه نخست نشان می دهد که چگونه یک جریان نیرومند و آگاه معماری با پیوند با خواسته های دولت زیاده طلب رایش سوم، توان خود را از کف داد. جریان معماری آلمان در دهه نخست قرن معاصر را استادانی رهبری می کردند که با معماران پیش از خود آشنایی کافی داشتند و افزون بر آن توانسته بودند با مسایل و مصالح جدید نیز آشنا شوند. در این جریان که سازمان یافته ترین جریان معماری اروپا در آن سال ها بود و در تاریخ هنر و معماری «اکسپرسینیزم» نامیده می شود، معماران بزرگی چون «پیتر بهرنس» و «هانس پلتزیک» شرکت داشتند. پس از جنگ جهانی اول شاگردان این معماران و هنرمندان، گروه هایی با گرایش های سوسیالیستی تشکیل دادند. این جریان قوی «اکسپرسینیزم» که همزمان بزرگ ترین استادان رشته های گوناگون هنری را در اختیار داشت، پس از جنگ نیز پیشروترین جریان در حوزه هنر و معماری در اروپا بود. اما رایش سوم در جستجوی یافتن هنری که بتواند برتری جویی نظامی اش را بیان کند، اکسپرسینیزم» را برگزید. در نتیجه این گزینش معماری استوار و پیشرو «اکسپرسینیستی» آلمان، توان خود را از دست داد. زیرا نتوانست همزمان در دو سوی سیاسی مخالف (گروه طرفداران رایش سوم و گروه مستقل) ادامه حیات دهد.
تجربه دوم به شکل پیچیده تر تاثیر کاهنده، انگیزه سیاسی را در هویت اثر معماری نشان می دهد. در سال های پایانی قرن نوزدهم بسیاری از ساختمان های عمومی و خصوصی هند را معماران انگلیسی طراحی می کردند که خود در هند سکونت نداشتند. این معماران انگلیسی در بهترین حالت تلاش می کردند تا آثارشان همساز با ویژگی های محیطی هند باشد و برخی از آنها حتی «متیف» های هندی را در طراحی خود به کار می گرفتند. معماری مستعمره ای هند با آثار «سرادوین لاتینز» در دهلی نو به اوج رسید. اهمیت ساختمان های «لاتینز» در دهلی نو چنان است که جزو مهم ترین آثار معماران اروپایی در آن دوره محسوب می شود. با این وجود این معماری ظریف، هیچگاه پذیرش همگانی نیافت.
آنچه این رویداد را جالب تر می کند آن است که واکنش گروه ملی گرای هندی در برابر این آثار معماری نیز هویت پیدا نکرد و این آثار حتی به عنوان نمادی از معماری هندی نیز تلقی نشدند زیرا واکنش معمارانه به استعمار انگلستان در هند، برپایه یک گزینش سیاسی با استعمارگران مقابله می کرد و در نتیجه این رویکرد پاسخ معماران هند به هر مساله معماری وارداتی برپایه طرح کلی مبارزه با استعمار انگلستان بود. جریان های معماری «نو هند» و «نو مغولی هند» نیز مانند جریان معماری «اکسپرسینیستی» در آلمان، تسلیم آزادگی شدند که جنبش معماری مدرن نوید آن را می داد. این تجربه که متاسفانه به شکل های گوناگون بارها تجربه شده است آنچه را که در ترسیم چشم انداز معماری معاصر ایران باید از آن پرهیز کرد، نشان می دهد. هویت اثر معماری در ایران معاصر در جایی و زمانی بیرون از آن نیست که بتوان آن را به بنا افزود و بدین سان به معماری هویت بخشید. بلکه هنگامی که اثر معماری آفریده می شود، هویت خود را از پیش دارد و بیان می کند.
اثر معماری امروز نیز همچون همیشه با آفرینش قلمرو و زندگی آدمی به ژرف ترین و کامل ترین شیوه، هویت خود را آشکار می کند به گونه ای که نیازمند عنصرهای بیرونی نیست که به سان نماد به جای خود اثر، هویت آن را بیان کنند.
معماری معاصر ایران _ آن گونه که آرزو می کنیم یگانه باشد _ هنگامی تحقق خواهد یافت که فراورده آن جایی برای سکونت آدمی بیافریند و در این آفرینش طبیعت مواد را به خود وانهد و به عبارت بهتر طرحی از بیرون را به ماده تحمیل نکند.
رسیدن به این خواسته نیازمند تلاش برای شناخت ماهیت معماری و طبیعت مواد و آموزش این هر دو شناخت است. دشواری معماری معاصر ایران نه در شکل پایان یافته آن، که در عدم شناخت منشا و هدف اثر معماری در جایگاه معمار در آفرینش اثر است. پرسش هویت معماری معاصر ایران تنها تا هنگامی که خود هویت اثر نهان است، مطرح می شود که پاسخ به این پرسش در گرو آشکار شدن هویت معمار به عنوان خالق اثر و هویت مخاطبان است که با آشکار شدن همه این ها می توان به درستی به این پرسش پاسخ داد.

محمدرضا رحیم زاده
منبع : خبرگزاری میراث فرهنگی