چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
مشاوره در قرآن و نهج البلاغه
یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران، بازگشت به مفاهیم اصیل اسلامی و بهرهگیری از فرهنگ غنی و پویای اسلام است.
از جمله مسائلی که در فرهنگ اسلامی به آن اهمیت فراوانی داده شده و در کتاب خدا و نهج البلاغه و احادیث اسلامی، پیرامون آن بحث و گفتگو به عمل آمده، مساله «مشاوره» و «اصطکاک افکار» و «تبادل نظرها» است، که همه افراد جامعه، از شخصیتهای بزرگ و معصوم گرفته تا آخرین فرد، مامور به اجرای آن میباشند. هر چند انگیزه «مشاوره» در افراد معصوم، با انگیزه آن در دیگر افراد، متفاوت است، و این حقیقت در طی تشریح آیات و سخنان «امام علی» (علیه السلام) روشن خواهد شد.
این رساله، مشروح سخنرانی نگارنده، در «دومین کنگره جهانی نهج البلاغه» است که در ایام میلاد امیر مؤمنان در ماه رجب به سال ۱۴۰۲ ه. ق برابر هفدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ ه. ش برگزار گردید و شخصیتهای بزرگ و ارزندهای از کشورهای اسلامی نیز در آن شرکت داشتند، و هر کدام پیرامون موضوعی از موضوعات «نهج البلاغه» سخن گفتند. هر چند موضوع سخن این جانب در آن کنگره «مشاوره» از دیدگاه «امام علی» (علیه السلام) در «نهج البلاغه» بود، اما برای تکمیل مطلب، آیات مربوطه به «مشاوره» را نیز مورد بررسی قرار دادیم، تا از این طریق بهره بیشتری به خوانندگان گرامی برسانیم ولی برای رعایت اختصار از طرحاحادیث مربوطه به «مشاوره» خواه از «امام علی» (علیه السلام) در غیر نهج البلاغه، و خواهاز سائر پیشوایان معصوم برای فشرده گوئی، خودداری نمودیم.
فهرست اجمالی مطالب، به قرار زیر است:
الف) «مشاوره» در «قرآن»
۱) توضیح واژههای «مشاوره» و «امر»
۲) نظر «شوری» برای «پیامبر اکرم» (صلی اللّه علیه و آله) الزام آور نیست.
۳) مورد «مشاوره» کجاست ۴- «شوری» در امور مربوط به مردم است، نه امور الهی.
ب) «مشاوره» در «نهج البلاغه»
۱) ارزش «مشاوره» و نظر خواهی.
۲) شرایط مستشار
۳) موقعیت امام در برابر نظر خواهی.
● مشاوره در قرآن
۱) قرآن کریم میفرماید: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ. در پرتو رحمت خدا، به آنان نرم خو شدهای هر گاه تند و سخت دل بودی، از دور تو پراکنده میشدند، آنان را ببخش و برای آنان آمرزش بخواه، در کارها با آنان مشورت بنما و هر موقع تصمیم گرفتی به خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد.» ۲. و نیز میفرماید: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ. وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ. وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ.
«آنچه به شما داده شده است، کالای زندگی این دنیاست و آنچه نزد خدا است، برای کسانی که ایمان دارند و بر خدای خود توکل میکنند، بهتر و پایدارتر است.
کسانی که از گناهان بزرگ و عمل ناپسند دوری میجویند و موقع خشم میبخشند. کسانی که ندای خدای را اجابت نموده و نماز را بپا میدارند و کارهای آنان میان خود بر اساس مشورت است و از آنچه روزیشان کردهایم انفاق میکنند.
کسانی که وقتی ستم دیدند، انتقام میگیرند.» ۳. خداوند میفرماید: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها، لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ، فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر میدهند (این) برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند، و بر آن کسی که فرزند برای او متولد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادر را بطور شایسته (در مدت شیر دادن بپردازد حتی اگر طلاق گرفته باشد)، هیچ کس موظف به بیش از مقدار توانائی خود نیست، نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به کودک دارد و نه پدر، و بر وارث او نیز لازم است که این کار را انجام دهد (هزینه مادر را در دوران شیرخوارگی تأمین نماید) و اگر آن دو با رضایت یکدیگر و پس از مشورت بخواهند کودک را (زودتر) از شیر باز گیرند، گناهی بر آنها نیست و اگر خواستید دایهای بر فرزندان خود بگیرید، گناهی بر شما نیست، به شرط این که حق گذشته مادر را بطور شایسته بپردازید و از خدا بپرهیزید و بدانید خدا به آنچه انجام میدهید، بینا است».
الف) توضیح و بررسی واژههای «مشورت» و «امر»:
۱) «مشاوره» در لغت عرب، «نظر خواهی از افراد طرف مشورت است».
«راغب» در «مفردات» میگوید: «التّشاور و المشاورة، استخراج بمراجعة البعض الی البعض.» «الفاظ سه گانه، تشاور، مشاوره و مشوره کسب نظر از طریق مراجعه برخی بر برخی دیگر است.» لفظ «شوری» که در آیه دوم وارد شده است، اسم است به معنی «مشاوره» و احیانا به معنی «اشاره کردن» و یا موضوعی که پیرامون آن به مشاوره مینشینند، به کار میرود. واژه «امر» در لغت عرب پنج ریشه دارد. و اگر به مناسبتهائی به یک رشته معانی دیگر منطبق گردیده همگی به خاطر یکی از این پنج معنی است، و در حقیقت این معانی به یکی از آنها بازگشت میکند. بزرگ ریشه شناس فرهنگ عرب، «ابن فارس»، در فرهنگ خود که برای شناختن ریشه معانی الفاظ نوشته است، چنین میگوید: «امر» له اصول خمسة: الأمر من الأمور، و الأمر ضدّ النّهی و الامر النّماء و البرکة، و المعلّم، و العجب.» امر پنج ریشه دارد:
۱) امر چیز
۲) امر مقابل نهی
۳) امر رشد و برکت
۴) امر علامت
۵) امر شگفتی این ریشه شناس بزرگ پس از نقل این جمله، به موارد استعمال این لفظ پرداخته است و در باره معنی دوم میگوید: «و من هذا الباب الإمرة و الإمارة، و صاحبها امیر، و مومر، قال ابن الأعرابی: امّرت فلانا ای جعله امیرا.» و از این قبیل است «امرة» و «امارة» یعنی حکومت و بدین سبب حاکم را امیر میگویند ابن اعرابی میگوید: «امّرت فلانا» یعنی او را به امیری برگزیدم.
بنا بر این، معنی مستقیم «امر» حکومت نیست، و اگر هم احیانا در معانی قریب به حکومت به کار رود، به خاطر این است که دادن فرمان، با حکومت ملازم است، از این جهت قاموس میگوید: «امر مصدر «امر علینا» اذا ولیّ و الاسم الإمرة بالکسرة.» «امر مصدر است به معنی فرمانروائی، میگویند: «امر علینا»، وقتی فرمانروا شد، «امره» (به کسره) اسم است.» مقصود از «امر» در آیه، مطلق امور فردی و کارهای اجتماعی است. یعنی همان معنی نخستین است که «مقابیس» آن را یادآور شده، و اگر در اولین آیه مورد بحث آن را به خاطر قراینی تنها به «امور اجتماعی» تفسیر کنیم، جهت ندارد که آیه دوم را به آن معنی اختصاص دهیم، بلکه مقصود یک معنی وسیع است که هر دو معنی در آن داخل میباشند. عجیب است آنکه میگوید: آیه وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا ناظر به امر «حکومت و سلطنت» است. چنانکه اکثر کلمه «امر» وارده در آیات قرآن ناظر به همین معنی است مانند کلمات یا أَیُّهَا،... لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ...، قالَتْ یا أَیُّهَا، الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی...، قالُوا نَحْنُ أُولُوا...، إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ... یُدَبِّرُ الْأَمْرَ...، وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ...، وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ،... بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و امثال آن. زیرا اگر در این آیات بپذیریم که «امر» ناظر به «حکومت» است، به خاطر قراینی است که لفظ را به آن سوق میدهد مانند آیه ۵۹، سوره نساء: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ. «از خدا اطاعت کنید، و از پیامبر و فرمانروایان (صاحبان امر و نهی) خود، پیروی کنید.» که تکرار لفظ «اطیعوا» دلیل بر این است که مقصود از آن صاحبان امر و نهی است. و همچنین است آیه: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. ولی هرگز در آیات دیگر لفظ امر به معنی حکومت نیست اینک بیان برخی از این آیات: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مقصود از «امر» یکی از چهار سرنوشتی است که در کمین مجرمان قریش قرار داشت و در طی دو آیه بر آن اشاره شده است:
۱) لِیَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ دلهای آنها را بسوزاند و نومید سازد.
۲) لَیْسَ لَکَ عذاب کند.
۳) لَیْسَ لَکَ مِنَ ببخشد و بیامرزد
در این زمینه میفرماید: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ»، «اختیار هیچیک از اینها در دست تو (پیامبر) نیست.» این آیه چه ارتباطی به حکومت و سلطنت دارد اگر شخصی به کسی بگوید: «این کار ارتباطی به تو ندارد» میتوان گفت: «کار»، به معنی حکومت و سلطنت است روشنتر از آن، آیه قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ. آیه مضمون گفتار ملکه سبا است. وی وقتی نامه سلیمان به او رسید، بزرگان کشور را جمع کرد و گفت: «افتونی فی امری» «مقصود از «امر»، همان حادثه و جریانی است که برای او پیش آمده بود. و لذا در ذیل آیه میگوید: قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ، «من در هیچ کاری بدون حضور و نظر شما تصمیم نمیگیرم.» آری «مشورت کننده» در این مورد «حاکم» است، ولی این دلیل نمیشود که امر به معنی «حکومت» است، زیرا اگر همین «ملکه سبا» در ازدواج خود، با اشراف کشور مشورت کرده بود، باز همان جمله را میگفت.
روشنتر از همه آیه یُدَبِّرُ الْأَمْرَ است که مقصود، «تدبیر امور آفرینش است.» به گواه این که ما قبل آیه در باره خلقت زمین و آسمان بحث نموده است و این جمله در سورههای متعددی وارد شده است. از این بیان مفاد آیههای دیگر نیز روشن میشود- و از مراجعه به آیات قرآن که همین لفظ در آنها وارد شده است- استفاده میشود که لفظ «امر» غالبا در همان معنی حادثه و جریان، به کار میرود و اگر در مواردی از آن فرمان و دستور فهمیده میشود به خاطر قرینهای است مانند: «اطیعوا» و غیره.
ب) نظر شوری برای پیامبر الزام آور نیست
تا این جا، با مفردات آیه آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده است که در مفاد آیه وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ دقت کنیم. در این آیه باید به نکات زیر توجه نمود:
۱) آیه خطاب به پیامبر است به گواهی الفاظ: «اعف»، «استغفر»، «شاور»، «عزمت»، «فتوکّل».
۲) هرگز پیامبر ملزم نیست از نظر شوری پیروی کند، بلکه پس از استماع سخنان آنان آنچه را مفید و سودمند تشخیص داد، به آن عمل خواهد کرد. شوری فقط میتواند نظر دهد، ولی «تصمیم» و قاطعیت» و «انتخاب نظر» مربوط به خود پیامبر است. ممکن است پیامبر نظر یکی از دو جناح اقلیت و اکثریت، و یارای ثالثی را انتخاب کند که با رای هیچ کدام تطبیق نمیکند، به گواه این که پس از جمله: «و شاورهم فی الأمر» میفرماید: «فإذا عزمت فتوکّل علی اللّه»، یعنی «هر موقع تصمیم گرفتی بر خدا تکیه کن». این جمله میرساند که تصمیم نهایی و قاطع با خود پیامبر است.
در «تفسیر جلالین» مینویسد: «جمله- فتوکّل علی اللّه- میرساند که پیامبر باید بر خدا تکیه کنند نه بر شوری.» حالا این سخن «جلالین» صحیح باشد یا نه، سرانجام تصمیم نهائی با پیامبر است نه با نظر دهندگان.
در این جا، این سؤال پیش میآید: «اگر نظر شوری اعتبار قطعی ندارد، پس هدف از تشکیل آن چیست» پاسخ این سؤال از مراجعه به متن آیه روشن میگردد زیرا لفظ: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ حاکی است که گروهی از «صحابه»، خاطر پیامبر را آزرده ساخته، و مایه ناراحتی او را فراهم آورده بودند. از این جهت خداوند به پیامبر دستور میدهد که از آنان درگذرد، نه تنها درگذرد، بلکه در باره آنان طلب آمرزش کند. پس به پیامبر دستور میدهد که در باره امور با آنان به مشاورهبنشیند، با در نظر گرفتن آزار و ایجاد ناراحتی آنان، جهتی جز «احیاء شخصیت» آنها ندارد، تا از طریق مداخله دادن ایشان در امور از «ایذاء» آنان بکاهد، زیرا وقتی در جریان اوضاع قرار گرفتند و در پارهای از موارد «روی تشخیص پیامبر»، نظرات آنان محترم شمرده شده، طبعا مایه سکوت و آرامش خاطر آنان فراهم میگردد.
علاوه بر این، مشاوره پیامبر یک نوع درس و سرمشق عملی است که زمامداران و افراد واقع بین در تصمیمها و قراردادها و دیگر امور فردی و اجتماعی از مشاوره غفلت نکنند، زیرا باید بدانند که اصطکاک دو فکر، بسان اصطکاک دو سیم مثبت و منفی برق است، که از آن نور و روشنی میجهد، همچنان که از پیوند و تلاقی افکار، افق کار، نورانی و روشن میگردد.
سخنانی از بزرگان تفسیر و سیره: نویسندگان اسلامی در تفسیر این آیه سخنانی دارند که یادآور میشویم:
۱) «ابن هشام» در «سیره» خود میگوید: «مشاوره به خاطر ایجاد الفت میان پیامبر و یاران او بود.»
۲) «طبری» در «تفسیر» خود میگوید: «مشاوره پیامبر یک درس عملی بود، تا دیگران نیز از او پیروی کنند.»
۳) «شیخ مفید» در بحث گستردهای که پیرامون «مشاوره پیامبر» انجام داده است، چنین میگوید: «هدف از مشاوره تالیف قلوب آنان است، گذشته از این، میخواهد به آنان برساند که در زندگی، پیش از تصمیم باید مشورت کرد».
دیگر این که در موقع مشاوره، دوست و دشمن، مستشار ناصح از مغرض، از هم شناخته میشوند و پیامبر در موقع مشاوره میتواند منافقان و مغرضان وبدخواهان خود را به خوبی بشناسد، چنانکه قرآن مجید میفرماید: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ. اگر میخواستیم چهرههای آنان را به تو نشان میدادیم و در شیوه سخن، آنان را خواهید شناخت.» و لذا وقتی پیامبر پس از جنگ بدر پیرامون اسیران قریش با آنان سخن گفت، آنان نظریه مغرضانهای مطرح کردند و قرآن به عنوان انتقاد از نظر آنان چنین میفرماید: ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. «هرگز شایسته نیست که پیامبر اسیر بگیرد، مادامی که قدرتمند نشده است، شما خواهان کالای دنیا هستید، خداوند خواهان آخرت میباشد و خداوند قدرتمند و داناست.». ۴- «زمخشری» میگوید: اگر کسی کاری بدون مشورت سران عرب انجام میداد، این کار بر آنان سنگین و دشوار بود، از این جهت پیامبر خدا مأمور به مشاوره با آنان گردید.» ۵- «طبرسی» در «مجمع البیان» مجموع این وجوه را به اضافه این که: «پیامبر مأمور بود که در مورد جنگ با دشمن و آشنائی با فنون رزمی، مشورت کند.» از مجموع سخنان بزرگان، که پیرامون آیه بحث کردهاند، روشن میگردد که الزام پیامبر به مشاوره به جهت یاد شده در زیر بوده است:
۱) احیاء شخصیت صحابه و جلب محبت و تالیف قلوب آنان.
۲) ترسیم خط زندگی و این که امت در این مورد از وی پیروی کنند.
۳) شناخت منافقان و مغرضان.
۴) انجام کار مهمی بدون مشورت با سران عرب مایه ناراحتی آنان بود و پیامبر را به استبداد متهم میکردند.
۵) مورد مشاوره مسائل مربوط به فنون رزمی است.
ج) مورد مشورت کجا است
طبیعت مشورت ایجاب میکند که هالهای از ابهام دور موضوع را گرفته باشد، و فرد «مشورت گر» میخواهد که در پرتو اصطکاک افکار، حجاب جهل را پاره کند تا سیمای حقیقت را مشاهده نماید.
حالا اگر در باره موضوعی از نظر عقل و یا شرع کوچکترین ابهامی وجود نداشته باشد، و فرد به صورت قاطع نظر خود را بیان کند، و یا حکم موضوع مشورت از نظر «کتاب» و «سنت» روشن باشد، دیگر برای مراجعه به شوری و افکار عمومی، موضوعی باقی نمیماند.
به عبارت دیگر: «مراجعه به شوری در جائی است که در آن مورد، حکم روشنی از نص قرآنی و یا تنصیص نبوی نباشد ولی با وجود چنین نص، دیگر نوبت به شور نمیرسد.» قرآن مجید، حدود مشورت را به روشنترین وجه بیان میکند و میفرماید: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ... مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً. «هرگز برای مرد و زن با ایمان، چنین اختیاری نیست که در موردی که خداوند و یا پیامبر نظر دادهاند مخالفت کنند، هر کس با خدا و پیامبر او مخالفت کند، آشکارا گمراه شده است».
پیامبر اسلام، برای کوبیدن سنتهای غلط از جانب خدا مأمور شد که دختر عمه خود، «زینب بنت جحش» را به عقد غلام و پسر خوانده خود در آورده، هنگامی که پسر خوانده وی همسر خویش را طلاق داد، باز پیامبر مأمور شد که او را بگیرد، تا یکی دیگر از سنتهای دوران جاهلیت را بکوبد.
در چنین مسالهای که خدا و پیامبر نظر قاطع دادند، جای مشورت و شورائی نیست و هرگز بر پیامبر و یا بر افراد امت صحیح نیست که تنصیص الهی را کنار بگذارند، و دانش و بینش خود را روی هم بریزند و برای موضوع چاره جوئی کنند، زیرا پیش از آنان، خداوند آگاه و پیامبر واجب الاطاعه وی، در این باره نظر دادهاند وظیفه مسلمانان این است که اختلافات خود را به حضور پیامبر آورده و از او نظر خواهی کنند و نظر او را قاطع و نافذ تلقی کنند، زیرا به حکم آیه: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی داوری او، خطا ناپذیر است. قرآن در آیه زیر به چنین وظیفهای تصریح میکند: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً. «نه به خدا سوگند، به حقیقت مؤمن نخواهند بود، مگر این که تو را در اختلافات خود برای داوری برگزینند و از آنچه تو حکم میکنی دلتنگ نشوند و در برابر داوری تو تسلیم شوند.» پیامبری که نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است، چنانکه میفرماید.
«النَّبیُّ اوْلی بِالْمُؤمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ.» قطعا نظر وی بر نظر آنان مقدم خواهد بود.
در یکی از نبردها، فرماندهان سپاه، نقطهای را برای ستاد فرماندهی انتخاب نمودند. در این موقع یکی از یاران پیامبر بنام «حباب» به رسول خدا گفت: «یا رسول اللّه ارأیت هذا المنزل، امنزلا انزلکه اللّه لیس لنا ان نتقدّمه و لا نتأخّر عنه، ام هو الحرب و الرّای و المکیدة قال: بل هو الرّأی و الحرب و الرّای و المکیدة.
فقال: یا رسول اللّه فإنّ هذا لیس بمنزل فانهض بالنّاس حتّی نأتی ادنی ماء من القوم.» «ای پیامبر خدا آیا به فرمان خدا در این نقطه فرود آمدید که دیگر برای ما حق اظهار نظر نباشد، یا این که این نقطه را برای نبرد با دشمنان صلاح دیدید پیامبر فرمود: موضوع قابل رای و اظهار نظر است. وی گفت: به نظر من بهتر است که سپاه را حرکت دهید که در کنار آب فرود آییم.» از این بیان به خوبی استفاده میشود که مسلمانان دستورات پیامبر را بر دو نوع تلقی میکردند:
۱) دستوری که نمیتوان آن را تغییر داد، در اینجا باید تسلیم شوند.
۲) دستوری که میتوان آنرا در شوری قرار داد.
«واقدی» در «مغازی» خود چنین مینویسد: «حبّاب بن منذر»، به «پیامبر اکرم»- صلی اللّه علیه و آله- چنین گفت: «فإن کان عن امر، سلّمنا و ان کان عن الرّأی فالتّأخیر عن حصنهم.» «هر گاه در این مورد امر الهی و دستوری خاص است، ما سخنی نداریم و اگر از موارد اظهار نظر است که میتوان آنجا نظر داد، بنظر ما صلاح این است که ستاد را از حدود قلعه دشمن عقب ببریم.»
د) شوری در امور مردمی است، نه الهی
قرآن مجید به روشنی میفرماید: وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ. «امور مربوط به آنان بر اساس شوری است.» برای آگاهی از مفاد آیه دوم از بحث، نکتهای را یادآور میشویم: دقت در عبارت وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ که لفظ «امر» در آن به سوی «ضمیر متصل» که به مؤمنان بر میگردد، اضافه شده است. و معنای آن چنین است که در امور مربوط به خودشان مشورت میکنند. ما را به مطالبی که محققان علم کلام، در بحثهای خود یادآور شدهاند، متذکر میسازد. آنان میگویند در جامعه مسلمانان، اموری است «توقیفی» که مربوط به خدا است، و غیر او حتی «رسول» او نیز در باره آن حق اظهار نظر ندارد، و به اصطلاح خود رسول گرامی، «امر الهی» است، و تکلیف آن را باید خود خدا تعیین نماید.
