چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
سایز ما چی دارین؟
در بلوار شهرداری مهرشهر کرج، همه خانواده محمودی را میشناسند. یک خانه ویلایی با دفتر املاک، سوپر و مغازه میوهفروشی در بخش جلویی و چمنهای سرسبزش نبش یکی از کوچههای این بلوار است و برادرهای والیبالیست در آن زندگی میکنند.
بهنام محمودی، برادر بزرگتر با شیلنگ آبی در دست چمنها را آب میدهد. بهزاد برادر دوم تازه دفتر املاکش را بسته است و میرود تا به شهرام برادر سوم که در خانه نشسته و فیلمهای مسابقاتش در بازیهای جوانان جهان را دوباره میبیند، خبر بدهد. یک برادر کوچکتر هم در این خانه زندگی میکند و هنوز معلوم نیست که والیبالیست میشود یا نه. شهرام فیلمهایش را کنار میگذارد و بیرون میآید.
بهنام میگوید: «پدرم که نباشد و این چمنها را آب ندهد، کسی به فکر نمیافتد، خودم باید این کار را بکنم.» شهرام لبخندی تحویل بهنام میدهد و ما را به خانه بهنام در طبقه دوم ساختمان میبرد. روی راهپله، کفشهای ورزشی با سایز بزرگ چیدهاند، پدر و مادر و خواهر محمودیهای والیبالیست در طبقه اول زندگی میکنند.
خانه بهنام پر از کاپ و مدال و عکسهای تیمی است. خواهر محمودیها وظیفه دم کردن چای را برعهده میگیرد و پیام که آخرین محمودی است و از نظر فیزیکی هیچ شباهتی به آنها ندارد، ظرف میوه را با کمک شکمش به طبقه بالا میآورد و با پا در میزند. در این فضا مصاحبه را شروع میکنم
شهرام ۹ سال از بهنام کوچکتر است. برادر بزرگتر والیبال بازی میکرده و بهترین بازیکن تیم ملی بوده.دست برادر کوچکتر را میگیرد و سر تمرینهای تیم میبرد. برادر کوچکتر هم در مسابقات با پرچم و بوق به سالن میرود و برایش جیغ میکشد، پز او را به همه میدهد و آرزو میکند که شبیه او شود. شهرام والیبال را از بهنام یاد میگیرد. یک زمین والیبال درحیاط خانهشان درست میکند و با بچههای فامیل و هممحلهایها والیبال بازی میکنند.
گهگاهی هم بردار بزرگتر حریفش میشود و برایش کری میخواند. «حریف بهنام که نمیشدم، فقط برایش کری میخواندم.» تیم نوجوانان پیکان، اولین میدان جدی ورزشی شهرام میشود. برای ورود به دنیای حرفهای. محمودی بزرگ به محمودی کوچک، فقط یک حرف میزند: «تمرین کن.» شهرام فکر میکند که همهچیز خود به خود پیش آمد، بهنام هم معتقد است که این اتفاق قابل پیشبینی بوده است.
کنار ظرف میوه و شیرینی، روی میز دوتا موبایل است که هرچند دقیقه یکبار صدای زنگ اساماسهایش بلند میشد. شهرام زیر چشمی به بهنام نگاه میکرد و موبایل را برمیداشت.
قبل از ورود بهنام به خانه، شهرام با خوشحالی و هیجان از اتفاقاتی که بعد از مسابقات مراکش افتاده بود، حرف میزد. تند و تند از بچههای همتیمیاش میگفت و تصمیمات عجیب و غریبی که با هفت نفر دیگر از اعضای تیم جوانان گرفتهاند.
از رابطه دوستانهاش با بهنام هم حرف زد.« ما بیشتر باهم رفیقیم تا داداش، اختلاف سنیمان زیاد است، اما با هم راحت هستیم.» شهرام میگوید تا به حال با بهنام کتک کاری نکردهاند. «من که زورم به داداشم نمیرسه.» البته بهنام هم با اینکه زورش به شهرام میرسد، دست بزن ندارد و فقط گهگاهی محض تربیت گوش او را میپیچاند.
« بهنام گوشم را زیاد پیچانده. تا بهحال کتک نخوردم، همیشه سعی می کند با حرف ثابت کند که کارمان اشتباه بوده» . بهنام آب دادن چمنها را تمام میکند و به ما محلق میشود. شهرام آرام میشود و دست به سینه مینشیند. در تمام طول مصاحبه هم ساکت است و خیلی کمتر از بهنام حرف میزند. میگوید:« چی بگم همه حرفها را داداشم میگه.» و دوباره ساکت میشود. شهرام در مقابل بهنام شبیه شاگردی باهوش و شیطان است که معلمش را خیلی دوست دارد، ولی از او حساب میبرد و میترسد.
▪ قرار است همه در خانواده شما والیبالیست شوند؟
ـ بهنام: ما یک خانواده ورزشی هستیم، البته پدر و مادرم ورزشی نبودند، ولی من بهخاطر قد بلند و شرایط فیزیکیام به سمت ورزش کشیده شدم. من لیدر این بچهها شدم. همهچیز بستگی به خودشان دارد، شهرام از پنج شش سالگی با من بود و به جو والیبال علاقهمند شد و پله پله بالا آمد تا به اینجا رسید. اما برادر دیگرم دو هفته بیشتر در تیم والیبال دوام نیاورد و الان هم کار املاک میکند.
▪ شهرام اگر برادرت والیبالیست نبود، تو والیبالیست میشدی؟
ـ نه فکر نکنم، من به خاطر برادرم والیبالیست شدم. برادرم والیبال بازی میکرد، منم والیبالیست شدم.
ـ بهنام: اوایل فوتبال بازی میکرد. گفتم؛ برو گلر شو اما گوش نکرد. والیبال را بیشتر دوست داشت.
▪ چرا، فکر میکردی گلری بهتر از والیبالیستی است؟
ـ بهنام: نه فرقی نمیکرد، اما شهرام از بچگی والیبال بازی میکرد. از بچگی با من والیبال بازی میکرد و راه را بهش نشان دادم. دیگر همهچیز به پشتکار خودش بستگی دارد و اگر وجود داشته باشد، موفق میشود.
▪ شهرام میخواهی، شبیه بهنام باشی؟
ـ بله، هم از نظر اخلاق و هم از نظر ورزش میخواهم بهنام محمودی بشوم.
▪ بهنام با اینکه این جوری الگو باشی مشکلی نداری؟
ـ بهنام: من که نمیتوانم موافق یا مخالف باشم، شهرام خودش باید تصمیم بگیرد. اینکه الان میخواهد شبیه من باشد خوب است. اما من میخواهم، دو سه سال دیگر همه بگویند؛ دوست داریم شهرام محمودی باشیم.
▪ این اتفاق میافتد؟
ـ اگر خودش بخواهد بله، باید به خودش بگوید: تازه اول راهم و حالا حالاها باید تلاش کنم.
▪ شهرام از بهنام میترسی؟
ـ خیلی وقتها شده که ترسیدم، اما بهنام باعث شده تا مسیر زندگیام عوض بشود. مثلاً کار اشتباهی کردم که خیلی جدی در حد همان گوش پیچاندن با من صحبت کرده و من هم اشتباهم را درست کردم.
ـ بهنام: اگر ببینم که اشتباه میکنند، گوششان را میپیچم. مثلاً به شهرام گفتم: « شهرام تو هنوز هیچی نیستی، چرا پول موبایلت ۵۵۰ هزار تومان آمده؟ تو هنوز در والیبال ایران عددی نیستی، چرا هر روز با آژانس میروی سر تمرین؟»
▪ این نصیحتها همیشگی است؟
ـ بهنام: همیشه. من آدم کاملی نیستم، اما همیشه به شهرام میگویم: «تو خانواده منی، هر کار خلافی بکنی همه به چشم من به تو نگاه میکنن.» حالا هم که دیگر خودش آدم شناخته شدهای شده و بیشتر از قبل باید حواسش را جمع بکند.
▪ شهرام، پیش آمده بهنام حرفی به تو بزند و تو قبولش نداشته باشی اما مجبور شوی به آن عمل کنی؟
ـ نه. شاید قبول حرفهایش برایم خیلی سخت باشد و فکر کنم که حرف زور میزند و ناراحت بشوم، اما بعداً که با خودم تنها میشوم و فکر میکنم، متوجه میشوم که حرف درستی زده است.
▪ اگر اشتباهی کنی و پدرت بگوید اشکال ندارد، اما بهنام دعوایت کند، حرف کدام یکی را قبول میکنی؟
ـ شهرام: بابام بگه؛ اشکالی نداره، میدانم دلش میسوزه.
ـ بهنام: مسائل ورزشی خانواده با من است. مثلاً شهرام ترک تحصیل کرده بود و همه میدانستند و کسی چیزی به من نگفته بود. وقتی فهمیدم، با همه دعوا کردم، حتی پدر و مادرم. چون من میدانم که آینده او باید چطور باشد. در حیطه زندگی، تجربه پدرم از من بیشتر است، پدرم دلسوزی پدرانه دارد که من الان نمیتوانم آن را درک کنم، چون بچه ندارم.
ـ شهرام: داداشم از این اخلاقها ندارد که بیخیال ماجرایی بشود، آنقدر مرا تحت فشار قرار میدهد تا درست بشوم.
▪ با این شرایط اگر مشکل برایت پیش بیاید اول به پدرت میگویی یا بهنام؟
ـ شهرام: به بهنام میگویم، چون میدانم بیشتر میتواند کمکم کند.
▪ پس با بهنام راحتی؟
ـ شهرام: با داداشم خیلی رفیقم.
ـ بهنام: من سعی میکنم که کاری کنم تا مسائلش را راحت به من بگوید.
شهرام موبایلش را از روی میز برمیدارد و میگوید: «موبایلم تا چند وقت دیگر قطع میشه، پولش را ندادم.» ۵۵۰ هزار تومان قبض موبایلش آمده. در مدتی هم که در مراکش بوده، مدام با بهنام اساماس بازی میکرده و از او کمک میگرفته.
برادر بزرگتر دوبار به مسابقات جوانان جهان رفته. بار اول هفتم شده و بار دوم هم هشتم. برادر کوچکتر در اولین تجربه مسابقات جهانیاش، مدال سومی گرفته و حالا دیگر به قول خودش «آقا شهرام» شده است. بهنام فکر میکند که شهرام از او بهتر بازی کرده و حسابی آبروی او را خریده است. «زمانی که اولین بازی رسمیام را انجام دادم، دست و پایم میلرزید، اما این بچه که اینجا نشسته، مثل یک بازیکن با تجربه بازی کرد، در حالی که تا بهحال در هیچ مسابقات رسمی شرکت نکرده بود.»
▪ اصلاً فکر میکردی که شهرام این نتیجه را بگیرد؟
ـ فکرش را هم نمیکردم. در مورد بازی شهرام اصلاً نگران نبودم، فقط در بازی اول چون بازی رسمی از او ندیده بودم، استرس داشتم. وقتی که بازیاش را دیدم، فهمیدم که شعورش را دارد و خوب بازی میکند. ▪ شهرام استرس نداشتی؟
ـ نه، من اصولاً دچار استرس نمیشوم، ولی وقتی یک توپی را خراب میکردم، بچهها میگفتند: «تو داداش بهنامی، چی شده؟ تو باید مثل اون باشی.»
▪ این حرفها اذیتت نمیکرد؟
ـ شهرام: نه، کیف میکردم، بیشتر روحیه میگرفتم.
▪ قبل از سفر بهنام راهنماییهای لازم را انجام داده بود؟
ـ شهرام: همیشه به من میگفت چه کار کنم. قبل از این سفرم به من گفت: «حواست به خودت باشد، زیاد بیرون نرو، کارهایی را که همه انجام میدهند، انجام نده. شبها زود بخواب و فقط به فکر بازی باش.»
ـ بهنام: ورزشکار حرفهای نباید با حاشیه کاری داشته باشد. شش هفت ماه زحمت کشیده و صبح و بعد از ظهر تمرین کرده تا به اینجا برسد، آن وقت با یک شب بد غذا خوردن یا دیر خوابیدن نتیجه این شش هفت ماه از بین میرود.
▪ هیچکدام از این کارها را انجام ندادی؟
ـ شهرام: نه.
▪ حتی برای بهنام سوغاتی هم نیاوردی؟
ـ بهنام: چرا، صد دلار شکلات برایم آورد.
برادر کوچکتر شبها خواب میبیند که شبیه برادر بزرگتر شده. در بیداری و در زمین والیبال بازیاش شبیه به برادر بزرگتر است. «توپهای هرزه و امتیاز آشغالکنها را شبیه به من جمع میکند.» سایه این برادر بزرگتر همیشه بالا سر برادر کوچکتر است. اما این سایه گاهی اوقات از شکل یک حامی مقتدر بیرون میآید و وسیلهای برای نیش و کنایه اطرافیان میشود. «خیلی از جاها، میگویند؛ شهرام به خاطر برادرش به تیم ملی رفته. خیلی ناراحت میشم، ولی خب این حرفها طبیعی است.»
▪ یعنی بهنام محمودی تا بهحال سفارش شهرام را به کسی کرده است؟
ـ از آقای کارخانه بپرسید. برای کارهای پاسپورت شهرام آقای کارخانه بارها به من زنگ زدند، ولی من اصلاً اینکار را نمیکنم. من اگر برای او سفارشی میکردم که شهرام پشتش باد میخورد. دوست دارم مثل خودم باشد. من هیچ کس را نداشتم و سختی کشیدم و این سختیها باعث شد به اینجا برسم، دلم میخواهد او هم روی پای خودش بایستد.
▪ شهرام ۱۹ ساله چه فرقی با بهنام ۱۹ ساله دارد؟
ـ بهنام: شرایطش خیلی بهتر از من است، من آن موقع پیاده تا حصارک میرفتم تا تمرین کنم و بین راه شیر میخریدم تا قوی بشوم. ولی شهرام الان این مشکلات را ندارد و تمام امکانات برایش مهیاست. این مقام سومی هم خیلی ارزشمند است و باعث شده تا پلههای ترقی را ده تا یکی طی کند.
▪ اگر مربی تیمملی میشدی، شهرام را انتخاب میکردی؟
ـ بهنام: صد در صد. من آبروی خودم را بیشتر از برادرم دوست دارم. همیشه به شهرام میگویم که اعتبار و آبرویم را با چیزی عوض نمیکنم.
نویسنده : نازنین متیننیا
منبع : چلچراغ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست