پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
دو حکایت از جوامع الحکایات و لوامع الروایات
● لطف الهی
... ذوالنون مصری، رحمه الله علیه می گوید: وقتی از شهر مصر بیرون آمدم تا ساعتی در صحرا تفرجی کنم بر گوشه رود نیل می گشتم و در جریان زلال شمال نظاره می کردم، ناگاه کژدمی دیدم که به تعجیل می آمد. گفتم، به کجا خواهد رفت؟ چون به لب آب رسید، غوکی بر لب آب آمده بود. آن کژدم بر پشت او نشست، و او را مرکب خود ساخت، و در آب شنا کردن گرفت. من گفتم: «هر آینه در زیر این سری است». خود را بر آب زدم و به تعجیل از آب بگذشتم، و به کنار آب آمدم. و چندان که غهمین کهف غوک برسید و کژدم را از آب بگذرانید، به خشکی آمد، و به رفتن تعجیل گرفت و من بر عقب او می رفتم، تا به زیر درختی رسیدم. مردی را دیدم که در زیر سایه درخت خفته بود، و ماری سیاه قصد او کرده و نزدیک آمده که زخم بر وی راند غبگزد و نیش بزندف. ناگاه کژدم بیامد و قصد وی کرد، و نیشی بر پشت او زد، چنان که مار در حال بیفتاد و هلاک شد. پس کژدم هم از آن راه بازگشت و به لب آب آمد، و غوک منتظر او بود. بر پشت او نشست و از آب عبره غعبورف کرد.
من متحیر بماندم و گفتم: «لابد که این مرد ولی ای باشد از اولیای خدای، تعالی». خواستم که بدو تقرب نمایم و پای او ببوسم. نگه کردم جوانی بود مست و از عقل تهی دست. تعجب و حیرت من زیادت شد، و از آن حال بر حفظ و عصمت آفریدگار، جل وعلا، استدلال گرفتم که هرچند از بندگان جفا پیش می آید، رحمت او در حق ایشان بیش می باشد. پس صبر کردم، تا از خواب درآمد. مرا بر سر خود بدید، متعجب شد، و در پای من افتاد که: «ای امام یگانه و ای مقتدای اهل زمانه، اینجا، بر سر این گناهکار به چه مقام کرده ای غ ایستاده ایف و به چه وسیلت در حق من این اکرام فرموده ای؟»
گفتم: «دست از این اعتذار غعذر خواهیف بدار و بدین مار نظر برگمار». جوان چون مار بدید، دست بر سر زدن گرفت و گفت: «حال چگونه بوده است؟» ذوالنون می گوید: حال را از اول تا آخر با وی حکایت کردم. جوان روی به آسمان کرده و گفت: «الهی لطف تو با مستان چنین است با دوستان چگونه خواهد بود؟» پس در رود نیل غسلی آورد، و روی به بادیه نهاد، و به مجاهدت مشغول شد و کار وی به جایی انجامید که بر هر بیماری که بدمیدی در حال شفا یافتی. و هر که را لطف الهی بنوازد، ارشاد و هدایت او را چنین لطف ها سازد.
● روی تازه و نان خشک
... جنید می گوید: «روزی مروی را دیدم و اثر گرسنگی در وی مشاهده کردم. گفتم: به خانه در می آیی تا طعامی تناول کنی؟ اجابت کرد. او را به خانه درآوردم، و در خانه چیزی طلبیدم از طعام، که پیش آوردم. لقمه ای از آن برداشت و در دهان نهاد، و چند بار گرد دهان بگردانید، پس برخاست و آن را در دهلیز انداخت و برفت. بعد از چند روز او را دیدم. از وی پرسیدم که سبب برخاستن تو چه بود، و امتناع از آن به چه وسیلت اتفاق افتاد؟ گفت: من گرسنه بودم و خواستم تا دل تو نگاه دارم، و تو را شادمان گردانم، بدان که انگشت به نمک تو نزنم، و لکن میان من و خدای تعالی، علامتی است که البته طعامی که در آن شبهت بود، مرا نگذارد، و به حلق من فرو نرود. مرا بگوی که آن طعام از کجا آورده بودند؟ گفتم: از سرای قرابتی از آن من، که مهمانی کرده بود، و ما را نصیبی فرستاده بود. پس گفتم: امروز رغبتی کن بدان که با هم طعام خوریم. گفت: بلی. پس او را به خانه بردم و قدری نان تهی خشک، که حاضر بود، پیش آوردم. به رغبتی تمام آن را بخورد.
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی پلیس تهران قوه قضاییه پلیس راهور هلال احمر سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا کارگران تورم
سریال نمایشگاه کتاب جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب کتاب مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
مکزیک
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه چین انگلیس اوکراین ترکیه یمن افغانستان
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید باشگاه استقلال بایرن مونیخ
هوش مصنوعی هواپیما تبلیغات تلفن همراه اپل گوگل همراه اول مدیران خودرو ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
کبد چرب فشار خون بیمه کاهش وزن بیماری قلبی دیابت مسمومیت داروخانه