برای نمونه، دو مورد را یادآور میشویم:
۱) «مسأله رسالت» و این که چه کسی باید عهدهدار این مقام شامخ باشد، تعیین متصدی این مقام مربوط به خداست، و جز خدا هیچ کس نمیتواند «نبی و پیامبر» او را تعیین نماید. قرآن مجید میفرماید: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ قالُوا. «خدا میداند رسالت از جانب خویش را بر عهده چه کسی بگذارد».
یعنی به هیچ وجه نمیتوان، خواه از طریق شوری، و خواه از راه دیگر، «رسول خدا» را معین نمود.
۲) «تشریع احکام» و «تحلیل حلال» و «تحریم حرام»، همگی مربوط به خداست، و پیامبران گرامی، گیرندگانی هستند که احکام الهی را از منبع وحی اخذ نموده و در اختیار مردم میگذارند و هیچ گاه حق ندارند حکمی را تشریع کنند و یا تکلیفی را دگرگون سازند.
قرآن در این زمینه میفرماید: وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ. گروهی که به روز رستاخیز ایمان ندارند، میگویند قرآنی غیر این بیاور (یا احکام) آن را دگرگون ساز، بگو برای من چنین حقی نیست که آن را از جانب خود دگرگون سازم».
از این جهت، «شارع واقعی» نزد مسلمانان همان خدا است و پیامبران و امامان، بیانگران احکامی هستند که از جانب خدا به آنان رسیده است. و اگر در برخی از اخبار وارد شده که در نمازهای چهارگانه، دو رکعت نخست «فرض اللّه» و دو رکعت اخیر «فرض النّبیّ» است، معنی آن این نیست که او از پیش خود چنین کاری را انجام داده است بلکه مقصود اینست که او درخواست دو رکعت نموده و خداوند با درخواست او موافقت فرموده است همچنین در چند مورد دیگر نیز در احادیث وارد شده است. در برابر این قسم از امور، موضوعاتی داریم که مربوط به جامعه اسلامی است و گره آن باید به دست خود افراد مسلمان گشوده شود، خواه از امور فردی باشد مانند: انتخاب همسر و یا شوهر. خواه از امور اجتماعی باشد، مانند جنگ و صلح با دشمن، تعیین شیوه جنگ، قطع روابط دیپلماسی با کشورهای متخاصم یا تحدید آن و... مانند آنها که همگی نیاز به شورهای سیاسی نظامی دارد و هر اقدام عجولانه و بدون تبادل نظر سودمند نخواهد بود.
این رشته از امور و مانند آنها دربست در اختیار جامعه با ایمان است، که باید با تشکیل شوراهای نظامی و سیاسی گره کار را بگشایند، خود پیامبر گرامی در دوران زمامداری خود در چنین مواردی شوراهائی تشکیل داده و عملا مسلمانان را به اصل شوری و حدود آن آشنا ساخته است.
حالا اگر بدانیم که موردی مربوط به خدا است و با اصطلاح، «امر الهی» است، نمیتوانیم به اصل وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ تمسک نموده و در آن مورد اظهار نظر کنیم، زیرا فرض این است که مورد مشورت در جمله «و امرهم» داخل نیست، بلکه از موارد «امر الهی» است و اگر به طور یقین بدانیم مورد از مصادیق امرهم یعنی مربوط به خود مسلمانان است، مانند برقراری روابط دیپلماسی با کشورهائی که در گذشته با مسلمانان در حال تخاصم بودند، و با تزویج همسری برای فرزند خویش، در این صورت بدون شک با تشکیل شوراهای خانوادگی و سیاسی باید مطالب را یکسره کرد.
و اگر در مواردی که ندانیم که آیا این مورد مربوط به خدا است، و یا مربوط به مسلمانان است، و جدا مردد باشیم که آیا باید منتظر دستور الهی باشیم، یا این که خدا تصمیم در این مورد را به خود مسلمانان سپرده است، باز در این حالت نمیتوانیم به اصل یاد شده تمسک کنیم و نتیجه گیری نمائیم، زیرا تمسک به اصل، فرع احراز موضوع آن است، و تا موضوع قاعدهای احراز نگردد، و تا قطعی نشود که مورد بحث از مصادیق «امرهم» هست یا نیست، تمسک به قانون شوری بی معنی خواهد بود. برای روشن شدن مطلب به مثال زیر توجه فرمائید: «در آئین مقدس اسلام، «سرکه» حلال و «شراب» حرام است، اگر روشن شود که «مایعی سرکه» است و یا «شراب» حکم آن مورد را به خاطر احراز موضوع، میتوانیم از قانون زیر استنباط کنیم: «الخلّ حلال، و الخمر حرام.» «سرکه حلال و شراب حرام است.» حالا اگر مایعی میان این دو مورد مردد شد، در چنین موقعیتی نمیتوان به یکیاز دو اصل استدلال نمود و حکم آنرا روشن ساخت، بلکه باید در چنین مواردی سراغ دلیل دیگری برویم که پیرامون شک در موضوع مورد نظر وارد شده است.
این بحث اجمالی پیرامون «مشورت» در قرآن است اکنون به دومین بخش توجه فرمائید:● نهج البلاغه و مساله شوری
«امیر مؤمنان»- علیه السّلام- در نهج البلاغه، پیرامون شورا و مشورت سخن گفته و مجموع سخنان او را میتوان در چند بخش خلاصه نمود:
۱) ارزش مشورت و نظر خواهی
۲) با چه کسی به مشورت بپردازیم و شرایط مستشار
۳) موقعیت امام در برابر نظر خواهی
۴) استدلال بر خلافت از طریق شورا
۵) نظر امام در باره شورائی که خلیفه اول برگزید
۶) نظر امام در باره شورای شش نفری خلیفه دوم اینک ما به گونهای فشرده پیرامون هر شش موضع سخن میگوئیم:
۱) ارزش مشورت
«امیر مؤمنان علی»- علیه السّلام- در سرزمین «صفین» خطابه تکان دهندهای خواند. در نیمه سخن امام، مردی برخاست و در عین ابراز فرمانبرداری و اطاعت آن حضرت را به گرامی ستود.
در این موقع امام به سخن خود ادامه داد و در ضمن بیانات خود فرمود: «فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة، و لا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند اهلالبادرة، و لا تخالطونی بالمصانعة، و لا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی، و لا التماس اعظام لنفسی... فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ، او مشورة بعدل، فإنّی لست فی نفسی بفوق ان اخطیء، و لا آمن ذلک من فعلی، الّا ان یکفی اللّه من نفسی ما هو املک به منّی، فإنّما انا و أنتم عبید مملوکون لربّ لا ربّ غیره.» «با من همان طور که با گردنکشان سخن میگویند سخن نگوئید، و از هر نوع سکوت و موافقت که با گروه خشمگین انجام میگیرد، خودداری کنید، و در زندگی با من از هر نوع چاپلوسی دور باشید. تصور نکنید که اگر حقی گفته شود برای من سنگین میآید، و یا من خواهان بزرگداشت خود هستم... پس، از حق گویی و مشورت واقع بینانه، خودداری نکنید زیرا من بالاتر از آن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کار خویش مطمئن و ایمن باشم، مگر از آنچه که او بر آن از من مسلطتر است، باز دارد. من و شما بندگان و مملوک خدایی هستیم که مالک و صاحب ماست و جز او صاحبی نیست.» در این بخش از سخن «امام علی»- علیه السلام- نکاتی است که دو نکته را یادآور میشویم: ۱- «امام»، یاران خود را چنان شجاع و دلیر پرورش میدهد که آنان بتوانند هر چه را حق و حقیقت تشخیص دادند، بگویند، و به آنان اجازه میدهد که حقیقت را تک تک به امام برسانند.
همچنان که جمله: «فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ» اشاره به همین است و به آنان رخصت میدهد که در حوزه «مشورت» و «مشاوره» امام وارد شوند و به عدل سخن بگویند، چنانکه میفرماید: «او مشورة بعدل».
۲) نکته دیگر این که امام در این سخن، خود را بالاتر از این نمیداند که خطا نکند و از اشتباه در کار خود ایمن و مطمئن باشد. این سخن حق و راست میباشد، اما از آن نظر که او «انسان» و «بشر» است و طبیعت بشری، با خطا و اشتباه همراه است و تا «عصمت الهی» نباشد، هر انسانی در معرض اشتباه و مسیر لغزشها قرار میگیرد. این نه تنها امام است که به چنین حکمی محکوماست، بلکه تمام افراد معصوم و همه افراد بیمه از گناه و اشتباه، از آن نظر که بشرند، در معرض چنین خطاها و اشتباهها قرار میگیرند و سخن امام نیز روی این اساس است. ولی با در نظر گرفتن «عصمت و مصونیت الهی»، چنین احتمالی در حق امام و دیگر معصومان منتفی خواهد بود. امام نیز به همین جهت بلا فاصله فرمود: «الّا ان یکفی اللّه من نفسی، ما هو املک به منّی.» امام در سخن خود از قرآن پیروی کرده است و قرآن در باره «پیامبر اکرم»- صلّی اللّه علیه و آله- و «حضرت یوسف» علیه السلام- در یک آیه به دو شیوه سخن گفته و هر یک از شیوهها ناظر به مقامی از مقامات آنان است. اینک به برخی از آیات اشاره میشود: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ، لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ، وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً. «اگر کرامت و رحمت خدا بر تو نبود، گروهی از آنان میکوشیدند تا ترا گمراه سازند و آنان جز خود، کسی را گمراه نمیکنند، و بر تو هیچ زیانی وارد نمیسازند و خدا قرآن و حکمت را به تو نازل کرده و آنچه که نمیدانستی به تو آموخته است، و لطف و کرامت خدا برای تو بزرگ است.
» این آیه گواه بر «عصمت پیامبر» است. جمله «لهمّت طائفة» یعنی گواه بر وجود زمینه لغزش در پیامبر است، ولی جمله «لو لا فضل اللّه علیک» گواه بر «عصمت الهی» است. و ذیل آیه نیز گواهی میدهد که «عصمت» از شاخه و نتایج درخشان علم او به عواقب گناه است.
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی. «هرگز نفس خویش را از تمایل به گناه پیراسته نمیسازم، همانا نفس کشاننده انسان به بدیها و زشتیها است، مگر این که مورد رحمت حق قرار گیرد.» یوسف از آن نظر که یک بشر خاکی است و با قوای نفسانی و تمایلات انسانی آفریده شده است، مشمول جمله: وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی یعنی «نفس خود را پیراسته نمیسازم»، میباشد. ولی از آن نظر که مورد رحمت حق قرار گرفته و صیانت الهی دارد مشمول جمله وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی است جمله «استثناء» حاکی است که هر کسی مورد رحمت حق قرار گیرد، او از فرمان بد نفس در امان و شخص مصون از شر نفس، معصوم و بیگناه است. مفاد این آیه را گر چه گروهی به «زلیخا» نسبت میدهند، ولی استاد بزرگوار «علامه فقید طباطبائی»- رحمة اللّه علیه- با قراینی، احتمال دادهاند که مضمون آن مربوط به «حضرت یوسف»- علیه السلام- باشد. در «قرآن مجید» از این نوع تعبیرها که ناظر به جنبههای بشری یک انسان است، هر چند ممکن است از دیده دیگر، معصوم و مصون از گناه و اشتباه باشد، فراوان است، از باب نمونه آیاتی را یادآور میشویم: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ. بگو من برای خود سود و زیانی را مالک نمیشوم، مگر آنچه را که خدا بخواهد.» جمله: لا املک لنفسی» ناظر به «مقام امکانی» پیامبر است که مالک نبودن بر نفع و ضرر را بر او جایز میشمرد ولی جمله: «الّا ما شاء اللّه»، ناظر به «صیانتی» است که از جانب خدا در باره او انجام میگیرد.
وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقی إِلَیْکَ الْکِتابُ، إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ. «هرگز امیدوار نبودی برای تو کتابی نازل گردد مگر بطور رحمت از پروردگار تو.»
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً، نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا. «این گونه کتابی را به تو وحی
کردیم یا روحی به سوی تو فرستادیم، تو چنین نبودی که بدانی کتاب و ایمان چیست ولی ما آن را نوری قرار دادیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم، هدایت میکنیم.» جمله: «ما کنت...» در این دو آیه به معنی این است که از آن نظر که تو بشری، قدرت آن را نداشتی که از «کتاب» و «ایمان» آگاهی پیدا کنی.
با مراجعه به آیات قرآن و موارد استعمال جملههای «ما کنت» و «ما کان» روشن میگردد مفاد اصلی آنها همان نفی شأن است مثلا «ما کنت» شأن تو نبود «ما کان» شأن او نبود
۱) وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَری مِنْ دُونِ. «شان قرآن نیست که به غیر خدا به کسی منتسب باشد.
۲) ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ. «شان خدا نیست که برای آنان عذاب فرستد در حالی که در طلب آمرزشند.»
۳) ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ، ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. «هیچ بشری حق ندارد که از جانب خدا به او کتاب و فرمانروائی و نبوت داده شود، پس بگوید که به جای خدا مرا بپرستید.» آگاهی از معارف «کتاب» و «سنت» و «نهج البلاغه» به ممارست و آشنائی به زبان این منابع الهی نیاز دارد این نه تنها قرآن و نهج البلاغه است که برای خود لسان و زبانی دارند، اصولا آشنائی به مفاهیم یک مکتب الهی و یاانسانی بدون ممارست و پشتکار، بدون آگاهی از روش ظریف و عالی آن، از طریق سخن گفتن و شیوه استدلال آن امکان پذیر نیست.
افراد بدون اطلاع، از «خاورشناسان» و مقلدان و سرسپردگان آنان، این نوع آیات و احادیث را، گواه بر عدم عصمت و عدم ایمان پیامبر پیش از بعثت، و یا عدم آگاهی (در دوران جوانی)، قبل از نزول کتاب و افاضه نبوت میدانند. آنان که نو پردازانی هستند که بدون آگاهی از الفبای قرآن و معارف اهل بیت، میخواهند از معارف این کتاب عظیم الهی آگاه شوند، و چنین میاندیشند که در پرتو آشنائی با مفردات و گرامر زبان عربی میتوان در اقیانوس «علوم قرآن» و دریای «معارف نهج البلاغه» فرو رفت، ولی غافل از آنکه شناگرانی ناشی و غواصانی بیتجربهاند که سرانجام در امواج سهمگین خطا فرو خواهند رفت و طوفان، لاشه بدن بی روح آنان را به کرانهای خواهد افکند. با دیگر سخنان امام پیرامون مشورت آشنا شویم:
۱) «من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء».
۲) «هر کس به آراء گوناگون روی آورد، جاهای خطا و اشتباه را در کار خود میشناسد.» «الاستشارة عین الهدایة و قد خاطر من استغنی برأیه.» «مشورت عین راهیابی است، آن کس که به فکر خود متکی گردد، خود را به مخاطره انداخته است.»
۳) «من استبدّ برأیه هلک و من شاور الرّجال شارکها فی عقولها.» «هر کس به رای خود استبداد ورزد، نابود میشود و هر کس با مردان به مشورت بپردازد، از خرد آنان بهره میگیرد.»
۴) «لا ظهیر کالمشاورة.» «کمک کاری مانند مشاوره نیست.»
۵) «لا مظاهرة اوثق من المشاورة.» «معین و کمکی، استوارتر از مشورت نیست.» کلمات و سخنان امام پیرامون اهمیت مشاوره، منحصر به آنچه که در «نهج البلاغه» آمده است، نیست، بلکه مولف «غرر الحکم و درر الکلم»، دهها سخن ارزنده از امام پیرامون مشاوره نقل کرده است، ما در این مقاله فقط به آنچه که در نهج البلاغه آمده است اکتفا کردیم.
● با چه کسی به مشورت بپردازیم
شکی نیست که «مشورت»، «اصطکاک دو فکر» است که از «التفاء» آن دو، فکر «مشورتگر» نیرو میگیرد، و قدرت درخشندگی خاصی پیدا میکند.
از این نظر انسان نباید با هر فردی به مشورت بپردازد، چه از مستشاری که از «عقل» و «خرد»، در «واقع بینی» و «حقیقت گرائی» و از دیگر فضائل انسانی دور و عاری باشد، نه تنها فکر آدمی، بارور نمیگردد، بلکه بی بهره و احیانا گمراه میشود، از این جهت امام، در فرمان تاریخی خود به «مالک اشتر» مینویسند: «و لا تدخلنّ فی مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضل و یعدک الفقر ، و لا جبانا یضعفک عن الامور، و لا حریصا یزیّن لک الشّرة بالجور، فإنّ البخل و الجبن و الحرص، غرائز شتّی، یجمعها سوء و الظّنّ باللّه.»
«هرگز به حوزه مشورت خود، بخیلی که ترا از نیکی و بخشش باز میدارد و به فقر و بی چیزی تهدیدت میکند، راه مده. هرگز با افراد جبان و ترسو، مشورت منما که اراده تو را سست کرده و تو را از قیام به امور نیک باز میدارند. هرگز انسان حریص و آزمند را در جلسه مشورت وارد مکن زیرا (بر اثر داشتن طمع فراوان و اندیشه سیم و زراندوزی) ستمگری بر مردم را در نظر تو خوب جلوه میدهد. بخل و ترس و آز و طبایع گوناگون انسانی هستند که ریشه همه آنها بدگمانی به خدا است».
امام در این فراز از نامه، استاندار خود را از مشاوره با سه گروه باز میدارد و آنان عبارتند از:
۱) بخیل.
۲) ترسو.
۳) آزمند.
سپس ضرر مشورت با این سه گروه را بیان میکنند و این که: مشورت با فرد «بخیل»، انسان را از «بخشش» و «بزرگواری»، و مشاوره با فرد «ترسو» آدمی را از «اقدام عاقلانه» به کارهای نیک باز میدارد. همچنان که مشورت با «طمّاع» و «آزمند» هوس گردآوری سیم و زر را در انسان زنده میکند و سرانجام «ستمگری» را در نظر او خوب جلوه میدهد.
جالبتر از همه این که از نظر روانی، برای هر سه غریزه، جهت جامع و وجه مشترکی را بیان میکند و آن این که: «اگر فردی بخیل است به خاطر «بدگمانی» است که به «خدا» دارد زیرا اگر بخیل از «انفاق مناسب» خودداری میکند، برای این است که تصور میکند در اثر انفاق، ممکن است فقر بر او مستولی گردد و سرانجام در سختی و فشار قرار گیرد. این فرد نمیداند که خداوند رزاق است و روزی تمام انسانها بلکه تمام جانداران روی زمین بر عهده اوست آنجا که میفرماید: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها.
«هیچ جانداری در روی زمین نیست مگر این که روزی او بر عهده خداست.» «اگر فرد ترسو، خود و دیگران را از اقدام به کارهای عاقلانه باز میدارد، از این نظر است که میترسد در این راه آسیبی به او برسد، ولی اگر خدا را خوب میشناخت و میدانست که او حافظ و نگهبان انسانها است، و نگهبانانی برای صیانت انسانها مامور نموده است، چنین اندیشهای را به خود راه نمیداد آنجا که میفرماید: قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ. «خدا بهترین نگهبان و او بخشندهترین بخشندگان است.» إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْها حافِظٌ. «برای هر انسانی نگهبان مخصوصی است.» وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً. «و مقتدر و بالادست بندگان است و برای شما نگهبانانی اعزام میکند.» اگر فرد حریص و آزمند مشاوران خود را به گردآوری سیم و زر، تشویق میکند و احیانا به خاطر حرص بیشتر، ستمگری را در نظر آنان نیک جلوهگر میسازد، بخاطر همان اندیشه باطلی است که بخیل دارد و چنین تصور میکند که اگر دست به گردآوری ثروت نزند، ممکن است روزی فقیر و بیچاره گردد.
● امام و مشاوران
امام با صراحت هر چه تمامتر، نظر مستشاران را آن گاه که حق را بر خلاف گفته آنان تشخیص دهد، برای خود الزام آور نمیداند، و میفرماید: شما باید نظردهید و من در باره نظر شما بیندیشم و آنچه را مصلحت دیدم، عمل کنم، آنجا که به «ابن عباس» چنین میگوید: «لک ان تشیر علیّ و اری، فإن عصیتک فاطعنی.» «بر تو است که نظر بدهی و من در باره آن بیندیشم، هر گاه با تو مخالفت کردم، از من پیروی کن.
امام این سخن را موقعی گفتهاند که «ابن عباس» نظر میداد که امام در آغاز کار، مخالفان خود را راضی سازد و «طلحه» و «زبیر» را برای استانداری «بصره» و «کوفه» نامزد کند و «معاویه» را در مقام و موقعیت خود تثبیت نماند، تا قلوب مردم آرام گیرد و موضوع بیعت به پایان برسد، در این موقع، امام با افزودن جمله: «لا أفسد دینی بدنیا غیری.» «دین خود را با دنیای دیگری تباه نمیسازم.» جمله پیشین را بیان فرمودند.
اگر نظر افراد مورد مشاوره برای امام الزام آور نیست، برای این است که او باید از حق پیروی کند، نه از افکار عمومی، نه از نظر مستشاران، و اگر مستشاران او مطالبی را در اختیار او گذارند او باید آنچه را حق میداند مورد عمل قرار دهد، نه آنچه را آنان گفتهاند.
«شارح حدیدی» میکوشد، علت لزوم پیروی از نظر امام را، برتری نظر امام و پختگی فکر و اندیشه او تشریح کند. ولی مطلب از نظر مکتب بالاتر از این است. بلکه متبوع بودن نظر امام به خاطر این است که، «امامت» و «پیشوائی» وی از جانب «خداوند» است، و چنین فردی علاوه بر کمالات شخصی و مزایایروحی و عقلی، دارای «عصمت الهی» است. چنین صیانتی، او را از لغزش و خطا باز میدارد، از این جهت است که میفرماید: «لک ان تشیر علیّ و اری فإن عصیتک فاطعنی.» «بر توست که نظر بدهی و من در باره آن بیندیشم، هر گاه با تو مخالفت کردم، از من پیروی نما.» و اگر هم مشورت میکند به خاطر همان مصالحی است که «پیامبر گرامی»- صلوات الله علیه و آله- مشورت مینماید.
از این بیان حدود مشورت به روشنی آشکار میگردد که پیشوای اسلام اعم از «پیامبر» و «امام» و یا دیگر افراد، در صورتی میتوانند به تشکیل «شوری» دست زنند و موضوعی در اختیار شوری بگذارند که در آنجا نظر قاطعی از جانب خداوند بیان نشده باشد و به اصطلاح موضوع یک «موضوع فرعی» باشد که اهل شوری صلاحیت اظهار نظر داشته باشند. ولی در اموری که از جانب خداوند، حکم قاطعی برسد، و یا خود پیامبر و امام نظری را قاطعانه صادر کنند، چنین موضوعی از قلمرو مشورت بیرون بوده و هر نوع اظهار نظر، غلط و بی پایه خواهد بود.
«امام امیر مؤمنان»- صلوات اللّه علیه- طی سخنان خود با «طلحه» و «زبیر» که انتظار داشتند، امام در تمام امور با آنان مشورت کند، چنین میفرماید: «فلمّا افضت إلیّ، نظرت إلی کتاب اللّه و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتّبعته، و ما استنّ النّبیّ- صلّی اللّه علیه و آله- فاقتدیته، فلم احتج فی ذلک إلی رأیکما، و لا رای غیرکما و لا وقع حکم جهلته فاستشیر کما و اخوانی المسلمین و لو کان ذلک لم ارغب عنکما و لا عن
غیرکما.» «هنگامی که زمام را به دست گرفتم، به کتاب الهی نگریستم و از خطوط و احکام آن پیروی نمودم و سنتهای پیامبر را نادیده نگرفته، من به رای شما و غیر شما نیازمند نشدم، موضوعی پیش نیامد که حکم آنرا ندانم تا با شما و دیگر برادران مسلمانمشورت نمایم و اگر چنین موضوعی پیش میآمد، از مشورت شما و غیر شما روی بر نمیگرداندم».
جمله «و لا وقع حکم» یعنی «حکمی و موضوعی واقع نشده»، به صراحت ما را به حدود مشورت، و موارد آن راهنمائی میکند.
● استدلال امام بر خلافت خود از طریق شوری
یگانه خلیفهای که در اسلام، با اکثریت قریب به اتفاق «مهاجر» و «انصار» انتخاب گردید، «امام امیر مؤمنان علی»- علیه السلام- بود. در تاریخ خلافت اسلامی این موضوع کاملا بی سابقه است، و هم چنین دیگر برای آن نظیری نیامد. در این میان «معاویه» (که از مدتها قبل اساس حکومت و امپراطوری خود را در «شام» پیریزی کرده بود و عداوت ریشهدار و دیرینهای با خاندان پیامبر داشت) از انتخاب «حضرت علی»- علیه السلام- برای خلافت به وسیله مهاجر و انصار آگاه گردیده، سخت ناراحت شد و حاضر به بیعت با امام نگشت. نه تنها با امام بیعت ننمود، بلکه او را به قتل و کشتن «عثمان» و حمایت از قاتلان او، متهم کرد.
«امام علی»- علیه السلام- برای اسکات معاویه، و برای این که همه نوع درهای عذر را به روی او ببندد، در یکی از نامههای خود، یادآور میشود که همان افرادی که با «ابو بکر» و «عمر» و «عثمان» بیعت کردند، با من نیز بیعت کردهاند. هر گاه خلافت آنان را از این نظر محترم میشماری که مهاجر و انصار با او بیعت کردهاند، این شرط در خلافت من نیز موجود است. اینک متن نامه امام: «انّه بایعنی القوم الدّین بایعوا ابا بکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیه، فلم یکن للشّاهد ان یختار، و لا للّغائب ان یردّ. و انّما الشّوری للمهاجرین و الانصار فإن اجتمعوا علی رجل و سمّوه اماما کان ذلک (للّه) رضی، فإن خرج عن امرهم خارج، بطعن او بدعة، ردّوه الی ما خرج منه، فإن ابی قاتلوه علی اتّباعه غیرسبیل لمؤمنین.» «همان افرادی که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند، با من نیز بیعت کردند، در این صورت برای حاضر در مدینه حق انتخاب امام دیگر، و برای غائب از مرکز شوری، حق رد نظریه آنان نیست. عضویت در شورا از آن مهاجر و انصار است، هر گاه آنان بر امامت و پیشوائی فردی، اتفاق نظر پیدا کردند و او را امام نامیدند، این کار مورد رضایت (خدا) خواهد بود، اگر فردی از مردان آنان از طریق ایراد و سرپیچی خارج شود، او را به آنچه از آن خارج شده است، باز میگردانند و اگر امتناع ورزید، با او نبرد میکنند، زیرا او از غیر راه مؤمنین پیروی کرده است.
» هدف امام از این نامه، جز اسکات و بستن راه هر نوع بهانه جوئی و غرض ورزی و به اصطلاح «مجادله بوجه احسن» چیز دیگری نیست، زیرا «معاویه» مدتها استاندار «عمر» و پس از وی استاندار عثمان در سرزمین شام بود، و آنها را خلیفه رسول خدا و خود را نماینده خلفاء میدانستند. امام یادآور میشود که هر گاه احترام به خلافت آنان به خاطر این بود که آنان از طرف مهاجر و انصار، انتخاب شده بودند، عین همین انتخاب در باره امام به طور واضح و کامل انجام گرفته است، دیگر دلیلی ندارد یکی را محترم شمرده، دیگری را رد کند.
«امام علی»- علیه السلام- از طریق مجادله که در قرآن مجید به آن امر شده است، افکار و مخالفت «معاویه» را با خلافت خویش، محکوم کرده و سخن خود را بر اساس احتجاج با اصل مسلم در نزد طرف استوار ساخته و میگوید: «کسانی که با ابی بکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با من نیز بیعت نمودند، در این صورت چرا خلافت مرا به رسمیت نمیشناسی» حقیقت مجادله جز این نیست که آنچه طرف مخالف، محترم میشمارد، پایه استدلال قرار داده شود، تا وی روی مبنای اعتقاد محکوم گردد.
بنا بر این، این نامه هرگز گواه بر آن نیست که امام روش حکومت اسلامی را پس از درگذشت «رسول خدا»- صلّی اللّه علیه و آله- روش شورائی میداند، و انتخاب خلیفه را از طریق شورای «مهاجر» و «انصار» یک امر صد در صد صحیح میشناسد، و عقیده درونی امام نیز همین است، که باید خلیفه بطور مطلق از طریق شورای «مهاجر» و «انصار» برگزیده شود، و هرگز مسأله امامت یک مساله انتصابی نیست، بلکه یک مساله انتخابی است.
هر گاه هدف امام این بود، نباید نامه خود را با گفتگو از بیعت خلفای سه گانه آغاز کند، بلکه باید بدون گفتگو از خلافت آن سه نفر، سخن خود را چنین آغاز مینمود: «مهاجر و انصار با من بیعت کردند و هر فردی که آنان با او بیعت کردند پیشوای مسلمانان خواهد بود». امام در جملههای بعد فرمود: «فإن اجتمعوا علی رجل، و سمّوه اماما کان ذلک (للّه) رضی.» «اگر بر مردی اجتماع و اتفاق نظر پیدا نمودند، و او را راهبر خواندند، آن امام مورد رضایت الهی است.» آن نیز احتجاج روی عقیده طرف مخالف است و لفظ «للّه» در چاپهای «عبده» بین پرانتز قرار دارد. یعنی اشاره به این که وجود این لفظ در نامه، مورد شک و تردید است. در حقیقت امام میفرماید: «هر گاه مسلمانان برای پیشوایی فردی اتفاق نظر پیدا کردند، یک چنین کار مورد رضاست، یعنی مورد رضایت «امت کنونی» است و همین کار در باره من نیز انجام گرفته است، دیگر چرا در بیعت با من مخالفت میورزی» نخستین کسی که با این نامه برای اثبات نظریه «اهل تسنن» استدلال کرده است، «شارح حدیدی» یعنی ابن ابی الحدید است. وی روی غفلت از قراینی که در خود نامه و دیگر خطبههای نهج البلاغه وجود دارد، با این خطبه به استوارینظریه اهل تسنن استدلال نموده و گفتار امام را به صورت امری جدی که نشان دهنده عقیده امام است، تلقی نموده است. دانشمندان شیعه هر موقع به شرح این نامه رسیدهاند، مطلبی را که ما یادآوری کردهایم، بازگو نمودهاند.
«احمد کسروی نیز در بخشی از نوشتههای خود به این نامه چسبیده و آنرا گواه بر بی پایگی عقیده شیعه گرفته است. «کسروی» که در اواخر عمر بازیچه اجانب شده و دعوی رهبری داشت و اصول و فروع اسلام را پایان یافته میدانست، چرا در این مساله اظهار نظر میکند آیا جز این که میخواهد بر هر دو طرف ضربه بزند تعجب بیشتر از کسانی است که پس از این دو نفر گفتار آنان را تکرار نموده و آن را به صورت یک کالای تازه، به بازار فریب خوردگان عرضه میدارند. دیگر نمیدانند که در هر عصر و زمانی «آئین تشیع» مراقبانی دارد که مشت مغرضان را باز کرده و راز آنان را فاش میسازند.
نقل متن نامه از کتاب «وقعه صفین».
گواه دیگر بر این که نامه به عنوان احتجاج بر اساس مسلمات طرف، تنظیم گردیده است، جملههائی است که مرحوم «سید رضی»- جامع نهج البلاغه- حذف نموده ولی در کتابی که او این نامه را از آن نقل کرده است، موجود است.
و شیوه رضی در گردآوری خطبهها و نامهها و سخنهای امام این است که قسمتهای حساس نامه را نقل کرده، و قسمتهای دیگر که به نظر او حساس نیست، حذف مینماید. وی بیشتر روی زیبائی جمله توجه دارد، و به اصطلاح آنچه از نظر فصاحت و بلاغت ممتاز میباشد، در مد نظر میآورد.
نامه مورد بحث را «نصر بن مزاحم منقری» متوفای سال ۳۱۲، که ۱۴۷ سال،قبل از تولد «سید رضی» در گذشته است، در کتاب معروف خود «وقعه صفین»، در صفحه ۲۹ (طبع مصر) آورده است. که ما به برخی از این قسمتهای حذف شده اشاره میکنیم:
۱) امام نامه خود را چنین آغاز میکند: «امّا بعد: فإنّی بیعتی بالمدینة لزمتک و انت بالشّام، لإنّه بایعنی الدّین...» «بیعت (مهاجر و انصار) از من در مدینه در حالی که تو در شام بودی بر تو حجت را تمام کرده و الزام آور است (و فرد غائب حق اعتراض بر تصمیم حاضران ندارد)...»
۲) در ذیل نامه دارد: «و انّ طلحة و الزّبیر بایعانی ثمّ نقضا بیعتی و کان نقضهما کردّ هما فجاهدتهما علی ذلک حتّی جاء الحقّ و ظهر امر اللّه و هم کارهون فادخل فیما دخل فیه المسلمون.
«طلحه و زبیر با من بیعت نمودند، سپس بیعت خود را شکستند. و شکستن بیعت آنان بسان رد ابتدائی آنهاست (و هرگز نمیتواند به موضوع خلافت من خدشهای برساند) و من با هر دو نبرد کردم تا حق فرا رسید. (و در جای خود قرار گرفت) و امر الهی پیروز گردید، در حالی که آنان ناراضی بودند، پس در آنچه که مسلمین به آن داخل شدهاند، داخل شو.» ۳- به این جمله نیز توجه نمائید «و قد اکثرت فی قتلة عثمان فادخل فیما دخل فیه المسلمون ثمّ حاکم القوم الیّ احملک و ایّاهم علی کتاب اللّه فامّا تلک الّتی تریدها فخدعة الصّبیّ عن اللّبن.» «در باره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی، پس در آنچه مسلمانان وارد شدهاند، وارد شو، پس موضوع قتل عثمان را مطرح ساز من تو و آنان را به سوی کتاب آسمانی رهبری میکنم و مطابق قرآن داوری مینمایم. آنچه تو میخواهی مانند خدعهای است که کودک شیرخواره را با آن فریب میدهند».
«معاویه» از «امام» چه میخواست معاویه از امام به گواهی نامههائی که «سلیم بن قیس» در «اصل» نقل کرده است، میخواست که امام قبلا قاتلان عثمان را به ایشان تحویل دهد و او انتقام خون عثمان را از آنها بگیرد، سپس خود با پیروان شامی خویش با وی بیعت کنند. امام یک چنین درخواستی را که به منظور متوقف ساختن علی- علیه السلام- از هر نوع تصمیم در باره شامیان پیشنهاد میشد، جز خدعه و حیله چیز دیگری نمیداند.
آغاز و انجام نامه به روشنی، گواهی میدهد که این نامه یک نامه «احتجاجی» در برابر طرف «معاند» است، نه فرد حق بین و هرگز در چنین موقعی لازم نیست که امام بر اساس معتقدات خود سخن بگوید، بلکه لازم است که روی معتقدات و مسلمات طرف مقابل، احتجاج و استدلال نماید، با توجه به این نکته نمیتوان گفت که این نامه بیانگر عقیده واقعی امام میباشد. بحث مفصّل دیگری در باره در شورای سقیفه است که در خور موقعیت و فرصت دیگری است.
و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
جعفر سبحانی
منبع : پایگاه اطلاع رسانی تبیان زنجان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست