جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
لیبرالیسم نسخه ندارد
«قدرت آزادی، نیروی راستین لیبرالیسم» نوشته پل استار از جمله آخرین ترجمههایی است که فریدون مجلسی آن را وارد بازار نشر کتاب ایران کرده است. پل استار استاد جامعهشناسی و امور عمومی در دانشگاه پرینستون و از بنیانگذاران و اعضای تحریریه نشریه امریکن پراسپکت، در سال ۱۹۸۴ برنده جایزه پولیتزر و در سال ۲۰۰۵ برنده جایزه گلد اسمیت شد. پل استار در بخشی از کتاب درباره لیبرالیسم تاکید دارد که این مکتب فکری همیشه قماری بوده است بر سر آزادی و بحث علنی، محصول اشتیاقی برای پروراندن تردید درباره همه چیز بهطور
بحرانهای اقتصادی همواره شرایط دموکراسیخواهی و لیبرالیسم را تهدید میکند. مانند بحران اقتصادی ۱۹۳۰ که از دل آن فاشیسم و نازیسم برخاست. فکر میکنید بحران اقتصادی کنونی حاکم بر جهان چه تهدیدهایی را متوجه امر دموکراسی و روند لیبرالیسم جهانی میکند؟
همزمانی بحران اقتصادی ۱۹۳۰ با ظهور فاشیسم و نازیسم را نمیتوان الزاما به عنوان یک رابطه علت و معلولی تلقی کرد. در سال ۱۹۳۰ در کشورهایی که فاشیسم و نازیسم ظهور کرد کدام دموکراسی وجود داشت؟ جمهوری وایمار (جمهوری ظاهرا دموکرات آلمان پس از شکست در جنگ جهانی اول) بهشدت گرفتار کشمکشهای افراطی چپ و راست بود که اگر هر طرف پیروز میشد در فاشیستی بودن شیوههایش جای تردید نبود. همچنان که در همان زمان دولت شوروی خشونتآمیزترین شیوههای سرکوبگرانه تاریخ را به کار میبرد. در آن کشورِ بسته که دیگر بحران اقتصادی جهان سرمایهداری چندان تاثیری نداشت! در واقع در آن زمان هنوز حتی اروپای غربی به مراحل پیشرفته فرهنگ مردمسالاری نرسیده بود، و فرانسه و انگلیس ضمن بروز جلوههایی از دموکراسی در داخل، در اوج خشونتبارترین و خونبارترین عملکردهای استعماری و امپریالیستی در آفریقا و آسیا بودند. در واقع نوعی تقسیمبندی خودی و غیر خودی داشتند که البته بهکلی غیر دموکراتیک بود. آلمان که با وجود داشتن گروه بزرگی از فیلسوفان دنیای مدرن هرگز از سنت دموکراتیک برخوردار نبود و فشارهای غرامتخواهی تحمیل شده به خاطر شکست در جنگ جهانی اول و فقر و ویرانی و تحقیر که از حد تحمل آن گذشته بود زمینه را برای روی کار آمدن حکومتی عوامانه و در عین حال بلندپرواز آماده کرد که فاقد رواداری بود و مقاومتی را در برابر خود برنمیتابید. آنچه هدف اصلی اینگونه حکومتها را تشکیل میدهد بقای در قدرت است. به این دلیل برای مدافعان خود امتیازاتی ویژه قائل میشوند، و برای سرکوب هرگونه مخالفی وجود نوعی بحران را بهانه میکنند. در واقع آنچه شرایط دموکراسیخواهی و لیبرالیسم را تهدید میکند بحران بهطور کلی است، نه الزاما بحران اقتصادی. اینگونه حکومتها در هر زمان خود را با خطری روبهرو ببینند، با توسل به بحرانی بودن شرایط، خطر دشمن خارجی، در مخاطره بودن استقلال ملی یا ارزشهای دیگر وضعیت فوقالعاده اعلام میکنند، و اگر هیچ بهانهای نباشد ممکن است خود به نوعی بحرانزایی کنند و سپس آن بحران را بهانه خودکامگیهای خود قرار دهند. در واقع در اینگونه کشورها، مانند آلمان، ایتالیا، اسپانیا و برخی دیگر از کشورهای اروپایی در آن زمان دائما شرایط فوقالعاده حاکم بود و شرایط فوقالعاده یعنی وجود قانون اساسی با تضمین آزادیهای دموکراتیک و سپس تعلیق موقت و در واقع دائمی آن آزادیها به بهانه بحرانی بودن وضع!
در واقع باید پذیرفت که دموکراسی به مفهوم امروزی، با وجود ریشههای قدیمی و حتی باستانی، پدیدهای تازه است. یعنی به زمانی مربوط میشود که توسعه فرهنگی زمینههای اجتماعی بهرهمندی مردم را از این حق و در عین حال وظیفه را فراهم آورده باشد. البته در دوران معاصر یعنی از استقلال آمریکا و انقلاب فرانسه به بعد بسیاری از کشورها مدعی بهرهمندی و تضمین دموکراسی و ارزشهای لیبرال بودهاند، اما مفهوم این ارزشها خود در طی زمان تغییر یافته و متحول شده است. آمریکا خود را پرچمدار آزادی میدانست، و دارای دموکراتیکترین قانون اساسی جهان بود، اما در عین متعهد بودن به آن آرمانها، تا دهه دوم نیمه دوم قرن بیستم از تبعیضات نژادی رسمی در رنج بود (تبعیضات غیر رسمی امری فرهنگی است که از تضمینهای قانونی فراتر میرود.) در فرانسه که به انقلاب خود به عنوان حرکتی آزادیبخش میبالد، نیل به دموکراسی نسبی تا حدود ۱۰۰ سال پس از انقلاب طول کشید، و آن هم به کمک سنت استبدادی آلمان، و شکست نظامی فرانسه در جنگ ۱۸۷۱ بود که نخستین حکومت قانون و جمهوریت واقعی در قالب یک دموکراسی امپریالیستی (!) در آن کشور مستقر شد، که خود را برای ارتکاب هر خشونتی در خارج از مرزهای خود آزاد میدید، و تا اوایل نیمه دوم قرن بیستم حتی در داخل کشور نیز نسبت به اتباع سرزمینهای تحت استعمار خود آزادی عمل داشت.
بحران بزرگ ۱۹۳۰ در آمریکا آغاز شد، در حالی که آنگونه آثار فاشیستی اروپایی در آمریکا پدید نیامد. در انگلستان نیز به رغم آسیب دیدن از آن بحران اقتصادی فاشیسم پدید نیامد، در حالی که همین آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم، و در حالی که در اوج شکوفایی اقتصادی بود، و میلیاردها دلار در آن زمان، در قالب برنامه مارشال به نوسازی و بازسازی اقتصادهای از هم پاشیده اروپا تخصیص داده بود، گرفتار فاشیسم خشونتبار دوران مککارتیسم شد، که کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را نیز میتوان به حساب همان دوران فاشیستی گذاشت. در عین حال در آلمان ویران پس از جنگ در آن بخش که، بر خلاف غرامتخواهی و تحقیر پس از جنگ اول، از کمکهای مالی و مساعدتهای گوناگون متفقین بهرهمند بود، دموکراسی در سرزمین استبداد پرورده شده، و در آن بخش که نام دموکراتیک بر خود داشت، حکومتی سرکوبگر همان شیوههای هیتلری را منهای کورههایش ادامه داد. پس توسعه فرهنگی ملی هم به خودی خود کافی نیست. ممکن است ملتی از لحاظ توسعه فرهنگی آمادگی کامل داشته باشد، منتها از بخت بد گرفتار خودکامگانی باشد که آنان را از نعمت دموکراسی و آزادی محروم کنند وگرنه توسعه فرهنگی ملت آلمان در شرق و غرب، یا ملت کره در جنوب و شمال چندان تفاوتی نداشته است که یکی مستحق یا لایق آزادی باشد و دیگری نباشد! هرچند تداوم بدبختی آن را نهادینه میکند! به هر حال بحران بیشتر بهانهای برای سرکوبگری است نه دلیل آن.
نئولیبرالیسم بر افزایش تعامل و وابستگی متقابل میان کشورها تاکید دارد فکر میکنید وابستگی متقابل کشورها و گره خوردن منافعشان تا چه میزان احتمال وقوع جنگ را کاهش میدهد؟
نئولیبرلیسم را شاید بتوان دوران پسامدرن سیاسی نامید. به این معنی که همراه و همزمان است با در هم شکستن کلیشههایی که اصول و مبانی دموکراتیک عصر تجدد را تشکیل میداد. اصولی مانند: ناسیونالیسم، فرهنگ و زبان ملی، استقلال و مثلا اصل عدم مداخله در امور داخلی کشورها (که خود ناشی از همان اصل استقلال بود)، در نیمه دوم قرن بیستم با درس گرفتن از ویرانیها و تلفات جنگ، و آمادهتر شدن زمینههای فرهنگی، درک عمیقتر و جامعتری درباره اصولی مانند حقوق بشر حاصل شد که در قالبهای عصر تجدد نمیگنجید. مثلا دولتها از اعمال شکنجه منع شده بودند، اما اگر مرتکب آن میشدند، به استناد عدم مداخله در امور داخلی، قابل اعتراض نبودند. اما اکنون به دولتها فهمانده میشود که حق ندارند با اتباع خودشان رفتاری خشونتآمیز داشته باشند، و دیگر نمیتوانند هر کاری دلشان بخواهد به استناد استقلال انجام دهند. نمیتوانند در وظایف آموزشی و بهداشتی خود قصور ورزند. نمیتوانند به استناد استقلال از انجام تعهدات داخلی خود شانه خالی کنند و بالاخره عصر دیپلماسی جمعی (در قالب سازمانهای بینالمللی) جایگزین دیپلماسی سنتی دوجانبه میشود. عضویت در سازمانهای بینالمللی خود تعهداتی ایجاد میکند که کاهنده استقلال است، اما چون همگانی است قابل قبول میشود. سازمانهایی مانند اتحادیه اروپایی دارای اختیاراتی فراملی هستند، یعنی اصل سنتی استقلال کامل را نقض میکنند. اما کشورهای عضو از آن منتفع هستند، پس به آن گردن مینهند! مرزهای گمرکی برداشته میشود یعنی اقتصادی جمعی جایگزین اقتصاد ملی و معمولا حمایتی میشود! حتی زبانی رایج وسیله ارتباط عمومی میشود، که ضمن محترم شناختن اهمیت فرهنگهای ملی و بومی، آن تعصب پیشین را از میان برمیدارد، زیرا از آن منتفع میشوند. سرمایهگذاران در کشورهای یکدیگر مشارکت میکنند، و از پول ملی که از مشخصههای استقلال ملی بود دست برمیدارند و پول واحدی را برمیگزینند که تحت برنامه بانک مرکزی مشترکی است که عملا اختیاری فراملی دارد، و دادگاه و حتی پارلمانی با اختیارات محدود و در عین حال فزاینده برپا میکنند و سیاستهای خارجی و نظامی مشترکی اتخاذ میکنند، هرچند برای منافع بومی خود چانهزنی میکنند به این ترتیب شانس وقوع برخورد و جنگ میان آنها تا حد غیر ممکن کاهش مییابد. کشورهای عضو متعهد به رفتارهای تضمین کننده حقوق بشر هستند، وگرنه نمیتوانند دوام بیاورند. در اتریش که دولتی تندرو و دست راستی با انتخابات روی کار آمده بود ناچار به کنارهگیری میشود. دولتها متعهد به رعایت حقوق بومی و فرهنگی و مذهبی اقلیتهایشان هستند وگرنه...، اینچنین است که امکان جنگ میان آنها کاهش مییابد. خاورمیانه در کنار اتحادیه اروپاست، اما ضمن اینکه از توسعه فرهنگی کافی برای برقراری دموکراسی و لیبرالیسم برخوردار نیست، و جمهوریهای موروثی آن برای تداوم سرکوبگری واژه لیبرالیسم را به نوعی دشنام بدل میکنند، در میان خود کمترین مبادلات بازرگانی را دارند. اگر در این کشورها امنیت اجتماعی و قضایی لازم برقرار میبود، و سرمایهگذاران آنها بدون واهمههای گوناگون از خورد و خوراک و پوشش و رفتار گرفته تا امنیت اقتصادی میتوانستند در آرامش همکاری کنند و سطح مشارکت و مبادلات آنها گسترش مییافت، به همان نسبت امکان و احتمال جنگ نیز در میان آنان کمتر میشد. گره خوردن منافع از تعصبات ناسیونالیستی میکاهد، بر تشابهات فرهنگی میافزاید و ارتباطات فزاینده با ایجاد دوستی و علائق متقابل تمدنآفرین و جنگستیز است. در اتحادیه اروپا که کمیسیونهای مختلف خارجی، اقتصادی، کشاورزی و... آن متشکل از وزرای کشورهای عضو در رشتههای مربوط هستند، و شورای آن که از رؤسای دولتها تشکیل شده است، دارای جلسات دورهای هستند. تشکیل این جلسات به معنی این نیست که کار خاصی در دستور باشد، بلکه خودِ گردهم آمدن آنان هدفی است که با این دیدارها برآورده میشود. یعنی به طوری که از برنامههای خبری شاهد آن هستیم همه با هم دوست میشوند و جایی برای ستیز باقی نمیماند!
با توجه به تجربهها و مشاهداتتان فکر میکنید بر اساس تعاریفی که یک حکومت دموکراتیک وجود دارد کدام کشور در حال حاضر مدل ایدهآل و نمونهای برای اعمال لیبرالیسم در جهان است؟
مشکل است بتوان نمونهای آرمانی ذکر کرد، زیرا ارائه نمونه خود مانند نسخهنویسیهای سیاسی میتواند منجر به دیکتاتوریهای ایدئولوژیک شود، که خواهان پیروی دقیق از آن نمونهاند. در واقع لیبرالیسم ضمن آنکه از ظرف خود که تابع زمان و مکان است شکل میگیرد، به ظرف و قالبی که در آن قرار میگیرد نیز شکل میدهد (آلمان غربی و شرقی پیشین، و کره شمالی و جنوبی کنونی مثالهای عینی جالبی هستند.) حکومتهای نسخهای یا ایدئولوژیک که نسخههای آنها توسط اشخاصی در زمانهای پیش تدوین شده است نمیتواند برای انسان امروز و فردا کاربرد داشته باشد و اهانتآمیز است. ضمنا حل هر مساله اجتماعی و سیاسی میتواند راههای متعدد با نتایج خوب داشته باشد. لیبرالیسم هم بر خلاف ایدئولوژیهای نسخهای اتفاقا از این مزیت برخوردار است که نسخه ندارد! کلیاتی است که یکی از اصول آن تساهل، و از جمله رواداری در برابر مقتضیات زمان و مکان است! به نظر من این گفته منسوب به چرچیل و پوپر درباره دموکراسی جالب است که آن را شیوهای ناقص و قابل انتقاد و نارسا و ناکافی، و در عین حال بهترین، عادلانهترین و پربارترین شیوهای میدانند که حاصل تاریخ است. اما به عنوان نمونه مناسب و بهتر حاکمیت لیبرال میتوان از کشوری نام برد که رأیدهندگانش از دانش و بینش و فرهنگ بالاتری برخوردار باشد. زیرا دموکراسی و لیبرالیسم زاییده تحول فرهنگی بشر است. بشر بیش از ۱۰ هزار سال سابقه زندگی اجتماعی- سیاسی دارد، یعنی برای خود انواع حکومت را تجربه کرده است. اگر آزادی و دموکراسی در ذات بشر میبود پس چرا طی ۱۰ و بلکه دهها هزار سال پیش اثری از آن دیده نمیشود؟ چنین نیست، بالا بردن آموزش و فرهنگ غیرفرمایشی و علمی دستمایه اول بهرهمندی از دموکراسی است. دموکراسی مبتنی بر رأی است، و آن رای باید ارزش واقعی داشته باشد. ردیف کردن انسانها و دادن یک برگه به دست آنها و انداختن آن به صندوق دموکراسی نمیآورد. رای آگاهانه، مسؤولانه و عالمانه است که واجد ارزش است و موثر. شگفتانگیز است که صادرکنندگان دموکراسی تزریقی در افغانستان که مدعی بهرهمندی ذاتی و فرهنگی از دموکراسی هستند، در نیافتهاند که زمین شورهزار گل بر نیارد! نخست باید زمین و زمینه را فراهم کرد. دموکراتیکترین شیوه این است که همه شهروندان بدون استثنا به محض دریافت دیپلم متوسطه که حداقل سواد سیاسی محسوب میشود بتوانند از حق رأی استفاده کنند، تا تدریجا و با توسعه فرهنگ روز به روز به دارندگان حق رأی افزوده شود. وگرنه حق رأی به معنای هردو پا یک رای میتواند به گزینشهای یک بار مصرف و خودکامگیهای پایدار بینجامد.
در ایران همواره شرایط ظهور و بروز اندیشه چپ مهیا بوده و به لحاظ تاریخی میبینیم که سازوکار حزبی و نهادی برای بقا و دوام اندیشه چپ در ایران مهیاست. در این شرایط زمینههای حضور اندیشههای لیبرال در ایران و عمده چالشهای پیش رو برای حضور این اندیشه در داخل کشور را چطور میبینید. ما به لحاظ اندیشه لیبرالیسم در چه مرحلهای قرار داریم؟
چپ سنتی در ایران نیروی خود را از فقر عمومی میگرفت. گروهی روشنفکر به مطالعات خود و با سرخوردگی از بی عدالتیهای استبداد آن را بهترین شیوه ترویج عدالت میپنداشتند. در جاهای دیگر نیز چنین بود. اما توده حامی آن را کسانی تشکیل میدادند که میپنداشتند کمونیسم یعنی آنکه خانه ندارد صاحب خانه را بیرون کند و خودش در آنجا بنشیند! در عمل «سرکنگبین صفرا فزود!» یعنی حکومتهای چپ چنان که دیدیم بدبختی بسیار بیشتری برای باشندگان کشورهای خود به بار آوردند و فرو پاشیدند. به خلاف اندیشه چپهای نو، ایراد از آدمها نبود از همان اندیشه بود. در واقع از سیاست نسخهای بود، که هر رنگش به همان نتیجه میانجامد! ایران کشور ثروتمندی است. موظف است بسیاری از خدمات اجتماعی را برای شهروندانش تدارک ببیند، و با این همه منابع، خصوصا منابع انسانی، و با رفع موانع، در توسعه صنعتی، کشاورزی، ساختن شهرهای قطبی، سیستمهای ترابری عمومی، آموزش و بهداشت بسیار خوب و ارزان (و حتما نه رایگان!!)، با برقراری امنیت شغلی، بیمه واقعی، بازنشستگی محترمانه در شأن یک عمر خدمت، تامین زندگی پیران، و ایجاد فرصتهای برابر آموزشی برای همه شهروندانی که لیاقت آن را دارند، از نگرانیها و دلواپسیهای جوانان نسبت به شغل و آینده خودشان بکاهد. چپاندیشی ریشه در احساس ناامنی دارد، باید احساس ناامنی زدوده شود!
در مورد ایران باید گفت، این ملت با دورخیزی ۱۰۰ ساله هزینه بسیاری صرف آموزش کرده است، و اکنون که بالای ۶۰ درصد دانشجویان آن را هم دختران تشکیل میدهند، از شایستگی کافی برای بهرهمندی از دموکراسی برخوردار است. ناکام ماندن جنش مشروطیت و نهضت ملی به دلیل عقبماندگی فرهنگی عمومی نسبت به آن حرکتهای مترقی بود. امروز آن عقبماندگی وجود ندارد، و انبانی از تجربه سیاسی و توده جوانان تحصیلکرده نیز این شایستگی را تضمین میکند.
در حال حاضر سوسیال دموکراسی در اروپا رواج پیدا کرده و طرفدارانی دارد. سوسیال دموکراسی تا چه میزان میتواند رقیبی برای لیبرال دموکراسی باشد؟
در واقع سوسیال دموکراسی و لیبراسیم هردو از یک آبشخور سیراب میشوند و آن میانهروی است! به عبارت دیگر اگر افکار ارتجاعی و محافظهکارانه را در قطب راست، و اندیشهها و شیوههای متحجر اشتراکی گرایانه را در قطب چپ بدانیم، سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی در دو سوی مرکز قرار میگیرند، که لیبرال دموکراسی در سمت راست مرکز و سوسیال دموکراسی در سمت چپ آن قرار میگیرد. در واقع بر خلاف آنکه ممکن است در نظر نخست گمان رود، کشورهای ثروتمندتر، خصوصا آنهایی که از منابعی استثنایی برخوردارند برای سوسیال دموکراسی سزاوارتر هستند، زیرا از منابع عمومی بیشتری برخوردارند، که متعلق به ملت است و بهتر است صرف آموزش و بهداشت و خدمات عمومی بشود!
آنچه این روزها در چین و روسیه اتفاق میافتد گویی که یکی از فرضیههای اصلی لیبرالیسم را تحت شعاع قرار میدهد. چنانچه میبینیم نظام اقتصادی در این کشورها تا حدودی لیبرال است اما نظام سیاسی حاکم در این کشورها اقتدارگراست. فکر نمیکنید این رویه به توسعه غیرلیبرال بینجامد. اگرچه فرید زکریا این را نوعی دوران گذار میبیند.
پیش از پرداختن به این سوال بهتر است نکتهای را که پل استار نیز به آن اشاره کرده است یادآوری کنم و آن اهمیت تفکر چپ در توسعه اجتماعی و اقتصادی دنیای لیبرال است! به عبارت دیگر افکار مترقیانهای که به حکومتهای چپ منجر شد خیالبافی و توهم نبوده است، بلکه نیازهای مادی و معنوی بشر را در نظر داشته است. آنچه منجر به شکست آن شد یکسو نگری و ایدئولوژیک بودن سیستمهای بسته آن بوده است. در واقع برندگان واقعی اندیشه آن افکار کشورهای لیبرال بودند که برای بستن راه نفوذ توسعهطلبانه چپ که در رفتارهای دولت شوروی تجلی مییافت، ناچار بودند خود به اصلاحات اجتماعی بپردازند.
در اروپا و حتی در آمریکا سیستمهای تامین اجتماعی، بیمه بیکاری، بیمه پیری، خانههای ارزانقیمت، وامهای تحصیلی، مالیتهای تصاعدی، و نظایر آن رنگ اجتماعی گستردهای به دولتهای لیبرال دادند یا حکومتهای سوسیال دموکرات خصوصا در کشورهای شمالی اروپا خدمات اجتماعی گستردهتری ارائه دادند، و عدالت اجتماعی بیشتر پدید آوردند. متاسفانه با فروپاشی شوروی و از میان رفتن آن لولوی تاریخی بسیاری در آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی به عنوان توسعه لیبرالیسم از عرضه آن خدمات کاسته شده است که یقینا برخوردها و شورشهای گستردهای در پی خواهد داشت و بار دیگر منجر به اصلاحات اجتماعی خواهد شد. متاسفانه روند کاهش خدمات اجتماعی که گویا نوعی زرنگی دولت و رهایی از زیر بار هزینه تلقی شده است در سالهای اخیر کاسته شده، و مثلا با نپرداختن حقوق پزشکان تحت پوشش عملا مسوولیت بیمه پزشکی را از عهده خود ساقط کردند!
همچنان که زمانی کشورهای لیبرال کوشیدند از منافع اندیشههای چپ بهرهمند شوند، چین نیز خصوصا پس از فروپاشی شوروی کوشید از شیوههای بازار آزاد برای توسعه اقتصادی خود استفاده کند و بکوشد با مهار تحولات با پدیدهای غافلگیرکننده مانند فروپاشی شوروی مواجه نشود. اکنون روسیه و چین از نخستین لازمه یا زمینه بهرهمندی از لیبرالیسم یعنی توسعه فرهنگی برخوردارند، بازار آزاد قدم دیگری است که منجر به توسعه طبقه مدیران و تکنوکراتها خواهد شد که به سادگی تن به خودکامگی نخواهند داد. منتها این کشورها تجربه تحزب، جامعه مدنی، مطبوعات و روزنامهنگاری آزاد و دیگر لوازم و ابزار دموکراسی و لیبرالیسم را در اختیار ندارند، که بهتدریج به آن دست خواهند یافت. توسعه اقتصادی، که به نوبه خود به توسعه فرهنگی و اجتماعی کمک خواهد کرد بهترین راهگشای دموکراسی است. روسیه و چین هر دو در این راه پیش رفتهاند. منتها آمادهسازی غول عظیمی مانند چین به زمان بیشتری نیاز خواهد داشت. در چین تحزب با دو قطبی شدن درون حزبی و رقابتهای کنترل شده آنها پدید خواهد آمد، لیبرالیسم در روسیه ثروتمند و صنعتی که بهای سنگینتری برای آزادی پرداخته است، زودتر استقرار خواهد یافت. عناصر مافیایی هم سرانجام بازنشسته خواهند شد! فرید ذکریا درست میگوید.
پل استار قدرت آزادی را نیروی راستین لیبرالیسم میداند، چنانچه در عنوان کتاب هم مورد توجه قرار گرفته است. قدرت آزادی مورد نظر استار چیست و او به چه بخشهایی از قدرت آزادی توجه میکند؟
آزادی هم وسیله است و هم هدف. آزادی برای لیبرالیسم همچون آب است برای ماهی! لیبرالیسم که تقریبا یعنی آزادیگرایی یا راه و شیوهای آزادانه، چگونه میتواند آزادی را برای فعالیتهای سیاسی و اقتصادی انسان بخواهد اما به آزادیهای فردی نیندیشد؟ منتها مفهوم و نوع بهرهمندی از آزادی در طی تاریخ متحول شده است. آنچه زمانی بیبند و باری معنی میداد ممکن است امروز در شمار آزادیهای اولیه محسوب شود. لیبرالیسم در دورانهایی بسیار گزینشی بوده است، مثلا در روند لیبرالیسم آغاز قرن نوزدهم فقط شمار و درصد اندکی از مردم انگلستان (به عنوان خاستگاه لیبرالیسم) از حقوق سیاسی برخوردار بودند که در دنیای امروز با نفس لیبرالیسم منافات دارد. مفهوم آزادیها و حقوق و وظایف نسبت به آنها موضوع کتاب قدرت آزادی است، و بحث محوری آن است.
شرایط برای رسیدن ایران به دولتی لیبرال را چطور میبینید؟ چالشهای پیش روی لیبرالیسم ایرانی چیست؟
من ایران را در شمار کشورهای بالقوه ثروتمندی میدانم که از منابع ارزشمندی برخوردار است که متعلق به ملت است، به همین دلیل باید در سمت چپ محور لیبرالیسم یعنی با دیدگاه اجتماعی و سوسیال دموکراتیک قرار بگیرد و بیشترین خدمات عمومی را در درجه نخست در توسعه فرهنگی ارائه دهد. سرمایهگذاریهای بزرگ صنعتی که از عهده افراد عادی برنمیآید باید با دیدگاه فروش سهام و گردش دوباره سرمایه برای توسعه بیشتر انجام شود. در ایران شرایط عمومی خصوصا توسعه فرهنگی برای نیل به لیبرالیسم فراهم است، تجربه در زمینه تحزب و مطبوعات آزاد کم است، و موانع مصنوعی و بازدارنده زیاد است که با توسعه فرهنگی و اقتصادی از آن نیز کاسته خواهد شد. ایران همچنان که در دورههای مکرر تاریخی نشان داده استحقاق آن را دارد که کشوری بهرهمند از اقتدار و احترام جهانی باشد. به نقشه نگاه کنید، ایران قلب ارتباطی شرق و غرب است. چالش پیش روی ایران آمادهسازی سطوح بالاتر حاکمیت است، که با طولانی شدن دوران کسب تجربه و پیش آمدن نسل حرفهایتر و کارشناس و تکنوکرات که اقتضای زمان را بهتر درک میکنند امری محتوم خواهد بود.
آمنه شیرافکن
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست