شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا


زن؛ کمال جمال الهی در چشم و دل مولانا


زن؛ کمال جمال الهی در چشم و دل مولانا
پرتو حق است آن معشوق نیست خالق است آن گوییا، مخلوق نیست
(دفتر اول)
جرعه حسن است اندر خاك گش(۱) كه به صد دل روز و شب می‌بوسی‌اش
(دفتر پنجم)
ملای روم در جغرافیای زمینی و زمانی خاصی زندگی می‌كرد كه همه گرایش‌ها، منش‌ها و خوی‌های عالی انسانی پایمال سم ستوران جهل و جور و فساد شده و مغولان همه‌چیز را نابود كرده‌اند. در چنین شرایطی انسان فرزانه و فرهیخته‌ای چون جلال‌الدین بلخی فرصتی یافته است تا از عالی‌ترین مبانی جامعه بشری سخنی بگوید و بر كرسی اصلاح تكیه زند و بی‌هراس از تكفیر و تفسیق روسای عوام درخصوص موضوع بسیار مهم، با ارزش و فراموش شده‌ "زن" سخن بگوید.
با اندكی گذر و گذار در آثار ادبی پیش و پس از مولوی با تعابیر شگفت‌آوری از زن برمی‌خوریم، اما شاید تنها كسی كه توانسته حق مطلب را ادا كند، مولوی است. او مودبانه و با زبانی نرم، عالی‌ترین تعابیر را از زن در مثنوی آورده و عادلانه آنچه كه زیبنده و سزاوار است در مورد زن تعبیر و تفسیر كرده است. البته این مطلب اساسی و مهم را باید یادآور شد كه در اندیشه‌ها و نگاشته‌های مولانا و بویژه مثنوی كه بیشتر مورد نظر ماست به دو گونه اشعار كه گاه به‌ظاهر نقیض یكدیگرند برخورد می‌كنیم كه باید با تأمل به آنها نگریسته شود. در جاهای مختلف مثنوی معنوی تعابیری از مولانا دیده می‌شود كه خواننده تردید می‌كند و می‌گوید آیا ممكن است انسان دانا و اندیشه‌وری بزرگ همچون مولانا چنین تعبیرهای زننده‌ای از زن كرده باشد و این‌گونه زن را در پایین‌ترین جایگاه‌های انسانی جای داده باشد و در جاهای دیگر مثنوی دیده می‌شود كه عالی‌ترین تعابیر را از زن بیان می‌كند و او را در اوج عظمت انسانی قرار می‌دهد و تا نزد خدا او را بالا می‌برد. اگر در جایی از مثنوی دیده می‌شود كه زن مظهر كم‌خردی و بی‌ظرفیتی و وسوسه‌گری و ناتوانی و نماد نفس اماره بالسوء تعریف شده، نشانگر این است كه در آن زمان كه مولانا در آن عصر می‌زیسته این‌گونه به زن می‌نگریسته‌‌اند. وقتی انسان منزلت عالی الهی خود را در جامعه‌ای ندانسته باشد و به‌طور كلی كرامت انسانی او را پایمال كرده باشند و مشتی بی‌تعهد و فرصت‌طلب، مسلط بر جان، مال و ناموس مردمان شده باشند، زن كه سهل است، مردان نیز منزلت خود را درنمی‌یابند.
تعابیری كه در مثنوی آمده، ترسیم تمثیل‌گونه‌ای از وضعیت انسان در جغرافیای زمانی و زمینی مولاناست و بیانگر اوضاع فرهنگی عصر اوست و حضرت مولانا با دقت تمام همچون نقاشی چیره‌دست تصویر انسان‌ها و بویژه زن را به‌خوبی می‌نمایاند. اما آنجا كه بناست شخصیت اصلی عنصر انسان و بخصوص زن را نشان دهد، نگاه پیر بلخ آن‌چنان كریمانه و بزرگوارانه است كه كمتر كسی از شاعران و ادیبان و عارفان چنین تعابیری از زن در آثار علمی و ادبی خود آورده‌اند. نجم‌الدین رازی معروف به دایه در "مرصادالعباد" می‌نویسد: "همچنان‌كه اطفال را به چیزهای رنگین، آواز زنگله، نقل و میوه مشغول كنند، آدم را به معلمی ملائكه و سجود ایشان و بردن به آسمان‌ها و بر منبركردن و گرد آسمان‌ها گردانیدن و آن قصه‌های معروف كه گفته‌اند مشغول می‌كردند، تا باشد كه قدری نایره آتش اشتیاق او به جمال حضرت تسكین پذیرد و با چیزی دیگر انس گیرد و آن وحشت از وی زائل شود. او به زبان حال می‌گفت:
هرگز نشود ای بت بگزیده من مهرت ز دل و خیالت از دیده من
گر از پس مرگِ من بجویی، یابی مهر تو در استخوان پوسیده من
(یمین اصفهانی)
خطاب می‌رسید كه ای آدم در بهشت رو، و ساكن بنشین و چنان‌كه خواهی می‌خور، و می‌خسب و با هر كه خواهی انس گیر، "یا آدُم اسكُن اَنتَ وُ زوجكُ الجُنَه و كُلا مِنها رغداً حُیث شِئتُما" (بقره:۳۵) هر چند می‌گفتند، او می‌گفت:
حاشا كه دلم از تو جدا دانَد شد یا با كس دیگر آشنا دانَد شد
از مهر تو بگلسد كه را دارد دوست وز كوی تو بگذرد كجا داند شد؟
چون وحشت آدم هیچ ‌كم نمی‌شد و با كس انس نمی‌گرفت، هم از نفس او حوا را بیافرید و در كنار او نهاد تا با جنس خویش انس گیرد "و جُعُلَ مِنها زَوجُها لِیُسكن اِلَیها." (اعراف: ۱۸۸)
آدم چون در جمال حوا نگریست، پرتو جمال حق دید بر مشاهده حوا ظاهر شده، كه "كُلُ جُمیلٍ مِن جُمال‌الله" ذوق آن جمال بازیافت. گفت:
ای گل! تو به روی دلربایی مانی وی می تو ز یار من به جایی مانی
وی بخت ستیزه كار، هر دم با من بیگانه‌تری، به آشنایی مانی(۲)
تعبیر نجم‌الدین رازی بسیار جالب و تأمل‌برانگیز است.
شادروان نیكلسون در شرح دو بیت كه در آغاز مقاله آورده شد، از دفتر اول مثنوی، گفته نجم‌الدین را آورده و می‌گوید: "زن عالی‌ترین مثل زیبایی خاكی است، اما زیبایی خاكی هیچ نیست جز آن‌كه تجلی و بازتابی است از صفات الهی آنچه معشوق است صورت نیست آن."
خواه عشق این جهان، خواه آن جهان(۳) (دفتر دوم)
پایان قرن ششم و آغاز قرن هفتم در تاریخ ایران، برهه‌ای بسیار مهم اما بسیار پرآشوب و فتنه است. ایران و اسلام در آن روزگار به لحاظ مرزی بسیار پیشرفته بود. حاكمان بی‌لیاقت و سلطه‌گر از دامنه كوه‌های هندوكش تا رود جیحون، دریاچه آرال، سواحل خزر، قفقاز، آسیای صغیر، تمام شمال آفریقا، عربستان و پاره‌ای از جنوب اسپانیا سلطه خود را گسترده بودند؛ همه این سرزمین‌های پهناور در زیر بیرق اسلام گرد آمده بود، اما درگیری‌های بین فرمانروایان سلسله‌های گوناگون، آسایش را از مردم سلب كرده بود. خوارزمشاهیان بر بیشتر سرزمین‌ها تسلط داشتند. پایتخت آنان خوارزم در ساحل جیحون و در جنوب آرال بود، اما حكومت‌های محلی دیگر چون اتابكان در آذربایجان و سلغریان در فارس و فرمانروایان هزار اسبی در لرستان حكومت می‌كردند. این دوره از نظر علوم، فلسفه، ادب و تصوف دوره‌ای بس درخشان است، اما از نگاه اجتماعی، تباهی و انحطاط اخلاقی و اختلافات فرقه‌ای میان نحله‌های اهل سنت، جماعت، شیعه، فلاسفه و متصوفه در اعلی درجه و از همه مهم‌تر از اواخر قرن پنجم تاخت و تاز صلیبیان به مرزهای غربی بلاد اسلام دروازه‌های‌ فتنه و بلا را به روی مسلمانان باز كرده بود و اما در قرن بعد یعنی قرن ششم، هجوم تاتار سرزمین ایزدی ما را غرق پریشانی و ناامنی كرده بود. باید پذیرفت كه از این بادهای سرد و سموم كه بر صحنه بوستان ایران زمین وزیدن گرفته بود، نجم‌الدین رازی یا بعد از او ملای روم تولد یافتند و درخشیدند.
آیا می‌شود گفت كه كسی بتواند در مورد زن كه حتی تا همین امروز موضوعی فراموش شده به حساب می‌آید، مطلبی مهم و اساسی نگاشته با بنگارد؟ در چنین وضعیت هولناكی مثنوی معنوی به رشته نگارش درآمده است. مولانا تك ستاره‌ای است كه در آسمان ادب و فرهنگ ایران درخشیده و دیدگاه او پیرامون "زن" قابل توجه است:
"زُین للناس" حق آراسته‌ست ‌زآنچه حق آراست، چون دانند جست؟(۴)
چون پی "یُسكُن‌الیها"ش آفرید كی تواند آدم از حوا برید؟
رستم زال ار بوُد، از حمزه بیش هست در فرمان اسیر زال خویش
آن‌كه عالم بنده گفتش بدی "كلمینی یا حمیرا" می‌زدی(۵)
(دفتر اول)
باز در پیرامون این ابیات نیكلسون در شرح خود می‌نگارد كه:
"این جرعه جمال الهی آمیخته به خاك عشق‌آمیز است كه شب و روز به صد دل آن را می‌بوسی."
جرعه حسنِ است اندر خاكِ گش كه به صد دل روز و شب می‌بوسی‌اش
(دفتر اول)
می‌افزاید: كه چون ابلیس از حق تعالی خواست تا وسیله‌ای بهر اغوا و وسوسه نفس به او بخشد كه خلایق تاب مقاومت در برابرش نیاورند، حق تعالی زیبایی زن را به او وانمود و ابلیس از تجلی شكوه الهی مبهوت شد (البته باید توجه داشت كه این همه مطالب در پیرامون داستان زیبای آدم در قرآن كریم جنبه تمثیلی و نمادین دارد و معمولاً در بیشتر متون دینی به صورت سمبولیك بیان شده و تعبیرات اسطوره‌ای و میتولوژیك مورد استحسان مفسران و معبران گشته است و این بسیار دقیق است. نگارنده)
گوییا حق تافت از پرده رقیق.... شاعر حجاب صورت را كنار می‌زند و جمال ازلی حق را كه الهام‌بخش و معشوق همه عشاق است، در زن مشاهده می‌كند و او را به اعتبار اصل خلقت او واسطه‌ای می‌بیند؛ به مفهوم حقیقی كلمه كه جمال قدیم الهی خود را در او متجلی می‌سازد و به فعالیت خلاقه می‌پردازد، زن، از این دیدگاه كانونی است بهر تجلی الهی و می‌توان او را با قدرت حیات‌بخش فروغ او یگانه دانست.(۶)
مترجم دانشمند شرح مثنوی، نیكلسون مطلبی را از شرح ولی محمد اكبرآبادی كه از شارحان مهم مثنوی است، نقل می‌كند كه "باید دانست كه شهود حق سبحانه، مجرد از مواد ممكن نیست و شهود او در ماده انسانی كامل‌تر است از شهود او در غیر انسانی و در افراد انسان شهود او در زن كامل‌تر است از شهود او در مرد، زیرا كه شهود حق یا به صفت فاعلیت است یا به صفت منفعلیت یا به حسب هر دو كه هم فاعل باشد و هم منفعل. پس مرد وقتی كه مشاهده كرد حق را در ذات خود، از حیثیتی كه ظهور زن از مرد است، مشاهده كرد حق را در فاعل، و وقتی كه مشاهده كرد حق را در ذات خود، بی‌‌ملاحظه ظهور زن از خویش، مشاهده كرد حق را در منفعل چرا كه وی منفعل است از حق بلاواسطه كه مخلوق اوست و وقتی كه مشاهده كرد حق را در زن، پس مشاهده كرد در فاعل و منفعل هر دو و فاعلیت حق در صورت زن از آن است كه در این مظهر تصرف می‌كند در نفس مرد تصرف كلی، و می‌گرداند مرد را منقاد و محب خود و انفعالیت حق در مظهر زن آن است كه حق در این مظهر محل تصرف مرد است و محكوم امر و نهی اوست، پس شهود شخص، حق را در زن مشاهده حق است در صورت فاعلیت و منفعلیت هر دو، پس كامل‌تر باشد از شهود در جمیع مظاهر؛ و همین است غرض حضرت مولوی از این مصراع كه "خالق است آن گوییا مخلوق نیست" چه ذات حق سبحانه صاحب هر دو صفت فعلی و انفعالی است و زن مظهر این هر دو، پس خالق باشد نه مخلوق."(۷)
اكبرآبادی اظهار می‌دارد كه بخش اصلی این تفصیل از شرح داود قیصری بر فصوص‌الحكم ابن عربی گرفته شده است و شخص ابن‌عربی مسئول آن نیست، اما با مراجعه به فصوص عكس این مطلب روشن می‌شود. او در ادامه سخن خود چنین استدلال می‌كند كه زن به‌تنهایی این دو وجه آفرینش را در خود جمع دارد، حال آن‌كه مرد تنها یكی از این دو وجه را داراست. مرد در امر ایجاد و تكوین فاعل است و بس و زن هم فاعل است و هم منفعل (منفعل از جهت آبستن‌شدن و فاعل از جهت رشد دادن و پروریدن جنین) در تمام این مطالب غرض اصلی‌ مولانا جلال‌الدین ـ كه در آن، جای هیچ شبهه‌ای نیست ـ حركت و عمل طبیعی و جسمی زن نیست، بلكه مراد او خوی‌های الهی ذاتی و روحانی نهفته در وجود اوست كه در مرد عشق می‌آفریند و او را سبب می‌شود تا در طلب وصال، با معشوق حقیقی برخیزد.(۸)
مولوی كلاً نسبت به زن نظری بسیار كریمانه و با احترام داشت، با سخت‌گیری‌های متعصبانه‌ای كه در زمان او معمول بود. كاملاً مخالف بود. او به كرامت ذاتی انسان و بخصوص زنان می‌اندیشید. در كتاب خود "فیه ما فیه" آورده است كه "هرچند زن را امر كنی كه پنهان شو، ورا دغدغه خود را نمودن بیشتر شود و خلق را نهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد، پس تو نشسته‌ای و رغبت را از دو طرف زیادت می‌كنی و می‌پنداری كه اصلاح می‌كنی و نكنی. او بر آن طبع نیك‌ خود و سرشت پاك خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور. و اگر به عكس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع، جز رغبت را افزون نمی‌كند علی‌الحقیقه."(۹) مولوی هشدار می‌دهد كه سخت‌گیری بخصوص در مورد زنان آن‌قدر ناپسند است كه درنهایت آثار بس مخرب و منفی به بار خواهد آورد و مفسده‌ای جبران‌ناپذیر.
در داستان قلعه ذات‌الصور كه بس طولانی و بسیار پرمطلب است، مولوی صراحتاً می‌گوید هشیار باشید كه هوا و هوس شما را به بیراهه نكشاند كه به بدبختی ابدی دچار خواهید شد.
هین مبادا كه هوستان ره زند كه فتید‌ اندر شقاوت تا ابد
از خطر پرهیز آمد مفترض بشنوید از من حدیث بی‌غرض
در فرج جویی خرد سر تیز به از كمینگاه بلا پرهیز به
گر نمی‌گفت این سخن را آن پدر ور نمی‌فرمود: "زان قلعه حذر"
خود بدان قلعه نمی‌شد خیلشان خود نمی‌افتاد آن سو میلشان
كان نَبد معروف، بس مهجور بود از قلاع و از مناهج دور بود
چون بكرد آن منع دلشان زان مقال در هوس افتاد و در كوی خیال
رغبتی زین منع در دلشان بِرست كه بباید سِر آن را باز جست
كیست كز ممنوع گردد ممتنع چون‌كه "الانسان حریص ما منع"(۱۰)
نهی بر اهل تُقا تبغیض شد نهی بر اهل هوا تحریض شد
(دفتر ششم)
داستان‌های شنیدنی و خواندنی بسیار در مثنوی است كه نشان می‌دهد تعصب و سخت‌گیری ـ بخصوص نسبت به زنان ـ چه اندازه زیان‌بخش و تخریب‌گر و جبران‌ناپذیر است. مولانا ـ بنا به آنچه روایت كرده‌اند ـ بسیار بزرگوار و آزاده بود و نسبت به همه انسان‌ها نگاهی احترام‌آمیز داشت و بویژه نسبت به زنان بسیار احترام می‌كرد. محمد افلاكی نقل می‌كند هنگامی كه جلال‌الدین بلخی در پاره‌ای از مجالس زنان حضور پیدا می‌كرد، زنان سر تا پای او را گلباران می‌كردند. افلاكی می‌افزاید كه زنی بود گرجی‌خاتون نام كه از مریدان مشتاق مولانا بود كه به نقاشی چیره‌دست فرموده بود تا تصویر مولوی را برای او نقاشی كند تا پیوسته همراه او باشد، زیرا كه تاب دوری مولانا را نداشت.افلاكی مطلب مهم دیگری را نقل می‌كند كه مولوی حتی به روسپیان روی خوش نشان می‌داد و نسبت به آنان با رفق، احترام و مدارا رفتار می‌كرد و در خبر است كه بسیاری از همان روسپیان با رغبت و میل خود توبه می‌كردند و به پاكدامنی و عفت روی می‌آوردند. مولوی نیك می‌دانست موعظه حسنه تا چه اندازه می‌تواند تغییرات اساسی در جان انسان‌ها به‌وجود بیاورد و احوال افراد را دگرگون كند! او دانسته بود كه علت پیشرفت سریع اسلام غیر از فطرت‌‌پذیری و توحید، اخلاق نیكو و عظیم نبی‌اكرم(ص) بود و او همین شیوه را به‌كار می‌برد. در دیدگاه مولانا زن و مرد از جهت روحی كاملاً با یكدیگر مساوی‌اند:
مصطفی آمد كه سازد همدمی "كلمینی یا حمیرا" كِِلمی
ای حمیرا آتش اندر نِه تو نعل تا ز نعل تو شود این كوه لعل
این حمیرا لفظ تأنیث است و جان نام تأنیثش نهند این تازیان
لیك از تأنیث جان را باك نیست روح را با مرد و زن اشراك نیست
از مونث و ز مذكر برتر است این نه آن جان است كز خشك و تر است
(دفتر اول)
در شرح ابیات فوق استاد فرزانه كریم زمانی می‌نویسد: "حمیرا كه مصغر "حمراء" است كلمه‌ای مونث است. چنان‌كه لفظ جان نیز در میان تازیان به صورت مونث (نفس یا روح) استعمال می‌شود، لیكن روح از این‌كه به صورت مونث ذكر می‌شود باكی ندارد؛ زیرا روح سنخیتی با مرد و زن ندارد، یعنی عالی‌تر از این است كه مونث و یا مذكر باشد."(۱۱) در این بیت‌ها و ابیات بعدی، مولانا را نظر بر این است كه برای وصول به مقام ولایت و اتصال به حق میان مرد و زن، هیچ تفاوتی نیست. روح فراتر از جنسیت مرد و زن است. یعنی آن روح نباتی حیوانی نیست كه آمیزه‌ای است از مزاج‌های خشكی و تری و گرمی و سردی، بلكه این روح، جوهری مجرد و لطیف و مفارق از عالم ماده و مدت است.(۱۲)
مولانا در همین دفتر می‌فرماید:
ای رهیده جان تو از ما و من ای لطیفه روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یك شود آن یك تویی چون كه یك‌ها محو شد، آنك تویی
یعنی از بین رفتن تعینات و رسیدن به وحدت كه در آن جایگاه، دیگر مرد و زن مطرح نیست و صحبت فقط پیرامون انسان است و بس، می‌خواهد مرد باشد یا زن. اما به هر حال مرد به زن و زن به مرد نیازمند است و این خواسته تغییرناپذیر خداوند است.
"زُین لِلناس" حق آراسته‌ست زآنچه حق آراست چون دانند رست؟
(دفتر اول)
حضرت مولانا در سلوك مردان اشاره دارد‌كه نهایت لطف و مرحمت و بزرگواری را نسبت به زنان باید اعمال كرد و از خشونت و ظلم و ستم پرهیز باید داشت، زیرا كه بدنامی متولد گردد و خداوند منتقم حقیقی است و هر عملی عكس‌العمل دارد و ممكن نیست كسی از مكافات عمل بتواند بگریزد كه "ولا یمكن‌الفرار من حكومتك."(۱۳)
شوی و زن را گفته شد بهر مُثیل كه مكن ای شوی، زن را بد گسیل
كانچه تو با او كنی ای معتَمد از بد و نیكی خدا با تو كند
این زن دنیا كه هست او مست تو حق امانت داد اندر دست تو
(دفتر ششم)
زیرا كه به دلایل مختلف، زن امانتی است ازسوی خداوند در نزد مرد كه بتواند به واسطه او انسان دیگری را كه صفات الهی را باید در او پرورش بدهد، به بشریت هدیه كند. صفت بارز زن، مادر بودن اوست كه عملاً دلواپسی و نگرانی را به فرزندش می‌آموزد و این بزرگ‌ترین عمل انسانی است.
مولانا با صراحت تمام می‌گوید كه زن مظهر جمال الهی است و از همه مهم‌تر آن‌كه خداوند را به او تشبیه كرده است و این از شگفتی‌های روزگار است كه مولانا بدان اشارت دارد:
رو و خال و ابرو و لب چون عقیق گوییا حق تافت از پرده رقیق
دید او آن غنج و برجست سبك چون تجلی حق از پرده تنك
(دفتر پنجم)
مولانا با تشبیهاتی بدیع درباره زن، او را به عرش می‌برد و حتی جمال و زیبایی خداوند را به او تشبیه می‌كند. پیداست كه زن در چشم و دل مولانا كرامتی بس بلند دارد. از همه مهم‌تر در بینش مولانا، ارجمندی و عظمت زن آن هنگام بروز و ظهور می‌یابد كه ملای روم مقام و منزلت مرشد و راهنمای خلق را از شایستگی‌ها و سزاواری‌های زن می‌داند.
بنگر اندر نُخودی در دیگ چون می‌جهد بالا؟ چو شد زآتش زبون
هر زمان نخود برآید وقت جوش بر سر دیگ و بر آرد صد خروش
كه چرا آتش به من در می‌زنی چون خریدی، چون نگونم می‌كنی
می‌زند كفلیز كدبانو كه نی خوش بجوش و بر مُجه ز آتش كنی
زان نجوشانم كه مكروه منی بلكه تا گیری تو ذوق و چاشنی
تا غذا گردی، بیامیزی به جان بهر خواری نیستت این امتحان
آب می‌خوردی به بستان سبزوتر بهر این آتش بده‌ست آن آبخور
رحمتش سابق بده‌ست از قهر زان تا ز رحمت گردد اهل امتحان
رحمتش بر قهر از آن سابق شده‌ست تا كه سرمایه وجود آید به دست
زان‌كه بی‌لذت نروید لحم و پوست چون نروید، چه گدازد عشق دوست؟!
(دفتر سوم)
درحالی كه در بینش اجتماعی زمان مولوی با سلطه جبارانه مغولان و دور افتادن مردمان از پیام اصلی پیامبران یعنی دورشدن از آزادی، آگاهی، آبادی و موفق‌نشدن برای ساختن جامعه‌ای كه در آن گرسنگی نباشد و امنیت موجود باشد و هر انسانی جایگاه اصلی خود را بیابد و بخصوص زنان از حقوق اساسی و طبیعی خود برخوردار گردند. زن كه هیچ، حتی مردان هم از كمترین حقوق انسانی برخوردار نبودند. مولانا در داستان نخود و كدبانو مسئله پیر و مرشد و راهنما و راهبر را مطرح می‌كند كه در كمتر متنی این‌گونه شایستگی‌هایی برای زن شمرده شده. اگر مادر بودن زن را عمده كنیم ـ كه این‌گونه هم هست ـ آن‌گاه معلوم می‌گردد كه این همه تأكید برای چیست و چرا زن این همه محرومیت می‌كشد و او را در چارچوب محدودیت‌های متعصبانه نگاه می‌دارند و توانمندی‌های طبیعی و ذاتی او را انكار می‌كنند و درنهایت این‌گونه عقب می‌ماند و طبیعی‌ترین حقوق او از او گرفته می‌شود و امروزه به‌گونه‌ای دیگر به اسارت و كنیزی كشیده می‌شود. در زمانی‌كه مولانا می‌زیست، بسیاری از بزرگان و حتی مشایخ نیز زنان متعدد و حرمسرا داشتند. اما مولوی درصدد احیای حقوق از دست رفته زنان بود. مولانا دو بار ازدواج كرد، ابتدا در سن هجده‌سالگی، گوهر خاتون دختر شرف‌الدین لالای سمرقندی را به همسری برگزید، اما این زن با شرف و بزرگوار پس از چندی درگذشت و مولانا در حسرت از دست دادن این زن، در سن ۳۵ سالگی با زن بیوه‌ای به‌نام كراخاتون كه هم شاگرد مولانا بود و هم مرید او ازدواج كرد. هموست كه پیوسته مورد تمجید و ستایش مولانا قرار می‌گرفت و شاید یكی از موفقیت‌های مولانا در اتمام مثنوی معنوی، كمك‌های بی‌دریغ همین بانوی بزرگوار باشد. شاید اگر در جایی مولانا رحمت الهی را به رحمت مادر تشبیه می‌كند، فداكاری‌های كراخاتون را در نظر داشته است.
گفت چون طفلی به پیش والده وقت قهرش دست هم در وی‌ زده
خود نداند كه جز او دیار هست هم از او مخمور و هم از اوست مست
(دفتر چهارم)
این را در جایی می‌سراید كه خداوند به موسی وحی می‌كند كه ای موسی! من آفریدگارم و دوستت می‌دارم.
گفت: موسی را به وحی دل خدا كای گزیده! دوست می‌دارم تو را
گفت: چه خصلت بود ای ذواكرم موجب آن تا من آن افزون كنم
گفت: چون طفلی به پیش والده وقت قهرش دست هم در وی ‌زده
مادرش گر سیلی‌ای بر وی زند هم به مادر آید و بر وی تند
مولانا در شعرهای خود خصوصیات بارز زمانه‌اش را بیان می‌كند و نگاه نافذ و جالب توجه و كرامند خود را نیز مطرح می‌كند و با زبانی بسیار ساده كه حاكی از خردگرایی و عقل‌مداری است، توجه همه را به زن، این آفریده ارجمند، جلب می‌نماید؛ چون درحقیقت به توحید و توجه به وحدانیت خداوند می‌خواند و كرامت انسان را پیوسته در نظر دارد و چون بی‌وجود زن این معنی تحقق پیدا نخواهد كرد. لذا در داستان نخود و كدبانو مقام و جایگاه پیر را با ساده‌ترین شكل بیان می‌كند و آن جایگاه را به او می‌دهد و می‌سراید كه هنوز آن كسانی‌كه به جد درصدد احیای حقوق اساسی زن هستند به این معنی نرسیده‌اند.
پیر، پیر عقل باشد ای پسر نه سپیدی موی اندر ریش و سر
(دفتر چهارم)
سیدحامد علوی
پی‌نوشت‌ها:
۱ـ خاك گش: خاك مناسب و خوب، زمینه مناسب رشد؛ كنایه از جسم آمیخته با ملكوت روح و عشق الهی.
۲ـ مرصاد العباد. نجم رازی (دایه)، به اهتمام محمدامین ریاحی، ص ۹۱ـ۹۰.
۳ـ شرح مثنوی معنوی مولوی، رینولد الین نیكلسون، ج ۱، ترجمه و تعلیق: حسن لاهوتی.
۴ـ نسخه دیگر... چون تانند رست؟
۵ـ اشاره به حدیثی از پیامبر اكرم(ص) كه به عایشه می‌فرمود: "مرا به سخن وادار ای گل سرخ زیبا." نشانی این حدیث را در كتاب "احادیث مثنوی" نوشته استاد فروزانفر بیابید. نیز تفسیر، نقد و تحلیل مثنوی مولوی، علامه جعفری، ج ۳.
۶ـ شرح مثنوی معنوی مولوی، نیكلسون.
۷ـ همان، از شرح ولی محمد اكبرآبادی، ج ۱، ص ۱۷۳.
۸ـ همان، ص ۳۵۱.
۹ـ فیه مافیه، تصحیح استاد فروزانفر، چاپ امیركبیر، ص ۸۸ .
۱۰ـ اشاره به عبارت "الانسان حریص علی ما منع"؛ انسان بر هر چه او را منع كنند آزمندتر گردد.
۱۱ـ شرح جامع مثنوی، كریم زمانی، ج ۱.
۱۲ـ همان، ص ۵۲۸.
۱۳ـ هیج‌كس را از گستره حكومت تو گریزی نیست. (سخن امام علی(ع) در دعای كمیل)
سوتیترها:
پرتو حق است آن معشوق نیست خالق است آن گوییا، مخلوق نیست
وقتی انسان منزلت عالی الهی خود را در جامعه‌ای ندانسته باشد و به‌طور كلی كرامت انسانی او را پایمال كرده باشند و مشتی بی‌تعهد و فرصت‌طلب، مسلط بر جان، مال و ناموس مردمان شده باشند. زن كه سهل است، مردان نیز منزلت خود را درنمی‌یابند
تعابیری كه در مثنوی آمده، ترسیم تمثیل‌گونه‌ای از وضعیت انسان در جغرافیای زمانی و زمینی مولاناست و بیانگر اوضاع فرهنگی عصر اوست
مولوی نیك می‌دانست موعظه حسنه تا چه اندازه می‌تواند تغییرات اساسی در جان انسان‌ها به‌وجود بیاورد و احوال افراد را دگرگون كند
درحالی كه در بینش اجتماعی زمان مولوی با سلطه جبارانه مغولان و دور افتادن مردمان از پیام اصلی پیامبران یعنی دورشدن از آزادی، آگاهی، آبادی و موفق‌نشدن برای ساختن جامعه‌ای كه در آن گرسنگی نباشد و امنیت موجود باشد و هر انسانی جایگاه اصلی خود را بیابد و بخصوص زنان از حقوق اساسی و طبیعی خود برخوردار گردند
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران