جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
دو انقلاب در یک نظریه نمیگنجد
هانا آرنت معتقد است که مفهوم انقلاب از شب چهاردهم ژوئیه دلالت سیاسی تازهای پیدا کرد. یعنی زمانی که لیانکور در پاسخ به فریادهای شاه مبنی بر اینکه «این طغیان است» جواب میدهد که «نه اعلیحضرت، این انقلاب است، انقلاب». (۱) همواره برای نشان دادن رشته متغیری از دگرگونیها از واژه «انقلاب» بهره میبریم. اما به تعبیر «کرین برینتون» همیشه در کنار این تلقی کلی ما با شنیدن واژه انقلاب به واژگونیهای بزرگ گذشته در جوامع سیاسی که پیش از این رخداد پا برجا بودند، میاندیشیم. به اعمال زور و ارعاب، تصفیهها، اعدامها و گیوتینها میاندیشیم. اما آنچه که در کانون توجه ما جای دارد، جانشینی ناگهانی و شدید گروهی است که تاکنون حکومت را در دست نداشتهاند به جای گروه دیگری که تا پیش از این متصدی اداره دستگاه سیاسی کشور بودهاند. آرنت اینگونه تلقیها را از «انقلاب» به چالش میکشد. از نظر او فقط در جایی که احساس نوآوری داشته باشد و نوآوری نیز با مفهوم آزادی پیوند بخورد، حق داریم از انقلاب صحبت کنیم. وی تلقیهای سنتی از انقلاب را نه نوعی نوآوری بلکه در واقع بازگشت به یک وضعیت تاریخی مشخص میدانست. آرنت انقلاب را پدیدهای پیشبینیناپذیر، تابع آزادی نوآورانه میفهمید و با این رویکرد دامنهدارترین پیامد نظری انقلاب فرانسه را در ظهور مفهوم جدید تاریخ در فلسفه هگل میدانست. از نظر وی فلسفه تاریخ هگل که بعدها به نوعی در مارکسیسم نیز تداوم یافت یک مغالطه برجسته داشت. در این فلسفه به جای اینکه قلمرو عمل انسانی بر حسب دیدگاه کنشگر مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد از دریچه سوژه ناظری که شاهد وقایع است به جهان نگریسته میشود و به این شکل در این فلسفه ضرورت و جبر تاریخ به جای آزادی مینشیند. (۲) آرنت معتقد بود آزادی ارتباط وثیقی با کنش دارد و هر کنشی نوعی آغازگری آزادانه است. از نظر وی انقلابیون در جریان انقلاب در واقع به این میاندیشند که وضعیت آرمانی گذشته را احیا نمایند ولی به گونهای ناخودآگاه در حین انجام کنش انقلابی دست به نوآوری میزنند. آزادی و نوآوری موجود در انقلاب که سوژهای ندارند یعنی بدون نقشه قبلی شکل میگیرند، انقلاب را تبدیل به امری خودانگیخته میکنند که چنانچه خشونت، جبر تاریخی و مسئله اجتماعی بر آنها چیره گردد، همچون انقلاب فرانسه و روسیه، غیرواقعی و چنانچه به ایجاد حوزه عمومی کمک نماید همچون انقلاب آمریکا واقعی هستند. (۳) منظور از حوزه عمومی، فضای مکانی و زمانی برای ظهور آزادی است؛ فضایی که به بالاترین هدف انقلابها یعنی تاسیس جمهوری کمک مینماید. با این چارچوب فکری که از آرنت بیان شد، میتوان فهمید که بر خلاف بیشتر نظریات جامعهشناختی در باب انقلاب، وی «خشونت» را نه ذاتی انقلاب بلکه محصول و انحراف و شکست انقلابها میداند. از نظر آرنت یکی از تفاوتهای اساسی انقلاب واقعی و انقلاب غیرواقعی مسئله تودههاست. انقلاب آمریکا هرگز در دام بدبختی توده گرفتار نشد و اصولا آنها مشکلی به نام فقر و بیکاری نداشتند. در عوض انقلابیون فرانسه با مشاهده فقر موجود سعی میکردند نوعی احساس همدردی را تقویت نمایند، آنان چون دیده بودند که چگونه لذتپرستی جنایت به همراه میآورد، دلیل میآوردند که بنابراین زجر بینوایی باید موجد خوبی و نیکنهادی شود. از نظر آنها قدرت همدردی در این بود که پیوندی طبیعی میان مردم استوار میکند. (۴) آرنت بر خلاف این رویکرد برای رد هرگونه احساس همدردی میگوید که خطر خیر مطلق چیزی کمتر از شر مطلق نیست. خیر مطلق برای آنکه در جامعه پیدا شود ناگزیر از توسل به خشونت است. انقلاب فرانسه گرفتار احساس همدردی شدید و در فکر یک امر مطلق سراسر خوب بود، تلقیای که زاینده خشونت است. کارل پوپر نیز در جایی دیگر خطرناکترین اندیشه سیاسی را آرزوی کامل کردن و خوشبخت ساختن میداند. از نظر او کوشش برای پدید آوردن بهشت در زمین، همواره دوزخ ساخته است. (۵) انقلاب فرانسه با پروژه همدردی، سیاست را به دست تهیدستان داد و خواست با خشونت به حل نگرانیها و معضلاتی بپردازد که میبایست در حوزه خصوصی و در چارچوب دیوار خانه حل گردد و در اینجا بود که اساسا شکل نگرفت و خواستها و دغدغههای حوزه خصوصی به عرصه عمومی سرایت کرد و سیاست انقلابی حافظ آن گردید. این انقلاب در شرایطی همچون موقعیت فرانسه به دام تودههای تیرهبختی میافتد که میخواهند با یک راهحل سیاسی مشکلات اقتصادی و معیشتی خویش را حل نمایند. از نظر وی مسائل اجتماعی راهحل سیاسی ندارند و وقتی که از طریق سیاست بخواهیم مشکلات اجتماعی را حل کنیم در دام خشونت و تناقض گرفتار میشویم. (۶) برینتون نام این وضعیت را «مردن انقلاب» میگذارد. از نظر آرنت از فردای روزی که انقلاب پیروز میشود و رژیم نو استقرار مییابد، دلالتهای عاطفی واژه انقلاب در نظر جامعه دیگرگون میشود. انقلاب اصلی، بخشی از تاریخ میشود، یا به گفته «کروچه» جنبهای محترمانه به خود میگیرد و میمیرد. در دورههای بعد حتی روشنفکران چپ و رادیکالی همچون مارکوزه تحت تاثیر ایدههایی همچون نظریه انقلاب آرنت، از این باور دفاع کردند که احتمالا سرشت تعینکننده انقلابات در قرن بیستم یا بیستویکم بدینوسیله معلوم میشود که در وهله نخست از تنگدستی زاده نمیشوند بلکه باید گفت که از نامردمی، از بیزاری، از اسراف و فراوانی جامعه مصرف زاده میشوند؛ نوعی انقلاب به سبب بیزاری از یک سیستم که همان سیستم سرمایهداری است، و یافتن هستیای که به راستی درخور انسان باشد ـ به تعبیر آرنت نوآورانه باشد. هرچند مارکوزه این نوع صورتبندی را با صورتبندی مارکسیستی از انقلاب مخالف نمیداند اما بیشک تلقی مارکوزه از انقلاب که نوعی واکنش محض نسبت به وضعیت مستقر است با ایده مارکس که انقلاب را گونهای کنش برای برقراری وضعیت جدید میداند، بسیار متفاوت است. مارکوزه همچون آرنت انقلاب را پدیدهای پیشبینیناپذیر میداند و اساسا پیشبینی وضعیت انقلابی را بیهوده میداند. از نظر وی چون ما امروزه آدمهایی آزاد نیستیم، (۷) بیشک نمیتوانیم از پیش تعیین کنیم که انسانهای آزاد چگونه زندگی و جامعه خود را تشکیل و اداره مینمایند. البته با وجود اینگونه شباهتهای نظری، تفاوت دیدگاه در چپ جدید با آرنت بسیار است که یکی از مهمترین آنها جوابی است که هر یک از آنها در جواب به سوال «انقلاب برای چیست؟ میدهند. از دید مارکوزه انقلاب راهی است برای بر همزدن نظم نظام سرمایهداری، جلوگیری از مصرفزدگی و شکاف طبقاتی. اما آرنت گسترش حوزه عمومی و آزادی را ارزش یک انقلاب میداند. شاید همین رویکرد است که آرنت را به لیبرالهایی همچون پوپر نزدیک میکند.(۸) از نظر پوپر هر چند فقر ناخوشی بزرگی است و هنگامی بدتر میشود که با ثروت بزرگ همزمان افتد، لیکن ناخوشی بدتر از تضاد میان فقر و ثروت، تضاد میان آزادی و سرکوب است، تضاد میان دیکتاتوری حاکم و شهروندان تحت سلطه است. وی همان راهکاری را که آرنت برای انقلاب در نظر میگیرد در دموکراسی میبیند و معتقد است که بزرگترین ارزش دموکراسی در ایجاد امکان بحث آزاد عقلانی و تاثیر این فضای گفتوگویی و انتقادی در سیاست است و همچون آرنت بهشدت هرگونه خشونت را رد میکند، کاری که مارکوزه به این راحتیها حاضر نبود آن را انجام دهد. از نظر مارکوزه نمیتوان حکم کلی و غیر انضمامی در باب بهرهگیری از زور و خشونت در مواجهه با نظام مسلط صادر کرد و همواره میباید به این نکته توجه کرد که خشونت، نخست از چه کسی سر میزند. از نظر مارکوزه نظام سرمایهداری خشونتآمیز است.(۹) به نظر میرسد محوریترین ایده بزرگترین فیلسوف لیبرال معاصر در باب «انقلاب» این باشد که انقلابهای خشونتآمیز، انقلابیها را میکشد و آرمانهایشان را تباه میسازد. از نظر پوپر آنچه انقلابی چپ بیشک بار خواهد آورد، از دسترفتن آزادی انتقاد و حقوق مخالف است. او مارکسیستهای نو و انقلابی را متهم میکند که گزافه و دشوار میگویند و میکوشند با اندیشههای اندک و سخنان بسیار، بر ما تاثیر بگذارند. مارکوزه نیز در مواجهه با آرای پوپو معتقد به این اصل است که حاصل انقلاب خشونتآمیز، اغلب دیکتاتوری است اما سعی میکند میان انقلاب علیه دموکراسی و انقلاب علیه دیکتاتوری تمیز قائل شود. از نظر وی انقلاب میتواند هم یک دیگرگونی خشونتآمیز باشد و هم یک دیگرگونی مسالمت آمیز. (۱۰) انقلابهای مسالمتآمیز بسیار متفاوتاند و برای انقلابیون این امکان را فراهم میکنند که مراقب عواقب ناخواسته و غیرقابل پیشبینی کنشهایشان باشند. شاید در این بحث نزدیکی فکری مارکوزه با آرنت بیش از پوپو باشد. پوپو بر خلاف آرنت به نظر میرسد «خشونت و زور» انقلابها را ذاتی میداند اما مارکوزه با تفکیک دو نوع انقلاب، خشونت را شرایط ضمیمه هر نوع انقلابی نمیداند. انقلاب در منظومه سیاسی یک مفهوم متافیزیکی است. در تلقی آرنت یک ارجاع موجه و یا نوعی نوستالوژی مشروعیت است، به این معنا که هر اقدامی از سوی دولت، یک سیاست یا برنامه انقلابی خوانده میشود و توجیه میگردد. نظریات انقلاب را میتوانیم در دو دسته بزرگ جای دهیم. ۱- انقلاب به عنوان امری اجتنابناپذیر
الف) مارکسیسم ارتدکس مارکس و انگلس در نوشتههای نخستینشان بر این باور بودند که انقلاب نتیجه غیرقابل اجتناب تضاد بین شیوههای گوناگون تولید است که به شکاف طبقاتی میانجامد. در نظریه مارکس شیوه تولید در دوران جدید تحت تاثیر توسعه تکنولوژی و تقسیم و تخصصیشدن کار تغییر میکند اما بهرهکشی توسط طبقه مسلط باعث از خودبیگانگی هر چه بیشتر طبقه تحت سلطه از شیوه تولید میشود. این بیگانگی طبقه تحت سلطه را به امر مسلط و همچنین به موقعیت طبقاتیاش آگاه میسازد و به انقلابی به رهبری طبقه تحت سلطه منجر میشود. انقلاب انگلیس، فرانسه و آمریکا در تلقی مارکسیستی انقلابهای بورژوایی بودند که بر ضد استثمار اشرافی روی داد و حال این انقلابهای بورژوایی یک طبقه استثمار شده جدید یا به عبارتی طبقه کارگر «پرولتاریا» را ایجاد کردهاند. مارکس پیشبینی میکند که این طبقه از خودبیگانه دارای آگاهی طبقاتی میشود و به وسیله انقلاب طبقه حاکم بورژوا را سرنگون خواهد کرد. منطق مارکس در تئوری انقلاب در واقع دوگانه است. بدینمعنی که او دو نوع یا مدل از انقلاب را بررسی میکند، یکی نوع انقلاب بورژوایی که اساسا نوعی جامعهشناختی و ساختاری و دیگری نوعی سوسیالیستی که نوع سیاسی است. در این تلقی انقلاب اساسا جزئی از نظم طبیعی امور انگاشته شده و بدینسبب قابل پیشبینی میشود. از نظر مارکس انقلابها زمانی روی میدهند که شرایط مادی آن فراهم شده باشد. یعنی تضادهای درونی اجتنابناپذیر که محصول شیوه تولید سرمایهداری است هنگامی به انقلاب منجر میشود که توده پرولتاریا آماده حمایت از آن بشود. (۱۱) در این انقلاب پیدایش آگاهی طبقاتی شرط وقوع انقلاب است. به این ترتیب مارکس و انگلس در تبیین انقلاب به شرایط جامعه و اشکال آگاهی اهمیت میدادند. اما وضعیت عینی به گونهای دیگر بود. مارکس این انتظار را داشت که ابتدائا در پیشرفتهترین جوامع صنعتی انقلاب رخ دهد. منطق مدل مارکسیستی از انقلاب این بود که هر چه میزان سلطه بیشتر باشد میزان بیگانگی طبقه کارگر یا پیششرط اصلی آگاهی طبقاتی زیادتر خواهد شد. پیشبینیهای مارکس تحقق نیافت و انقلاب گریبان نظام صنعتی را نگرفت. در حالیکه نظریه انقلاب مارکسیسم میرفت که اعتبار خود را از دست دهد، لنین به کمک نظریه مارکس شتافت و مدعی شد که امپریالیسم، انقلاب ـ که اجتنابناپذیر است ـ را موقتا دفع کرده است. لنین به عنوان تبلور عینی ایدههای مارکس بعد از به قدرت رسیدن، مفهوم دیکتاتوری و پرولتاریای مارکس را به مرحله عمل درآورد. از نظر لنین هیچ طبقه حاکمهای به دلخواه دست از قدرت نمیکشد و تضادهای درونی سرمایهداری برای سقوط آن کافی نیست. حزب سیاسی باید این تضادها را فعال نماید. به نظر او سقوط سرمایهداری فرآیند خودبهخودی نیست. حزب و نظام سرمایهداری هیچگاه بدون اعمال اراده و زور از میان نخواهد رفت. کائوتسکی در نقد لنین، این اندیشه که گروهی برگزیده، ناگهان قدرت دولت را به دست گیرد و سوسیالیسم را برای پرولتاریای سازماننیافته به ارمغان آورد اندیشهای مارکسیستی نیست. از نظر وی لنین در واقع زور و خشونت را جایگزین دیالکتیک تاریخی کرده بود. در دوران بعد با ایده «انقلاب جهانی» تروتسکی که تنها راه تامین بقای انقلاب روسیه را در ترویج انقلابهایی به رهبری کمونیستها در کشورهای دیگر میدانست، توسط استالین به شدت مخالف شد و سیاست «سوسیالیسم در درون مرزهای یک کشور» اجرا گردید. «انقلاب دائمی» مائو نیز در تایید رویکرد تروتسکی بود که بعدها توسط فیدل کاسترو در کوبا و هوشی مینه در ویتنام دنبال شد. اما تخالف نظریه مارکسیستی و وضعیت عینی همچنان تداوم یافت. رویکرد «انقلاب به عنوان امری اجتنابناپذیر» در نزاع شدید بین اتحاد شوروی و جمهوری خلق چین سعی کرد با اتهامات متقابل «تجدیدنظرگرایی» توضیح داده شود. به همان شیوه شرکتکنندگان در تظاهرات میدان «تیان آن من» چین در سال ۱۹۸۹ «ضد انقلابیون» توصیف شدند. اما بزرگترین مسئله به تعبیر مایکل راش با سقوط رژیمهای کمونیستی در اروپای شرقی و فروپاشی جماهیر شوروی به وجود آمده است. مارکسیسم سنتی ناچار است که رویدادهای اروپای شرقی را «ضد انقلابی» توصیف کند چون دلیلی وجود ندارد که آنها را انقلابهای منحرفشده مارکسیستی بنامد.
ب) مارکسیسم تجدیدنظرطلب: پیشبینیهای نادرست مارکس و انگلس و پیروزی جنبشهای فاشیستی و همچنین شکست جنبشهای کارگری، برخی از مارکسیستها را به این واداشت که در نظریه مارکسیستی از انقلاب تجدیدنظر کنند. لوکاچ، گرامشی و مارکوزه با ارائه تلقیهای فلسفی از انقلاب، خصلت تاریخی آن را به فراموشی سپردند. لوکاچ با پیوند میان نظریه مارکس و هگل، کسب خودآگاهی طبقاتی بهوسیله پرولتاریا را به معنی پیدایش آگاهی و ظهور وحدت عاقل و معقول یا عین و ذهن میدانست. در اندیشه لوکاچ پرولتاریا جای روح را در فلسفه هگل میگیرد و با عبور از جهان بیگانه شده، خودآگاه میگردد. (۱۲) پرولتاریا در این رویکرد عامل خودآگاه فرآیند کلی تاریخ برای بازسازی فرهنگ ضد بورژوازی است. از نظر لوکاچ هر جزئی از تاریخ و هر نهادی در عینیت اجتماعی، بخشی از خودبیگانگی موقتی کل «سلطه تعیینکننده کل بر اجزا» یا پراکسیس «کار انسان» است که میباید در نهایت در کلیت سیال پراکسیسی حل گردد. آنتونیو گرامشی، مارکسیست ایتالیایی، علت اساسی شکست جنبش کمونیستی در سطح جهان را این میدانست که مارکسیسم، بیش از اندازه ماتریالیست شده بود و لنینیسم در این مبارزه بزرگترین مقصر بود. از نظر وی تکیه لنینیسم بر بعد سیاسی انقلاب و روابط قدرت و عدمتوجه به ابعاد فرهنگی و اخلاقی در رخداد انقلاب ماهیت مارکسیسم را تغییر داد. گرامشی در بازگشتی از مارکس به هگل مبارزه طبقاتی را مبارزهای فرهنگی میدانست که باید در نهادهای فرهنگی جامعه مدنی «هژمونی» پیدا کند. ایجاد این هژمونی از نظر او نیازمند کار فلسفی است؛ هژمونیای که توسط روشنفکران ارگانیک عرضه شده و سازنده اراده جنبش تودهای برای انقلاب است؛ اراده تودهای و نه اراده مختص به یک حزب کوچک انقلابی لنینیستی.
۲- انقلاب به عنوان امری اجتنابپذیر
دیدگاههای غیرمارکسیستی از انقلاب بر این مسئله توافق دارند که انقلاب یک دگرگونی بنیادی جامع و شامل تغییر ایدئولوژی، رژیم سیاسی و ساختارهای اجتماعیـ اقتصادی است.(۱۳) آنها با این دیدگاه مارکسیستی موافقاند که تضاد جزئی طبیعی از جامعه است، اما این نظر را نمیپذیرند که انقلاب اجتنابناپذیر است. از دیدگاه کارکردگرایانی همچون چالمرز جانسون، یک نظام اجتماعی خاص هنگامی دچار مشکل خواهد بود که ارزشها نتوانند تغییرات محیط را توجیه کنند و یا بالعکس وقتی ارزشها و محیط یک جامعه از هماهنگی به دور میشوند میتوان قائل به وجود وضعیتی انقلابی شد. جانسون معتقد است که انقلابها را باید تنها در متن نظامهای اجتماعی محل وقوعشان مطالعه کرد. وجه تمایز انقلاب از سایر اشکال تحول اجتماعی در دیدگاه کارکردی، آن است که تحول انقلابی همواره با خشونت همراه است زیرا ساختارها تنها با خشونت فرو میریزند. در مجموع میتوان گفت انقلاب از دید کارکردگرایان بر خلاف مارکسیستها امری نابهنجار و بحرانی است و تا حد امکان میباید از رخداد آن جلوگیری کرد. از منظر کارکردی اگر جامعهای تا بدان حد دچار مشکلات است که ارزشهای اجتماعی، قدرت توجیه دگرگونیهای محیط را ندارند وقوع انقلاب امری محتمل است. (۱۴) نکته پایانی و محوری این بررسی مختصر در نظریات انقلاب این است که هیچیک از نظریات مختلف در باب انقلاب نتوانستهاند با عینیت یک انقلاب هماهنگ شوند. جدایی نظریه و کنش شاید در تئوریهای انقلاب بیش از هر جای دیگری به وضوح دیده میشود. بررسی فوق که بیش از پرداختن به نظریات مربوط به علل انقلاب به تلقیهای گوناگون در باب چیستی انقلاب توجه داشت، روشن میسازد که هر انقلابی خالق یک نظریه است و دو انقلاب را نمیتوان در یک پارادایم نظری جای داد.
بابک اوجاقی
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست