سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
تجدید عهد با «روشنفکری» و «دینداری»
«روشنفکری دینی» به رغم نقض و تردیدهای بسیار و قال و مقالهای فراوان در اطراف آن، یک «واقعیتِ» محرز و غیر قابل انکار است و بیش از آن، یک «ضرورتِ» دینی و شاید روشنفکرانه. با این وصف، تحقق و تبلور حقیقی آن در اشخاص، منوط به احراز حداقل شرایطی است که از بطن همان عناوین، یعنی «روشنفکری» و «دینی» برمیخیزد. موضوع این مقال، وارسی و انکشاف همین شرایط است با اندک تأمل نظری و مرور تاریخی بر سرگذشت به هم آمدن آنها.
برخلاف تشکیکهای شایع، هیچ وجه پارادکسیکالی در این اصطلاح که به خطا آن را مرکب از دو پارة نابههمجنس شمردهاند، وجود ندارد. «روشنفکری» نه جزء مکمل و نه پارة افزوده، که عنصر تخصیصی و توضیح دهندة «دینی» است و چه بسا بالعکس. این دو به هم راجعند و در هم تنیده؛ نه اجزایی ماهیتاً جدا و از سر مصلحت به هم چسبیده. این را از واکاوی حقیقت مفهومی آنها میتوان بدست آورد. تلقیِ ساختگی و تعبیر پارادکسیکال از این اصطلاح، به عقبة روشنفکری و وجهه و سابقة دینداری در غرب مسیحی برمیگردد که در آستانة ورود به دوران جدید، دچار چالشی سخت میان جریان «روشنگری» و ارباب «کلیسا» گردید؛ چندان که حرکت «اصلاح دینی» نیز نتوانست میانهشان را به هم آورد. به همین روست که روشنفکری در غرب، همواره فاصلة معنادار خود را با دین و جریانات دینی از هر سنخ، حفظ کرده است و هیچ مصداقی از آنچه در دیگر مناطق عالَم، خصوصاً در بلاد اسلامی مشاهده شده، در آن سامان به ظهور نرسیده است. این گونه داوری و صدور حکمِ کلی، بیملاحظة شرایط و پیشینه و مقتضیات متفاوت، نه روشنفکرانه است و نه عالمانه؛ نه به اولی خدمت میکند و نه از دومی دفاع. مدعی باید از خود بپرسد این خیل منورالفکرانِ به انحای مختلف دینی، چرا عمدتاً در جهان اسلام رخ نمودهاند و چرا با تمام التزامشان به روشنفکری و دینداری، آن تعارض و تضاد را نفهمیدهاند و ادبیاتی گرانسنگ در دفاع از آن پدید آوردهاند؟ بعد از این نشان خواهیم داد اعوجاجات و التقاطهای پدید آمده در بخشهایی از این ادبیات، ناشی از خلط میان روشنفکری و مدرنیّت بوده است، نه برخاسته از تعارض ذاتی میان روشنفکری و دینداری. همان خلطی که مدعیان نیز بدان دچارند و حاضر نیستند جز با پیشفرضِ تجدد، به ارصاد این مقولات و بررسی نسبت میان آنها بپردازند.
آنچنان که آمد، روشنفکریِ دینی در جامعة ما چیزی فراتر از یک «واقعیت» است و حتی بیش از یک «ضرورتِِ» راهبردی و اقتضای زمانه و «سابقهدارتر» از تحولات و تأثیرات دنیای مدرن. روشناندیشی دینی برای کسی که با جهتگیریهای آموزهای اسلام آشنا باشد، مولودی طبیعی است و رویدادی درونی و مورد انتظار؛ چرا که ظرفیت و ضروت آن همواره در آموزهها و بسترهای دینی وجود داشته است؛ ولو در فراشد تاریخی و به دلایل بسیار، کمتر درک شده و به تحقق رسیده است. این را با ارائة تعریفی از دین و نشانههایی از تاریخ و مروری بر مواصفات روشنفکری میتوان احراز و اثبات کرد.
دین را هم بر حسب این که «چیست؟» میتوان تعریف کرد؛ هم بر حسب این که «چه میکند؟» و هم با این ملاحظه که «به دنبال چیست؟». شاملترین تعبیر بر پایة اخیر شاید «فراروی» باشد. یعنی ادیان بطور کلی آمدهاند یا ساخته شدهاند تا انسان را در فرارفتن از آنچه هست یا بدان دچار است، یاری رسانند. چرا که هرگونه رخوت و راحت و رکود، خلاف شأن انسانی است و رفتن و گذشتن و دیگرشدن از خصال جداییناپذیر آن. کارِ دین اولاً تحریک دائمی این کششهای درونی است و دادن انگیزه و نیروی لازم و ثانیاً نشان دادن سمت و سوی تحول و صیرورت به انسان.
اختلاف میان ادیان و حتی شبهدینها، نه در اصل این دو کار، بلکه در عنوان و عدد مقولات و عرصههایی است که باید از آنها گذشت و آنهایی است که باید رسید. در فراگیرترین و زندهترین ادیان، با اندک تفاوتِ در تأکید میتوان فرارفتنِ از «مادیت»، از «منیت» و از «موقعیت» را به عنوان عناصر جوهریِ دین شناسایی کرد. این را از آموزهها و رویههای دینی ادیان کوچک و بزرگ، جدید و تاریخی و ابتدایی، الهی و غیرالهی و حتی ایدئولوژیها و شبهدینها میتوان دریافت؛ هر چند در برخی با صراحت و تفصیل همراه شده است و در برخی دیگر با اشارات.
ظهور نو به نوی ادیان و انشعابات فرقهای از آن نیز ریشه در همین گوهر حَیَوی دارد که در مقاطعی دچار زوال یا وقفه میشده است. به همین روست که ظهور ادیان جدید و انشعابات فرقهای، نقاط عطف و جهشهای تاریخی جوامع گردیدهاند و بنیانگذاران و آورندگان آیینهای نو، عاصیان نظم کهن و پیشگامان تحول. درست میگوید ماکس وبر که پیامبران و بنیانگذاران هیچ آیینی از میان کَهََنة رسمی حاکم برنخاستهاند. آنها از روشنفکران و نواندیشان عصر خویش بودهاند و بیجهت نیست که نضجگیری ادیان بزرگ در تاریخ بشر را به انقلابات دنیای کهن تشبیه کردهاند. تحریک عزمها و انگیزهها، تقویت نیرو و آزاد کردن انرژی و ایجاد تحولات و تغییرات شگرف در حیات فردی و اجتماعی انسانها در گذشتة دور و نزدیک جوامع، محصول همان گوهری است که انسان را به انصراف از موقعیتهای نازل و عبور از ساختهای راکد و تعقیب آرمانهای بلند در دوردست فرا میخواند.
این تعریف و تلقی از دین که شواهد تعلیمی و تاریخی فراوانی بر آن صحه میگذارند، به همراه آنچه از روشنفکری در معنای ذاتی و نه تاریخی آن بدست میآید، مقدمات و ملزومات لازم برای وارسی نسبتهای محتمل میان دینداری و روشنفکری را فراهم میآورند. تلقی و تعریف ما از دین و روشنفکری مبتنی بر ماهیات منتظَر آنها است، نه مأخوذ از واقعیات مستقر. چرا که بهدنبال بررسیِ «امکانی» این ترکیب و «انتظاراتِ» از آن هستیم.
روشنفکری، مفهوم و پدیدهای است متأخر و اگر «وجودِ» آن در گذشتههای دور را نتوان نفی کرد، «مفهوم» و اذعان به آن را میتوان. از روشنفکری تعاریف متفاوتی ارائه شده است که از صوریترین شاخصه تا محتواییترین مشخصات را در بر میگیرد: کسی که از راه قلم و کتابت امرار معاش میکند تا کسی که در فکر و ایده، اهل ابداع و تحول است. روشنفکر را برخی با «خصوصیات فردی»اش تعریف کردهاند و بر ویژگیهای سنی و جنسی و تحصیلی و شغلی و ظاهری و خُلقی و بیانیاش انگشت گذاردهاند. این تعاریف عمدتاً مأخوذ از واقع است و با ارجاع به مصادیق شاخص صورت میپذیرد. دستة دیگر، بر «موقعیت اجتماعیِ» آنها که منتج از خاستگاه، منزلت و ارتباطات اجتماعی خاصی است، متمرکز شدهاند. «نقش و کارکردهای اجتماعی» نیز مورد توجه و تصریح دستة دیگری از تعاریف روشنفکری بوده است. بنابر تعاریف اخیر، روشنفکر کسی است که تبیینگر و نظریهپرداز است؛ مروج و مبلِّغ یک مرام اجتماعی است؛ نقاد است یا مرد عمل.
با تأمل در همین دستهبندی از تعاریف روشنفکری و مرور اجزای آن، میتوان برخی از شاخصهای مبنایی، عام و پایدارتر آن را شناسایی و در ارائة تعریفی معتبر و مورد اجماع بکار گرفت. خصوصیات فردی، مثل سن و تحصیل و شغل اگر چه از مستلزمات تأثیرگذار در روشنفکرشدن است، اما مقوِّم و تمایزبخش آن نیستند. یعنی میتوان افرادی را با همان مشخصات سنی و تحصیلی و شغلی اما غیر روشنفکر سراغ کرد. اثر موقعیت اجتماعی بر شخصیت و نگرش و گرایشات فرد را نیز نمیتوان نادیده گرفت؛ اما فرض آن به عنوان معرِّف روشنفکری، خود متضمن نفی روشنفکری است؛ چرا که او را تا حد عوامالناس و انسانهای موقعیتی پائین میآورد. شاید معرِّفترین شاخصهای روشنفکری را باید در «مشخصات فکری» او در درجة اول و در «نقش و کارکردهای اجتماعی»اش در درجة ثانی جُست. بر این اساس، روشنفکر کسی است که به لحاظ فکری و شخصیتی، فردی است مستقل و آزاداندیش و در نتیجه اهل ایده و اندیشة ابداعی. اهل تحلیل و تبیین است؛ اما نه همچون فلاسفه و دانشمندان که در آن متوقف بماند. مروج و مبلِّغ است، اما نه همچون ایدئولوژیست که در اطارهای آن محصور و متوقف گردد. مرد عمل است، اما نه چون کادرهای حزبی که با نیل به قدرت، تنازل و تقاعد پذیرد. مصلح دائمی است، اما فراتر از مهندسان اجتماعی که به سامان امور اکتفاء نماید؛ انقلابی است، اما بسیار متینتر و هدفمندتر از یک آنارشیست. ناقد همیشگیِ اوضاع و عقاید و قدرت است، اما نه برای نفس نقادی و به قصد تخریب؛ بلکه برای اصلاح و تصحیح و تعدیل. در معرفی سلبی او نیز میتوان گفت: تقلید نمیکند و تن به رخوت و راحت نمیدهد و در خود نمیماند و از تمنیاتِ نازل و سوداهای زائل فراگذشته است و از تردید و تزلزل نیز.
این تلقی از دین و روشنفکری است که آنها را متلائم و سازگار میسازد و دینداری را در معنای صائبش، عین روشنفکری. مگر به دیندار، جز این توصیه شده است که مسئول افکار و اَعمال خویش باشد؟ با موانع درونی و بیرونی آزاداندیشی بستیزد؛ در احوال عالَم و آدم نظر کند و از جهل و خرافه و نادانی بگریزد و از اِنکار حق ولو علیه خویش و اصرار بر باطل ولو به نفع خود بپرهیزد. تعدی نکند و در برابر تعدیِ به دیگران ساکت ننشیند و از کنار آلام انسانها حتی ناهمکیشان، بیتفاوت نگذرد و مسئولیتهای انسانی و اجتماعیاش را بشناسد و بر دوش بگیرد و در مقابل طغیان و برتریجویی بایستد و از تقلید و تردید و تمکینِ به آنچه هست و آنچه در قیاس با ظرفیتهای بلند انسانی، نازل است و او را تختهبند اینجا و اکنون میسازد، بگریزد؟ و مگر روشنفکر، جز انسانی است فرهیخته که با کسب برخی از کمالات برجسته، از دیگران سبقت جسته و بدین هم اکتفاء ننموده و تلاش دارد تا آنانِ خو کرده به عادات و گرفتارِ ایام را از وضع خود آگاه کند و در آنها انگیزة خواستن و برخاستن و فرارفتن پدید آورد؟
دین از مخاطبان خویش، انتظار «روشناندیشی» دارد؛ چرا که آن را «مقدمه و پیشفرضِ روآوری» میشمارد و «نتیجه و نشانة دینداری» و با کمک و همراهی آن است که تعمیق و تحکیم پیدا میکند. نیاز دین به روشنگری بسی فراتر از ظهور عالمانِ مصلح و رهبرانِ روشنفکر است؛ بلکه برای تکثیر دیندارانِ روشناندیش و بسط دینداریِ روشنفکرانه است. بنابر این، نه روشنفکری، بلکه ناروشنفکری است که دین را تضعیف و متدینین را نگران میسازد. نه معدود روشنفکران دینی که معدود بودن روشنفکران دینی است که آسیبرسان و آزاردهنده است.
سخن تا بدینجا در بنیانها و آرمانهای دینداری و روشنفکری بود. اما وضع آنها در عالَم واقع، ماجرای دیگری است که به تأملاتی از سنخ دیگر نیاز دارد. در این عالَم هم دین و شبهدینهای ناروشن و هم دینداریِ غیر روشنفکرانه؛ هم روشنفکرِ لادین و هم روشنفکرِ دینیِ ناپایبند به روشنفکری و ناملتزم به دین بسیار است که با هیچیک از فرضهای پیشگفته انطباق و سنخیتی ندارند. اما چون تأکید این مقال بر آنها نیست و تنها بر «روشنفکریِ دینی» است، از ورود به بحث دینداری و روشنفکری به نحو مستقل در میگذریم و تنها بر همان متمرکز میشویم.
«روشنفکریِ دینی» اگر با دقت در آن نظر شود با «دینداریِ روشنفکرانه» که بحثهای پیشین بدان ختم شد، تفاوتهایی دارد؛ مفهوماً و از حیث تاریخی. این روشنفکری از نخستین تماسهای مسلمانان با غرب در قرون اخیر منشأ گرفته است که در مصر و عثمانی و هند و ایران به وقوع پیوست. حاصل تماسها، ظهور راویان و ناقلینی بود که سرشار از تأثیرات فکری- روحیِ خاصی از آن سامان بودند و در معرفی و ترغیب دیگران بدان، با همیّتتر از نمایندگان رسمیِ آنان عمل میکردند. وجود فاصلة تاریخی و شکاف فرهنگی- تمدنی بسیار میان شرق و غرب نیز موجب آن بود که تُرهات ایشان از هر نوع، با اعجاب و تحسین مخاطبان مواجه گردد؛ چندان که راوی، خود خالق آن عجایب به نظر میرسید و پیشرو در خلق و ابداع. منورالفکر به همین سادگی و با سادهنگری، عنوان پُرطمطراق کسانی شد که حرفها و ایدههای جدیدی داشتند، اما نه از پیشِ خود و نه حتی به تأسی از روشنفکران پیشرو غربی، بلکه با تقلید و کپیبرداری ناقص از تجربة موفق غرب. به همین روست که روشنفکری را در همة انواعش و در تمامی بلادِ تابع، یک مستورة غربی میشناسند که با چند و چون عناصر مأخوذه از مدرنیته و آورده با خود، ارزیابی میشود.
پارادکسِ مطرح در روشنفکری دینی، مربوط به همین سنخ و همین نحو از روشنفکری است که از یکسو مجذوب غرب و متعهد به بسط تجربة مدرنِ آن است و در سوی دیگر، خود را به حفظ سنت و دیانت در جامعة خویش ملزم میبیند و به اصول مدرنیت، پشت میکند. رفع پارادکس، نه آنچنان که توصیه میکنند، در گزیدنِ یکی و رها کردنِ دیگری است؛ بلکه بالعکس در بازگشت به روشنفکری و بازگشت به دیانت به نحو اصیل است؛ بی آن که استلزامی به وارد کردن مدرنیته به عنوان طرف سوم، در این رابطه باشد. سرسپردگی و تعهد پیشینی به مدرنیته، هم مغایر روشنفکری است و هم مخلِّ دینداری؛ چرا که اگر در آغاز واجد روح روشنگری و عناصر و تعلیماتی از آن دست بود، سالهاست بهدلیل سودای غلبه و نیل بدان، دچار تصلب معرفتی و تعصب مرامی شده است. از همانگاه که با «ماتریالیسم» و «لیبرالیسم» به هم آمیخت و از کنار مصائبِ «استعمار» و «سرمایهداری» بیاعتنا گذشت، جوهر مترقی و روشنفکرانة خود را از دست داد و به یک جریان غیر روشنفکر و البته غیردینی بدل گردید.
جریانی که در آغاز مدعای رهانیدن انسان از قالبهای از پیش مقرّر و سرنوشتهای مقدّر را داشت، اینک خود به چارچوب فراگیر و متصلبی بدل شده است که هیچ راهی به رهایی از آن در برابر انسان، از عامی و شرقی و فقیر تا نخبه و غربی و غنی وجود ندارد. آن که به انسان جرأت ایستادن بر روی پای خویش و قبول مسئولیتهای بیشتری را میداد، اینک با بالا بردنِ هزینة متفاوتبودن و به مدد صنعتِ تبلیغ، امکان هرگونه ناهمراهی یا گزینشگریِ آگاهانه و برابر از انسانها را سلب نموده است. آن نویدها به باز بودنِ تاریخ، خاتمة حتمیت و جباریت و خشونت و از راه رسیدن دنیایی پُرتنوع و فضاهای باز و متکثر، با آموزة پایان تاریخ و گریزناپذیری فرایندهای عرفیکننده در قالب پیشگوییهای علمی و فراپارادایم شمردن مدرنیته و غربیسازیِ جهان در لفاف نظریات جهانیشدن و انواع فشارهای نرم و سخت و آشکار و نهان در تابعسازی ملل و همسانسازی فرهنگها و ...، به کلی رنگ باخته است. عجیب آن که این همه از چشم تیزبین و احساس لطیف و روح پرسشگر روشنفکر جهان سومی، خصوصاً از نوع دینیِ آن دور مانده است. عجیبتر که تیغ نقاد و ذهن جوال و روح عاصی او در تعقیب خصوم خیالی و بعضاً متروکِ عصر روشنگری متوقف مانده است؛ اما نسبت به آنچه «مسئلة اصلیِ» روزگار اوست و انسان و آیندة جهانی را سخت متأثر ساخته و متعین میکند، خاموش و بیتحرک است. خاموشی و بیاعتنایی و کمتحرکی روشنفکر دینی نسبت به این مسائل، با هر اولویت و مصلحتی که ابراز نماید، غیرقابل درک و توجیه است و با مسئولیتشناسی بشری و نظرگاه عمیق و جهانی او، در تغایر.
ندیدن یا نادیده انگاشتن این مسائل از دو سبب بیرون نیست: یا درگیریهای نازل و بهشدت شخصیشدة روشنفکر در محیط اجتماعی خویش است که او را از اهتمامات کلان بازداشته؛ یا باقی ماندن بر عهد سلف با مدرنیته است که او را از پرداختن به مسائلی که از آن برخاسته، منصرف میسازد. از نظریهپردازِ مدرن چندان غریب نیست که به توجیه و سر و سامان دادن به مسائل مدرنیته بپردازد و با تئوریپردازیهای تکمیلی از تنقیض و تخریب آن بنای معظم بپرهیزد؛ چون از همان پارادایم اشراب شده و میشود و با تردید در بنیانهای آن، خود را بیزمینه و پشتوانه میسازد. هرچند با مبنایِ «ابطالی»، همین هم نامقبول و ناوارد است. نامقبولتر اما، روشنفکری است که خود را در حصار توجیهگری و پردهپوشیهای نظری، آنهم از کهنهترین انواع آن محبوس میسازد و همچون یک مدافعهگر کلامی، بر روی ناقدان آن شمشیر میکشد. درحالی که از او شالودهشکنی و فراروی از مرزهای عصری انتظار میرفت. همچنان که از «روشنفکر دینیِ» این عصر و این جامعه نیز انتظار میرود که بجای هر عهدی، به عهد خویش با «روشنفکری» و با «دینداری» به معنای حقیقی و نه مُحقَّق آن باز گردد.
(در حالی که روشنفکران جهانی از رسیدن بشر به خط پایان به وجد آمده بودند، وجود بنبست، رسماً و صراحتاً اعلام گردید.)
نویسنده: علیرضا - شجاعی زند
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از http://eboard.ir
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از http://eboard.ir
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست