شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

به بهانه شریعتی


به بهانه شریعتی
باورها، و اعتقادات کنونی ما، بسیار قدیم‌تر از شرایط واقعی موجود است. یعنی شرایط واقعی در اجتماع انسانی ما، تغییر می‌کرده است، و تغییر می‌کند، ولی باورهای ما که حاصل تجربه‌های دورتر است تغییر چندانی نکرده است، و همین اعتقادات می‌خواهد خود را براین شرایط تازه تحمیل کند. از این جهت می‌توانم بگویم که نوعی رابطه جدالی، میان باورهای ذهنی از یکسو، و آنچه در واقعیت هست از سوی دیگر، پدید آمده است. به همین دلیل ممکن است مثلا شرایط اقتصادی تغییر کند اما باورهای ما در باره مسائل اقتصادی به آسانی تغییر نکند. در این جدال که میان واقعیت موجود وباورهای ذهنی جریان پیدا می‌کند، نهایتا ممکن است به شکست باورها منجر‌شود. زیرا تجربه نشان داده است که واقعیت‌ها مصم‌تر وپرقدرت‌تر از باورها هستند، واگر باورها بازخوانی نشوند، و نتوانند با واقعیت‌ها ارتباط زنده وسالمی برقرارکنند، صاحب خود را به ناکامی وشکست می‌کشانند.
بازخوانی، به ویژه در باورهای دینی، بسیار پر هزینه بوده است وخواهد بود. دردهایی را به‌همراه دارد که تحمل آن بسی دشوار می‌نماید. اما به‌نظر می‌رسد برای زنده ماندن در جهانی که دمادم نو به نو می‌شود چاره‌ای جز تحمل این دردها نباشد.
از مهمترین باورهای کهن و جان سختی که طی قرنهای طولانی پدید آمده اما از حدود یکصد سال پیش درجدال با واقعیت موجود قرار گرفته، و هزینه‌های بسیاری برای ما در بر داشته ، باور به نظامی است که در آن حاکمیت نقشِ سلطه‌گر، و مردم نقش‌ِ سلطه پذیر داشته‌اند. می‌توانیم چنین نظامی را اعم ازآنکه سلطنتی باشد، دینی باشد یا غیر آن، فعلا تحت نام «نظام‌ارباب رعیتی» مورد تامل قرار دهیم. یعنی آنچه در همه این نظام‌های سلطه مشترک است، نقش ارباب برای سلطه‌گر، ونقش رعیت برای سلطه پذیر است. اهمیت این نام‌گذاری به این مناسبت است که رابطه میان سلطه‌گر وسلطه پذیر را، در قالب رابطه‌ای عاطفی، وحتی رابطه پدر فرزندی می‌نمایاند.
شاید چنین باوری در روزگاران پیش، با واقعیت اجتماعی آن روزگاران، هماهنگی‌های نسبی خود راداشته است، واز این جهت نتوان گذشتگان را به سبب پاسداری از نظام ارباب رعیتی سرزنش کرد. اما هرچه هست، امروز که ماهستیم شاهد ناهمخوانی این باورها با واقعیت موجود هستیم.
متون تاریخی، ادبی، دینی، وسیاسی، ما می‌تواند شواهد زیادی از این هماهنگی را نشان دهد. سیاستنامه خواجه‌نظام‌المک، اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی، قابوسنامه عنصر‌المعالی، وحتی کلیله ودمنه، از جمله اسناد معتبری هستند که می‌توان جامعه شناسی سیاسی ایران روزگاران پیش را از روی این اسناد پی‌گیری کرد، وتوصیفات روشنی از نظام کهن وجافتاده ارباب رعیتی را در آن متون مشاهده کرد.
ادبیات کلاسیک ما، اعم از شعر ونثر، واعم از ادبیات تغزلی، عرفانی، وحماسی، آینه دیگری است که بازهم می‌توان شواهد بسیاری از جا افتادگیِ نظام ارباب رعیتی را در واقعیت جامعه گذشته ما در آن‌ها مشاهده کرد.
اما مهمترین بخشی که هماهنگی باورهای کهن را در ارتباط با جامعه گذشته ایران تائید وتاکید می‌کند، ادبیات دینی ما است. اعم از متون فقهی، مراثی، مدایح، وادبیات حماسی که در باره قدیسین وشهیدان شکل گرفته است. در همه این متون، نظام دینی والهی به‌همان گونه تصویر شده است که در نظام اجتماعیِ آن روزگار واقعا وجود داشته است. به تعبیر دیگر، تعارض‌ها وجدال‌ها بر سر این نبوده است که نظام ارباب رعیتی، یا نظام سلطنتی ساقط شود ونظامی مردم سالار، یا دموکراتیک پدید آید. بلکه اگرهم تعارضی وجود داشته، یا میان جناح‌های رقیب برای حکومت برمردم بوده است، یا پناه بردن به خداوند وقدیسین، برای نجات از حاکمان ستمگر.
شایسته‌ترین نوع حکومتی که شیعیان برآن پای می‌فشردند، حکومتی بود که در آن کسی همچون امام علی زمام حکومت را در دست داشته باشد. در این نوع حکومت اگرچه بر عنصر عدالت اجتماعی تاکید بسیارشده است، اما این رویکرد به معنای تغییر نظام حکومتی به نظام مردم سالاری، یا نظام دموکراتیک نبوده است.شاید افزودن دو اصل عدالت وامامت به اصول دین از سوی شیعیان، حاصل همین رویکرد بوده باشد. همچنین مسئله انتظار برای منجی، به وضوح نشان‌دهنده این است که معترضین به حکومت‌های وقت، در انتظارِ حاکمی وفرمانروایی هستند که از اولاد امام علی باشد وآنچه را در باب عدالت به امام علی نسبت می‌دهند، او که بیاید همه آن انتظاراتِ عدالت‌خواهانه را برآورده کند. بدیهی است که از فرمانروایی مطلق منجی هم چیزی به‌نام مردم سالاری بیرون نمی‌آید. شاید تاکید رهبرانِ سنت گرای کنونی ایران به عدالت اجتماعی، وپرهیز آنان از به‌کاربردن واژگان مردم‌سالاری و دموکراسی را بتوان با همان باورهای کهن توجیه کرد.
از دوره مشروطه به‌بعد که اندک اندک، روابط اجتماعی و ساختار قدرت به دلایلی رو به‌دگرگونی نهاد، باورهای گذشته نیز در ارتباط با شرایط موجود، به جدال وچالش پرداخت. دلایل این دگرگونی‌ها در ساختار روابط اجتماعی وقدرت، بسیار درهم تنیده و چند لایه می‌نماید چندان که نمی‌توان به سادگی در باره آن اظهارنظرکرد. عواملی چون انقلاب صنعتی درغرب وتاثیر آن برای ما، ایجاد پل ارتباطی جدید با غرب، توسعه بهداشت، رشد جمعیت، سواد آموزی مدرن در سطحی عمومی، تغییر شیوه‌های تولید، وبسیاری عوامل پیدا وپنهان دیگر در تغییرواقعیت گذشته به واقعیتی جدید کارساز بوده وهست.
واقعیت تغییر می‌کرد، وتغییر می‌کند. شاید اگر این تغییرات درونزا می‌بود، ولگامش در اختیارِ ملت خودمان می‌بود، آنگاه این شکافِ حیرت‌انگیز میان اعتقادات، وشرایط عینیِ موجود به‌این گونه پدیدار نمی‌شد. اما مشگل ما این بود- هنوزهم هست- که ما هیچ‌طرحی برای ایجاد تغییرات نداشته‌ایم ونداریم. ما به دنبال واقعیت کشیده می‌شویم، راننده وهدایت‌کننده واقعیت نیستیم. مانند اسیرانی هستیم که به اسارتِ تمدن جدید در آمده‌ایم. ناهمخوانی میان اعتقادات پیشین و آنچه در واقعیت جدید شکل می‌گرفت روزبه‌روز افزایش می‌یافت. نوعی شکاف میان باورهای ذهنی و واقعیت‌ِعینی پدید آمد، و سنت‌گرایان هرچه می‌کوشیدند ومی‌کوشند تا باورهای خود را بر واقعیت موجود تحمیل کنند تا از بروز این شکاف پیشگیری کنند، جز ناکامی نصیبشان نمی‌شد، ونمی‌شود.
مهمترین خطری که این شکاف پدید می‌آورد- یا پدیدآورده- گسست جامعه از هویت پیشین خود است، بدون آنکه هویتی تازه برای خود پدید آورده باشد. به تعبیر دیگر، هنگامی که اعتقادات پیشین در حل مسائل جدید فروبماند، بخشی از مردم، به‌ویژه روشنفکران تلاش می‌کنند تا با نفی اعتقادات سنتی، و با طرح نظام اندیشگی تازه‌ای با واقعیت موجود مواجه شوند. اما نفی باورهای پیشین، طبعا به نفی بسیاری از میراث‌های دینی، ادبی، وسیاسی گذشته نیز منجر می‌شود، واین‌ها چیزهایی نیستند که با نفی کردنشان از میان بروند. به تعبیر دیگر، با نفی وانکار یک باور کهن، نمی‌توان گفت که چنین باوری از حوزه ناخودآگاهیِ جامعه هم حذف شده است. بازهم تجربه نشان داده است که برخی باورهای پس رانده شده، چگونه بعد از گذشت یک نسل، یا حتی بیشتر، دوباره بازمی‌گردد، ومردم را در چنبره خود می‌گیرد. یکی از مهمترین این باورها که دائم درحال پس رانده شدن وبازگشتن است، همین باور به نظام ارباب رعیتی است. البته با نام‌های متنوع وگوناگون.
در این روزگار اما، هنگامی احساس رضایت وآزادی می‌کنیم که به‌دلایلی، و موقتا، از اسارتِ واقعیت موجود رها شویم، وبه‌توانیم باورهای کهن خویش را به نمایش بگذاریم، ومدعی شویم که این همان بهشت گمشده‌ای است که آرزویش را داشته‌ایم. اما بازهم تجربه نشان داده است که پس از اندک زمانی، واقعیت موجود ما را در پنجه خود می‌گیرد، وزندگی را برایمان جهنم می‌کند.
به‌نظر می‌رسد که این جدال تنها در عرصه منافع اقتدارگرایان خلاصه نمی‌شود، بلکه بخش گسترده‌ای از مردم عادی نیز که تحت سلطه فرمانروایان بودند، وهستند، دانسته وندانسته هنوز باهمان دستمایه‌های باورهای نظام ارباب رعیتی، با واقعیت‌های عینی مواجه می‌شدند ومی‌شوند. به تعبیر دیگر، سلطه‌پذیری و نیاز عاطفی به ارباب، تنها به تغییر ارباب منجر می‌شود ونه به رهایی از این نظام.
اگر از ترفندهای سیاسی در باره عوض کردن نام‌ها بگذریم، وبه جای دلخوش کردن به نام‌ها، به ماهیتٍ این واگشت‌ها توجه کنیم، درمی‌یابیم که اکثریت ما مردمان در حال وهوای استبداد خواهی و ارباب خواهی دست وپا می زنیم. به تعبیر دیگر، مانند کسی هستیم که سن وسالش نشان می‌دهد که از دوران کودکی عبور کرده است اما به دلایل ترس از مواجهه با واقعیت، دوست دارد به دوران کودکی بازگردد. دورانی که مسئولیت زندگی‌اش به عهده پدر ومادر بوده است.
طرح بازخوانیِ باورها واعتقادات برای همین است که جامعه به‌جای بازگشت به‌هویت تاریخی وسنگ شده، بتواند هویتی سیال وزنده پیدا کند، وبی‌آنکه مجبور به نفی گذشته‌خود باشد، از آن ریشه‌های کهن جوانه بزند و بتواند با واقعیت کنونی ارتباطی مثبت و سازنده پیدا کند، ودر این راستا نیز بتواند لگام سرنوشت خویش را بعهده گیرد.
● شریعتی و بازخوانی سنت:
به گمان من، شریعتی هوشیارتر از آن بود که بخواهد مضامین سنتی را در همان قالب نظام ارباب ورعیتی احیا کند. همچنین دارای این هوشیاری نیز بود که باورهای گذشته را هم نمی‌توان نفی کرد ونادیده انگاشت. از این رو مهمترین کاری که می‌توانست انجام دهد، بازخوانی باورها واعتقادات بود.
منظورم از اصطلاح« بازخوانی» به هیچ روی بازگشت به گذشته نیست. بلکه عبور از گذشته است. بازهم مانند کسی که سن وسالش از دوران کودکی گذشته است وبی‌آنکه دوران کودکی خود را نفی کند باید بتواند از آن دوران به شایستگی عبور کند.
او باید بفهمد که جامعه‌اش - در عرصه باورها- در کدام مقطعِ تاریخی متوقف شده است، وهویت جمعیِ این ملت در کدام مقطع تثبیت شده است، آنگاه از همان مقطع، آموزهای خودرا آغاز کند تا جامعه را به سمت رشد، صیرورت، ومسئولیت پذیری بکشاند. بدیهی است که در این راستا، شریعتی نمی‌تواند چندان‌هم نخبه‌گرا باشد. او مانند شمس نیست که در پی شکار نخبه‌هایی چون مولوی باشد. مخاطب او توده‌های جوان این جامعه است. از این جهت زبانش وادبیاتش خطابه‌ای است. محتوای خطابه‌هایش هم همان چیزهایی است که در باورهای مردم هست. این باورها را نفی نمی‌کند، ازاین باورها دفاع‌هم نمی‌کند، بلکه همان مضامین را نقادی وسپس بازخوانی می‌کند. در این بازخوانی، جهانِ ذهنی مخاطب را از پیچ وخم حوادث و دگرگونی‌های گذشته عبور می‌دهد، به واقعیت امروز می‌رساند، وبه آینده نیز پرتابش می‌کند. از همین جا است که زبان شریعتی از یک زبان روایی، یا تحقیقیِ معمولی به یک زبان ادبی برانگیزاننده تبدیل می‌شود. منظورم از زبان ادبی، دقیقا خاصیتی است که انگیختگی را در مخاطب ایجاد می‌کند، مخاطب می‌تواند با این انگیختگی، چشم‌انداز تازه‌ای را در افق اندیشه خود ایجاد کند. چشم‌اندازی که از بازخوانی سنت، وبا استفاده از مواد ومصالح واقعیت موجود برای ساختن وضعیتی مطلوب به‌درستی استفاده کند.
رویکردِ منفی برخی روشنفکران دوره مشروطه و بعد از مشروطه به مذهب، و به باورهای سنتی، را می‌توان از این منظر مورد تامل قرار داد.
من یقین دارم که صادق هدایت برای آن نمی‌نوشت که مردم را گمراه کند. کسی که داستان داش آکل را می‌نویسد باید محجوبتر و نجیب‌تر از آن باشد که بتوان اورا به بدزبانی وانحراف متهم کرد. اما چرا تصویر برخی از قدیسین در آثار ونوشته‌های او این اندازه سخیف و زشت و چندش آور شده است؟ وچرا هدایت گزنده‌ترین زبان را برای تصویر نمودن برخی قدیسان به‌کار گرفته ‌است؟. گمان می‌کنم اگر آثار روشنفکران پیش از شریعتی را به دقت مطالعه کنیم شاید به‌این نتیجه برسیم که آنان تلاش می‌کردند تا ناهمخوانی باورهای سنتی را با واقعیت موجود به‌هرزبانی که شده بیان کنند وبه مردم بنمایانند.
اما مهمترین تفاوتی که میان شریعتی – به‌عنوان روشنفکراجتماعی ـ با آنان دیده می‌شود همین است که شریعتی همزمان با نقادی از باورهای سنتی، به نوعی بازخوانی تازه نیز اقدام کرد.
اگر برای باورهای مذهبی نوعی شخصیت مستقل فرض کنیم، یعنی شخصیتی یا شخصیت‌هایی که در عرصه‌های نا خودآگاهی ما می‌توانند برای بقای خودشان چاره‌اندیشی کنند. آنگاه احتمالا به این گمانه خواهیم رسید که شاید باورهای مذهبی ما در این مورد، توانسته بودند با کمانه کردن از کنار واقعیت موجود، وکشیده شدن به عالم پس از مرگ، از چالش ودرگیری با رویدادهای کنونی طفره روند و به این گونه خود را از انهدام نجات بخشند. همچنین شاید بتوان شکاف میان دنیا وآخرت را که در تفکر واندیشه ما پدیدآمد، با همین گمانه مورد تامل قرار داد.
شریعتی پیش از آنکه به مبارزه مسلحانه علیه نظام استبدادی معتقد باشد، در اندیشه تغییر باورهایی بود که سبب دوام، یا بازگشت نظام‌های سلطه واستبداد می‌شود. تغییر این باورها که در قالب اعتقادات مذهبی سنگر گرفته‌بودند، وپوسته محکمی از قداست را برخود تنیده بودند، به نوعی پنجه درافکندن با ناخودآگاهِ جمعی یک ملت محسوب می‌شود، واین کاری خرد وآسان نیست. نظام پهلوی را با مبارزه مسلحانه می‌توان شکست، اما هنگامی که باورها هنوز تغییر نکرده باشد، یا فرصت تغییر پیدا نکند،‌ نظام جانشین، دوباره جامعه را به‌همان شیوه پیشین در سلطه خویش خواهد گرفت.
بخش عظیمی از خطابه‌ها ونوشته‌های شریعتی برای دانشجویان، وحتی برای مردم عادی است. مردمی که دارای مراسم مذهبی، مناسک، واعتقاداتی به قدیسین وشهیدان دارند. پیش از این - یعنی از مشروطه تا ظهور شریعتی- زبان‌حال قدیسان و شهیدان، در این روزگار تازه نمی‌توانست زبانی برانگیزاننده برای ایجاد چشم‌انداز تازه‌ای در زندگی واقعی باشد. حتی با واقعیت‌های جدید وروابط تازه‌ روزگار کنونی نمی‌توانست ارتباط زنده و مثبتی پیدا کند. داستان کربلا، و شهیدان واسیرانش یکی از همین نمونه ها می‌تواند به حساب آید. بحث برسر این نیست که واقعیت تاریخی در زندگی و شهادت آنان چه بوده است، بحث بر سر باورهای ما در آن دوره بود.
مطابق آنچه در باره نظام ارباب ورعیتی، و آمیختگی آن با اعتقاداتِ سنتی بیان شد، رویکرد ما به قدیسین، به‌همان گونه بود که با اربابان دنیا. یعنی نوعی دریوزگی، واسطه تراشی، پارتی بازی، قسم دادن والتماس کردن، جلب ترحم نمودن، افتخار به نوکری برای آنان. بدیهی است که با چنین رویکردی نه‌تنها چیزی به‌نام آزادی، مردم سالاری، یا دموکراسی در جامعه پدید نخواهد آمد، بلکه مفاهیمی همچون عدالت، قسط، وبه ویژه عزت انسانی نیز به‌فراموشی سپرده می‌شود.
شریعتی به‌جای آنکه مانند برخی روشنفکران سلف خود به نفی و طرد و انکاربپردازد، به تغییرباورهای مخاطب خویش‌ نسبت به نقش آن قدیسین پرداخت. «مافوق انسان» بودنِ آنان، به «انسانِ مافوق» تغییر کرد. اتفاقی که در این رویکرد برای مخاطب پدید می‌آید این است که دیوار آهنینِ میانِ« منِ واقعی» و «منِ‌ایده‌آل» فرومی‌ریزد، وصیرورت «منِ واقعی» به سوی « منِ ایده‌آل» میسر می‌شود. فراموش نکنیم که در نظام ارباب رعیتی نیز همیشه اربابان تلاش می‌کردند تا گوهر نژادی خود را، یا لااقل نیروی ذاتی خود را گوهری ونیرویی آسمانی و مافوق انسانی بنمایانند، وبا این ترفند انبوه رعیت مردم را به‌صورت نابالغ ورشد نایافته نگهدارند تا بتوانند برآنان حکومت کنند.
مضمون «اسارت» یکی دیگر از مهمترین مضامینی است که در فرهنگ ایرانی برای خاندانِ امام حسین پس از واقعه کربلا بیان می‌شد. اینکه چنین مضمونی چرا وچگونه در فرهنگ وباورهای ما جا افتاده بود ودوام آورده بود، خود بحث دراز دامن دیگری است، اما به هرحال حس اسارتی که ما ایرانیان در طی قرن ها در قلمرو حکومت‌های ترک وتازی، وخودکامه‌های داخلی داشته‌ایم بی‌ارتباط با این مضمون نیست.
ادبیات مربوط به اسارت، معمولا از شکوه وشکایت، وحتی ترحم خواهی از ستمگران فراتر نمی‌رفت. بازخوانی تازه‌ای که شریعتی از قافله سالار اسیران به‌دست می‌دهد، به جای طرح رنج‌ها ومحرومیت‌ها، وبه جای جلب ترحم دیگران، بی‌مهابا به افشاگری علیه تزویرمی‌پردازد. مشروعیت حکومت او را به چالش می‌گیرد، ونقش مذهب علیه مذهب را شفافتر وآشکارتر می‌سازد، وبه‌این‌سان فرهنگ اسارت ادبیات تازه‌ای پیدا می‌کند. این ادبیات تازه دقیقا چیزی بود که مردم روزگار ما به آن نیاز داشتند ودارند.
اما اینکه پس از رفتن شریعتی، وشکل گیری انقلاب، ادبیات دینی، وباورهای کهن، از سوی متولیان دینی با چه رویکردی مطرح شد، وچه عواملی سبب شد که آن آموزه‌ها به صورتی مخدوش عنوان گردید وخاصیت خود را ازدست داد، خود نیاز به مجالی ومقالی دیگر دارد. همین اندازه هست که دیدیم یکچند به باورهای کهن بازگشتیم، از واقعیت عینی وزنده دور شدیم، نه ما توانستیم جهان کنونی را بشناسیم، ونه جهانِ کنونی توانست ما را بشناسد.
وقتی دوباره خود را اسیر یافتیم، برخی فریاد کشیدند، و بعد جنازه‌هاشان را پیدا کردیم. برخی به ترحم خواهی ودریوزه‌گری افتادیم، بعضی‌ها به تبعید یا عزلت وخاموشی، کسانی‌هم به زندان. برخی هم «کنارمطبخ ارباب» را به دربدری، به زندان، وبه آوارگی ترجیح دادند. بچه‌هامان یاد گرفته بودند که برای زنده‌ماندن چگونه دروغ بگویند، آموختندچگونه ریش سیاست بگذارند، وچگونه نماز وحشت بخوانند، چگونه خود را وحاکمان را فریب دهند تا بتوانند از آنان نمره قبولی بگیرند، ونمره قبولی‌هم گرفتند، وحالا باز پس از اینهمه سال‌های سخت، با اینهمه نمره قبولی، می‌بینیم که در ابتدائی‌ترین مسائل اجتماعی خویش فرو مانده‌ایم، این است که از نو به یاد شریعتی افتاده‌ایم. به یادِ کسی که اسارت را آگاهانه تجربه کرده بود، قافله‌سالار اسیران را بسی دوست می‌داشت، وادبیات دوره اسارت را توانسته بود بازخوانی کند، به‌گونه‌ای که شاید راه به سوی آزادی ببرد. کاشکی او را آنگونه که شایسته‌است به‌یاد آوریم.
علی طهماسبی
منبع : سایت آیین پژوهی و فرهنگ


همچنین مشاهده کنید