پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا


پویایی، تکثر و تفسیرپذیری معانی را چگونه توجیه کنیم؟


پویایی، تکثر و تفسیرپذیری معانی را چگونه توجیه کنیم؟
در این جستار هدف آن است تا با نگاهی انتقادی به بحث نشانه‌ها و مطرح نمودن بحث تفسیرپذیری و در واقع تكثرگرایی در درك و فهم معانی نشانه‌ها بر اساس «مؤلف‌های فهم»، الگویی پویا و متكثر از رابطه‌ی دال و مدلول در نشانه ارائه شود.
● تاكنون چه گفته‌اند؟
اصطلاح نشانه و نشانه‌شناسی، اكنون پس از مطرح شدن مباحث زیادی كه راجع به نشانه‌شناسی در زمینه‌های مختلف ارائه شده است، ما را به یاد تعابیر گوناگونی می‌اندازد. فردینان دوسوسور (سوسور، ترجمه صفوی ۹۵-۱۰۲: ۱۳۷۸) طرح دو عضوی (صورت یا تصویر ذهنی) و مدلول (معنی یا مفهوم) را از نشانه به دست می‌دهد و بر قراردادی بودن نشانه‌های زبانی تأكید می‌ورزد.
چارلز ساندرز پیرس مثلث ‌صورت، معنی و مصداق را از نشانه ترسیم می‌كند و نشانه‌ها را به سه نوع شمایل، نمایه و نماد تقسیم می‌نماید. (كریسته‌وا ۱۹۸۹:۱۳). آگدن و ریچاردز مثلث او را مثلث معنایی و شامل تصور ذهنی، مصداق و نماد تعبیر می‌كنند (مهرگان ۴۴-۵‌: ۱۳۷۷). اما مدل معنایی گوتلوب فرگه چهار ضلعی و شامل معنی و گونتر كراس و تئووان لیوون (۴۰-۴۱: ۱۹۹۵)، بر اساس سه فرانقش اساسی مایكل هلیدی (۱۹۹۴) ـ فرانقش اندیشگانی، فرانقش بینافردی و فرانقش متنی ـ نشانه را ترسیم می‌كنند.
مربع یا دستگاه متناظر نشانه گریما (۱۹۸۷) نیز عبارتست از خود مدخل، نفی آن، متقابل مدخل و نفی متقابل مدخل. گفتنی است برخی از اندیشمندان بحث نشانه‌شناسی را به نوعی گسترش می‌دهند. چارلز ویلیام موریس موضوع نشانه‌شناسی را در سه سطح معناشناسی نشانه‌ها (رابطه‌ی نشانه با آن چه نمایانگر آن هستند)، نحو نشانه‌ها (روابط ساختاری بین نشانه‌ها) و كاربردشناسی نشانه‌ها (شیوه‌ی كاربرد و تفسیر نشانه‌ها) بسط می‌دهند. افراد زیادی نیز به بسط نشانه‌ی واژگانی پرداخته‌اند، كه مجال یادآوری آن‌ها نیست. به عنوان مثال، پولارد و ساگ (۱۹۹۳) نشانه‌ی واژگانی سوسور را تا حد نشانه‌ی جمله‌ای و متنی و حتی فراتر از آن گسترش می‌دهند.
هم‌چنین افراد دیگری چون لاكان و اكو، بر اساس دیدگاه پیرسی یا سوسوری، مباحثی چون فرهنگ و روان‌كاوی را وارد بحث نشانه‌شناسی می‌كنند. برای مثال، اومبرتو اكو با گسترش اصطلاح پیرس از Semiosis (تك معناشناسی) آن را بسط می‌دهد و به فرآیندی اطلاق می‌كند كه طی آن یك فرهنگ نشانه تولید می‌كند و معنایی را به آن نشانه نسبت می‌دهد.
از این‌ها گذشته، فراتر از زبان، در مورد انواع هنر ـ به‌ویژه سینما ـ به كار می‌رود. امیل بنونیست زبان را نظام تفسیرگر تمام نظام‌های دیگر، چه كلامی و چه غیر كلامی، می‌داند. كریستین متز ساختار زبان را بر ساختار فیلم تحمیل می‌كند. هدف از آن‌چه گذشت صرفاً یادآوری تلاش متفاوت در زمینه‌ی نشانه بود.
اما آن‌چه در این میان مهم است و هدف از این مقاله نیز طرح آن است، جدایی‌ناپذیری دال و مدلول در طرح نشانه، به‌خصوص نشانه‌ی سوسوری است. البته در دیدگاه پساساختارگرایی، دال از مدلول جدا می‌شود.
ژاك لاكان از سریدن پیوسته‌ی مدلول به زیر دال سخن می‌گوید. حتی كسانی مانند ژاك دریدا اصلاً به چیزی به عنوان مدلول قائل نیستند و پیوسته به بازی آزادانه‌ی دال‌ها اشاره می‌كنند: دال‌ها سخت به مدلول‌هایشان نچسبیده‌اند و در ارجاع نامتناهی دالی به دال دیگر، بی‌وقفه فراتر از خودشان، به دیگر دال‌ها اشاره می‌نمایند و لحظه‌ای سكون به معنای مدلول ندارند و در همه حال باز دلالت می‌كنند و باز به تعویق می‌افتند (دریدا ۱۹۷۸:۱۷۸).افراد دیگری نیز، به عنوان مثال دیوید لوئیس رابطه‌ی دال و مدلول را حتی در زبان، كاملاً اختیاری نمی‌دانند و به این ترتیب اجازه‌ی تأویل، تفسیر و تكثر را می‌دهند.
فیسك و هارتلی طرحی پیوستاری از رابطه‌ی دال و مدلول ارائه می‌كنند: هر چه دالی در تقید بیشتر مدلولش باشد، نشانه «انگیخته‌تر» است؛ نشانه‌های شمایلی بسیار انگیخته‌اند، و نشانه‌های نمادین ناانگیخته. اگر نشانه‌ای كمتر انگیخته باشد، لازم است قرارداد مورد توافق فرا گرفته شود.
● مسأله
آن‌چه را تاكنون گذشت، با توجه به هدف مقاله، می‌توان در دو گروه جای داد:
الف) كسانی كه معتقد به تفكیك‌ناپذیری دال از مدلول هستند، چه در سطح ویژه و چه در نشانه‌های غیر زبانی.
ب) كسانی كه معتقد به تفكیك‌پذیری دال از مدلول هستند، به خصوص در نشانه‌های زبانی. قراردادی بودن نشانه‌های زبانی از نظر سوسور و دیگران نشانه را ایستا و تغییرناپذیر معرفی می‌كند، چنان‌كه هر دالی طبق قرارداد تنها به یك مدلول یا نهایتاً به مدلول‌هایی مشخص و خاص اشاره می‌كند. به این ترتیب، مسأله تفسیرپذیری، شعریت، استعاریت، تداعی‌های فردی و خرده فرهنگی و بافتی، و مهم‌تر از همه، سوء تعبیرها قابل توجیه نیستند.
از طرف دیگر، اگر هم‌چون ژاك دریدا به چیزی به عنوان مدلول قائل نباشیم، هیچ‌گاه حتی یك لحظه هم به قطعیت و ثبات نمی‌رسیم و پیوسته در حال حركت هستیم؛ پس هیچ‌گاه نمی‌توان به فهم رسید، بلكه باید پیوسته از فهم گذشت. شاید این طرح برای شعر و ادبیات و هنر تا حدودی مناسب‌تر باشد، ولی زمانی كه ارتباطی برقرار می‌شود، به هر حال حتی برای یك لحظه هم كه شده، دال در مدلول آرام می‌گیرد.
به علاوه، چنان كه صفوی معتقد است، این بازی دال‌ها و دلالت دالی به دال دیگر نیست، بلكه در حقیقت دلالت نشانه‌ای به نشانه‌ی دیگر است.
سجودی (۱۳۷۹) این دلالت نشانه به نشانه‌ای دیگر را دلالت نشانه به «ضد نشانه» می‌نامد كه هم‌چنان این دلالت ادامه می‌یابد و متوقف نمی‌شود. اما تفاوت آن طرح دریدا در این است كه به هر حال در لحظاتی فهمی صورت می‌پذیرد و دالی به مدلولی می‌رسد، ولی در آن‌جا متوقف نمی‌شود، بلكه حركت می‌كند و به نشانه‌ای دیگر می‌رسد و همین موضوع پیوسته ادامه می‌یابد.
اما این نیز پایان كار نیست. چون اولاً این طرح بیشتر در ارتباط با ادبیات و شعر مطرح شده است. ثانیاً به نظر می‌رسد این طرح برای این ارائه شده است كه از جدایی دال و مدلول سوسوری سر باز زده شود. اما به اعتقاد نگارنده می‌توان بین دال و مدلول فاصله‌ای به اندازه‌ی صفر تا بی‌نهایت قائل شد، و دال و مدلول را به صورت یك پیوستار در نظر گرفت، چنان‌كه وقتی به شكلی آرمانی، زبان در حالت پیش نمونه (Prototypical)، ارجاعی و اطلاع‌رسانی محض و سرراست كار می‌كند، دال و مدلول دو روی یك سكه‌اند و فاصله‌ی آن‌ها صفر است؛ در حقیقت فاصله‌ای میان آن‌ها نیست. اما هر‌چه زبان از حالت ارجاعی محض دور می‌شود و به حالت غیر ارجاعی ـ چه شعری و ادبی و چه زبان غیر صریح اما غیر ادبی مثل زبان محاوره ـ نزدیك می‌شود، فاصله دال و مدلول بیشتر و بیشتر می‌شود.
ثالثاً قبل از این‌كه نشانه‌ها خود به نشانه‌های دیگر یا ضد نشانه‌ها دلالت كنند، یا به عبارتی آن‌ها را تداعی نمایند، فرآیند دلالت‌گری از دال به مدلول ممكن است راه‌های متفاوتی را بپیماید. و این همان هنگامی است كه تفسیرپذیری و تأویل‌پذیری از زبان بیشتر می‌شود؛ یك دال از شرایط یا بافت‌های زبانی و محیطی متفاوت، در اذهان گویشوران متفاوت و در روابط اجتماعی متفاوت به مدلول‌های متفاوت‌تری دلالت می‌كند. این مدلول در عین قطعیت داشتن، پویا و سیال نیز هست. رابطه‌ی دال و مدلول در نشانه‌ی زبانی قراردادی است؛ قراردادی زبانی و بالطبع تابع جامعه‌ی زبانی: سگ یعنی سگ و صندلی یعنی صندلی. اما در عین حال پویا و شناور است چون با توجه به عوامل یاد شده در بالا، مدلول‌های متفاوتی و در واقع معانی، تفسیرها و تأویل‌های متفاوتی در ذهن شكل می‌گیرد. ممكن است سگ در كنار واژه‌هایی مثل اذیت و آزار، با تصوری از یك فرد مزاحم به معنای وحشی و فحاشی باشد.
گفتنی است زبان‌شناسی چون گیون(۱۹۸۲:۱۱۲) پویایی را نه در بعد تاریخی و در زمانی، بلكه در بعد همزمانی زبان نیز در نظر می‌گیرند: «زبان ـ درون اذهان سخنگویان و نه به عنوان دستگاه انتزاعی لانگ ـ همیشه درگیر تغییر واژگان/معنی، نحو، صرف و آواهاست». از این‌رو، زبان به عنوان نقشه‌ای شناختی ـ نه تنها دستگاه رمزگذاری، دانش است، بلكه شاید در درجه‌ی نخست دستگاه باز رمزگذاری، تعدیل و بازسازی دانش موجود در افزودن دانش تازه فراگرفته باشد. به عبارت دیگر، در این جا با كلان نشانه‌ای مواجهیم كه خود از خرده‌نشانه‌های متفاوتی ساخته شده است كه در قبال هم دارای روابطی مشخص و قاعده‌مند و سازمندند.
گفتنی است این پویایی از سوی دیگر نیز ادامه می‌یابد و آن تداعی‌گری است. به عبارت دیگر وقتی دلالت‌گری در قالب نشانه‌ی زبانی صورت پذیرفت، سپس با توجه به همان عناصر متفاوت بافتی، ذهنیت خواننده و غیره، خود نشانه نیز دلالت‌گری می‌كند و نشانه‌های دیگری را تداعی می‌كند. این همان پویایی و جاودانگی و تفسیرپذیری‌ای است كه در ادبیات مشاهده می‌كنیم؛ یا به عبارت دیگر، همان دلالت نشانه به ضد نشانه.
موضوع دیگری كه اشاره به آن مهم می‌نماید رابطه‌ی بین نشانه (دال و مدلول) با مصداق و كلاً جهان بیرون از ذهن است.
این موضوع در مورد مفاهیم انتزاعی كاربرد بیشتری دارد، چون اساساً و اصالتاً این مفاهیم به صورت همان تصورات معنایی و ذهنی باقی می‌ماند. و این جاست كه مصداق بر تصور معنایی منطبق می‌شود ـ نقطه‌چینی كه به مصداق منتهی می‌شود نیز بدین معناست كه همیشه نشان به مصداق نمی‌رسد. این مسأله استقبال نسبی متن از مؤلف و كلام‌مداری دنیا را تا حدودی توجیه می‌كند.
مثلاً این طور نیست كه ما با شنیدن واژه‌ی «اسب» یا جمله‌ی «اسبی كه به طرف ما می‌تازد»، درشرایطی خاص همان اسبی را باز بشناسیم كه در نظر گوینده بوده است.اما چه عواملی در دوری و نزدیكی بیشتر یا كمتر دال از مدلول تأثیرگذار است. در واقع باید گفت تصویری كه از دو روی یك سكه بودن دال و مدلول و اتصال آن‌ها به همدیگر به دست می‌آید تصویری است آرمانی از معنای واژگانی قاموسی و دقیقاً قراردادی در سطح جامعه‌‌ی زبانی. در حقیقت این معنا، كه در لغت‌نامه و فرهنگ لغت می‌آید، كانون و هسته‌ای نسبتاً ثابت و شاید متشكل از مؤلفه‌هایی معنایی را تشكیل می‌دهدكه تقریباً برای «كانون یك جامعه‌ی زبانی خاص مشترك است» (ساسانی ۱۳۷۹:۳۲).
اما از سوی دیگر، مجموعه‌ای نسبتاً شناورتر، متغیرتر و پویاتر از مؤلفه‌های معنایی برای هر نشانه‌ی زبانی وجود دارد كه بسته به دیدگاه هر گویشور، بافت موقعیتی، رابطه‌ی دو طرف گفتمان و تأثیر ساخت زبانی به هسته یا كانون اصلی نشانه افزوده می‌شود و بالطبع با تغییر هر كدام از این عناصر تغییر می‌كند.
با توجه به توضیحات یاد شده، می‌توان عناصر شكل‌دهنده‌ی فهم را در قالب چهار عنصر كلی و شامل در نظر گرفت: این عناصر در حد فاصل تصور معنایی، یا معنای تفسیری عمل می‌كنند. شرح مفصل آن‌ها در مقاله‌ی نگارنده با عنوان «عوامل مؤثر در تأویل متن» یا «فرآیند فهم و تأویل» (۱۳۷۹) آمده است. در این‌جا صرفاً برای آشنایی به توضیحی مختصر بسنده می‌كنیم.
● متن:
«در مرحله‌ی نخست یك اثر است. این كه بگوییم متن یك اثر است، یعنی این كه یك كلیت ساخت‌مند است» (ریكور ۱۳ :۱۹۸۱). ما در این‌جا متن را كلیتی كلامی در نظر می‌گیریم كه اجزاء و سازه‌هایی تشكیل شده است كه این سازه‌ها با توجه به ساخت و روابطی خاص دارای نوعی تمامیت و انسجام متنی می‌شوند (این متن را می‌توان در مورد اقسام هنر ـ نقاشی، پیكره‌تراشی، سینما و غیره ـ نیز مطرح كرد، منتهی در آن‌جا سازه‌ها دیگر نه زبانی و كلامی كه تصویری، حجمی و غیره‌اند.
و ساخت، روابط، نحو و دستور حاكم بر آن‌ها نیز از نوع خودشان است).متن خود از یك پس‌زمینه در یك پیش‌زمینه تشكیل می‌شود. پس‌زمینه شامل نمای متن و بافت متنی است. نمای متن به خصوص در نوشتار عبارت است از نوع قلم، شكل نگارش، رنگ، خط و طرح‌های زمینه‌ای متن. بافت متنی عبارت است از متن‌های مجاور با هم متن (Co-text).
اینها بر تفسیر و برداشت و در دفع نوع و شكل‌گیری تصور معنایی یا همان مدلول مؤثرند. پیش‌زمینه نیز شامل عنوان متن، سازه‌ها یا اجزای تشكیل‌دهنده‌ی متن و ساخت است. سازه‌ها در كلام می‌تواند تكواژه، واژه، عبارت، جمله، پاراگراف، فصل و غیره باشد، اما مثلاً در نقاشی، خط، رنگ و غیره، سازه‌ها و موضوع محور جانشینی یا تداعی زبان را تشكیل می‌دهند. ساخت همان محور هم‌نشینی سازه‌ها، نحو، دستور یا روابط میان سازه‌هاست.
● پیش فهم:
این اصطلاح را از مجتهد شبستری (۱۳۷۵) گرفته‌ام: «نه تنها هنگام تفسیر متون، بلكه پیش از هر كوشش علمی دیگر نیز شخص محقق درباره‌ی آن‌چه می‌خواهد تحقیق كند، یك پیش‌فهم با پیش‌دانسته دارد ... اگر درباره‌ی یك موضوع، هیچ اطلاع قبلی موجود نباشد، هیچ خواست و علاقه‌ای هم برای فهم تبیین آن به عنوان یك عمل ارادی به وجود نمی‌آید و هیچ فهمی و تبیینی صورت نمی‌پذیرد ... فهم و تبیین در جایی معنا پیدا می‌كند كه از طرفی درباره‌ی موضوعی چیزی می‌دانیم و از طرف دیگر می‌دانیم كه همه چیز را درباره‌ی آن موضوع نمی‌دانیم» (ص ۱۶-۱۷). در زبان‌شناسی نیز به اصطلاح پیش‌انگاره (Presupposition) برمی‌خوریم.
گیون (۱۹۷۹:۵) می‌گوید پیش‌انگاره «بر حسب مفروضاتی تعریف می‌شود كه گوینده فرض می‌كند شنونده احتمالاً بی‌ ‌چون و چرا آن‌ها را می‌پذیرد» استالینكر (۱۹۷۸:۳۲۱). اما برداشت ما از پیش‌فهم فراتر از پیش‌انگاره است؛ پیش‌فهم به تمام پیش‌دانسته‌ها، پیش‌داوری‌ها، پیش‌انگاره‌ها و مفروضات مشترك دو طرف گفتمان اطلاق می‌شود.
افرادی با پیش‌فهم‌های متفاوت، و یا حتی فردی با پیش‌فهم‌های متفاوت در برخوردهای متفاوت با متن، فهمی احتمالاً تا اندازه‌ای و یا حتی كلاً متفاوت خواهد داشت. در این‌باره، این سخن آیت‌الله طالقانی راه‌گشاست: «هر انسانی به تناسب گرایش‌ها، باورها و دانش‌ها، خواست و هدفی كه دنبال می‌كند، از زاویه‌ی خاصی این حقیقت مطلوب را درمی‌یابد؛ آنان كه همان مقدار و همان شكل از حقیقت دریافتی را همه‌ی حقیقت می‌دانند، فكر و دریافت محدود و خاص را بر ذهن حقیقت جریان همه‌ی زمان‌ها و مكان‌ها تحمیل می‌كنند (مقدمه‌ی پرتوی از قرآن/ ص۲۰).
● بافت موقعیتی:
بافت موقعیتی به بافت زمانی و مكانی اشاره دارد. البته اگر بپذیریم زمان استعاره‌ای است از مكان؛ مكان بلافصل یا خرد همان بافتی است كه در زبان‌شناسی، مطالعات كاربردشناختی و تحلیل گفتمان به آن اشاره می‌شود. این مكان به زمان و مكان و عناصری اشاره می‌كند كه در لحظه‌ی رخداد كلام وجود دارد و در كلام نیز گاه به آن‌ها اشاره می‌شود یا از آن‌ها كمك گرفته می‌شود. مكان كلان نیز تأثیر تاریخ، فرهنگ، روح زمان و در واقع پیش‌فهم جمعی اجتماعی است.
● رابطه‌ی متقابل:
رابطه‌ی متقابل دربرگیرنده‌ی تمام عواملی است كه به دو طرف تولیدكننده و دریافت‌كننده‌ی گفتمان مربوط می‌شود، جایگاه این عناصر را می‌توان از این قرار دانست: جایگاه اجتماعی، سن، جنسیت، قومیت، لهجه‌ی جغرافیایی، گونه‌ی زبانی یا سبك (خودمانی، رسمی و ...) تحصیلات و عناصری از این دست. به عنوان مثالی ساده می‌توان گفت رابطه‌ی اجتماعی شاگرد و استاد حكم می‌كند كه شاگرد با نگاهی مثبت و پذیرندگی به گفته‌های استادش گوش می‌كند و این مسلماً بر برداشت او از صحبت‌های استاد تأثیر بسزایی دارد. آشكار است كه این رابطه یك مسأله جامعه‌شناختی و مردم شناختی است.
برای روشن شدن چگونگی كاركرد عناصر فوق در قالب رابطه‌ی دال و مدلول در نشانه، مثال ساده‌ای را بررسی می‌كنیم.
«جمله‌ای از یك متن از نشریه‌ای ورزشی را درباره‌ی یك مسابقه در نظر بگیرید: «بازیكنان پرسپولیس یك گل زدند». این جمله را یك نشانه در نظر می‌گیریم و این مدل را روی آن پیاده می‌كنیم. بافت موقعیتی بلافصل آن مسابقه‌ی استقلال و پرسپولیس در ورزشگاه آزادی از سری مسابقات جام آزادگان و ... است. بافت موقعیتی كلان نیز حاكی از رقابت شدید این دو تیم و طرفدارانش در طول عمر دو باشگاه است. هم‌چنین این دو در جام اخیر دارای امتیاز برابر هستند، چنان‌كه برتری یك تیم به برتری در كل جام می‌انجامد.
به سراغ متن می‌رویم. انتخاب هر یك از سازه‌ها بر روی محور هم‌نشینی می‌تواند در شكل‌گیری «معنای تفسیری» یا مصداق ذهنی متأثر باشد. برای مثال، جایگزینی «استقلال» یا «پاس» به جای «پرسپولیس» وضعیت را به كل دگرگون می‌كند. هم‌چنین هم‌نشینی و ساخت نیز در این امر بسیار مؤثر است و «بازیكنان پرسپولیس به خودشان یك گل زدند»، به معنایی كاملاً متفاوت. حال مقایسه كنید: «بازیكنان پرسپولیس یك گل زیبا زدند»؛ «بازیكنان پزسپولیس یك گل مفت زدند». می‌بینید همایی كلمات متفاوت، مثلاً در ساخت صفتی، چقدر در تغییر مصداق ذهنی تأثیرگذار است. به این مثال توجه كنید: «یك گل زدند بازیكنان پرسپولیس». شاید در این جا تأكید بر این باشد كه پرسپولیسی‌ها فقط یك گل زدند.
در مورد تأثیر موضوع و تأثیر آن به خوانش ما نیز می‌توان به مثال‌های ذیل توجه كرد: «یك برد تاریخی»، «یك باخت ناعادلانه». درمورد جایگاه خود متن در میان متون هم‌جوار می‌توان به تأثیر موقعیت ذیل در خوانش متن نگاه كرد: «صفحه‌ی اول نشریه با تیتری بزرگ و عكس‌های رنگی»، «صفحه‌ی وسط، قسمت پایین، قلم ریز، عنوانی كوچك و بدون عكس». هم‌چنین در مورد هم متن یافتن‌های مجاور می‌توان گفت كه درج مطالب متفاوت برخوانش متن ما تأثیر مستقیم می‌گذارد.
مثلاً فرض كنید كنار این متن مطلبی است در مورد دعوت چند بازیكن پرسپولیس به تیم و خط‌‌ خوردن چند بازیكن استقلال از تیم ملی، یا تجلیل كارشناسان از بازی زیبا و جوانمردانه‌ی بازیكنان استقلال. واقعاً آیا با دیدن آن‌ها، برداشت ما از متن تغییر نمی‌كند؟
حال فرض كنید شما با پیش‌فهم یك طرفدار پرسپولیس و سپس یك طرفدار تیم استقلال، متن را می‌خوانید. آیا یك طرفدار استقلال همان برداشت یك طرفدار پرسپولیس را دارد؟
هم‌چنین در دو مرحله، فرض كنید متن از آن سه شخص متفاوت است: یك كارشناس معروف طرفدار پرسپولیس، یك كارشناس معروف بی‌طرف. فكر می‌كنید این مسئله چه تأثیری بر برداشت ما داشته باشد؟
در كل تمام این تأثیرات روی هم در هنگام شنیدن یا خواندن متن، به عنوان یك نشانه بر روی فهم، خوانش، تأویل و تفسیر و در نهایت فهم ما از متن تأثیر می‌گذارد و «معنای تفسیری»، مصداق ذهنی یا تصور معنایی ما را می‌سازد.
البته باید متذكر شد. در متون مختلف این عوامل به صورت‌های گوناگون اثر می‌گذارد. اگر با متنی ادبی سروكار داشته باشیم، شاید به دنبال رسیدن به معنای نگارنده باشیم و به تعبیر متفاوتی از كمرنگ شدن مؤلف و یا خودمختاری متن از سوی افرادی چون رولان بارت، گادامر، پل ریكور، آدورنو و دیگران نزدیك شویم؛ پس دیگر رابطه‌ی متقابل كمرنگ می‌شود و پیش‌فهم خواننده و متن قوی‌تر می‌گردد.
در تفسیر متن قرآن و متون دینی می‌خواهیم به معنای مؤلف برسیم، پس می‌كوشیم تا بافت، رابطه‌ی متقابل و متن را قوی‌تر در نظر گیریم و پیش‌فهم خود را كمرنگ كنیم. به همین ترتیب در متون متفاوت كاركرد و كمرنگی و پررنگی عوامل فوق‌الذكر تغییر می‌كند.
● پایان سخن
با توجه به مطالبی كه یاد شد، می‌توان طرح ذیل را با نشانه(ی به‌ویژه زبانی) ارائه كرد:
«معنای تفسیری» یا تفسیرشده‌ای است كه از صافی عوامل متعددی چون پیش‌فهم موقعیتی و غیره می‌گذرد. لذا ممكن است همیشه مدلول یا معنای تفسیری عیناً مطابق یا هم‌نگاشت مصداق بیرونی نباشد. همان‌طور كه گفته شد، در مواردی چون مفاهیم انتزاعی نیز مصداقی عینی وجود ندارد.
منابع
ساسانی، فرهاد / «تأثیر متن زبانی بر خوانش و تأویل»
نویسنده : فرهاد ساسانی
منبع : انتهای مقاله
منبع : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر