چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
حُکم مقدّر صورت زخمیها (۱)
من در گسترۀ رئالیسم امروز آدم بیچارهای هستم. وقتی من از زندگی تماشاچی خودم بیرون هستم و او نمیتواند زندگی شخصی خود را در فیلم من ببیند. هر دو برای هم مضرّیم. او در زندگی خصوصی خود عشق، حسد، زخم و خون، تنهائی درکردن، عشق پنهان و عیان دارد، من چگونه میتوانم این زندگی شخصی را تصویر کنم؟ پس باید به هم محل نگذاریم. من به ناگریز کاری با تماشاچی این دوران خود ندارم و او هم نمیتواند کاری با من داشته باشد. من الآن چه میتوانم نشان دهم؟ من به هیچ کدام از پنهانهخای تماشاچی نمیتوانم نزدیک نشوم. از دیدن رخ یار محروم هستم و این یعنی غبار گرفتن زندگی ...
من از دیدن زندگی ایشان محروم هستم.
”مسعود کیمیائی“
رستوران اسفندیار (ملاقات حدّ میثاق و محسن)
میری تموم میکنی، بیسؤال برمیگردی
از ظاهر شیک و پرزرق و برق رستوران انتخابی و لباس فرم خدمه و کارکنان آن و لباسهای مناسب و خوشدوخت چند نفر از بازیگران فرعی که در محوطهٔ داخلی رستوران تردد دارند و آرامش حاکم بر محیط در شرایطی که مسعود کیمیائی و عوامل فیلم او در سالن پذیرائی مستقر هستند، میتوان حدس زد با فیلم متفاوتی از یک کارگردان کهنهکار و صاحب سبک روبهرو هستیم.
دوربین علیرضا زریندست که روی یک تختهٔ بلند چوبی در مقابل سن سالن پذیرائی رستوران سوار شده، (بهصورت تمرین) از بالای میزهای مشرف به سن، به آرامی عبور میکند. رضا یزدانی خوانندهٔ جوان پاش، تصنیفی را با شور و حال و همراه با نواختن گیتار میخواند و یک گیتاریست دیگر و یک پیانیست و نوازندهٔ جاز، او را همراهی میکنند: ”توی کافه نادی کُنج همون میز بلور / دو تا صندلی لهستانی هنوز منتظرن ...“
محمدصادق آذین (مدیر تولید فیلم) در شرایطی که دورادور موقعیت صحنه را زیر نظر دارد، خطاب به من و احمدرضا احمدی (شاعر صاحبنام معاصر و دوست قدیمی کیمیائی) میگوید: ”بخش مهمی ازکارگردانی سینما، اعمال مدیریت است.“ احمدرضا احمدی با تکان دادن سر خود این نظر را تأیید میکند و میگوید: ”تو ببین دراین فضا و این جمعیت، چه آرامشی حکمفرما است. به خاطر اینکه مسعود کارشو بلده و کار کردن در این محیطها براش خیلی راحته.“
پس از گرفته شدن نمای عمومی از خواننده و نوازندگان روی سن و نماهای بستهٔ بعدی از آنها، بلافاصله خسرو شکیبائی (حدّ میثاق) و پولاد کیمیائی (محسن) با هدایت امیرشهاب اسماعیلی (مشاور کیمیائی و برنامهریز فیلم) در مقابل هم پشت یکی از میزهای گوشهٔ سالن مینشیند تا نمای بعدی که به صحبت کردن حدّ میثاق با محسن اختصاص دارد، گرفته شود. شکیبائی رو به پولاد میکند و دیالوگهای خود را با حس از روی کاغذ، پشت سر هم میخواند:
”من یه آهنگ با ناهار، یه آهنگ با شامم میخورم ... شنیدم که میخندی. آرزوی امپراتوری داری؟ تا حالا نه این که خطا نکردی، فکر نکردی کار کوچیک، در و پیکرش باز بشه و دل و رودش بریزه بیرون، کارای بزرگترو به کند میکشه؟ این شیرینکارییات، دو سه تا بشه، ساکتت میکنن ...“
زریندست در همان حال که محل استقرار و مانور دوربین را ارزیابی میکند، به شکیبائی میگوید: ”بازیکن کسییه که خودش آفساید درست کنه.“ شکیبائی نگاهی متواضعانه به زریندست میکند و در جواب او میگوید: ”ما که تو Out side هستیم.“ و بعد به پولاد میگوید: ”گوشت با منه؟“ و دیالوگهای خود را ادامه میدهد:
”خوب بریم سر اصل مطلب. این که میری پیشاش. دو تا کارخونهٔ چسب پلاستیک داره .. رو لجبازی حراج میکنه که نصفاش مربوط به منه. ۴۹% (با خندهای شیطانی). برو اون درصدو بگیر! همهچیز زیر سر این وکیلشه، میری تموم میکنی، بیسؤال، برمیگردی.“
نکتهٔ جالب اینکه، کیمیائی و افراد گروه او در یک قسمت از رستوران متمرکز شدهاند و در بقیهٔ قسمت به روال عادی و بدون ازدحام، از مشتریها پذیرائی میشود. بهلحاظ محدودیت جا و حضور زریندست و افراد گروه او و تردد دیگر عوامل و با توجه به سرعت عمل کیمیائی و هماهنگی گروه در جهت انطباق به موقع خودشان با او، نماهای مربوط به ملاقات و گفتگوی حد میثاق و و محسن، با سرعت و در چند برداشت کوتاه گرفته میشود. کیمیائی فراغت کوتاهی پیدا کرده و کنار مدیر رستوران (سعید علیشاهی) نشسته و همراه با خوردن چای، در مورد حجم کار روزهای بعد و محلهای موردنظر برای فیلمبرداری و استقرار گروه، صحبت میکنند. آخرین قسمتی که قرار است امروز گرفته شود، صحنهٔ تجمع چند نفر از افراد گروه حدّ میثاق در حوالی میز محل ملاقات حدّ میثاق و محسن و آمدن یکی از آنها (فرزانه ارسطو) به نزد محسن و دادن یک دسته چک پول به او، برای انجام کار محول شده از سوی حدّ میثاق است. بازیگران این قسمت، دیالوگهای خود را باهم تمرین میکنند و امین فرجپور (دستیار اول کیمیائی)، آخرین هماهنگیها را با آنها انجام میدهد. فرزانه ارسطو: ”میخواد غذا بخوره ... آهنگشو خواست، من میرم.“
شاهپور کلهر: ”بذارین ناهارشو بخوره. این پسره کیه؟“
فرزانه ارسطو: ”میشناسمش. جَلَبِه، دو خطه، داره میرسه سه خط بشه.“
فروردین رستمی: ”کو تا هفت خط بشه ...“
محمد شادکی: ”چهار تا خط دیگه. چهار تا عمره.“
پروانه ارسطو بلند میشود و به سمت پولاد کیمیائی میرود و آهسته به او میگوید: ”بیا این ده تومنه. بقیهشم وقتی کار تموم شد.“
تصویر آخری که از آن روز به یادم میماند، نشستن کیمیائی کنار احمدرضا احمدی روی سکوی جلوی سن و گل انداختن صحبت، میان آنها است. بدون آنکه متوجه شوم چه حرفهائی بین آنها رد و بدل میشود، فقط مات خندههای از ته دل آنها هستم. شاید احمدرضا احمدی یکی از آن طنزهای ناب خود را دارد تعریف میکند و شاید کیمیائی خاطرهای از دوران جوانی خود در کوچهٔ سقاباشی خیابان ایران را برای بچهمحل قدیمی خود یادآوری میکند.
انتهاء خیابان سعدآباد (خانهٔ رضا معروفی)
اگه ما نریم سراغ اون، اون مییاد سراغ ما
در یک بعداظهر زمستان، به اتفاق دوستم طهماسب صلحجو خودمان را به محل فیلمبرداری که آدرس آن را محمدعلی جناب (دستیار دوم کیمیائی) داده، میرسانیم. یک خانهٔ قدیمی سر و شکلدار نسبتاً مجلل، با عکسهای قدیمی افراد خانواده که به دیوار آویخته شده است. گوشه و کنار خانه را برانداز میکنم: یک کتابخانهٔ کوچک و یک چراغخواب، یک میز چوبی که روی آن چند قاب عکس قدیمی و یک عکس از دوران جوانی عزتالله انتظامی گذاشته شده، یک ساعت و یک جای پیپ که داخل آن تعدادی پیپ چیده شده، یک جالباسی که به آن چند کُت و شلوار آویخته شده و بالای آن تعدادی کلاه شاپوروی هم قرار گرفته است. این اشیاء و نشانهها میتواند شناسنامهٔ گویائی از رضا معروفی گذشته باز باشند. فریبرز سیگاری، دستیار اصلی زریندست، به همراه دیگر عوامل فیلمبرداری (کورش سیگارودی، هومن سلماسی، حمید حیدرزاده، صدر گلچین و حسین وجدانی) سخت مشغول آماده کردن صحنه و تنظیم نور موردنظر هستند. از علیرضا زریندست که این چهارمین همکاری او با کیمیائی بعد از فیلمهای خط قرمز، ضیافت و فریاد است، نظر او را در مورد کار با کیمیائی میپرسم. او ابتدا در مورد حجم و میزان نورهای موضعی این صحنه با دستیار خود صحبت میکند و بعد باهم به گوشهای دنج از اتاق میآئیم تا دور از هیاهو، جوابم را بدهد: ”کیمیائی جزء آن دسته از فیلمسازانی است که کاملاً میشود بهعنوان یک هنرمند خلاّق به او اعتماد کرد. او میتواند با هنر خود برای شما آتش درست کند، بدون حرارت و حرارت درست کند، بدون آتش. بهنظر من، حکم یکی از آثار شاخص و خیلی خوب کیمیائی خواهد شد. در مورد کار خودم باید بگویم که جنبههای آرتیست بودنم، به موارد دیگر کارم برتری دارد. در این فیلم، از نشانههای سبک خاص کاریام، به وفور دیده میشود که فکر میکنم علاقهمندانم را متعجب خواهد کرد. مچ شدن من با کیمیائی، برمیگردد به رفاقت قدیم من با او ... در این رفاقت، تماشاگر پر و پا قرص فیلمهای کیمیائی نیز بودهام. من و او بودیم. شخصیت کیمیائی جذاب است و به نوعی، در روابط رفاقتآمیز ما تأثیر داشته است. اینها همه حلقههای زنجیری را تشکیل داده که باعث شده همدیگر را خوب حس کنیم. من پالایش شدهٔ ذهن کیمیائی را بدون هیچ بحثی، در پلانها حس میکنم و باهم به توافق ناخودآگاه و بدون کلام میرسیم. فکر میکنم فیلمسازی، سختتر از فرستادن انسان به فضا است. شما وقتی انسان را به فضا میفرستید با یک سری آدم متخصص سر و کار دارید ولی وقتی فیلم میسازید، میخواهید مخاطب شما تمام دنیا باشد و همه با آن ارتباط برقرار کنند. خیلی باید فیلمساز، زندگی را بلد باشد که بتواند این کار را بکند. شما در بسیاری از فیلمهای کیمیائی از جمله قیصر، گوزنها، خاک، بلوچ، سفر سنگ، خط قرمز و دندان مار، این مخاطبشناسی را دیدهاید.“ طهماسب صلحجو و مسعود داوودی (سردبیر روزنامهٔ بانی فیلم)، آلبوم عکسهای پشت صحنهٔ فیلم غزل را میبینند و محمد ترابنیا (دستیار قدیمی کیمیائی) بالای سر آن دو ایستاده و از پشت صحنه فیلمبرداری میکند. قرار است که او فیلم مستقلی از پشت صحنهٔ حکم بسازد.
لیلا حاتمی (در نقش فروزنده) با صورت زخمی گریم شده روی یک صندلی لهستانی نشسته و تکان میخورد. در امتداد میزی که رضا معروفی (عزتالله انتظامی) با روبدوشامپر و کلاه مشکی نشسته و عینک مطالعه به چشم خود زده و مطلبی را روی کاغذ مینویسد، ریل کار گذاشته شده و یک پرده در مقابل چند صندلی و روبهروی میز نصب شده و قسمتی از فیلم قتل استنلی کوبریک با ویدئو پروجکشن، روی آن افتاده است. نوار ویدئو به صحنهٔ سرقت و ماسک زدن یک مرد اسلحه به دست که میرسد، کیمیائی میگوید: ”اینجا نگهدار! همینجا خوبه.“ در ادامهٔ مسیر حرکت دوربین، رادان کنار پنجره ایستاده و بیرون را تماشا میکند.
کیمیائی با صدای بلند میگوید: ”برو فیلمو، صدا بره، سزار کوچک را بهجای دیگه استفاده میکنم.“ یک نمای بسته از پرده و فیلمی که روی آن افتاده است. در این قسمت از فیلم قتل، سارق از پلهها پائین میآید و از محوطهٔ خارج و با پلیس درگیر میشود و بعد عینک دودی به چشم خود میزند و در میان جمعیت گم میشود.
من از دیدن زندگی ایشان محروم هستم.
”مسعود کیمیائی“
رستوران اسفندیار (ملاقات حدّ میثاق و محسن)
میری تموم میکنی، بیسؤال برمیگردی
از ظاهر شیک و پرزرق و برق رستوران انتخابی و لباس فرم خدمه و کارکنان آن و لباسهای مناسب و خوشدوخت چند نفر از بازیگران فرعی که در محوطهٔ داخلی رستوران تردد دارند و آرامش حاکم بر محیط در شرایطی که مسعود کیمیائی و عوامل فیلم او در سالن پذیرائی مستقر هستند، میتوان حدس زد با فیلم متفاوتی از یک کارگردان کهنهکار و صاحب سبک روبهرو هستیم.
دوربین علیرضا زریندست که روی یک تختهٔ بلند چوبی در مقابل سن سالن پذیرائی رستوران سوار شده، (بهصورت تمرین) از بالای میزهای مشرف به سن، به آرامی عبور میکند. رضا یزدانی خوانندهٔ جوان پاش، تصنیفی را با شور و حال و همراه با نواختن گیتار میخواند و یک گیتاریست دیگر و یک پیانیست و نوازندهٔ جاز، او را همراهی میکنند: ”توی کافه نادی کُنج همون میز بلور / دو تا صندلی لهستانی هنوز منتظرن ...“
محمدصادق آذین (مدیر تولید فیلم) در شرایطی که دورادور موقعیت صحنه را زیر نظر دارد، خطاب به من و احمدرضا احمدی (شاعر صاحبنام معاصر و دوست قدیمی کیمیائی) میگوید: ”بخش مهمی ازکارگردانی سینما، اعمال مدیریت است.“ احمدرضا احمدی با تکان دادن سر خود این نظر را تأیید میکند و میگوید: ”تو ببین دراین فضا و این جمعیت، چه آرامشی حکمفرما است. به خاطر اینکه مسعود کارشو بلده و کار کردن در این محیطها براش خیلی راحته.“
پس از گرفته شدن نمای عمومی از خواننده و نوازندگان روی سن و نماهای بستهٔ بعدی از آنها، بلافاصله خسرو شکیبائی (حدّ میثاق) و پولاد کیمیائی (محسن) با هدایت امیرشهاب اسماعیلی (مشاور کیمیائی و برنامهریز فیلم) در مقابل هم پشت یکی از میزهای گوشهٔ سالن مینشیند تا نمای بعدی که به صحبت کردن حدّ میثاق با محسن اختصاص دارد، گرفته شود. شکیبائی رو به پولاد میکند و دیالوگهای خود را با حس از روی کاغذ، پشت سر هم میخواند:
”من یه آهنگ با ناهار، یه آهنگ با شامم میخورم ... شنیدم که میخندی. آرزوی امپراتوری داری؟ تا حالا نه این که خطا نکردی، فکر نکردی کار کوچیک، در و پیکرش باز بشه و دل و رودش بریزه بیرون، کارای بزرگترو به کند میکشه؟ این شیرینکارییات، دو سه تا بشه، ساکتت میکنن ...“
زریندست در همان حال که محل استقرار و مانور دوربین را ارزیابی میکند، به شکیبائی میگوید: ”بازیکن کسییه که خودش آفساید درست کنه.“ شکیبائی نگاهی متواضعانه به زریندست میکند و در جواب او میگوید: ”ما که تو Out side هستیم.“ و بعد به پولاد میگوید: ”گوشت با منه؟“ و دیالوگهای خود را ادامه میدهد:
”خوب بریم سر اصل مطلب. این که میری پیشاش. دو تا کارخونهٔ چسب پلاستیک داره .. رو لجبازی حراج میکنه که نصفاش مربوط به منه. ۴۹% (با خندهای شیطانی). برو اون درصدو بگیر! همهچیز زیر سر این وکیلشه، میری تموم میکنی، بیسؤال، برمیگردی.“
نکتهٔ جالب اینکه، کیمیائی و افراد گروه او در یک قسمت از رستوران متمرکز شدهاند و در بقیهٔ قسمت به روال عادی و بدون ازدحام، از مشتریها پذیرائی میشود. بهلحاظ محدودیت جا و حضور زریندست و افراد گروه او و تردد دیگر عوامل و با توجه به سرعت عمل کیمیائی و هماهنگی گروه در جهت انطباق به موقع خودشان با او، نماهای مربوط به ملاقات و گفتگوی حد میثاق و و محسن، با سرعت و در چند برداشت کوتاه گرفته میشود. کیمیائی فراغت کوتاهی پیدا کرده و کنار مدیر رستوران (سعید علیشاهی) نشسته و همراه با خوردن چای، در مورد حجم کار روزهای بعد و محلهای موردنظر برای فیلمبرداری و استقرار گروه، صحبت میکنند. آخرین قسمتی که قرار است امروز گرفته شود، صحنهٔ تجمع چند نفر از افراد گروه حدّ میثاق در حوالی میز محل ملاقات حدّ میثاق و محسن و آمدن یکی از آنها (فرزانه ارسطو) به نزد محسن و دادن یک دسته چک پول به او، برای انجام کار محول شده از سوی حدّ میثاق است. بازیگران این قسمت، دیالوگهای خود را باهم تمرین میکنند و امین فرجپور (دستیار اول کیمیائی)، آخرین هماهنگیها را با آنها انجام میدهد. فرزانه ارسطو: ”میخواد غذا بخوره ... آهنگشو خواست، من میرم.“
شاهپور کلهر: ”بذارین ناهارشو بخوره. این پسره کیه؟“
فرزانه ارسطو: ”میشناسمش. جَلَبِه، دو خطه، داره میرسه سه خط بشه.“
فروردین رستمی: ”کو تا هفت خط بشه ...“
محمد شادکی: ”چهار تا خط دیگه. چهار تا عمره.“
پروانه ارسطو بلند میشود و به سمت پولاد کیمیائی میرود و آهسته به او میگوید: ”بیا این ده تومنه. بقیهشم وقتی کار تموم شد.“
تصویر آخری که از آن روز به یادم میماند، نشستن کیمیائی کنار احمدرضا احمدی روی سکوی جلوی سن و گل انداختن صحبت، میان آنها است. بدون آنکه متوجه شوم چه حرفهائی بین آنها رد و بدل میشود، فقط مات خندههای از ته دل آنها هستم. شاید احمدرضا احمدی یکی از آن طنزهای ناب خود را دارد تعریف میکند و شاید کیمیائی خاطرهای از دوران جوانی خود در کوچهٔ سقاباشی خیابان ایران را برای بچهمحل قدیمی خود یادآوری میکند.
انتهاء خیابان سعدآباد (خانهٔ رضا معروفی)
اگه ما نریم سراغ اون، اون مییاد سراغ ما
در یک بعداظهر زمستان، به اتفاق دوستم طهماسب صلحجو خودمان را به محل فیلمبرداری که آدرس آن را محمدعلی جناب (دستیار دوم کیمیائی) داده، میرسانیم. یک خانهٔ قدیمی سر و شکلدار نسبتاً مجلل، با عکسهای قدیمی افراد خانواده که به دیوار آویخته شده است. گوشه و کنار خانه را برانداز میکنم: یک کتابخانهٔ کوچک و یک چراغخواب، یک میز چوبی که روی آن چند قاب عکس قدیمی و یک عکس از دوران جوانی عزتالله انتظامی گذاشته شده، یک ساعت و یک جای پیپ که داخل آن تعدادی پیپ چیده شده، یک جالباسی که به آن چند کُت و شلوار آویخته شده و بالای آن تعدادی کلاه شاپوروی هم قرار گرفته است. این اشیاء و نشانهها میتواند شناسنامهٔ گویائی از رضا معروفی گذشته باز باشند. فریبرز سیگاری، دستیار اصلی زریندست، به همراه دیگر عوامل فیلمبرداری (کورش سیگارودی، هومن سلماسی، حمید حیدرزاده، صدر گلچین و حسین وجدانی) سخت مشغول آماده کردن صحنه و تنظیم نور موردنظر هستند. از علیرضا زریندست که این چهارمین همکاری او با کیمیائی بعد از فیلمهای خط قرمز، ضیافت و فریاد است، نظر او را در مورد کار با کیمیائی میپرسم. او ابتدا در مورد حجم و میزان نورهای موضعی این صحنه با دستیار خود صحبت میکند و بعد باهم به گوشهای دنج از اتاق میآئیم تا دور از هیاهو، جوابم را بدهد: ”کیمیائی جزء آن دسته از فیلمسازانی است که کاملاً میشود بهعنوان یک هنرمند خلاّق به او اعتماد کرد. او میتواند با هنر خود برای شما آتش درست کند، بدون حرارت و حرارت درست کند، بدون آتش. بهنظر من، حکم یکی از آثار شاخص و خیلی خوب کیمیائی خواهد شد. در مورد کار خودم باید بگویم که جنبههای آرتیست بودنم، به موارد دیگر کارم برتری دارد. در این فیلم، از نشانههای سبک خاص کاریام، به وفور دیده میشود که فکر میکنم علاقهمندانم را متعجب خواهد کرد. مچ شدن من با کیمیائی، برمیگردد به رفاقت قدیم من با او ... در این رفاقت، تماشاگر پر و پا قرص فیلمهای کیمیائی نیز بودهام. من و او بودیم. شخصیت کیمیائی جذاب است و به نوعی، در روابط رفاقتآمیز ما تأثیر داشته است. اینها همه حلقههای زنجیری را تشکیل داده که باعث شده همدیگر را خوب حس کنیم. من پالایش شدهٔ ذهن کیمیائی را بدون هیچ بحثی، در پلانها حس میکنم و باهم به توافق ناخودآگاه و بدون کلام میرسیم. فکر میکنم فیلمسازی، سختتر از فرستادن انسان به فضا است. شما وقتی انسان را به فضا میفرستید با یک سری آدم متخصص سر و کار دارید ولی وقتی فیلم میسازید، میخواهید مخاطب شما تمام دنیا باشد و همه با آن ارتباط برقرار کنند. خیلی باید فیلمساز، زندگی را بلد باشد که بتواند این کار را بکند. شما در بسیاری از فیلمهای کیمیائی از جمله قیصر، گوزنها، خاک، بلوچ، سفر سنگ، خط قرمز و دندان مار، این مخاطبشناسی را دیدهاید.“ طهماسب صلحجو و مسعود داوودی (سردبیر روزنامهٔ بانی فیلم)، آلبوم عکسهای پشت صحنهٔ فیلم غزل را میبینند و محمد ترابنیا (دستیار قدیمی کیمیائی) بالای سر آن دو ایستاده و از پشت صحنه فیلمبرداری میکند. قرار است که او فیلم مستقلی از پشت صحنهٔ حکم بسازد.
لیلا حاتمی (در نقش فروزنده) با صورت زخمی گریم شده روی یک صندلی لهستانی نشسته و تکان میخورد. در امتداد میزی که رضا معروفی (عزتالله انتظامی) با روبدوشامپر و کلاه مشکی نشسته و عینک مطالعه به چشم خود زده و مطلبی را روی کاغذ مینویسد، ریل کار گذاشته شده و یک پرده در مقابل چند صندلی و روبهروی میز نصب شده و قسمتی از فیلم قتل استنلی کوبریک با ویدئو پروجکشن، روی آن افتاده است. نوار ویدئو به صحنهٔ سرقت و ماسک زدن یک مرد اسلحه به دست که میرسد، کیمیائی میگوید: ”اینجا نگهدار! همینجا خوبه.“ در ادامهٔ مسیر حرکت دوربین، رادان کنار پنجره ایستاده و بیرون را تماشا میکند.
کیمیائی با صدای بلند میگوید: ”برو فیلمو، صدا بره، سزار کوچک را بهجای دیگه استفاده میکنم.“ یک نمای بسته از پرده و فیلمی که روی آن افتاده است. در این قسمت از فیلم قتل، سارق از پلهها پائین میآید و از محوطهٔ خارج و با پلیس درگیر میشود و بعد عینک دودی به چشم خود میزند و در میان جمعیت گم میشود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست