سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


یک شب میهمان ناصرالدین شاه بودیم


یک شب میهمان ناصرالدین شاه بودیم
روز سه‌شنبه نهم خرداد ماه، در تهران باران مفصلی بارید و هوا در اغلب نقاط کشور چندین درجه کاهش یافت. از چند روز جلوتر با حامد قرار سفر به شهرستانک از مسیر توچال را گذاشته بودم. آن شب با هم تماس گرفتیم و با فرض اینکه بارندگی‌ها تمام شده و هوا رو به بهبود است برنامه را قطعی کردیم. صبح روز چهارشنبه در هوایی نسبتا خنک ولی آفتابی به راه افتادیم.
بیش از ۹ سال از آخرین باری که مسیر شهرستانک را از میدان دربند، شیرپلا، سنگ‌سیاه و توچال طی کرده بودم می‌گذشت. در دهه هفتاد در چند فصل مختلف، این تجربه را با دوستان هم‌مدرسه‌ای تکرار کرده بودم، اما این بار با همسرم زهره و حامد و آناهیتا تصمیم گرفتیم که کمی از راه را با تله کابین برویم تا خیلی خسته نشویم.
چهارشنبه صبح، دهم خرداد ماه، از ولنجک سوار تله‌کابین شدیم و پس از توقفی کوتاه در ایستگاه ۵ و صرف صبحانه، به طرف ایستگاه ۷ ادامه دادیم. حدود ۱۰ صبح در ایستگاه هفت با انبوهی از برف باقی‌مانده از زمستان روبه‌ور شدیم. هنوز اسکی برقرار بود و تعدادی هم مشغول اسکی! واقعا تهران شهر فوق‌العاده‌ای است؛ با این همه دود و ترافیک و آلودگی، در کمتر از یک ساعت از هرجای شهر می‌توان به طبیعت بکر دسترسی یافت.
با دیدن آن همه برف، وسوسه شدیم که کمی سُر بخوریم. بعد از آنکه هتل توچال را به طرف شرق پشت سر گذاشتیم و روی اولین یال در مسیر شهرستانک قرار گرفتیم، ابرهای تیره و پر باران در آسمان پیدا شدند. هوا به سرعت سرد شد و بارش آرام برف و باران آغاز شد. در برخی قسمتهای مسیر، آفتاب، برفها را نرم کرده بود و ناگهان تا بالای زانو در برف فرو می‌رفتیم. در این وضعیت هم بارش و هم برف شل شده، حسابی باعث خیس شدنمان شد.
پاهای همه از سرما بی‌حس شده بود. خوشبختانه در بدو ورود به دره‌ی منتهی به شهرستانک، چند لحظه‌ای خورشید ظاهر شد. کمی استراحت کردیم و دوباره راه افتادیم. مسیر هنوز پانخورده بود و خیلی بکر و زیبا بود، تعداد زیادی پرنده کوچک و چندتا کبک درشت به چشم می‌خورد. دیدن لانه کوچک و زیبای یکی از این پرنده‌های کوچک، خیلی جالب بود.
نزدیکی‌های چشمه، به مکان برکه‌ای رسیدیم که در تابستان دام‌های روستائیان در آنجا استراحت می‌کنند ولی به دلیل سردی هوا هنوز مسیر آب آن را که چشمه تامین می‌شد باز نکرده بودند. در زیر بارش تند باران یکی از چادرها را برپا کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم استراحت کنیم. بارش شدید باران و نزول تگرگ خیلی درشت، آب را به داخل چادر سرازیر کرد. ناهار را با عجله خوردیم و راهی روستا شدیم تا پیش از غروب جای مناسبی برای شب‌مانی پیدا کنیم.
پس از پایان راه کوهستان، دو مسیر به طرف روستا وجود دارد: یکی راهی است که از سینه کوه تراشیده شده است و گاهی با جیپ تردد در آن انجام می‌شود و راه مال‌رو و باریکی از میان دره و در کنار رودخانه که نهایتا از میان کوچه‌باغها به روستا ختم می‌شود. از آنجایی که ما تصمیم داشتیم ابتدا امکان اقامت در کاخ ناصرالدین شاه را بسنجیم، مسیر دره را انتخاب کردیم که از کنار کاخ می‌گذشت.
ناصرالدین شاه در این روستای خوش آب و هوا، ویلایی تابستانی ساخته بود و با زنان حرم در گرمای تابستان تهران، به اینجا می‌آمد. ظاهرا با مرگ وی، هیچکدام از شاهان قاجار حال و حوصله طی کردن این راه طولانی را نداشته‌اند.
به همین دلیل بنای کاخ آسیب‌های جدی دیده و تغییر کاربری آن در عصر پهلوی، مایه تخریب بخش زیادی از بنا شده است. (عکسهای دیروز و امروز را مقایسه کنید) خوشبختانه چند سالی است که میراث در صدد احیای آن برآمده، اما با سرعتی که حالا حالاها به انجام نخواهد رسید.
ساعت حدود ۶ بعد از ظهر بود که زیر بارش شدید باران به کاخ رسیدیم. ابتدا به خانواده با محبتی برخورد کردیم که روز را در آنجا گذرانده بودند. با دیدن سر و ضع ما، خیلی تعجب کردند و با خوراکی‌های مختلف از ما پذیرایی کردند. آنها هم پیشنهاد کردند که شب را در کاخ بمانیم. هر چه بر در کوفتیم خبری نشد! ظاهرا متصدی آن بنای مخروبه به ده رفته بود.
من و حامد از یکی از دیوارها به داخل رفتیم و در را باز کردیم. زهره و آناهیتا هم با وسایل به ما پیوستند. خوشبختانه در همان هفته با حضور آقای توپچی، مسؤول میراث کرج مراسمی در آنجا برپا شده بود و اوضاع داخل ساختمان خیلی خوب بود. به یکی از اتاقها رفتیم که دو تخت چوبی داخل آن بود. یک بخاری نفتی خیلی قدیمی هم کنار اتاق بود که مخزن نفت نداشت.
با کلی مکافات بخاری را راه انداختیم و از یک قوطی کنسرو لوبیا بجای مخزن استفاده کردیم، البته با این مشکل که باید مرتب آن را پر می‌کردیم. هوا اتاق حسابی گرم شد و لباسهای خیس ما هم خشک شد.
با اینکه روز خیلی سختی را پشت سر گذاشته بودیم، شب آرامی را در خانه قدیمی شاه قاجار، سپری کردیم. صبح زود، پیش از آنکه کسی بیاید، اتاق را مرتب کردیم و به طرف روستا راه افتادیم. هوای بهاری، گیاهان سرسبز و طراوت زمینِ مرطوب از باران، خیلی زیبا و جذاب بود. کنار رودخانه صبحانه خوردیم و به آرامی به طرف روستا رفتیم. متاسفانه مینی‌بوس تهران، ساعت ۷ صبح حرکت کرده بود. جاده آسفالت میان شهرستانک تا جاده چالوس، حدود ۱۱ کیلومتر است.
ناامید از اینکه بتوانیم وسیله‌ای برای طی این مسیر پیدا کنیم، پیاده به راه افتادیم. بعد از حدود نیم ساعت، یک راننده وانت با مرام به داد ما رسید!
محمد آقا که از ده به آسارا می‌رفت تا کپسول گاز خالی‌اش را بایک کپسول پر عوض کند، ما را هم سوار کرد؛ بی‌هیچ چشم‌داشتی! در ایستگاه آسارا پیاده شدیم و پس از ده دقیقه، مینی‌بوسهای کرج را سوار شدیم. از آنجا هم با مترو آمدیم تهران، ظهر به تهران رسیدیم. همان لحظه‌ی اول هوای گرم و آلوده شهر چنان حالمان را گرفت که دوباره دلمان هوای شهرستانک کرد.
راستی در اواخر مردادماه باغهای شهرستانک مملو از آلبالوهای درشت و خوشمزه است، اگر حال و توان کوه‌پیمایی ندارید، کافی است جاده کرج ـ چالوس را تا کیلومتر ۴۵ طی کنید، سپس در سمت راست، وارد جاده شهرستانک شوید و تا روستا برانید و از آب و هوا و میوه‌های آن بهره ببرید.


همچنین مشاهده کنید