پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
مصاحبه با یک دختر دانشجوی اروپایی عضو منافقین
وفتی که تلویزیون را روشن کردم و پیام انتحار یکی از بمبگذاران لندن را دیدم، پشتم لرزید. درست مانند déjá vu (مترجم: دژاوو واژهای فرانسوی به معنی قبلاً دیدهشده، آشناپنداری، احساس تجربه یا آشنایی قبلی با شخص یا مکان جدید است) بود.
من بیان و رفتار مرد جوان را میفهمیدم، زیرا زمانی بود که او میتوانست خودِ «من» باشد. من هم زمانی آماده بودم تا جان خود را برای یک فرقه تروریستی بدهم. درحالیکه در دهه ۱۹۷۰ در لیدز بزرگ میشدم، زندگی برایم معمولی و بدون ماجرا بود، ولی آرزو داشتم جهان را تغییر داده و بهتر نمایم. در دانشگاه، شروع به رفتن به جلسات گروهی به نام مجاهدین خلق نمودم، که برای سرنگون کردن آیتالله در ایران میجنگید. من در آن زمان با یک مرد ایرانی آشنا شده بودم و ما هر دو کاملاً مجذوب این تصور رؤیایی شده بودیم که میشود هرچه نارسایی هست را اصلاح نمود. وقتی رهبران میگفتند که باید همهچیز را برای کمک به مردم فدا کرد مرا مجذوب سخنان خود میکردند، و این ایده که باید در زندگی هدف داشت خیلی وسوسهانگیز بود.
من ده سال درگیر بازیهای ذهنی، فشار گروهی و مانیپولاسیون (تغییر دادن افکار، رفتار و شخصیت یک فرد در طول زمان با استفاده از متدها و تکنیکهای روانشناسی) بودم تا عاقبت کاملاً تسلیم گروه شدم. آن آشنای ایرانی، عقلش کار میکرد و لذا گروه را ترک کرد، اما من خیلی سادهتر از او بودم. آنها مرا تحسین میکردند و به من این احساس را میدادند که قابل اعتماد هستم، سپس در من احساس گناه ایجاد میکردند تا بیشتر کار کنم. والدین و دوستان من نمیتوانستند بفهمند که چرا یک فرد معمولیِ حدود ۲۰ ساله به این حد خودش را درگیر این موضوع کرده است. بنابراین، بهتدریج که گروه شروع به تسلط کامل بر زندگی من میکرد، من هم هرچه کمتر خودم را پیش خانواده آفتابی میکردم. دو هفته از محل کارم مرخصی گرفتم تا در اعتصاب غذا برای جلب حمایت از اهداف مشخصشده گروه شرکت کنم. در روز سوم آنقدر به خاطر فقدان خوردن و خوابیدن از خود بیخود بودم که کاملاً گیج بودم و حالت طبیعی نداشتم تا بتوانم تصمیم مهمی بگیرم، ولی آن زمان درست همان وقتی بود که تصمیم گرفتم تمامی زندگی خود را وقف سازمان بنمایم. شغل خود را ترک کردم و آپارتمان و ماشینم را فروختم تا تمام وقت با گروه زندگی کنم. هر وجهی از زندگی ما حتی نحوه لباس پوشیدنمان کنترل میشد. هیچ پولی نداشتم و بهراحتی پاسپورت خود را به آنها تحویل دادم زیراکه کاملاً تحت نفوذ آنها بودم. به مدت دو سال و نیم تمام روزها در یک اتاق کوچک مینشستم و رسانهها را مانیتور میکردم تا مواردی که به گروه ما اشاره شده بود را بیابم و تبلیغات خودمان را برایشان بفرستم.
گرفتن یک اونیفرم نظامی رسیدن به اوج بود. من برای جنگیدن آمادگی داشتم. سپس من برای تعلیمات نظامی به عراق فرستاده شدم. پوشیدن یک اونیفرم نظامی یک نقطه اوج واقعی بود. تنها کسانی که تعهد بالایی را پذیرفته بودند میتوانستند به ارتش ( ارتش فرقه مجاهدین در عراقِ تحت حاکمیتِ رژیم صدام، مترجم) ملحق شوند. مانند کودکی بودم که هیچ مسئولیتی نداشت و صرفاً در دورههای تهاجم نظامی، نحوه تیراندازی و رانندگی کامیونهای سنگین شرکت میکردم، من یک میلیون مایل از محلی که در آن متولد و بزرگ شده بودم فاصله داشتم. با وجودی که هرگز به مرحلهای نرسیدم که حقیقتاً وارد جنگ شوم، اما اگر از من خواسته میشد برای آرمان این گروه به صحنه جنگ بروم حتماً میرفتم. میدانم که این موضوع خارقالعاده به نظر میرسد. این نهایتِ تسلیم شدن بود و من به این حقیقت توجهی نداشتم که ممکن است کشته شوم، مانند اغلب سربازان دیگری که کشته شدند.
در وطنم هیچکس نمیدانست که من چه تصمیمی دارم تا اینکه خانواده خود را در کریسمس دیدم. اگرچه بهندرت با والدینم ارتباط داشتم، مادرم هرگز از نوشتن نامه برای من دست نکشید. نامههای او حاوی جزئیات معمول زندگی بود، که در آن زمان زیاد به آنها فکر نمیکردم، ولی حالا متوجه شدهام که آن نامهها پلی به گذشته و خط زندگی من بود. کاملاً آن کسی که قبلاً بودم را فراموش کرده بودم، همیشه تصور میکردم که یک روز ازدواج میکنم و صاحب فرزند میشوم. زمانی که سرکرده فرقه اعلام کرد که ازدواج ممنوع است و اینکه تمامی زوجها باید طلاق بگیرند اعتماد من به گروه سلب شد. در این نقطه غذا نمیخوردم. احساس سوختن میکردم و دیگر نمیتوانستم خودم را منطبق نمایم.
اما ترک کردن گروه به معنی شکست بود و خارج شدن از آن هم کار سادهای نبود. بنابراین، شروع به گرفتن شغل و یافتنِ دوستانی در خارج از سازمان کردم. به این ترتیب مزه زندگیای که از دست داده بودم را چشیدم، و میخواستم که برگردم. سه سال دیگر طول کشید تا من آنقدر احساس قدرت کردم تا برای همیشه گروه را ترک کنم. بعد از نزدیک به بیست سال شستشوی مغزی، نهایتاً رفقای سابق خود را آنطور که بودند، دیدم. به لندن آمدم تا با یکی از دوستانم، که او نیز از گروه فرار کرده بود، دیداری داشته باشم. مسعود به لحاظ معنوی مانند خانواده خودم شد و خیلی زود ما عاشق شدیم و تابستان همان سال ازدواج کردیم و توانستیم مانند انسانهای عادی زندگی کنیم.
آن سینگلتون امروز، در خانه با شوهرش مسعود و پسرشان بابک آزادی احساس جالبی است، اما بازسازی ترک خانواده مشکل بود. اگرچه من میدانستم که شستشوی مغزی شدهام و واقعاً مسئول آنچه که انجام داده بودم، نبودم، ولی نیاز داشتم بدانم که آنها هنوز مرا دوست دارند. خوشبختانه والدینم مرا بخشیدند و فائق آمدن بر این تجربه ما را به هم نزدیکتر کرد. وقتی پسرم بابک در سال ۲۰۰۰ به دنیا آمد، آنها از اینکه صاحب یک نوه شدهاند بسیار مسرور بودند. مسعود و من تحقیقاتی در خصوص هستههای تروریستی انجام دادیم و متوجه شدیم که این گروه، ما را با استفاده از همان تکنیکهایی که فرقهها به کار میگیرند تحت القائات روانی قرار داده بود. ما هر دو خشم و نفرت عظیمی را احساس کردیم، اما بعد انرژی خود را بر روی کمک به دیگرانی که گرفتار سازمان بودند متمرکز نمودیم. ما یک وبسایت راه انداختیم تا گروه را افشا کنیم و به قربانیانی که در هستههای تروریستی گرفتار بودند کمک نماییم.
وقتی به گذشته نگاه میکنم نسبت به این واقعیت که چگونه یک زن تحصیلکرده جوان مانند من میتوانست کاملاً جذب آنان شده باشد هراس میکنم. اعتقاد داشتم که به اختیار خودم تصمیم میگیرم، ولی حالا میبینم که به هیچوجه کنترلی بر افکار و احساسات خود نداشتم. من فقط مجذوب و مرعوب این عده از افراد شده بودم. بعضی اوقات مواردی از روزهای تروریستی را به خاطر میآورم، ولی ما حالا یک خانواده عادی هستیم. شوهرم کار میکند و من در خانه میمانم و از پسرمان نگهداری میکنم و امور مربوط به وبسایت را انجام میدهم. امیدوارم که دیگران بتوانند درس مثبتی از تمامی آنچه که بر من گذشت بگیرند.
● اهداف ترور:
جوان و آسیبپذیر کتاب منطق جنون و شرارت نوشته دکتر قدسی Dr. Elie Godsi توضیح میدهد که گروههای تروریستی، جوانانی را که میخواهند برای مبارزه با بیعدالتی کمک کنند، هدف جذب خود قرار میدهند و کسانی که تروریست میشوند به لحاظ روانی نرمال نیستند، آنان بیشتر قربانی مانیپولاسیون میباشند. زنان جوان بیشتر هدف قرار میگیرند چراکه احتمالِ شک کردن به آنها کمتر است و بنابراین برای سازمانهای تروریستی با ارزشتر میباشند.
مصاحبه با آن سینگلتون (Anne Singleton)
مجله زن (Woman Magazine) ژوئیه ۲۰۰۷
منبع: سایت انجمن نجات؛ با اندکی دخل و تصرف
مجله زن (Woman Magazine) ژوئیه ۲۰۰۷
منبع: سایت انجمن نجات؛ با اندکی دخل و تصرف
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست