پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

کدام نقد برحق است


کدام نقد برحق است
«... هم‌اکنون تقریبا هیچ مکتب و تئوری اخلاقی، حقوقی و سیاسی نیست که به مفهوم و نهاد حق مستمسک نشود. حتی طرفداران مکتب مطالعات انتقادی حقوقی، که عمدتا از سرچشمه اندیشه‌های چپ مارکسیستی سیراب می‌شوند، اگر چه در نقد مکتب لیبرالیستی حقوقی با ایده حق به مقابله نظری برخاستند اما هنگامی که با تصفیه‌های شغلی در موسسات دانشگاهی مواجه شدند، پناهگاه محکمی که برای مقابله با چنان سیاست‌هایی در دسترس داشتند، ایده و نهاد حق بود. اعتراض آنان علیه مخالفان تهاجمی‌شان این بود که با این‌کار «حقوق» ما (مانند حق شغل، حق آزادی و بیان و...) را پایمال می‌کنید و بدین طریق ایده و نهاد حق را در بن ادعاهای خود و به‌عنوان یک ایده قابل دفاع، مفروض می‌انگاشتند.»(محمد راسخ/ حق و مصلحت / (ترجمه، تالیف و گردآوری) تهران، طرح‌نو، ۱۳۸۱، صص ۱۴ و ۱۵) محمدرضا نیکفر نیز، در مقاله‌ای در کتاب «خشونت، جامعه مدنی و حقوق بشر»، از جمله این گونه مچ منتقدان سنتی حقوق بشر را می‌گیرد که: مثلا تصور کنید (البته این تصور برای زمان نوشتن مقاله بوده و اینک امور، به جریان دیگری افتاد) ملاعمر، رهبر طالبان، کاخ کاغذی ایلغاری‌اش فروریزد و او آواره خیابان‌ها و کوچه‌های فرنگ شود! برای آنکه، عمر بتواند مدعی حق پناهندگی، آزادی و آسایش انسانی شود، او به‌حقوق بشر بین‌المللی‌ای توسل می‌جوید که همه می‌شناسیم یا به شرع اسلامی و مقررات خاص مسلمانان؟ مسلما او در شرایط عادی و بر مسند خلافت طلبه‌ها، یا اصلا حقوق بشر به گوش‌اش نخورده بود یا مدعی می‌شد، «ما، حقوق اسلامی خود را داریم که از هر نظام حقوقی‌‌ای کامل‌تر است»، اما چون به نیاز افتد، تنها می‌تواند به حقوق بشری و آزادی‌های اساسی‌اش استناد جوید. اگر بخواهید منتقدان یک نظام هنجاری را در بحث، عقب بنشانید، شیوه کلاسیک و جا افتاده این است که طرف مقابل را به پرسش بکشید که مثلا «اگر ناچار شوید، خودتان به این هنجارها تن نمی‌دهید»، «شما خودتان در کنه ذهن و جان‌تان به هنجارها پایبندید، در ظاهر لج‌بازی می‌کنید، صرفا» و از این دست پرسش‌ها که کلا طرف بحث را به فطرات‌‌اش یا به عمل واقعی‌اش احاله می‌دهد.
۱) چنین شیوه شناخته‌ای را می‌توان تحت همین حکمت عامیانه صورت بندی کرد که: «تئوری و نظر، باد هواست؛ بگو در عمل چند مرده حلاجی؟» این حکمت عامیانه اما امروز به «سخن چیره‌ای بر جهان» ما بدل گشته است. سخن چیره‌ای که تفکر و نقد نظری را دور ریختنی، پیش پا افتاده و بی‌اهمیت ارزش‌گذاری می‌کند و تقرب به «عین واقع»، چنگ‌زدن به «خود امر عملی» را معیار عالم جا می‌زند.
راسخ، به شیواترین بیان، این «حکمت عامیانه» مسبوق به سابقه و سخن چیره بر عصر ما را به کار گرفته است، وقتی می‌نویسد، اصحاب مکتب مطالعات انتقادی حقوقی آمریکا، با استناد به «حقوق»‌شان، نشان دادند که «ایده و نهاد حق» را در «بن» ادعاهای خود و به‌عنوان یک ایده قابل دفاع مفروض انگاشتند»؛ (بخوانید: در کنه فطرت‌شان) راسخ و با شدت و حدت کمتر و ژست مناسب‌تری، نیکفر، با زبان بی‌زبانی، می‌گویند:
«ای منتقدان حق، نظرورزی و نقدهای تئوریک را وانهید، ارزش چندانی ندارد؛ اگر فرصت عمل در رسد، معلوم می‌شود که ادعاهای‌تان چه عیاری دارد.» از منظر این گفتار، فرصتی برای مباحثه و بررسی نظری نیست،‌ اینها «لالایی‌هایی برای خواب است»، باید امکان و ابزار عملی و تاکتیک عینی را سنجید. این در حالی است که نیکفر راه اصیل مقابله با بنیادگرایان و تروریست‌های متمایل به سنت‌ را، نقد مبانی و انگاره‌های نظری سنت آنها می‌داند (ن ک به «پدیدار شناسی ۱۱ سپتامبر»، نگاه نو، پائیز ۱۳۸۰) یا مثلا جرمی والدرون، در مقاله «فلسفه حق» درباره «جنبش مطالعات انتقادی حقوقی آمریکا» می‌نویسد: این جنبش اساسا اعتراضی به «ایده فلسفی حقوق بشر نبوده بلکه حمله به تاکتیک استفاده از روش‌های مرافعه‌جویانه مندرج در قانون اساسی [آمریکا] به‌عنوان ابزار اصلاح اجتماعی بوده است، نکته مزبور از اهمیت فلسفی کمی برخوردار است...» (این مقاله را راسخ، خود در همان کتاب ترجمه کرده بود). به این تعبیر، از آغاز نقد مطالعات انتقادی آمریکایی، تئوریک و فلسفی نبوده است و اتفاقا متوجه به بعد عملی است و نه نظری. باری، نه فقط به سبب این تناقضات نظری و تعارضات تاریخی در موضع راسخ یا نیکفر، که در واقع چنان که آمد، خوار داشتن مبنای نظری یک انتقاد به ایده حق در جهان امروز، در موضع این دو تن (همچون دو مثال) «برای خودش» مهم و ارزشمند شده است، فارغ از اینکه ترفندی است به کار بستنی برای غلبه بر حریف.
۲) نکته دیگر اینکه، پیش فرض چنین روشی در کنار زدن نقدهای نظری به ایده حق، از جمله یکی هم این است که «نمی‌توان با مبانی نظری مخالف رویکرد لیبرالی به حق، در راه دفاع از حق خویش یا یک جمع پیکار کرد.» به زبان ساده، خصوصا حرف لیبرال معتقدی چون راسخ، این است که: «وقتی در نظر مخالف ایده حق‌اید، در عمل (حتی در وقت گرفتاری) هم نباید به «حقوق» متوسل شوید.»
چنین رویکردی، هر دستگاه نظری را مقید به این قاعده می‌داند که «منسجم و بی‌عیب و نقص»، عالم واقع را باز بتاباند؛ و از همین رو، چنین دستگاه نظری‌ای نباید به کنش دیگرگون دست یازد. نکته اما اینجاست که چنین تناقضی در یک دستگاه نظری از صداقت آن در رویارویی و تحلیل واقعیت حکایت دارد؛ واقعیت پیچیده و متناقض است و دستگاه نظری و افق دید تحلیلگر این واقعیت نیز، بخشی از همین واقعیت است (و نه بازتاب دهنده صرف آن) نادیده گرفتن این افق مشکل‌دار و متناقض، از قضا به از دست رفتن کل واقعیت منجر خواهد شد. می‌توان عالمی سنت‌گرا بود، چپ‌گرایی منتقد بود اما از حق خویش یا دیگری (مثلا حق تحصیل، آزادی بیان و...) دفاع کرد. نقد ایده حق یا حقوق، ناظر است به نقد ایدئولوژی. نقد ایدئولوژی، به رخ کشاندن آن چفت و بندی است که (نه صرفا در عالم آگاهی و نظر) کلیت وضع موجود را کنار هم می‌نشاند. نقد ایدئولوژی، بدین تعبیر، کنشی است شبیه همان اعتراض عملی به «تضییق حق» خویش یا دیگری. نقد نومارکسیست‌های آمریکایی از ایده حق، نظرورزی ناب و بی‌ربط به عمل نیست، چه که ایدئولوژی از جنس ایده و آگاهی ناب نیست، «نقد حق» کنشی است پیکارجویانه، همچنان که اعتراض به نقض حقوق بشر چنین است. تنها تقدس بخشیدن به عمل است که می‌تواند چنین پهنه و دره ژرفی میان نظر و عمل ترسیم کند و به بهانه آن، مچ‌گیری عملی کند.
روزبه کریمی
منبع : روزنامه کارگزاران