چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


آدم برفی


آدم برفی
توی این سوز و سرمای بی‌پیر و ددم در آر، چی بهتر از قصه‌های پر از راز و آن هم خاطره‌دار... خاطره‌های پرناز و اطوار...از زمستونهای پر برف و از قدیم و ندیمهای روزگاران دور و دیر...
آره... البته كه آره... ای بچه‌های دلبند!
آیا داستان ننه‌سرما به خاطر مباركتان هست؟
فرمودین، سرما پیرزن؟ آره! البته كه آره.
آیا می‌دانید كه چله كوچك و چله بزرگ و چارچار...
و خلاصه بار دیگر... ننه سرما! كه عرض كردم خدمتتان...
آره... البته كه آره!
و اجازه بدهید حدس بزنم كه شما چه می‌فرمایید!
شما می‌گویید كه به خرافات اعتقاد ندارید! آفرین! اما ...
ماجرای ننه سرما- چله‌های كوچك و بزرگ، خط نشون كشیدن چله كوچیك كه اونچه خواهر بزرگترم نكرد، من می‌كنم!
و چارچار... آره، خیلی هم آره!
اینها خرافات نیستند، بلكه قصه هستند!
قصه‌ها، الزاماً خرافات نیستند. اگر چند كه راستش، خیلی هم واقعی نیستند و شاید زاییده یك ذهن خیالباف باشند... آره...
عرض نكردم كه آره... خیلی هم آره... یكی از آن شبها كه ننه سرما از خشم، لحاف پنبه‌ای خود را پاره می‌كند و آنها یعنی پاره‌های پنبه... یعنی پاره‌های برف كه از آسمان می‌بارند و چشمهای یك دختر كوچولو را پر از خواب می‌كنند، چون شیرینند. خیلی ... مثل خواب... خیلی سرتان را درد نمی‌آورم!
آبی كوچولو هر شب تیرهای چوبی زیر سقف زیر پشت‌بام كاه‌گلی را می‌شمرد تا خوابش ببرد. كه احساس ‌كرد... ناگهان... خیلی هم!
احساس ‌كرد؟ كه... كه؟ خوابش نمی‌آید!
چون نمی‌شد... آره!
- ننه سرما، - نه – باباكپلی؟ - البته كه نه!
- چی؟ پس چی؟ آره؟ چی! چی!
ای بچه‌های دلبند! تشنگی! كسی كه اسمش آبی كوچولو باشه همینه. تو رویای آب فرو می‌رود و خب، تشنه‌اش می‌شود!
پس با لوسی فراوان داد می‌زنه:
- باباجون! باباكپلی جون! بابا ا ا ا ا ا ا ا...!
- هووم... اوهوون!
- تشنه‌ام خیلی... باباجون! تشنه‌ام خیلی. خیلی!
- آبی جون! هووم... دوستت دارم لیلی! لیلی!
- بابا تشنه‌ام! آب می‌خوام! آ آ آ آ آ ب ب ب ب!
هو ا ا ا ا ا ا ا ر ر ر ر ر...
البته همه باباها می‌دونن كه وقتی آبی كوچولوی آدم آب بخواد آن هم آره، خیلی! ننه سرما سگ كی باشه!
بابا یخ چاه آب را می‌شكند و آب می‌آورد.
ولی بر ر ر ر ر ر ر ر ر! هوا... آره! خیلی آره! خیلی خیلی سرد بود.
اما!
امید باباكپلی آب خوردن آبی كوچولو در نیمه‌های شب بود.
در دل شب سرد و تاریك، با یك لیوان آب می‌آمد و آبی كوچولو با ملچ و ملوچ آب را می‌خورد و زیر نگاه شیرین باباكپلی می‌خوابید!
تا یه شب! یه شب خیلی سرد و برفی زمستون!
خب! قصه خرافات نیست ولی به هرحال اغراق‌آمیز كه هست!
این بود كه یه شب خیلی سرد و برفی زمستون!
ننه سرما، ننه سرما شد و مثل قصه‌ها كه لحاف و تشك خود را از خشم پاره كرد و هوا و آسمون پر شدند از تكه‌های پنبه، مثل!
مثل ... تكه‌های برف یا تگرگ خیلی یخبندون! آره، خیلی آره...
و تپه‌ و هامون و كوه و جنگل و دشت و صحرا را سفید كرد!
و آن‌قدر هوا سرد شد كه آبی كوچولو خوابش نبرد كه نبرد!
آبی كوچولو تیرهای چوبی زیر سقف حصیری پشت‌بام كاه‌گلی را می‌شمرد كه بخوابد ولی احساس كرد كه ... كه؟ خوابش نمی‌آید!
چون نمی‌شد یعنی... یعنی... نمی‌گذاشت كه بخوابد.
ننه سرما – نه! باباكپلی...؟ خیلی نه!... پس چی؟
آب... گفتم كه... آبی...
سرتان را خیلی درد نیاورم!
باباكپلی، پا شد رفت بیرون... در دل شب سرد یخبندون خیلی تاریك بود
دلم می‌خواد بگم كه... دوغ بود قصه ما دروغ بود! چون كه آبی كوچولو چشمهایش سنگین شد و سنگین‌تر و باباكپلی را فراموش كرد حتی توی خواب خواب خوابها!
تا خروس طلایی خورشید روی قله قاف نشست و قوقولی قوقو كرد! یعنی صبح شد!
صبح تمام حیاط یخبندان بود.
ماهیهای قرمز حوض زیر ورقه ضخیم یخ و گنجشكهای روی ناودون آدم را یاد گنجشك اشی‌مشی ... برف می‌آد گوله می‌شی می‌انداختند!
آبی كوچولو با شادی خندید! باور كردنی نیست!
یك آدم برفی چاق و چله، حاضر و آماده، وسط باغچه ایستاده بود.
عشق آبی كوچولو! آدم برفی!
زود او یه كلاه و شال‌گردن آورد و تن او كرد! بعد پالتو!
چه بامزه شده بود! آره! خیلی هم آره! آدم برفی!
آبی كوچولو داد زد: یه هویج به جای دماغ!
بعد رفت كنج خانه یك هویج پیدا كرد و آورد و آرام آرام فرو كرد توی صورت آدم برفی!
هویج فرو نمی‌رفت و از آن بدتر! وای خداجون
آدم برفی داشت او را نگاه می‌كرد! نگاه! آره! خیلی هم نگاه!
داود شهیدی
منبع : پایگاه‌ اطلاع‌رسانی گل‌آقا


همچنین مشاهده کنید