پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
سیاست و ادبیات داستانی روس

در چنین وضعیتی توهینی که به نویسندگان روا میدارند، آنها را ناخودآگاه وارد عرصهی سیاست کرده و نویسندگان روس سعی میکنند با استعاره و تلمیحات شاعرانه، هدف غایی و پنهان خود را بنمایانندادبیاتداستانی روسیه را باید با دقت کامل بررسی کرد. بیشتر تاریخ ادبیات روس عجین شده با نظریه متفکرانی است که ادبیات را وسیلهای ارزیابی میکنند جهت به رفاه رساندن مردم. اگر تزارها در مقطعی معتقد هستند که باید ادبیات در خدمت دولت باشد، منتقدان رادیکال اعتقاد داشتند که نویسنده باید خدمتگذار توده باشد.
شخص تزار نیکولا، از نویسندهی شهیر روس پوشکین متنفر بود، چرا که او به جای این که در خدمت دولت باشد به فکر تمسخر مستبدان بود. کلیسا از سبک سری او بیزار بود. ماموران امنیتی، کارکنان عالیرتبه و مزدوران دولت به او لقب ناظم سطحی میدادند. شیوههای دولت برای خفهکردن پوشکین تبعید وی بود و یا ارشادهای مداوم که در وی کارساز نبود.
از طرف دیگر منتقدان رادیکالی بودند که تفکرات انقلابی داشتند و نویسندگان را در خدمت تودهها میپنداشتند. آنها نیز از نویسندگان مستقلی چون پوشکین متنفر بودند، چرا که آثار وی به طور مستقیم در ستیزه با منتقدان نبود، بلکه در لفافهی هنری سعی میکرد که دیدگاههای خود را بیان کند. آنها میگفتند که یک جفت پوتین درست و حسابی، خیلی خیلی بیشتر از همهی پوشکینها و همهی شکسپیرها به درد مردم روسیه میخورد. القابی که رادیکال های افراطی به بزرگترین شاعر روس نسبت میدادند با القابی که سلطنتطلبان افراطی به کار میگرفتند، بسیار شبیه هم بود و این شباهت انسان را به حیرت وا میداشت.
یعنی عملا نویسندگان آن دوره در برزخ عظیمی گیر افتاده بودند و بههر طرف که برمیگشتند، بی مهری و نامهربانی نصیبشان میشد. نویسندگان قرن نوزده روسیه تماما سیاسی بودند و هیچ چاره و گریزی از سیاست هم نبود.
بلینسکی در سال ۱۸۴۷ نامهای به گوگول مینویسد که دقت در آن، وضعیت آن روزگار روسیه را نشان میدهد: "شما متوجه نشدهاید که روسیه رهایی خود را نه در عرفان میداند، نه در ریاضت و نه در زهد؛ بلکه در دستاوردهای تمدن، روشنگری و انسانگرایی؛ روسیه نه به موعظه احتیاج دارد که موعطه زیاد شنیده است و نه به دعا که بارها و بارها دعا کرده است.
روسیه محتاج آن است تا در مردم عادیاش ادراکی از عزتانسانی سر برآورد، چرا که قرنهاست میان لجن و کثافت گم شده است، محتاج حقوق و قوانینی که نه با آموزههای کلیسا که با عقل سلیم و عدالت منطبق باشد و محتاج اجرای حتیالمقدور سختگیرانهی آنها. اما در عوض اینها تصویر روسیه تصویری است دهشتناک...سرزمینی که در آن انسانها تجارت انسان میکنند و هیچ توجیهی هم ندارند. مثل توجیهی که زمینداران آمریکایی با هوشمندی تمام برای خود دست و پا کردهاند و میگویند سیاه اصلا انسان نیست؛ منظرهی سرزمینی که مردم همدیگر را نه به نام، که با اسمهای مستعار زشتی چون جک و تام (وانکاها و اسکاها و استشکاها و پالاشکاها) صدا میکنند؛ و سرانجام منظره کشوری که در آن نه تنها هیچگونه تضمینی برای خود شخص، شرف و اموال او در کار نیست، بلکه حتی پلیس هم هیچ نظمی برقرار نمیکند و در عوض پر است از موسسات عظیم دزدان و سارقان حکومتی. حادترین مسائل ملی معاصر در روسیه درحالحاضر از این قرارند: لغو حق تملک برده؛ الغای تنبیهبدنی و اقدام به اجرای حتیالمقدور سختگیرانهی دستکم آن قوانینی که درحالحاضر وجود دارند. این را حتی خود دولت هم احساس کرده است( که خوب میداند ملاکان با دهقانانشان چه رفتاری دارند و هرساله سر چندتایشان را گوش تا گوش میبرند) و این از نیمچه اقدامات بیحاصل و ترسخوردهی آنان به سود سیاهان سفید پوست ما پیداست..."
وضعیت نابهنجار آن روزگار روسیه در نامه بلینسکی کاملا هویدا و آشکار است. بعد از قرن نوزدهم در وضعیت ادبی روسیه تحولی حاصل نشد. وقتی اندکی کمتر از یکسال پس از انقلاب لیبرال، رهبران بلشویک رژیم دمکراتیک کرنسکی را سرنگون و حکومت وحشت خود را مستقر کردند، اغلب نویسندگان روسی راهی کشورهای دیگر شدند. لنین وظیفهی نویسنده را نوشتن برای مقاصد حکومت قلمداد کرده و از همان زمان آثار داستانی در روسیه بهطور دردناکی به یکنواختی دچار شد. بلشویکها معتقد بودند که شخصیت هنرمند باید آزادانه و بدون قید و بند شکل بگیرد، اما یک چیز از او میخواهیم: تایید اعتقادات ما. لنین نیز میگوید هر هنرمندی حق دارد آزادانه خلق کند، اما ما کمونیستها باید او را بر طبق برنامهمان ارشاد کنیم.
هنرمند روسیه هیچ آزادی ندارد و باید پایان داستانها به نفع بلشویکها تمام شود. بعد از سرکارآمدن استالین هم هیچ تغییری در این روند دیده نمیشود.
در چنین وضعیتی توهینی که به نویسندگان روا میدارند، آنها را ناخودآگاه وارد عرصهی سیاست کرده و نویسندگان روس سعی میکنند با استعاره و تلمیحات شاعرانه، هدف غایی و پنهان خود را بنمایانند؛ هرچند که اداره سانسور با دقت بسیار آثار را مورد بررسی قرار میدهد، اما باز هم نمیتوانند از عهدهی زیرکی نویسندگان بربیایند.
گوگول در گفتگویی که با بلینسکی دارد، متحول شده و وارد عرصهی سیاست میشود.
گوگول از کشورهای اروپایی انتقاد میکند و بلینسکی میگوید: شما چه میخواهید؟ میخواهید همهچیز در کشور ما، در این ماممیهن، کماکان مانند گذشته باشد؟ یعنی که بگذاریم پررنپکنو به مردم ستم کند و اموالشان را بچاپد؟ یعنی بگذاریم شخصیتی مانند شکوزنیک یا شپونکا آدمها را همانند حیوانات خرید و فروش کنند؟ دختر دهاتیها را با تولهسگهای شکاری معاوضه کنند و کودکان را از مادران، پدران را از پسران و نامزدهای جوان را از یکدیگر جدا سازند؟ یعنی بگذاریم خدمهی آشپزی را به باد کتک بگیرند و به ازای این آنها را وادار سازند که به دست اربابانشان بوسه زنند؟ مگر نمیبینی مردم ما تا چه حد به حقارت کشیدهاند؟ شما که آفرینندهی « تاراس بولبا » و « بازرس » هستید هنوز هم در فایدهی آزادی مردم تردید نشان میدهید.
گوگول با شنیدن سخنان بلینسکی شادان از زمین میجهد و دستهای او را به گرمی به دست میگیرد که ویساریون گریگوریویچ، شما روح مرا تکان دادید؛ ممنونم. اکنون با قلبی شاد به دیار دور دست زیبای خود میروم.
بدینترتیب انگیزهی نگارش « نفوس مرده » به گوگول دست میدهد و ادبیات او آمیخته میشود با سیاست.
اما ایوان تورگنیف، دیگر نویسندهی روس، در سال ۱۸۱۸ در خانوادهی ملاک ثروتمندی در اورل روسیه مرکزی بهدنیا آمد. او در خانواده، رابطهی اربابرعیتی را میدید و بعدها درصدد بهبود وضع دهقانان میکوشید. همهی خدمتکاران خانه را آزاد کرد و در زمان الغای بردگی در سال ۱۸۶۱ با دولت همکاری کرد.
تورگنف با ارائهی طرحهای بردگان آرمانگرا و دارای خصوصیات انسانی در نمایشگاه خود، بر شناعت بارز بردگی تاکید کرد و این تاکید بسیاری از صاحبان نفوذ را به خشم آورد. مامور سانسوری که نسخهی دستنویس، از زیر دست او رد شده بود، بازنشسته شد و دولت از اولین فرصت برای مجازات نویسنده استفاده کرد.
تورگنف پس از مرگ گوگول مقالهی کوتاهی نوشت که دستگاه سانسور در پترزبورگ آنرا توقیف کرد، اما وقتی آن را به مسکو فرستاد از سانسور گذشت و منتشر شد. او یک ماه به جرم نافرمانی به زندان افتاد و بعد او را به ملکش تبعید کردند که بیش از دو سال همانجا ماند. وقتی از تبعید برگشت، نخستین رمانش به نام « رودین » و سپس « آشیانهی نجبا » و در « شب عید » را منتشر کرد.
رودین، نام آرمانخواهی است که فقط حرف میزند و اصلا اهل عمل نیست؛ او حتی در مقابل دختری که عاشق او شده است ضعف نشان میدهد و با توجه به اینکه دختر حاضر است با او فرار کند، رودین نمیپذیرد و بی ارادگی خود را آشکار میسازد. او از دختر جدا شده و سراسر روسیه را میگردد و فقط آرمانهای خود را بازگو میکند و بالاخره در یک وضعیت، شخصیت خود را استحکام بخشیده و به مرگی بیهوده، اما قهرمانانه در سنگرهای خیابانی در پاریس در سال ۱۸۴۸ میمیرد.
در « آشیانهی نجبا » نیز تورگنف به ستایش از عناصر عالی در آرمانهای ارتدکس نجبای قدیم میپردازد و در « شب عید » ، داستان دختری را روایت میکند که تنها هدفش در زندگی، ازادی کشورش است....
* آنچه رفت، مختصری از تاثیر سیاست بر ادبیات داستانی روس بود؛ بررسی کامل این موضوع مجال گستردهتری را میطلبد که از حوصلهی این مقال خارج است.
حسین فدوی
منبع : دو هفته نامه الکترونیک شرقیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست