دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
مجله ویستا
کثرت گرایی دینی
تكثر ادیان ، یك واقعیت است . سنتهایی دینی وجود دارد كه بر حسب آموزه ها . مناسك ، نهادها ، متون دینی ، تجارب و امید به آینده ،كاملا با هم متفاوت است . در این جا به كثرت گرایی دینی می پردازیم كه یكی از تفاسیر تكثر ادیان است . تكثر ادیان ، دارای تفاسیر گوناگون است و این خطر وجوود دارد كه از میان آنها ، یك تفسیر رسمیت یابد . تفسیر تقریبا رسمی كثرت گرایی ، چنین است : كلیه سنتهای دینی ، اعتبار یكسانی دارد . مفصل ترین بیان این نوع كثرت گرایی در سال ۱۹۸۹ ، در كتاب “ تفسیر دین ” ۲ پروفسور “ جان هیك ” آمده است . اثر دیگری كه در آن ، جان هیك سعی بلیغ نمود تا به انتقادات وارده پاسخ گوید، “ كلام مسیحی درباره ادیان ” ۳ است كه در سال ۱۹۹۵ منتشر شد . ما باتاكید بر همین اثر ، به بررسی كثرت گرایی دینی ، آن گونه كه در این اثر آمده است ، می پردازیم .
محتوای كثرت گرایی دینی
دست كم ، ادعاهای زیر ، هسته اصلی كثرت گرایی دینی را تشكیل می دهد : ۴
۱. هر دینی ، اساسا این پرسش را مطرح می كند كه “ چطور از وضع نابسامان موجود ، به آینده بهتر دست می یابیم ” .۵
۲. كلیه ادیان جهان ، پاسخی به سوالی واحد است .۶
۳. هر یك از ادیان جهان ، واقعیت پدیداری خاص خود را دارد .۷
۴. از آن جا كه هر یك از ادیان جهان ، دارای واقعیت پدیداری مخصوص به خویش است ، ادعاهای هیچ یك از این ادیان با ادیان دیگر ، تعارض ندارد .۸
۵. تا آن جا كه می توان گفت ، در هر یك از ادیان جهان ، پاسخ به این واقعیت پدیداری ، اثری مشابه دارد .
۶. كلیه ادیان جهان ، دارای اعتباری یكسان است .۹
۷. گزاره هایی كه به ظاهر ، بیان كننده دیدگاههای ادیان بزرگ جهان است ، واقعیت اسطوره ای دارد ؛ یعنی این گزاره ها بازگو كننده داستانهایی است كه منشأ عمل می گردد
۸. اگر رفتار ، درست باشد ، اساطیر نیز درست است دلیل مقبولیت كثرت گرایی دینی ، آن است كه این نظریه ، بهترین توضیح برای واقعیات اصلی تكثر ادیان به شمار می رود .
اندیشه اصلی كثرت گرایی دینی ، ازاین قرار است : فرد ، كار خود را با انتزاع آغاز می كند ، جای شناختها و چاره جوییهای مشخص را یك سوال مبهم می گیرد و سپس به مفهوم واقعیت پدیداری توسل می جوید . زبان “ شیء پدیدار ” در برابر “ شیء فی نفسه ” از فلسفه “ امانوئل كانت ” به ارث رسیده است . ارتباط نظریه كانت با كثرت گرایی دینی ، در ان است كه كلیه اشیایی را كه ادیان ، موجود می پندارند ، به این امر باز می گردد كه تنها وجود “ پدیداری” دارند . نه وجوود “ فی نفسه ” . هر پدیدار دینی خاص ، یك سنت دینی است كه در آن به ظهور پیوسته است و هر یك از سنتهای دینی ، ادعاهایی درباره “ پدیدارهای ” خاص خود دارد . به نظر می رسد كه پاسخ به “ پدیدار ” دینی خاص یكی از سنتهای دینی ، به همان اندازه پاسخ به “ پدیدار ” دینی دیگر در یك سنت دینی متفاوت ، مایه پرورش افراد نجیب می گردد .۱۱ بنابراین ، هر یك از سنتهای دینی ، كم و بیش ، به یك اندازه ، مایه پرورش نجابت می گردد . این مساله را می توان چنین بیان كرد كه تمام سنتهای دینی ،اعتبار یكسانی دارد . اگر ما در این جا دینی را حق می دانیم ، منظورمان این است كه توانایی پرورش نجابت دارد . به این ترتیب ، وقتی می گوییم : سنتهای دینی به ظاهر ، مدعی وجود اشیاست ، خود ، اسطوره ها و یا استعاره های عامی است كه نقششان ایجاد رفتار است ، حقانیت سنتهای دینی ررا به طور كامل ، از ان سلب كرده ایم . یك دلیل برای قبول چنین دیدگاهی ، این است كه چنین عقیده ای ، نسبت به هر نوع اعتقاد دیگر ، بهتر می تواند ، تكثر ادیان را تبیین كند .
برخی از پیامدهای كثرت گرایی مرتبط با دین
حال به برخی از پیامدهای كثرت گرایی مرتبط با دین اشاره می كنیم :
۱. گفته می شود : هر سنت دینی ، به واقعیتهای پدیداری می پردازد . طبق نظریه كثرت گرایی دینی ، یهوه ، الله ، براهمان ، جیوا و حقیقت بودا ، همه ، واقعیتهای پدیداری هستند . واقعیت پدیداری عبارت است از برایند تعامل قوای شناختی انسان و واقعیت ؛ یعنی همان چیزی كه كثرت گرایی دینی می گوید : هنگامی كه انسان در یك تجربه دینی ، به واقعیت پاسخ دهد ، به ظهور می پیوندد.
بنابراین ، واقعیت پدیداری . نحوه ظهور واقعیت برای انسان است . اگر موجود انسانی را نادیده بگیریم ، هیچ گونه واقعیت پدیداری نخواهیم داشت . كسی كه با زبان دو پهلوی كثرت گرایی دینی آشنایی نداشته باشد ، به آسانی نتیجه خواهد گرفت كه موجود پدیداری وجود ندارد . با این همه ، روح و جن برای كسانی كه ادعای تجربه آنها را دارند ، موجودات واقعی به شمار می آیند .
چیزهایی را كه سنتهای دینی ، موجود می پندارند ، در بهترین حالت ، مانند وجود رنگها در دیدگاه فلسفی مدرن است . در فلسفه مدرن ، وجود رنگها ، تاثیر اشیای بی رنگ بر قوای حسی شخص است . در این دیدگاه ، رنگها مفاهیم وابسته به ذهن است كه در تجارب ادراكی حاصل می شود ، نه صفاتی برای اشیا . بدین ترتیب ،كثرت گرایی دینی ، مدعی است كه وجود یهوه ، پدر ، الله و … وابسته به ذهن و تجارب ماست . به زبان ساده تر ، آنچه كثرت گرایی دینی درباره سنتهای دینی می گوید ، این است كه معتقدات دینی ، اصلا وجود ندارد . تا به این جا ، كثرت گرایی با طبیعت گرایی ، موافق است .
این امر ، هنگامی كاملا روشن می شود كه به این ادعای كثرت گرایی توجه كنیم : سنتهای دینی ، اسطوره ها و یا استعارات عامی است كه نه صادق است و نه كاذب ،بلكه مفید است . اگر انسان ادعا كند كه هیچ گلی وجود ندارد ، وجود گل را انكار كرده است . همچنین ، اگر بگوید تمام آنچه درباره گلها گفته می شود ، اسطوره یا استعارره ای است كه در صورتی كه منشأ رفتار خاص گردد ، مفید است ، باز هم انكار كرده است كه گلی وجود دارد . همین ادعا درباره خدا یا نیروانا صادق است .
۲. اگر كثرت گرایی دینی درست باشد ، هیچ كس از نوع مشكلاتی كه گفته می شود سنتهای دینی دارد ، نخواهد داشت . یكی از مشكلات دینی ، این است كه انسان اخلاقا موجود خوبی نیست . یك راه حل این مساله ، آنن است كه در عمل ، به گونه ای رفتار كنیم كه به این خوبی دست یافته ایم . اگر اموری كه سنتهای دینی ، آنها را باور دارد ، وجود نداشته باشد ، مسائلی كه ادیان برای انها راه حل ارائه می كنند ، برای هیچ كس مایه دغدغه خاطر نخواهد بود .
۳. از منظر كثرت گرایی دینی ، عمل تبلیغی ،محكوم است . هر مومنی ، پیرو هر دینی كه باشد ، اگر سعی كند دیگری را به كیش خود درآورد ، به عنوان خائن به صلح وتنوع خانواده بشری ، گناهكار تلقی می شود .۱۲ البته دعوت به كثرت گرایی ، شممول این حكم نمی گردد .
مقصود هر چه باشد ، روشن نیست كه انسان چگونه می تواند با قبول این عقیده كه “ آنچه ادیان ، موجود می پندارند ، وجود ندارد و آنچه از مسائل اصلی می دانند ، اصلا مساله نیست ” ، به كلیه ادیان ، كاملا احترام بگذارد . همین بیان برای قبول عقیده ای كه ادعاهای فوق را با ادعاهای متفاوت دیگری جایگزین سازد نیز صادق است ؛ ادعاهایی كه نمی گوید : هر چیزی كه سنتهای دینی به وجودش باور دارند و یا هر مساله ای كه این سنتها آن را جدی تلقی می كنند ، حتما وجود دارد . علاوه بر این ، در جهان دینی جدید ، كثرت گرایی ، خود ، به مثابه تلاشی به شمار می رود كه به واقعیت آنچه از مسائل مهم ما محسوب می شود ، اعتراف می كند ؛ اگرچه در عین حال ، راه حل خاص خود را ارائه می كند . بنابراین ، جای این سوال فلسفی ـ آنچه تا كنون گفته شده است ، برای این سوال ،جنبه مقدماتی دارد ـ باقی است كه چه دلیلی برای رد یا پذیرش كثرت گرایی دینی وجود دارد ؟
بحث انتقادی نخست ظاهرا این اندیشه كه همه تجارب دینی ، تجربه چیز واحدی است ، نامعقول می باشد . محتوا و شكل چنین تجرربه ای ، نشان نمی دهد كه این دیدگاه ، جز خیال بافی ، چیز دیگری باشد .۱۳ بنابراین ، در همین قدم اول ، مانع مهمی وجود دارد كه این نظریه برای ایجاد هر گونه امیدی ، ناگزیر باید از آن عبور كند .( فعلا بحث از این مانع را كنار می گذاریم )
مفاهیم انسانی
آنچه باید درباره كثرت گرایی بگوییم ، بستگی به این دارد كه ذهن انسان برای چه چیزهایی بیشتر اهمیت قائل است . نظریه كثرت گرایی دینی درباره حدود آنچه انسان نسبت به واقعییت ، صادق می داند ، ادعاهای متفاوتی دارد . دلایل فراوانی درباره این حدود ، ارائه شده است . یكی از این دلایل ، از مفاهیم انسانی سود می جوید .۱۴
مفهوم انسانی ، مفهومی نیست كه درباره انسان به كار می رود . بلكه چیزی است كه انسان ، ان را به كار می برد . كثرت گرایی دینی از این ادعا و یا ادعاهای شبیه آن استفاده می كند تا انكار كند كه مفاهیمی چون موجود خودآگاه یا ناخودآگاه ، درباره موجود واقعی به كار می رود .
بنابراین ، ادعای كثرت گرایی ، دو مرحله دارد :
۱.مفاهیم انسانی ، هر گونه مفهومی است كه انسان ، آنها را به كار می برد .
۲. هیچ مفهوم انسانی ، قابل اطلاق به واقعیت نیست .
این دو ادعا ، چیزی را تشكیل می دهد كه “ محدودترین قرائت ” كثرت گرایی دینی نامیده می شود . در این حالت ، كثرت گرا انكار می كند كه حتی بتوان وجود یا عدم را به واقعیت نسبت داد . همچنین ،كثرت گرایی دینی نمی پذیرد كه بتوان شماری از مفاهیم را به واقعیت نسبت داد ؛ ۱۵ اگرچه در عین حال ، مدعی است كه تنها یك مقوله به نحو شایسته معین شده است و آن ، مفهوم واقعیت است .۱۶ درنتیجه “ محدودترین قرائت ” كثرت گرایی دینی ، خود را نفی می كند : زیرا از واقعیت ، به گونه ای سخن می گوید كه درباره هیچ چیز نمی توان آن گونه سخن گفت.
كثرت گرایی ، همچنین اصرار دارد كه واقعیت ، متعالی است ؛ یعنی شرط وجود و عالی ترین خیر است ۱۷ و ادیان و تجارب دینی ، پاسخهای برای این واقعیت متعالی می باشند .۱۸ ولی اینها نیز مفاهیمم انسانی است و همان مانعی كه نمی گذارد مفاهیم ، به وسیله سنتهای دینی واقعی به كار رود ، مانع از به كار گرفتن این مفاهیم توسط كثرت گرایی دینی ـ كه احتمالا در پی فریب و تقلب نیست ـ می شود .۱۹ اما بر اساس “ محدودترین قرائت ” كثرت گرایی دینی ، درست نیست كه واقعیت را با عناوین متعالی شرط وجود و عالی ترین خیر و یا كمكی برای حصول تجربه دینی ، توصیف كنیم .یكی دیگر از محدودیتهایی كه مانع می شود به درستی درباره واقعیت سخن بگوییم ، آن است كه تنها صفات حاصل از منطق ، ممكن است به واقعیت انتساب یابد . آنچه از این عبارت فهمیده می شود ، این است كه منطق ، در كلیه عوالم ممكن و نسبت به هر چیزی كه وجودش ممكن باشد ، و در نتیجه ، برای هر چیزی كه واقعا وجود داشته باشد ، كاربرد دارد . انكار این امر ، به منزله پذیرفتن ادعایی تناقض آمیز است كه هر چه قدر از آن دوری كنیم ، بهتر است . انواع صفاتی را كه منطق ، مجاز می داند ، صفاتی است كه اگر شیء قرار است چیزی باشد ، باید این صفات را داشته باشد .۲۰ منظور از صفات ، در این جا چیزی است كه شامل كیفیتها و نسبتهاست . نمونه هایی از چنین صفاتی عبارتند از : صفت داشتن ، تنها صفت سازگار داشتن ، هوهویت ، غیریت و .. ۲۱ بنابراین ، دانشجویی كه در نامه اش خطاب به خانواده خود می نویسد : من با دختری فوق العاده آشنا شده ام ؛ او دارای صفات سازگار است ، این نامه ، حاكی از عشق دانشجوی مزبور به دختر نیست . “ قرائت میانه ” كثرت گرایی دینی می گوید : تنها صفاتی را می توان به شایستگی ، به واقعیت نسبت داد كه از منطقی كه آنها را مجاز بداند ،حاصل شده باشد . این دیدگاه ، ارزش آن را دارد كه مورد ملاحظه دقیق قرارگیرد و چنان كه در پی می آید ، دو بخش دارد :
۱. صفت P منطقی است ، اگر و تنها اگر منطقی كه آن را به X نسبت می دهدد ، مستلزم آن باشد كه X دارای P است .
۲. تنها صفاتی شایستگی انتساب به واقعیت دارد كه از منطق حاصل شده باشد.
قبول این دو واقعیت به ظاهر ناچیز ، برای كثرت گرایی دینی ، نتایج ویران كننده ای به همراه دارد كه برای پی بردن به اهمیت آن باید به نكات زیر توجه كرد :
۱. باید به صفاتی توجه كرد كه كثرت گرایی ، آنها را به واقعیت نسبت می دهد : واقعیت ، متعالی است . وجود واقعیت ، هم شرط وجود ما و هم شرط بهروزی ماست .۲۲ ۲۳ واقعیت ،چیزی است كه كلیه تجارب دینی . پاسخهایی برای آن به شمار می رود .۲۴ صحبت از واقعیت با همه ملازمات و ویژگیهای تاریخی آن كه اغلبب با استناد به خداوند ، از آنها سخن به میان می آید ، نباید ما را گمراه سازد . واقعیت ، نه شخصی ، نه خودآگاه و نه خداوند است .
۲. باید توجه داشت كه هیچ یك از این صفات ، صفاتی نیست كه از منطق حاصل شده باشد . این امر ، یكی از اصول بنیادین “ قرائت میانه ” كثرت گرایی دینی را كه این صفات را به واقعیت نسبت می دهد ، به چالش فرا می خواند .
بر اساس آموزه این نوع قرائت ، این صفات ، قابل انتساب به واقعیت نیست . بر فرض كه كثرت گرایی دینی ، درست باشد ، چنانچه این نكته روشن نباشد . نمی توان واقعیت را متعالی ؛ یعنی شرط وجود و یا بهروزی ما و یا چیزی كه تجارب دینی پاسخی برای آن به شمار می رود ، دانست . انتساب این صفات به واقعیت ،گرفتار شدن در بازی مغالطه آمیز كثرت گرایی دینی است . هر گونه دفاع از كم اهمیت بودن مساله این واقعیت را تغییر نمی دهد .۲۵
۳. اگر هیچ یك از صفات “ متعالی بودن ” ، “ شرط وجود و بهروزی ما بودن ” ، “ بودن چیزی به گونه ای كه تجارب دینی پاسخی برای آن به شمار رود ” ، به واقعییت انتساب نیابد ، این توضیح كه كثرت گرایی دینی ، تابعی از تكثر ادیان است ، ناروا خواهد بود .توضیحی كه با كثرت گرایی دینی سازگاری دارد . چنین است : چیزی وجود دارد كه تنها صفاتی چون : داشتن صفت ، فقط داشتن صفت سازگار و دیگر صفاتی كه از منطق حاصل شده باشد ، قابل انتساب به آن است . این چیز ، متعالی ؛ یعنی شرط وجود و بهروزی ما بوده ، همان چیزی است كه تجارب دینی ، پاسخی برای آن به شمار می رود . این توضیح ، متضمن آن است كه : چیزی وجود دارد كه هم تنها صفات حاصله از منطق ، به نحو مناسبی به آن انتساب می یابد و هم صفاتی كه از منطق حاصل نشده ، ممكن است به نحو شایسته ای به آن اطلاق شود .
به اینن ترتیب ، توضیح كثرت گرایی دینی ، در بردارنده یك تناقض درونی است و هر چیزی كه در بر دارنده تناقض درونی باشد ، خود دچار تناقض است . بنابراین ، توضیح كثرت گرایی دینی ، خود دچار تناقض است. تناقض ، بالضروه باطل است ؛ پس توضیح كثرت گرایی دینی ، بالضروره باطل است . اما توضیح كثرت گرایی دینی . هسته اصلی نظریه كثرت گرایی را تشكیل می دهد ؛ پس نظریه كثرت گرایی دینی ، بالضروره باطل است . كثرت گرایی دینی ، بدترین نوع بطلان ذهنی {تناقض} رامجاز می شمارد و بنابراین ، هیچ گونه توضیح درست ممكن برای تكثر ادیان در اختیار ندارد ؛ توضیحاتی كه حتی احتمال صحت هم نداشته باشد ، توضیحات اصیل نیست . بنابراین ،كثرت گرایی دینی ، هیچ توضیح اصیلی درباره تكثر ادیان ندارد .
اكنون سوال این جاست كه آیا راه دیگری برای تعیین حدود كثرت گرایی دینی وجود دارد یا خیر ؟ این سوال ، ما را به قرائتی از كثرت گرایی رهنمون می شود كه میتوان آن را “ كثرت گرایی با كمترین محدودیت ” نامید . بر اساس این نوع كثرت گرایی ،آن دسته از صفاتی درباره واقعیت اطلاق پذیر است كه یا صفات صرفا منطقی باشد و یا صفاتی اشاره دارد كه اطلاق آنها به واقعیت ، مستلزم تناقض نباشد . ۲۶بنابراین ، می توان مطلب را چنین بیان كرد :
۱. اگر و تنها اگر صفتی از منطق حاصل نشده باشد ، آن صفت ، صفت مناسب نامیده می شود.
۲. واقعیتی كه دارای چنین صفتی است ، با هیچ یك از آموزه های ادیان ، ناسازگار نیست .
۳. هیچ دلیلی برای این اندیشه وجود ندارد كه واقعیت ، فاقد این صفت است .
۴. واقعیتی كه دارای چنین صفتی است ، به این مفهوم كه وجود واقعیت ، چیزی را توضیح می دهد كه كثرت گرایی دینی در پی توضیح آن است ، معنی می بخشد .
این دیدگاه ،با همه جذابیتش ،یك نظریه بی محتوا ست . واقعیت معقول ، می توان یك صفت مناسب باشد . نمونه های بسیاری از آموزه های دینی وجود دارد كه اگر حمل بر واقعیت شود ، منجر به تناقض خواهد شد . فرض ضمنی كثرت گرایی دینی ، حداقل در برخی از قرائتها ، ان است كه هیچ گونه صفت مناسبی وجود ندارد . در عمل ، این ادعا كاملا موجه به نظر می رسد . در واقع ، وجود “ ادویتا ویدانتا ” و شاخه مطلق گرایی آیین بودایی ، آن را موجود فرض می كند و بین شخصیت انسانی ، انكار می شود ، هر گونه تلاش كثرت گرایی دینی برای سازگار بودن با همه چیر آن را تناقض درونی منجر می سازد . صحبت از واقعیت به عنوان چیزی كه در تجارب دینی خود به آن پاسخ می دهیم ؛ یعنی متعالی بودن آن برای روح ما كه واقعا وجود دارد و یا به عنوان شرط وجود و عالی ترین سعادت ما ، بین انسان و حقیقت غایی ، به گونه ای تمایز ایجاد می كند كه مثلا ادویتا ویدانتا و شاخه مطلق گرایی بودیسم ،آن را تكذیب می كند . به این ترتیب ، “ كثرت گرایی دینی با كمترین محدودیت ” نیز كاملا باطل می گردد.
اهمیت تبیین كثرت گرایانه برای كثرت گرایی دینی
طبق نظریه كثرت گرایی دینی ، چیزی نیست كه در یكی از سنتهای دینی توصیف شده باشد . یهوه ، پدر ، الله ، بودا یا حقیقت بودا ، براهمان ، آتمان ، جیوا و یا ره چیز دیگری ،مساوی با حقیقت نیست . تصور بر این است كه واقعیت ،تجربه ای است كه از كلیه این موارد یا بیشتر از آن داریم . البته تجربه یهوه ، پدر ، الله ، بودا ، یا حقیقت بودا ، براهمان ، آتمان ، جیوا و … یك صفت كمی یا اضافه نیست كه فقط از رابطه منطقی حاصل شود . هر گونه توصیف این چنینی از واقعیت ، طبق اصطلاحات كثرت گرایی ، بی اساس است .
بدین ترتیب ، شاید لازم باشد كه كثرت گرایی دینی ، این ادعایش را كه فقط صفات حاصل از منطق ، به واقعیت انتساب می یابد ، رها سازد . با این همه ،كثرت گرایی دینی ، راه را برای نقض این قاعده كه “ تنها صفاتی به واقعیت اطلاق می شود كه محصول یك رابطه منطقی باشد ” ، باز می گذارد . بنابراین ، كسی كه كثرت گرایی دینی را می پذیرد ، ممكن است در مقام نظر ، به راحتی از آنچه در عمل ،معمولا این دیدگاه را نقض می كند ، صرف نظر كند .
این رویكرد ، نقشی اساسی را كه ادعای زیر را در كثرت گرایی دینی ایفا می كند ، نادیده یم گیرد . ادعا چنین است : “ تنها صفاتی كه از منطق حاصل می شود ، ممكن است به واقعیت انتساب یابد ” . پروفسور هیك ، از نقش ادعای فوق آگاه است .
خلاصه این كه دلیلی كه پششتوانه قرائتهای سه گانه كثرت گرایی دینی به شمار می رود ، این است كه اگر توصیف واقعیت به صفات حاصل از منطق كه مورد تایید كثرت گرایی دینی است ، محدود نشود ، نمی توان همچنان از كثرت گرایی دینی دم زد و راه دیگری جز دو راه زیر را كه هر دو راه برای كثرت گرایی دینی غیر قابل قبول است انتخاب كرد :
۱.یاتنها مجموعه صفاتی را كه یهودیان به یهوه ، مسیحیان به پدر ، مسلمانان به الله ، بوداییان به حقیقت بودا و … نسبت می دهند ، به واقعیت نسبت دهیم و سپس انتساب دیگر صفات را تنها هنگامی مجاز بشماریم كه با توصیف مورد نظر ناسازگار نباشد ( این امر یك دین را حق می داند و دیگر ادیان را كاملا خطا ) .
۲. یا سعی كنیم كلیه صفاتی را كه ادیان ؛ مثلا یهودیت به یهوه ، مسیحیت به پدر ، اسلام به الله ، ماها یا بودیسم به حقیقت بودا نسبت می دهند ،به واقعیت نسبت دهیم ؛ با قبول این نتیجه كه واقعیت ، به ظاهر ، صفات ناسازگار بسیاری دارد ، ( قبول این شیوه باعث می شود كه كلیه ادیان را حق بدانیم ) .
با توجه به نمونه های اندكی كه تا كنون ارائه شد و نیز نمونه های فراوانی كه به آنها اشاره نكردیم ، دو نكته روشن می گردد :
۱. حقانیت تنها یكیی از ادیان ، مستلزم بطلان سایر سنتهای دینی است .
۲. حقانیت كلیه ادیان ، در عمل ، موجب تناقضات بسیار می گردد و ذهن را به انبانی از تناقضات فكری تبدیل می كند ،به این ترتیب ، حقانیت كلیه ادیان ، خود رانقض می كند . نظریه حقانیت یكی از ادیان ، ناقض خود نیست ، اما با نظر كثرت گرایی ، ناسازگار است . اگر این نظریه را كه تنها صفات حاصل از منطق را می توان به شایستگی به واقعیت نسبت داد ، رد كنیم ، بر سر دو راهی قرار خواهیم گرفت : یا باید بپذیریم كه همه ادیان ،حق است و یا باید قبول كنیم كه فقط یكی از ادیان ، حق می باشد .
بنابر این ، با رد نظریه ای كه می گوید : فقط صفات حاصل از منطق ، به شایستگی به واقعیت نسبت داده می شود ، یا به دام تناقض دچار می شویم و یا به چیزی می رسیم كه كثرت گرایی آن را نمی پذیرد .
به عبارت روشنتر ، با تمسك به این مفهوم كه واقعیت ، چیزی است كه هم تجاربب دینی ، پاسخهایی برای آن محسوب می شود و هم می توان گفت : فقط دارای صفاتی است كه از روابط منطقی حاصل شده باشد ، كثرت گرایی دینی ، سنتهای دینی را از حالت دوگانه حق و باطل و ناسازگاری كامل نجات می دهد تا مفید وو نامتعارض گردد . با انكار هر یك از دو ادعای فوق ، ایجاد این تغییر در كثرت گرایی ، مبنایی نخواهد داشت .
بحث انتقادی
تلاشهای فراوانی ممكن است صورت بگیرد تا تفسیری غیر متناقض كه كثرت گرایی دینی نیاز مبرمی به آن دارد ، ارائه گرد . برای مثال ، كثرت گرا ممكن است یكی از دو نظریه “ ذات ” یا “ ماهیت ” را درباره صفات بپذیرد . طبق نظریه شمول گرایی صفت ، برای هر مقوله X و صفت Q ، بالضروره یا X دارای Q است و یا X دارای Q نیست . این نظریه با نظریه شمول گرایی محدود صفت كه به گونه زیر بیان می شود ، رد تضاد است : برای هر مقوله X و صفت Q ، بالضروره یا X دارای Q است یا دارای Q نیست ؛ مگر این كه X دارای ماهیت N باشد ، به نحوی كه X دارای ماهیت N ، مستلزم این باشد كه X آن نوع چیزی نیست كه دارای Q باشد یا نباشد .
نظریه شمول گرایی صفت ، ساده و صریح است . این نظریه می گوید : برای هر صفت Q ، واقعیت ـ اگر واقعیتی وجود داشته باشد ـ یا دارای Q اسست یا فاقد آن است . شمول گرایی محدود صفت ، رد بردارنده همین ادعاست ؛ منهای آن دسته از صفاتی كه واقعیت بذاته نمی تواند این صفات را داشته باشد .
اما بر اساس نظریه كثرت گرایی دینی ، كسی نمی تواند صفت “ داشتن ماهیت ” را به واقعیت نسبت دهد .۲۷ بدین ترتیب ،كثرت گرایی دینی نمی تواند به نظریه شمول گرایی محدود صفت ، تمسك جوید . اگر كثرت گرایی دینی ، واقع گرایی غیر محدود صفت را بپذیرد ، خططا خواهد بود ؛ اگر بگوییم : هر صفتی راكه انسان تصور كند ، واقعیت ، داراری آن صفت خواهد بود .با هر یك از این راهها ـ در انتساب مفاهیم انسانی به واقعیت ؛ یعنی انكار این امر كه قضایای ساده ریاضی ، درباره واقعیت كاربرد داشته باشد ، این ادعا كه تنها صفات حاصل از منطق،به واقعیت منسوب یم شود و انكار هر گونه ماهیت برای واقعیت ـ كثرت گراییی دینی ، نظریه خود را درباره این واقعیت با مفاهیم بیان نمی شود ، مورد تاكید قرار می دهد . این امر ، صرفا تناقض نظریه را در نسبت دادن تعالی و ضرورت به وجود و سعادت ما و نیز در این تجربه دینی به واقعیت شكل می دهد ، نشان می دهد .۲۸
موجودات به غایت نامتعیین
من تردید دارم كه صحبت از واقعیت ، به كثرت گرایی دینی ، به ظاهر ،جوهری ببخشد كه در اصل ، فاقد آن است . صفاتی چون “ داشتن صفت ” و یا “ داشتن فقط صفت سازگار ” را در نظر بگیرید ! این صفات ، كاملا مبهم است . در عوض ، صفاتی چون “ داشتن طوطی به اندازه ده سانتیمتر ” و “ وزن یك گرم ” ، صفاتی كاملامشخص است . صفاتی مانند فضا اشغال كردن ،مادی بودن ، طول و وزن داشتن ، در میان این دو نوع صفت قرار دارد ؛ این صفات ، نه كاملا مبهم و نه كاملا مشخص است . باید توجه داشت كه آنچه ما كثرت گرایی كاملا مبهم می نامیم و بر اساس آن ، واقعیت از ابهام كامل برخوردار می شود ، به این معنی است كه تنها صفات كاملا مبهم به نحو شایسته به واقعیتت انتساب می یابد .
با مراجعه به تاریخ فلسفه در می یابیم كه واژه واقعیت ، دارای معانی ضمنی مشخصی است . كثرت گرایی دینی در ارائه تئوری خود ، به طور كامل از امتیازات این معانی بهره می گیرد . برای مثال ، واقعیت به خودی خود ، غیر معلول است و می تواند علت دیگر آن بیشتر باشد ،دارای آثار قطعی تری خواهد بود .
در این جا به مشكلی بر می خوریم كه معلول دو امر زیر است :
۱. بر اساس قرائتی از كثرت گرایی كه در آن ، موجودات به غایت نامتعین هستند ، صفات كاملا مبهم را می توانیم به واقعیت نسبت دهیم .
۲. هیچ یك از چیزهایی كه تنها می توانیم صفات مبهم را به آنها نسبت دهیم ، نمی تواند بدون تناقض به عنوان غیر معلول ، علت چیزی و دارای ارزش و آثار عینی ادراك شود . علت آن ، ساده است : هیچ یك از مفاهیم غیر معلول ، علت ، دارای ارزش و آثار عینی ؛ از جمله صفات كاملا مبهم نیست . قبول این دو واقعیت ، كلیه نتایج كثرت گرایی كاملا مبهم را زا بین می برد .
برای آن كه دچار مغالطات مفهومی نشویم ، اجازه دهید ، سخن از واقعیت را به كناری نهیم و به جای آن ، از اصطلاحی استفاده كنیم كه كمتر خوشایند ، اما عاری از ملازماست سنتی است . اجازه دهید از شیء كاملا مبهم سخن بگوییم . شیء كاملا مبهم ، چیزی نیست كه فقط دارای صفات كاملا مبهم باشد ؛ چنین چیزی اصلا وجود ندارد . هر چیزی ، تنها هنگامی صفات كاملا مبهم را داراست كه صفات مشخص بسیار و كاملی داشته باشد . در عوض ، “ شیء كاملا مبهم ” ، چیزی است كه به دلایلی ، تنها می توانیم صفات كاملا مبهم را به آن نسبت دهیم . اگر بخواهیم حتی یك صفتت را كه كاملا مبهم نیست ، به شیء كاملا مبهم نسبت دهیم ، در واقع ، خشم نیروی شیء كاملا مبهم را كه ما را از این كار برحذر می دارد ، بر انگیخته ایم . اما اگر حتی یك شیء كاملا مبهم ، دارای صفات مشخص كاملی باشد ، چیزی وجود خواهد داشت كه نظریه شیء كاملا مبهم را بی اعتبار می سازد . اساسا صفاتی كه كثرت گرایی دینی برای توضیح نظریه و ارائه فرضیه خود ، آنها را به واقعیت نسبت می دهد ، از دو حال خارج نیست :
۱. هیچ یك از صفات : دارای وجود بودن ،، غیر معلول بودن ، علت بودن ، ارزش و آثار قطعی داشتن ، یك صفت كاملا مبهم نیست . این صفات ، كاملا انتزاعی است ، اما كاملا مبهم نیست.
۲. هیچ یك از صفات : دارای وجود بودن ، غیر معلول بودن ، علت بودن و ارزش و آثار قطعی داشتن ، از صفات منطقی نیست كه یك منطق دان به عنوان متخصص در منطق ، آنها را به اشیا نسبت دهد .
روشن است كه با قواعد كثرت گرایی دینی :
۱. به هیچ موجود كاملا مبهمی ، غیر معلول ، علت و چیزی كه دارای ارزش و آثار عینی اسست ، اطلاق نمی شود .
۲. چیزی را كه نمی توان علت ننامید ، نمی توان علت تجزیه دینی دانست . از این مقدمات نتیجه می گیریم كه هیچ موجود كاملا مبهمی را نمی توان علت تجربه دینی دانست . اگر سعی كنیم درباره موجودی سخن بگوییم كه در تجربه دینی خودد به آن پاسخ می دهیم نیز همین نتایج به بار خواهد آمد .
ایده اصلی این گفتار ، چنین ، است : هم واقعیت در تجربه دینی دخیل است و هم ما نسبت به آن ، سهم داریم . اما باید دانست كه نمی توان گقت : موجود كاملا مبهم ،چیزی است كه ما به آن پاسخ می دهیم و یا چیزی است كه در تجربه ما دخالت دارد .
باز هم كاملا روشن است كه :
۱. چیزی درباره موجود كاملا مبهم نمی توان گفت كه به واسطه ان ، موجود كاملا مبهم . علت فضیلت اخلاقی در ما باشد .
۲. این سخن هم درباره موجود كاملا مبهم گفتنی نیست كه می توان به چنین موجودی ، به عنوان موجود كاملا مبهم ، به نحو شایسته تر از دیگر موجودات پاسخ داد .
۳. به همان میزان كه نجابت اخلاقی را می توان پاسخ شایسته ای برای موجود كاملا مبهم دانست ، می توان به سود بی طرفی اخلاقی و یا شرارت اخلاقی كه پاسخهای مناسبی برای یك موجود كاملا مبهم است ، اظهار نظر كرد . یك موجود كاملا مبهم ، نمی تواند هیچ رابطه اخلاقی با چیزی داشته باشد . بنابراین ، هنگامی كه مشاهده می كنیم كثرت گرایی دینی می گوید : واقعیت ، چیزی است كه در ورای كلیه تجارب دینی قرار دارد و یا چیزی است كه كلیه تجارب دینی ، پاسخهایی به آن به شمار می رود و نظایر این سخنان ، انچه را مورد تاكید قرار می دهد ، منطقا با این نظریه نسبت به آنچه می توان درباره واقعیت گفت ، سازگاری ندارد . یك موجود كاملا مبهم ، نمی تواند كاری كند كه كثرت گرایی دینی ، نومیدانه توقع آن را دارد . این امر برای فهم كثرت گرایی ، اهمیت دارد ؛ زیرا كثرت گرایی دینی ، برای آن كه به وضوح باطل از كار درنیاید ، نومیدانه تلاش می كند حقیقت را همان موجود كاملا مبهم بداند .
كثرت گرایی دینی ، دارای چندین شگرد خنثی كننده است :
۱. این نظریه از اسطوره سخن می گوی ، نه از آموزه .
۲. واژه درست را به گونه ای به كار می برد كه معنایی غیر از درست دارد .
۳. باعنایت به دو شگرد فوق ، توصیه می كند كه اسطوره را به نحوی تعریف كنیم كه رفتار مورد نظر را ایجاد كنند .
اما این شگردها ، به كثرت گرایی دینی معنی نمی بخشد .
بحث انتقادی سوم
علاوه بر ناسازگاری ، مشككل اساسی دیگری بروز می كند : فرض كنید به اثبات برسد كه چیزی چون X وجوددارد كه توضیح میدهد : موجود دیگری چون Y وجود دارد . این امر ، تنها هنگامی به عنوان یك توضیح پذیرفتنی است كه X دارای صفتی باشد كه وجود Y را توضیح دهد . به این ترتیب ، دو دیدگاه مشخص درباره اید دیدگاه كلی وجود خواهد داشت كه اصطلاح “ رابطه منطقی ” را همچون اصطلاح پیشنهادی كثرت گرایی دینی ، به كار می برد :
۱.اگر هیچ صفتی ، بجز صفاتی كه تنها از منطق حاصل یم شود ،، به نحو شایسته ای به واقعیت قابل اطلاق نباشد ، هیچ تجربه ای را به عنوان پاسخ به واقعیت ( و یا به كمك آن ) ، نمی توان هتر از هیچ تجربه دیگری دانست .
۲.بر حسب كثرت گرایی دینی ، مجاز نیستیم هیچ صفت اخلاقی را به واقعیت نسبت دهیم ؛ در نتیجه :
۱.اگر هیچ صفت اخلاقی ، به واقعیت قابل انتساب نباشد ، وجود واقعیت ، فضیلت اخلاقی را بهتر از رذیلت اخلاقی توجیه نخواهد كرد. بر اساس پیش فرض كثرت گرایی دینی ، هیچ قدرت و یا صفت علی ، قابل انتساب به واقعیت نیست و به این ترتیب :
۲.اگر هیچ صفت علی ، قابل انتساب به واقعیت نباشد ، وجود واقعیت ،وجوود ما را بهتر از آن كه جهانی تهی از ما وجود داشته باشد و یا اصلا جهانی وجودنداشته باشد ، نمی تواند توضیح دهد .۳.هیچ دلیلی نیز برای این فكر خود نداریم كه تنها تجربه دینی ، پاسخی برایی واقعیت به شمار می رود ؛ خوردن یك ساندویچ یا لگد زدن به یك قوطی كنسرو ، به همان اندازه ، تجربه ای از واقعیت است .
۴. كسی كه با اندیشه آزار رساندن به دشمنانش ، قربانی بی دفاعی را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و یا با شادمانی ، سگی را می زند ، تفكرش به میزانن تجربه ای كه در پاسخ به واقعیت و یا به كمك آن شكل گرفته است ، معقولانه می باشد .
هیچ یك از موارد فوق در قالبهایی كه ذكر شد ، به هیچ وجه معقول نیست ؛ زیرا هیچ صفتی كه به نحو شایسته ای قابل انتساب به واقعیت باشد ، مستلزم آن نیست كه پیشنهادات فوق درباره پاسخ به واقعیت و یا به كمك واقعیت معقول باشد .
بنابراین ، تا این جا دو نكته روشن شده است :
۱. چیزی كه بتوان به عنوان پاسخ به واقعیت و ییا شریك واقعیت لحاظ نمود ، وجود ندارد .
۲. هیچ دلیلی وجود ندارد كه تصور كنیم : تنها تجارب دینی و اخلاقی خوب ، پاسخهایی برای واقعیت یا شریك با واقعیت است .
نكته مهم دوم ، مجددا در دو مرحله ، قابل بحث است :
۱. اگر اساسا كسی نتواند هیچ صفتی را به X ، با این شرط كه X میتواند Y را توضییح دهد ، نسبت دهد ، بنابراین فرض قبول X به عنوان توضیحی برای Y ، كاملا بی معنی است و یك توضیح فریبكارانه را مطرح می سازد .
۲. كثرت گرایی دینیی ، نمی توان هیچ صفتی را به واقعیت ، با این فرض نسبت دهد كه ممكن است اثبات این صفت ،چیزی را ـ هر چه كه باشد ـ توضیح دهد . بنابراین ، به لحاظ توضیح ، كثرت گرایی ، تهی است و هنگامی كه محتوای شناختاری كثرت گرایی را بگشاییم ، بقچه اش را خالی می یابیم !
ممكن است گفته شود : هنگامی كه كثرت گرایی دینی ، واقعیت را به اثبات می رساند ، به خودی خود ، همچون یك استعاره در نظر گرفته می شود . در این فرض گفتار كثرت گرایی ، معنی محصلی ندارد ، بلكه باید درباره آن ، بر این اساس قضاوت نمود كه آیا مفید است یا خیر ؟ و آیا مواجهه با اسطوره كثرت گرایی دینی ، باعث نجابت بیشتر مردم نمی شود ؟ در پاسخ باید گفت كه بنابراین ، كثرت گرایی دینی ، هیچ توضیحی درباره هیچ چیز نخواهد داشت . همچنین كثرت گرایی دینی ، جایگزینی برای هیچ یك از این نظریات كه می گویند : تنها یك دین ،حق است ، و یا ادیان ، حق است ، نبوده ، هیچ توضیح واقعی دیگری نیز درباره تكثر ادیان ندارد .
زیرنویس :
۱. فصل ششم از كتاب فلسفه دین ( philosoophy of religion ) ، با عنوان كثرت گرایی دینی ( religious pluralism ) ، نوشته كیث . ای . یاندل ( keith E. yandell) ، ۱۹۹۹ م .
۲. ( london : macmillan , and new haven : yale university press) .
۳. ( lauisvill : westminster / john knox press , ۱۹۹۵ ).
۴.این مطلب در خلال انتقادهای ما روشنتر خواهد شد .
۵. پروفسور هیك در كتاب “ كلام مسیحی درباره ادیان ” چنین ادعا می كند :
“ ادیان سوالهای مختلفی طرح می كنند . من معتقدم این سوالها با همه تفاوتهایی كه دارد ، در پی یك چیز است : تمام ادیان “ دار فانی بودن ” این جهان و امكان آینده ای به مراتب بهتر را مفروض می گیرند . بنابراین ،سوالهای كلیه ادیان به یك چیز باز می گردد ؛ این كه انسان چگونه از این زندگی ناقص ، به حیات كاملتر دست یابد ؟ در سنت مسیحی ، تمام سوالها به این پرسش منتهی می شود كه انسان چه كاری باید بكند تا رستگار شود؟ ” ( ص ۴۱) .
۶. پروفسور هیك می گوید : “ هر یك از ادیان بزرگ جهان ، پاسخی برای حقیقت غایی است و نیز هر یك از این ادیان ، طریق نجات انسان را فراهم می كند .” هیك می افزاید : “ از یك سو ،كثرت گرایی دینی ، نظامهای نظری متفاوتی را مطرح می كند وكه در هر یك از سنتهای دینی به صورت خالص وجود دارد ،و از سوی دیگر ، نظریه فراگیری را ارائه می دهد كه بر اساس آن ، سنتهای دینی ، به عنوان هویتهای مستقل ، پاسخهای متفاوت بشر به حقیقت به شمار یم رود . (همان )
۷. “ سرانجام ، تنها یك نظام از این نظامها رقیب ، تایید جهانی خواهد یافت ؛ بدین ترتیب ، سنتهایی كه این نظامهای اعتقادی از بطن آنها بر می خیزد ، رد صورتی كه با استناد به نتایج خودشان مورد قضاوت قرار گیرد ، پاسخهای كما بیش معتبر و یكسانی به حقیقت محسوب می شود . تفكیك واقعیت فی نفسه از واقعیت ، آن گونه كه موضوع اندیشه و تجربه بشری است ، ما را قادر می سازد كه چگونگی این موضوع را بهتر درك كنیم كه نظامهای متفاوت اعتقادی ، باورهایی درباره جلوه های متفاوت واقعیت است .” ( همان ).
۸. در جواب این پرسش كه آیا تفسیر شما یك تفسیر كاملا شیك انیست ؟ پروفسور هیك می گوید “ بله ، اما واقعا مجبوریم بین مطلق انگاری سنتی و یك تفسیر كثرت گرایی صادقانه از وضعیت ادیان جهان ، دست به انتخاب بزنیم .” ( همان )
۹. پروفسور هیك مبنای این ادعا را چنین توضیح می دهد :
“ من می خواهم بگویم آنچه دقیقا نسبت به اعتقاد مسیحیت دباره پدر آسمانی ـ مثلا این اعتقاد كه خداوند همچون یك پدر ایده آل ، فرزندانش را دوست دارد ـ گفته می شود ، دارای صحت افسانه ای درباره واقعیت فی نفسه است … منظور من از افسانه ، داستانی است كه صحت لفظی آن ، مورد نظر نیست ، اما محتوای آن ، واكنش عملی شنوندگان را بر می انگیزد . البته یك افسانه درست ، افسانه ای است كه واكنش مناسبی را بر انگیزد . بنابراین ، درستی افسانه ، در عمل به اثبات می رسد ، كه قادر است ما را به راه درست هدایت كند . به این ترتیب ، پدر آسمانی ، تجلی اصیل واقعیت است . اندیشیدن درباره واقعیت به عنوان یك پدر آسمانی ، اندیشیدن به راهی است كه ما را به سوی واقعیت هدایت می كند . این نوع تفكر ، حقیقتی را در درون ما زنده یم كند كه همه زندگی ما را فرا می گیرد و ما را آماده می سازد كه فی المثل همسایگان خود را دوست بداریم . البته من می خواهم معیار زبانی یكسانی برای تمام ادیان جهانی درباره غایت ارائه كنم .۱۰. در برابر این سوال كه “ چه دلیلی برای درستی كثرت گرایی وجود دارد ؟ ” پاسخ پروفسورهیك چنین است : “ این فرضیه ، بهترینن فرضیه است ؛ یعنی از منظر دینی ، جامعترین ودر عین حال ،مناسبترین توضیح درباره واقعیت تاریخ ادیان به شمار می رود . پیشنهاد “ بهترین توضیح ” دلیل نیست ؛ زیرا همواره برای پذیرش پیشنهادات دیگری كه گفته می شود ، توضیح بهتری هست . راه باز است ، بنابراین ، پاسسخ درست كسانی كه توضیح پیشنهادی مرا نمی پسندند ، این نیست كه بگویند چنین امری با دلیل اثبات نمی شود ، بلكه وظیفه آنان این است كه بدلیل بهتری عرضه كنند . من این نظر را كه “ پاسخ درست چیست ؟ ” قبول ندارم . اگر من بر این باور باشم كه دلیلی دوستی كه آلبالوهایش را در داخل ظرفشویی می ریزد ، این است كه آلبالوها عدد اول هستند ، شما نمی توانید به منظور نشان دادن عدم كارآیی توضیح من ، فرضیه دیگری پیشنهاد كنید ؛ زیرا عدد اول ، چیزی نیست كه بدلیل داشته باشد . ”
۱۱.واژه های نجابت و نجابت اخلاقی ، در فضایل اخلاقی جایگاه مهمی دارد . كثرت گرایی بر آن است كه بین سنتهای دینی ،توافق اخلاقی عمیقی وجود دارد . اگر كسی به چیزی غیر از رفتار آشكار پیروان ادیان نظر بدوزد ، تردید برانگیز خواهد بود . همچنین كثرت گرا ظاهرا چنین می اندیشد كه تغییر در ایده های ما بعد طبیعی ، موجب تغییر در اخلاقیات نمی شود . این نظر نیز كاملا مورد تردید است .
۱۲. hick m A christian theology of religions , op . cit . , p.۱۱۸.
۱۳. توضیح مفصل اینن مطلب در كتاب اخیر نویسنده با عنوان “ معرفت شناسی تجربه دینی ” آمده است . ( cambridfe : cambridfe university press , ۱۹۹۵ )
۱۴. hick , A christian theology of relifions , op. Cit ., p.۶۲.
۱۵. ibid ., p.۷۱.
۱۶. ibid ,. P.۶۹. ۱۷. Ibid ., pp.۶۲ , ۶۳. ۱۱۸. Ibid ., p.۶۷.
۱۹. طبق نظریه یكتاپرستی كه بر اساس آن ، انسانها مخلوق تصور خداوند هستند ، انسان یك مفهوم و در عین حال ، معتبر می باشد . به همین ترتیب ، دیدگاهی كه وحی را جدی تلقی می كند ، می تواند قابل اعتماد باشد . اما كثرت گرایی دینی ، این ملاحظات را نادیده می انگارد .
۲۰ .انسان به آسانی میتواند بگوید كه منطق اصطلاحات را ایجاد می كند . البته منظور از اصطلاحات ، گزاره ها ست ، نه صفات . بنابراین ، گزاره ها به گونه ای است كه ارگ جمله “ x برابر است با F ” صادق باشد . یك گزاره با یك صفت منطبق است . در یك شرح كلی مورد قبول ، در برابر كلیه چیزهایی كه به جای X قرار می گیرد ، اصطلاحاتی وجود دارد كه جانشین F شود . بدین ترتیب ، X وجود دارد ، به نحوی كه FX و برای كلیه Xها ، FX یا درست است یا نادرست . در استدلال من ، مهم این نیست كه از اصطلاحات یا صفات ، صحبت به میان بیاوریم ییا نیاوریم ؛ به هر یك از دو طریق می توان استدلال را ادامه داد .
۲۱. شیوه بیان پروفسور هیك و به همان میزان در این جا شیوه بیان من . برای بیان یك مطلب دقیق ناكافی است ؛ مثلا :
۱.یك نظام صوری منطقی ، نظامی از قضایا نیست ، بلكه كاركردی قضایاست ؛ قضیه ای چون X وجود دارد كه در آن “ FX” ، و برای كلیه X ها ، FX نه درست است و نه نادرست . چنین قضایایی وجود دارد و به نوبه خود ، چارچوب منطقی قضایای وجودی و كلی را تشكیل می دهد .
۲.قضایایی چون “ برای كلیه X ها ، X=X ” و “ برای كلیه X ها ، (FX) یا (-FX) ” ، نه درست است و نه نادرست .
۳. تفسیر یك نظام صوری ، ان را با قضاییا مرتبط می سسازد و كاربرد منطق برای هر چیزی از طریق قضضایا ، بی توجه به غلط یا درست بودن قضایا درباره آن چیزها ، صورت می گیرد . من این مطلب را دو بار چاپ كردم ، اما توجهی به آن نشد . راهی را كه این موضوع باز می كند ، برای اثبات بطلان كثرت گرایی كافی است . به روشنی می توان فرض كرد كه ما دارای صفات سازگار كلی هستیم كه به دو نوع تقسیم می شود : صفات سازگاری كه از منطق ناشی می شود ، و صفات سازگاری كه از منطق ناشی نمی شود . این به عهده خواننده است كه استدلال مرا به گونه ای دریابد كه به این موضوع وقوف حاصل كند .
۲۲. HICK , A CHRISTIAN THEOLOGY OF RELIFITIONS , OP . CIT ., P.۶۰
۲۳. ibid ., p.۶۳. ۲۴. Ibid ., p. ۶۷.
۲۵. I ve made the point in print twice without its importance being noted . the admission it refers to is itself enoigh to refute RP.
۲۶. strictly , I suppose , we , d have one genus – happy properties – with two species : happy properties that are generable from lofic , and happy properties that are not . I leave it to the reader to work out the rephrasing of my argument that this point would require.
۲۷. hick , a christian thology of religions , op . cit ., p. ۶۲.
۲۸. هنگامی كه پروفسور هیك می گوید : “ تجربه دینی ، پاسخی برای واقعیت متعالی است ” ، مقصودش این است كه چنین پاسخی ، تنها با نقشه و طرح خود ما صورت نمی گیرد ، بلكه بخشی از آن ، سهم واقعیت و بخش دیگر ،سهم ماست .
كیث . ای . یاندل
ترجمه حسن رضایی خاوری
محتوای كثرت گرایی دینی
دست كم ، ادعاهای زیر ، هسته اصلی كثرت گرایی دینی را تشكیل می دهد : ۴
۱. هر دینی ، اساسا این پرسش را مطرح می كند كه “ چطور از وضع نابسامان موجود ، به آینده بهتر دست می یابیم ” .۵
۲. كلیه ادیان جهان ، پاسخی به سوالی واحد است .۶
۳. هر یك از ادیان جهان ، واقعیت پدیداری خاص خود را دارد .۷
۴. از آن جا كه هر یك از ادیان جهان ، دارای واقعیت پدیداری مخصوص به خویش است ، ادعاهای هیچ یك از این ادیان با ادیان دیگر ، تعارض ندارد .۸
۵. تا آن جا كه می توان گفت ، در هر یك از ادیان جهان ، پاسخ به این واقعیت پدیداری ، اثری مشابه دارد .
۶. كلیه ادیان جهان ، دارای اعتباری یكسان است .۹
۷. گزاره هایی كه به ظاهر ، بیان كننده دیدگاههای ادیان بزرگ جهان است ، واقعیت اسطوره ای دارد ؛ یعنی این گزاره ها بازگو كننده داستانهایی است كه منشأ عمل می گردد
۸. اگر رفتار ، درست باشد ، اساطیر نیز درست است دلیل مقبولیت كثرت گرایی دینی ، آن است كه این نظریه ، بهترین توضیح برای واقعیات اصلی تكثر ادیان به شمار می رود .
اندیشه اصلی كثرت گرایی دینی ، ازاین قرار است : فرد ، كار خود را با انتزاع آغاز می كند ، جای شناختها و چاره جوییهای مشخص را یك سوال مبهم می گیرد و سپس به مفهوم واقعیت پدیداری توسل می جوید . زبان “ شیء پدیدار ” در برابر “ شیء فی نفسه ” از فلسفه “ امانوئل كانت ” به ارث رسیده است . ارتباط نظریه كانت با كثرت گرایی دینی ، در ان است كه كلیه اشیایی را كه ادیان ، موجود می پندارند ، به این امر باز می گردد كه تنها وجود “ پدیداری” دارند . نه وجوود “ فی نفسه ” . هر پدیدار دینی خاص ، یك سنت دینی است كه در آن به ظهور پیوسته است و هر یك از سنتهای دینی ، ادعاهایی درباره “ پدیدارهای ” خاص خود دارد . به نظر می رسد كه پاسخ به “ پدیدار ” دینی خاص یكی از سنتهای دینی ، به همان اندازه پاسخ به “ پدیدار ” دینی دیگر در یك سنت دینی متفاوت ، مایه پرورش افراد نجیب می گردد .۱۱ بنابراین ، هر یك از سنتهای دینی ، كم و بیش ، به یك اندازه ، مایه پرورش نجابت می گردد . این مساله را می توان چنین بیان كرد كه تمام سنتهای دینی ،اعتبار یكسانی دارد . اگر ما در این جا دینی را حق می دانیم ، منظورمان این است كه توانایی پرورش نجابت دارد . به این ترتیب ، وقتی می گوییم : سنتهای دینی به ظاهر ، مدعی وجود اشیاست ، خود ، اسطوره ها و یا استعاره های عامی است كه نقششان ایجاد رفتار است ، حقانیت سنتهای دینی ررا به طور كامل ، از ان سلب كرده ایم . یك دلیل برای قبول چنین دیدگاهی ، این است كه چنین عقیده ای ، نسبت به هر نوع اعتقاد دیگر ، بهتر می تواند ، تكثر ادیان را تبیین كند .
برخی از پیامدهای كثرت گرایی مرتبط با دین
حال به برخی از پیامدهای كثرت گرایی مرتبط با دین اشاره می كنیم :
۱. گفته می شود : هر سنت دینی ، به واقعیتهای پدیداری می پردازد . طبق نظریه كثرت گرایی دینی ، یهوه ، الله ، براهمان ، جیوا و حقیقت بودا ، همه ، واقعیتهای پدیداری هستند . واقعیت پدیداری عبارت است از برایند تعامل قوای شناختی انسان و واقعیت ؛ یعنی همان چیزی كه كثرت گرایی دینی می گوید : هنگامی كه انسان در یك تجربه دینی ، به واقعیت پاسخ دهد ، به ظهور می پیوندد.
بنابراین ، واقعیت پدیداری . نحوه ظهور واقعیت برای انسان است . اگر موجود انسانی را نادیده بگیریم ، هیچ گونه واقعیت پدیداری نخواهیم داشت . كسی كه با زبان دو پهلوی كثرت گرایی دینی آشنایی نداشته باشد ، به آسانی نتیجه خواهد گرفت كه موجود پدیداری وجود ندارد . با این همه ، روح و جن برای كسانی كه ادعای تجربه آنها را دارند ، موجودات واقعی به شمار می آیند .
چیزهایی را كه سنتهای دینی ، موجود می پندارند ، در بهترین حالت ، مانند وجود رنگها در دیدگاه فلسفی مدرن است . در فلسفه مدرن ، وجود رنگها ، تاثیر اشیای بی رنگ بر قوای حسی شخص است . در این دیدگاه ، رنگها مفاهیم وابسته به ذهن است كه در تجارب ادراكی حاصل می شود ، نه صفاتی برای اشیا . بدین ترتیب ،كثرت گرایی دینی ، مدعی است كه وجود یهوه ، پدر ، الله و … وابسته به ذهن و تجارب ماست . به زبان ساده تر ، آنچه كثرت گرایی دینی درباره سنتهای دینی می گوید ، این است كه معتقدات دینی ، اصلا وجود ندارد . تا به این جا ، كثرت گرایی با طبیعت گرایی ، موافق است .
این امر ، هنگامی كاملا روشن می شود كه به این ادعای كثرت گرایی توجه كنیم : سنتهای دینی ، اسطوره ها و یا استعارات عامی است كه نه صادق است و نه كاذب ،بلكه مفید است . اگر انسان ادعا كند كه هیچ گلی وجود ندارد ، وجود گل را انكار كرده است . همچنین ، اگر بگوید تمام آنچه درباره گلها گفته می شود ، اسطوره یا استعارره ای است كه در صورتی كه منشأ رفتار خاص گردد ، مفید است ، باز هم انكار كرده است كه گلی وجود دارد . همین ادعا درباره خدا یا نیروانا صادق است .
۲. اگر كثرت گرایی دینی درست باشد ، هیچ كس از نوع مشكلاتی كه گفته می شود سنتهای دینی دارد ، نخواهد داشت . یكی از مشكلات دینی ، این است كه انسان اخلاقا موجود خوبی نیست . یك راه حل این مساله ، آنن است كه در عمل ، به گونه ای رفتار كنیم كه به این خوبی دست یافته ایم . اگر اموری كه سنتهای دینی ، آنها را باور دارد ، وجود نداشته باشد ، مسائلی كه ادیان برای انها راه حل ارائه می كنند ، برای هیچ كس مایه دغدغه خاطر نخواهد بود .
۳. از منظر كثرت گرایی دینی ، عمل تبلیغی ،محكوم است . هر مومنی ، پیرو هر دینی كه باشد ، اگر سعی كند دیگری را به كیش خود درآورد ، به عنوان خائن به صلح وتنوع خانواده بشری ، گناهكار تلقی می شود .۱۲ البته دعوت به كثرت گرایی ، شممول این حكم نمی گردد .
مقصود هر چه باشد ، روشن نیست كه انسان چگونه می تواند با قبول این عقیده كه “ آنچه ادیان ، موجود می پندارند ، وجود ندارد و آنچه از مسائل اصلی می دانند ، اصلا مساله نیست ” ، به كلیه ادیان ، كاملا احترام بگذارد . همین بیان برای قبول عقیده ای كه ادعاهای فوق را با ادعاهای متفاوت دیگری جایگزین سازد نیز صادق است ؛ ادعاهایی كه نمی گوید : هر چیزی كه سنتهای دینی به وجودش باور دارند و یا هر مساله ای كه این سنتها آن را جدی تلقی می كنند ، حتما وجود دارد . علاوه بر این ، در جهان دینی جدید ، كثرت گرایی ، خود ، به مثابه تلاشی به شمار می رود كه به واقعیت آنچه از مسائل مهم ما محسوب می شود ، اعتراف می كند ؛ اگرچه در عین حال ، راه حل خاص خود را ارائه می كند . بنابراین ، جای این سوال فلسفی ـ آنچه تا كنون گفته شده است ، برای این سوال ،جنبه مقدماتی دارد ـ باقی است كه چه دلیلی برای رد یا پذیرش كثرت گرایی دینی وجود دارد ؟
بحث انتقادی نخست ظاهرا این اندیشه كه همه تجارب دینی ، تجربه چیز واحدی است ، نامعقول می باشد . محتوا و شكل چنین تجرربه ای ، نشان نمی دهد كه این دیدگاه ، جز خیال بافی ، چیز دیگری باشد .۱۳ بنابراین ، در همین قدم اول ، مانع مهمی وجود دارد كه این نظریه برای ایجاد هر گونه امیدی ، ناگزیر باید از آن عبور كند .( فعلا بحث از این مانع را كنار می گذاریم )
مفاهیم انسانی
آنچه باید درباره كثرت گرایی بگوییم ، بستگی به این دارد كه ذهن انسان برای چه چیزهایی بیشتر اهمیت قائل است . نظریه كثرت گرایی دینی درباره حدود آنچه انسان نسبت به واقعییت ، صادق می داند ، ادعاهای متفاوتی دارد . دلایل فراوانی درباره این حدود ، ارائه شده است . یكی از این دلایل ، از مفاهیم انسانی سود می جوید .۱۴
مفهوم انسانی ، مفهومی نیست كه درباره انسان به كار می رود . بلكه چیزی است كه انسان ، ان را به كار می برد . كثرت گرایی دینی از این ادعا و یا ادعاهای شبیه آن استفاده می كند تا انكار كند كه مفاهیمی چون موجود خودآگاه یا ناخودآگاه ، درباره موجود واقعی به كار می رود .
بنابراین ، ادعای كثرت گرایی ، دو مرحله دارد :
۱.مفاهیم انسانی ، هر گونه مفهومی است كه انسان ، آنها را به كار می برد .
۲. هیچ مفهوم انسانی ، قابل اطلاق به واقعیت نیست .
این دو ادعا ، چیزی را تشكیل می دهد كه “ محدودترین قرائت ” كثرت گرایی دینی نامیده می شود . در این حالت ، كثرت گرا انكار می كند كه حتی بتوان وجود یا عدم را به واقعیت نسبت داد . همچنین ،كثرت گرایی دینی نمی پذیرد كه بتوان شماری از مفاهیم را به واقعیت نسبت داد ؛ ۱۵ اگرچه در عین حال ، مدعی است كه تنها یك مقوله به نحو شایسته معین شده است و آن ، مفهوم واقعیت است .۱۶ درنتیجه “ محدودترین قرائت ” كثرت گرایی دینی ، خود را نفی می كند : زیرا از واقعیت ، به گونه ای سخن می گوید كه درباره هیچ چیز نمی توان آن گونه سخن گفت.
كثرت گرایی ، همچنین اصرار دارد كه واقعیت ، متعالی است ؛ یعنی شرط وجود و عالی ترین خیر است ۱۷ و ادیان و تجارب دینی ، پاسخهای برای این واقعیت متعالی می باشند .۱۸ ولی اینها نیز مفاهیمم انسانی است و همان مانعی كه نمی گذارد مفاهیم ، به وسیله سنتهای دینی واقعی به كار رود ، مانع از به كار گرفتن این مفاهیم توسط كثرت گرایی دینی ـ كه احتمالا در پی فریب و تقلب نیست ـ می شود .۱۹ اما بر اساس “ محدودترین قرائت ” كثرت گرایی دینی ، درست نیست كه واقعیت را با عناوین متعالی شرط وجود و عالی ترین خیر و یا كمكی برای حصول تجربه دینی ، توصیف كنیم .یكی دیگر از محدودیتهایی كه مانع می شود به درستی درباره واقعیت سخن بگوییم ، آن است كه تنها صفات حاصل از منطق ، ممكن است به واقعیت انتساب یابد . آنچه از این عبارت فهمیده می شود ، این است كه منطق ، در كلیه عوالم ممكن و نسبت به هر چیزی كه وجودش ممكن باشد ، و در نتیجه ، برای هر چیزی كه واقعا وجود داشته باشد ، كاربرد دارد . انكار این امر ، به منزله پذیرفتن ادعایی تناقض آمیز است كه هر چه قدر از آن دوری كنیم ، بهتر است . انواع صفاتی را كه منطق ، مجاز می داند ، صفاتی است كه اگر شیء قرار است چیزی باشد ، باید این صفات را داشته باشد .۲۰ منظور از صفات ، در این جا چیزی است كه شامل كیفیتها و نسبتهاست . نمونه هایی از چنین صفاتی عبارتند از : صفت داشتن ، تنها صفت سازگار داشتن ، هوهویت ، غیریت و .. ۲۱ بنابراین ، دانشجویی كه در نامه اش خطاب به خانواده خود می نویسد : من با دختری فوق العاده آشنا شده ام ؛ او دارای صفات سازگار است ، این نامه ، حاكی از عشق دانشجوی مزبور به دختر نیست . “ قرائت میانه ” كثرت گرایی دینی می گوید : تنها صفاتی را می توان به شایستگی ، به واقعیت نسبت داد كه از منطقی كه آنها را مجاز بداند ،حاصل شده باشد . این دیدگاه ، ارزش آن را دارد كه مورد ملاحظه دقیق قرارگیرد و چنان كه در پی می آید ، دو بخش دارد :
۱. صفت P منطقی است ، اگر و تنها اگر منطقی كه آن را به X نسبت می دهدد ، مستلزم آن باشد كه X دارای P است .
۲. تنها صفاتی شایستگی انتساب به واقعیت دارد كه از منطق حاصل شده باشد.
قبول این دو واقعیت به ظاهر ناچیز ، برای كثرت گرایی دینی ، نتایج ویران كننده ای به همراه دارد كه برای پی بردن به اهمیت آن باید به نكات زیر توجه كرد :
۱. باید به صفاتی توجه كرد كه كثرت گرایی ، آنها را به واقعیت نسبت می دهد : واقعیت ، متعالی است . وجود واقعیت ، هم شرط وجود ما و هم شرط بهروزی ماست .۲۲ ۲۳ واقعیت ،چیزی است كه كلیه تجارب دینی . پاسخهایی برای آن به شمار می رود .۲۴ صحبت از واقعیت با همه ملازمات و ویژگیهای تاریخی آن كه اغلبب با استناد به خداوند ، از آنها سخن به میان می آید ، نباید ما را گمراه سازد . واقعیت ، نه شخصی ، نه خودآگاه و نه خداوند است .
۲. باید توجه داشت كه هیچ یك از این صفات ، صفاتی نیست كه از منطق حاصل شده باشد . این امر ، یكی از اصول بنیادین “ قرائت میانه ” كثرت گرایی دینی را كه این صفات را به واقعیت نسبت می دهد ، به چالش فرا می خواند .
بر اساس آموزه این نوع قرائت ، این صفات ، قابل انتساب به واقعیت نیست . بر فرض كه كثرت گرایی دینی ، درست باشد ، چنانچه این نكته روشن نباشد . نمی توان واقعیت را متعالی ؛ یعنی شرط وجود و یا بهروزی ما و یا چیزی كه تجارب دینی پاسخی برای آن به شمار می رود ، دانست . انتساب این صفات به واقعیت ،گرفتار شدن در بازی مغالطه آمیز كثرت گرایی دینی است . هر گونه دفاع از كم اهمیت بودن مساله این واقعیت را تغییر نمی دهد .۲۵
۳. اگر هیچ یك از صفات “ متعالی بودن ” ، “ شرط وجود و بهروزی ما بودن ” ، “ بودن چیزی به گونه ای كه تجارب دینی پاسخی برای آن به شمار رود ” ، به واقعییت انتساب نیابد ، این توضیح كه كثرت گرایی دینی ، تابعی از تكثر ادیان است ، ناروا خواهد بود .توضیحی كه با كثرت گرایی دینی سازگاری دارد . چنین است : چیزی وجود دارد كه تنها صفاتی چون : داشتن صفت ، فقط داشتن صفت سازگار و دیگر صفاتی كه از منطق حاصل شده باشد ، قابل انتساب به آن است . این چیز ، متعالی ؛ یعنی شرط وجود و بهروزی ما بوده ، همان چیزی است كه تجارب دینی ، پاسخی برای آن به شمار می رود . این توضیح ، متضمن آن است كه : چیزی وجود دارد كه هم تنها صفات حاصله از منطق ، به نحو مناسبی به آن انتساب می یابد و هم صفاتی كه از منطق حاصل نشده ، ممكن است به نحو شایسته ای به آن اطلاق شود .
به اینن ترتیب ، توضیح كثرت گرایی دینی ، در بردارنده یك تناقض درونی است و هر چیزی كه در بر دارنده تناقض درونی باشد ، خود دچار تناقض است . بنابراین ، توضیح كثرت گرایی دینی ، خود دچار تناقض است. تناقض ، بالضروه باطل است ؛ پس توضیح كثرت گرایی دینی ، بالضروره باطل است . اما توضیح كثرت گرایی دینی . هسته اصلی نظریه كثرت گرایی را تشكیل می دهد ؛ پس نظریه كثرت گرایی دینی ، بالضروره باطل است . كثرت گرایی دینی ، بدترین نوع بطلان ذهنی {تناقض} رامجاز می شمارد و بنابراین ، هیچ گونه توضیح درست ممكن برای تكثر ادیان در اختیار ندارد ؛ توضیحاتی كه حتی احتمال صحت هم نداشته باشد ، توضیحات اصیل نیست . بنابراین ،كثرت گرایی دینی ، هیچ توضیح اصیلی درباره تكثر ادیان ندارد .
اكنون سوال این جاست كه آیا راه دیگری برای تعیین حدود كثرت گرایی دینی وجود دارد یا خیر ؟ این سوال ، ما را به قرائتی از كثرت گرایی رهنمون می شود كه میتوان آن را “ كثرت گرایی با كمترین محدودیت ” نامید . بر اساس این نوع كثرت گرایی ،آن دسته از صفاتی درباره واقعیت اطلاق پذیر است كه یا صفات صرفا منطقی باشد و یا صفاتی اشاره دارد كه اطلاق آنها به واقعیت ، مستلزم تناقض نباشد . ۲۶بنابراین ، می توان مطلب را چنین بیان كرد :
۱. اگر و تنها اگر صفتی از منطق حاصل نشده باشد ، آن صفت ، صفت مناسب نامیده می شود.
۲. واقعیتی كه دارای چنین صفتی است ، با هیچ یك از آموزه های ادیان ، ناسازگار نیست .
۳. هیچ دلیلی برای این اندیشه وجود ندارد كه واقعیت ، فاقد این صفت است .
۴. واقعیتی كه دارای چنین صفتی است ، به این مفهوم كه وجود واقعیت ، چیزی را توضیح می دهد كه كثرت گرایی دینی در پی توضیح آن است ، معنی می بخشد .
این دیدگاه ،با همه جذابیتش ،یك نظریه بی محتوا ست . واقعیت معقول ، می توان یك صفت مناسب باشد . نمونه های بسیاری از آموزه های دینی وجود دارد كه اگر حمل بر واقعیت شود ، منجر به تناقض خواهد شد . فرض ضمنی كثرت گرایی دینی ، حداقل در برخی از قرائتها ، ان است كه هیچ گونه صفت مناسبی وجود ندارد . در عمل ، این ادعا كاملا موجه به نظر می رسد . در واقع ، وجود “ ادویتا ویدانتا ” و شاخه مطلق گرایی آیین بودایی ، آن را موجود فرض می كند و بین شخصیت انسانی ، انكار می شود ، هر گونه تلاش كثرت گرایی دینی برای سازگار بودن با همه چیر آن را تناقض درونی منجر می سازد . صحبت از واقعیت به عنوان چیزی كه در تجارب دینی خود به آن پاسخ می دهیم ؛ یعنی متعالی بودن آن برای روح ما كه واقعا وجود دارد و یا به عنوان شرط وجود و عالی ترین سعادت ما ، بین انسان و حقیقت غایی ، به گونه ای تمایز ایجاد می كند كه مثلا ادویتا ویدانتا و شاخه مطلق گرایی بودیسم ،آن را تكذیب می كند . به این ترتیب ، “ كثرت گرایی دینی با كمترین محدودیت ” نیز كاملا باطل می گردد.
اهمیت تبیین كثرت گرایانه برای كثرت گرایی دینی
طبق نظریه كثرت گرایی دینی ، چیزی نیست كه در یكی از سنتهای دینی توصیف شده باشد . یهوه ، پدر ، الله ، بودا یا حقیقت بودا ، براهمان ، آتمان ، جیوا و یا ره چیز دیگری ،مساوی با حقیقت نیست . تصور بر این است كه واقعیت ،تجربه ای است كه از كلیه این موارد یا بیشتر از آن داریم . البته تجربه یهوه ، پدر ، الله ، بودا ، یا حقیقت بودا ، براهمان ، آتمان ، جیوا و … یك صفت كمی یا اضافه نیست كه فقط از رابطه منطقی حاصل شود . هر گونه توصیف این چنینی از واقعیت ، طبق اصطلاحات كثرت گرایی ، بی اساس است .
بدین ترتیب ، شاید لازم باشد كه كثرت گرایی دینی ، این ادعایش را كه فقط صفات حاصل از منطق ، به واقعیت انتساب می یابد ، رها سازد . با این همه ،كثرت گرایی دینی ، راه را برای نقض این قاعده كه “ تنها صفاتی به واقعیت اطلاق می شود كه محصول یك رابطه منطقی باشد ” ، باز می گذارد . بنابراین ، كسی كه كثرت گرایی دینی را می پذیرد ، ممكن است در مقام نظر ، به راحتی از آنچه در عمل ،معمولا این دیدگاه را نقض می كند ، صرف نظر كند .
این رویكرد ، نقشی اساسی را كه ادعای زیر را در كثرت گرایی دینی ایفا می كند ، نادیده یم گیرد . ادعا چنین است : “ تنها صفاتی كه از منطق حاصل می شود ، ممكن است به واقعیت انتساب یابد ” . پروفسور هیك ، از نقش ادعای فوق آگاه است .
خلاصه این كه دلیلی كه پششتوانه قرائتهای سه گانه كثرت گرایی دینی به شمار می رود ، این است كه اگر توصیف واقعیت به صفات حاصل از منطق كه مورد تایید كثرت گرایی دینی است ، محدود نشود ، نمی توان همچنان از كثرت گرایی دینی دم زد و راه دیگری جز دو راه زیر را كه هر دو راه برای كثرت گرایی دینی غیر قابل قبول است انتخاب كرد :
۱.یاتنها مجموعه صفاتی را كه یهودیان به یهوه ، مسیحیان به پدر ، مسلمانان به الله ، بوداییان به حقیقت بودا و … نسبت می دهند ، به واقعیت نسبت دهیم و سپس انتساب دیگر صفات را تنها هنگامی مجاز بشماریم كه با توصیف مورد نظر ناسازگار نباشد ( این امر یك دین را حق می داند و دیگر ادیان را كاملا خطا ) .
۲. یا سعی كنیم كلیه صفاتی را كه ادیان ؛ مثلا یهودیت به یهوه ، مسیحیت به پدر ، اسلام به الله ، ماها یا بودیسم به حقیقت بودا نسبت می دهند ،به واقعیت نسبت دهیم ؛ با قبول این نتیجه كه واقعیت ، به ظاهر ، صفات ناسازگار بسیاری دارد ، ( قبول این شیوه باعث می شود كه كلیه ادیان را حق بدانیم ) .
با توجه به نمونه های اندكی كه تا كنون ارائه شد و نیز نمونه های فراوانی كه به آنها اشاره نكردیم ، دو نكته روشن می گردد :
۱. حقانیت تنها یكیی از ادیان ، مستلزم بطلان سایر سنتهای دینی است .
۲. حقانیت كلیه ادیان ، در عمل ، موجب تناقضات بسیار می گردد و ذهن را به انبانی از تناقضات فكری تبدیل می كند ،به این ترتیب ، حقانیت كلیه ادیان ، خود رانقض می كند . نظریه حقانیت یكی از ادیان ، ناقض خود نیست ، اما با نظر كثرت گرایی ، ناسازگار است . اگر این نظریه را كه تنها صفات حاصل از منطق را می توان به شایستگی به واقعیت نسبت داد ، رد كنیم ، بر سر دو راهی قرار خواهیم گرفت : یا باید بپذیریم كه همه ادیان ،حق است و یا باید قبول كنیم كه فقط یكی از ادیان ، حق می باشد .
بنابر این ، با رد نظریه ای كه می گوید : فقط صفات حاصل از منطق ، به شایستگی به واقعیت نسبت داده می شود ، یا به دام تناقض دچار می شویم و یا به چیزی می رسیم كه كثرت گرایی آن را نمی پذیرد .
به عبارت روشنتر ، با تمسك به این مفهوم كه واقعیت ، چیزی است كه هم تجاربب دینی ، پاسخهایی برای آن محسوب می شود و هم می توان گفت : فقط دارای صفاتی است كه از روابط منطقی حاصل شده باشد ، كثرت گرایی دینی ، سنتهای دینی را از حالت دوگانه حق و باطل و ناسازگاری كامل نجات می دهد تا مفید وو نامتعارض گردد . با انكار هر یك از دو ادعای فوق ، ایجاد این تغییر در كثرت گرایی ، مبنایی نخواهد داشت .
بحث انتقادی
تلاشهای فراوانی ممكن است صورت بگیرد تا تفسیری غیر متناقض كه كثرت گرایی دینی نیاز مبرمی به آن دارد ، ارائه گرد . برای مثال ، كثرت گرا ممكن است یكی از دو نظریه “ ذات ” یا “ ماهیت ” را درباره صفات بپذیرد . طبق نظریه شمول گرایی صفت ، برای هر مقوله X و صفت Q ، بالضروره یا X دارای Q است و یا X دارای Q نیست . این نظریه با نظریه شمول گرایی محدود صفت كه به گونه زیر بیان می شود ، رد تضاد است : برای هر مقوله X و صفت Q ، بالضروره یا X دارای Q است یا دارای Q نیست ؛ مگر این كه X دارای ماهیت N باشد ، به نحوی كه X دارای ماهیت N ، مستلزم این باشد كه X آن نوع چیزی نیست كه دارای Q باشد یا نباشد .
نظریه شمول گرایی صفت ، ساده و صریح است . این نظریه می گوید : برای هر صفت Q ، واقعیت ـ اگر واقعیتی وجود داشته باشد ـ یا دارای Q اسست یا فاقد آن است . شمول گرایی محدود صفت ، رد بردارنده همین ادعاست ؛ منهای آن دسته از صفاتی كه واقعیت بذاته نمی تواند این صفات را داشته باشد .
اما بر اساس نظریه كثرت گرایی دینی ، كسی نمی تواند صفت “ داشتن ماهیت ” را به واقعیت نسبت دهد .۲۷ بدین ترتیب ،كثرت گرایی دینی نمی تواند به نظریه شمول گرایی محدود صفت ، تمسك جوید . اگر كثرت گرایی دینی ، واقع گرایی غیر محدود صفت را بپذیرد ، خططا خواهد بود ؛ اگر بگوییم : هر صفتی راكه انسان تصور كند ، واقعیت ، داراری آن صفت خواهد بود .با هر یك از این راهها ـ در انتساب مفاهیم انسانی به واقعیت ؛ یعنی انكار این امر كه قضایای ساده ریاضی ، درباره واقعیت كاربرد داشته باشد ، این ادعا كه تنها صفات حاصل از منطق،به واقعیت منسوب یم شود و انكار هر گونه ماهیت برای واقعیت ـ كثرت گراییی دینی ، نظریه خود را درباره این واقعیت با مفاهیم بیان نمی شود ، مورد تاكید قرار می دهد . این امر ، صرفا تناقض نظریه را در نسبت دادن تعالی و ضرورت به وجود و سعادت ما و نیز در این تجربه دینی به واقعیت شكل می دهد ، نشان می دهد .۲۸
موجودات به غایت نامتعیین
من تردید دارم كه صحبت از واقعیت ، به كثرت گرایی دینی ، به ظاهر ،جوهری ببخشد كه در اصل ، فاقد آن است . صفاتی چون “ داشتن صفت ” و یا “ داشتن فقط صفت سازگار ” را در نظر بگیرید ! این صفات ، كاملا مبهم است . در عوض ، صفاتی چون “ داشتن طوطی به اندازه ده سانتیمتر ” و “ وزن یك گرم ” ، صفاتی كاملامشخص است . صفاتی مانند فضا اشغال كردن ،مادی بودن ، طول و وزن داشتن ، در میان این دو نوع صفت قرار دارد ؛ این صفات ، نه كاملا مبهم و نه كاملا مشخص است . باید توجه داشت كه آنچه ما كثرت گرایی كاملا مبهم می نامیم و بر اساس آن ، واقعیت از ابهام كامل برخوردار می شود ، به این معنی است كه تنها صفات كاملا مبهم به نحو شایسته به واقعیتت انتساب می یابد .
با مراجعه به تاریخ فلسفه در می یابیم كه واژه واقعیت ، دارای معانی ضمنی مشخصی است . كثرت گرایی دینی در ارائه تئوری خود ، به طور كامل از امتیازات این معانی بهره می گیرد . برای مثال ، واقعیت به خودی خود ، غیر معلول است و می تواند علت دیگر آن بیشتر باشد ،دارای آثار قطعی تری خواهد بود .
در این جا به مشكلی بر می خوریم كه معلول دو امر زیر است :
۱. بر اساس قرائتی از كثرت گرایی كه در آن ، موجودات به غایت نامتعین هستند ، صفات كاملا مبهم را می توانیم به واقعیت نسبت دهیم .
۲. هیچ یك از چیزهایی كه تنها می توانیم صفات مبهم را به آنها نسبت دهیم ، نمی تواند بدون تناقض به عنوان غیر معلول ، علت چیزی و دارای ارزش و آثار عینی ادراك شود . علت آن ، ساده است : هیچ یك از مفاهیم غیر معلول ، علت ، دارای ارزش و آثار عینی ؛ از جمله صفات كاملا مبهم نیست . قبول این دو واقعیت ، كلیه نتایج كثرت گرایی كاملا مبهم را زا بین می برد .
برای آن كه دچار مغالطات مفهومی نشویم ، اجازه دهید ، سخن از واقعیت را به كناری نهیم و به جای آن ، از اصطلاحی استفاده كنیم كه كمتر خوشایند ، اما عاری از ملازماست سنتی است . اجازه دهید از شیء كاملا مبهم سخن بگوییم . شیء كاملا مبهم ، چیزی نیست كه فقط دارای صفات كاملا مبهم باشد ؛ چنین چیزی اصلا وجود ندارد . هر چیزی ، تنها هنگامی صفات كاملا مبهم را داراست كه صفات مشخص بسیار و كاملی داشته باشد . در عوض ، “ شیء كاملا مبهم ” ، چیزی است كه به دلایلی ، تنها می توانیم صفات كاملا مبهم را به آن نسبت دهیم . اگر بخواهیم حتی یك صفتت را كه كاملا مبهم نیست ، به شیء كاملا مبهم نسبت دهیم ، در واقع ، خشم نیروی شیء كاملا مبهم را كه ما را از این كار برحذر می دارد ، بر انگیخته ایم . اما اگر حتی یك شیء كاملا مبهم ، دارای صفات مشخص كاملی باشد ، چیزی وجود خواهد داشت كه نظریه شیء كاملا مبهم را بی اعتبار می سازد . اساسا صفاتی كه كثرت گرایی دینی برای توضیح نظریه و ارائه فرضیه خود ، آنها را به واقعیت نسبت می دهد ، از دو حال خارج نیست :
۱. هیچ یك از صفات : دارای وجود بودن ،، غیر معلول بودن ، علت بودن ، ارزش و آثار قطعی داشتن ، یك صفت كاملا مبهم نیست . این صفات ، كاملا انتزاعی است ، اما كاملا مبهم نیست.
۲. هیچ یك از صفات : دارای وجود بودن ، غیر معلول بودن ، علت بودن و ارزش و آثار قطعی داشتن ، از صفات منطقی نیست كه یك منطق دان به عنوان متخصص در منطق ، آنها را به اشیا نسبت دهد .
روشن است كه با قواعد كثرت گرایی دینی :
۱. به هیچ موجود كاملا مبهمی ، غیر معلول ، علت و چیزی كه دارای ارزش و آثار عینی اسست ، اطلاق نمی شود .
۲. چیزی را كه نمی توان علت ننامید ، نمی توان علت تجزیه دینی دانست . از این مقدمات نتیجه می گیریم كه هیچ موجود كاملا مبهمی را نمی توان علت تجربه دینی دانست . اگر سعی كنیم درباره موجودی سخن بگوییم كه در تجربه دینی خودد به آن پاسخ می دهیم نیز همین نتایج به بار خواهد آمد .
ایده اصلی این گفتار ، چنین ، است : هم واقعیت در تجربه دینی دخیل است و هم ما نسبت به آن ، سهم داریم . اما باید دانست كه نمی توان گقت : موجود كاملا مبهم ،چیزی است كه ما به آن پاسخ می دهیم و یا چیزی است كه در تجربه ما دخالت دارد .
باز هم كاملا روشن است كه :
۱. چیزی درباره موجود كاملا مبهم نمی توان گفت كه به واسطه ان ، موجود كاملا مبهم . علت فضیلت اخلاقی در ما باشد .
۲. این سخن هم درباره موجود كاملا مبهم گفتنی نیست كه می توان به چنین موجودی ، به عنوان موجود كاملا مبهم ، به نحو شایسته تر از دیگر موجودات پاسخ داد .
۳. به همان میزان كه نجابت اخلاقی را می توان پاسخ شایسته ای برای موجود كاملا مبهم دانست ، می توان به سود بی طرفی اخلاقی و یا شرارت اخلاقی كه پاسخهای مناسبی برای یك موجود كاملا مبهم است ، اظهار نظر كرد . یك موجود كاملا مبهم ، نمی تواند هیچ رابطه اخلاقی با چیزی داشته باشد . بنابراین ، هنگامی كه مشاهده می كنیم كثرت گرایی دینی می گوید : واقعیت ، چیزی است كه در ورای كلیه تجارب دینی قرار دارد و یا چیزی است كه كلیه تجارب دینی ، پاسخهایی به آن به شمار می رود و نظایر این سخنان ، انچه را مورد تاكید قرار می دهد ، منطقا با این نظریه نسبت به آنچه می توان درباره واقعیت گفت ، سازگاری ندارد . یك موجود كاملا مبهم ، نمی تواند كاری كند كه كثرت گرایی دینی ، نومیدانه توقع آن را دارد . این امر برای فهم كثرت گرایی ، اهمیت دارد ؛ زیرا كثرت گرایی دینی ، برای آن كه به وضوح باطل از كار درنیاید ، نومیدانه تلاش می كند حقیقت را همان موجود كاملا مبهم بداند .
كثرت گرایی دینی ، دارای چندین شگرد خنثی كننده است :
۱. این نظریه از اسطوره سخن می گوی ، نه از آموزه .
۲. واژه درست را به گونه ای به كار می برد كه معنایی غیر از درست دارد .
۳. باعنایت به دو شگرد فوق ، توصیه می كند كه اسطوره را به نحوی تعریف كنیم كه رفتار مورد نظر را ایجاد كنند .
اما این شگردها ، به كثرت گرایی دینی معنی نمی بخشد .
بحث انتقادی سوم
علاوه بر ناسازگاری ، مشككل اساسی دیگری بروز می كند : فرض كنید به اثبات برسد كه چیزی چون X وجوددارد كه توضیح میدهد : موجود دیگری چون Y وجود دارد . این امر ، تنها هنگامی به عنوان یك توضیح پذیرفتنی است كه X دارای صفتی باشد كه وجود Y را توضیح دهد . به این ترتیب ، دو دیدگاه مشخص درباره اید دیدگاه كلی وجود خواهد داشت كه اصطلاح “ رابطه منطقی ” را همچون اصطلاح پیشنهادی كثرت گرایی دینی ، به كار می برد :
۱.اگر هیچ صفتی ، بجز صفاتی كه تنها از منطق حاصل یم شود ،، به نحو شایسته ای به واقعیت قابل اطلاق نباشد ، هیچ تجربه ای را به عنوان پاسخ به واقعیت ( و یا به كمك آن ) ، نمی توان هتر از هیچ تجربه دیگری دانست .
۲.بر حسب كثرت گرایی دینی ، مجاز نیستیم هیچ صفت اخلاقی را به واقعیت نسبت دهیم ؛ در نتیجه :
۱.اگر هیچ صفت اخلاقی ، به واقعیت قابل انتساب نباشد ، وجود واقعیت ، فضیلت اخلاقی را بهتر از رذیلت اخلاقی توجیه نخواهد كرد. بر اساس پیش فرض كثرت گرایی دینی ، هیچ قدرت و یا صفت علی ، قابل انتساب به واقعیت نیست و به این ترتیب :
۲.اگر هیچ صفت علی ، قابل انتساب به واقعیت نباشد ، وجود واقعیت ،وجوود ما را بهتر از آن كه جهانی تهی از ما وجود داشته باشد و یا اصلا جهانی وجودنداشته باشد ، نمی تواند توضیح دهد .۳.هیچ دلیلی نیز برای این فكر خود نداریم كه تنها تجربه دینی ، پاسخی برایی واقعیت به شمار می رود ؛ خوردن یك ساندویچ یا لگد زدن به یك قوطی كنسرو ، به همان اندازه ، تجربه ای از واقعیت است .
۴. كسی كه با اندیشه آزار رساندن به دشمنانش ، قربانی بی دفاعی را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و یا با شادمانی ، سگی را می زند ، تفكرش به میزانن تجربه ای كه در پاسخ به واقعیت و یا به كمك آن شكل گرفته است ، معقولانه می باشد .
هیچ یك از موارد فوق در قالبهایی كه ذكر شد ، به هیچ وجه معقول نیست ؛ زیرا هیچ صفتی كه به نحو شایسته ای قابل انتساب به واقعیت باشد ، مستلزم آن نیست كه پیشنهادات فوق درباره پاسخ به واقعیت و یا به كمك واقعیت معقول باشد .
بنابراین ، تا این جا دو نكته روشن شده است :
۱. چیزی كه بتوان به عنوان پاسخ به واقعیت و ییا شریك واقعیت لحاظ نمود ، وجود ندارد .
۲. هیچ دلیلی وجود ندارد كه تصور كنیم : تنها تجارب دینی و اخلاقی خوب ، پاسخهایی برای واقعیت یا شریك با واقعیت است .
نكته مهم دوم ، مجددا در دو مرحله ، قابل بحث است :
۱. اگر اساسا كسی نتواند هیچ صفتی را به X ، با این شرط كه X میتواند Y را توضییح دهد ، نسبت دهد ، بنابراین فرض قبول X به عنوان توضیحی برای Y ، كاملا بی معنی است و یك توضیح فریبكارانه را مطرح می سازد .
۲. كثرت گرایی دینیی ، نمی توان هیچ صفتی را به واقعیت ، با این فرض نسبت دهد كه ممكن است اثبات این صفت ،چیزی را ـ هر چه كه باشد ـ توضیح دهد . بنابراین ، به لحاظ توضیح ، كثرت گرایی ، تهی است و هنگامی كه محتوای شناختاری كثرت گرایی را بگشاییم ، بقچه اش را خالی می یابیم !
ممكن است گفته شود : هنگامی كه كثرت گرایی دینی ، واقعیت را به اثبات می رساند ، به خودی خود ، همچون یك استعاره در نظر گرفته می شود . در این فرض گفتار كثرت گرایی ، معنی محصلی ندارد ، بلكه باید درباره آن ، بر این اساس قضاوت نمود كه آیا مفید است یا خیر ؟ و آیا مواجهه با اسطوره كثرت گرایی دینی ، باعث نجابت بیشتر مردم نمی شود ؟ در پاسخ باید گفت كه بنابراین ، كثرت گرایی دینی ، هیچ توضیحی درباره هیچ چیز نخواهد داشت . همچنین كثرت گرایی دینی ، جایگزینی برای هیچ یك از این نظریات كه می گویند : تنها یك دین ،حق است ، و یا ادیان ، حق است ، نبوده ، هیچ توضیح واقعی دیگری نیز درباره تكثر ادیان ندارد .
زیرنویس :
۱. فصل ششم از كتاب فلسفه دین ( philosoophy of religion ) ، با عنوان كثرت گرایی دینی ( religious pluralism ) ، نوشته كیث . ای . یاندل ( keith E. yandell) ، ۱۹۹۹ م .
۲. ( london : macmillan , and new haven : yale university press) .
۳. ( lauisvill : westminster / john knox press , ۱۹۹۵ ).
۴.این مطلب در خلال انتقادهای ما روشنتر خواهد شد .
۵. پروفسور هیك در كتاب “ كلام مسیحی درباره ادیان ” چنین ادعا می كند :
“ ادیان سوالهای مختلفی طرح می كنند . من معتقدم این سوالها با همه تفاوتهایی كه دارد ، در پی یك چیز است : تمام ادیان “ دار فانی بودن ” این جهان و امكان آینده ای به مراتب بهتر را مفروض می گیرند . بنابراین ،سوالهای كلیه ادیان به یك چیز باز می گردد ؛ این كه انسان چگونه از این زندگی ناقص ، به حیات كاملتر دست یابد ؟ در سنت مسیحی ، تمام سوالها به این پرسش منتهی می شود كه انسان چه كاری باید بكند تا رستگار شود؟ ” ( ص ۴۱) .
۶. پروفسور هیك می گوید : “ هر یك از ادیان بزرگ جهان ، پاسخی برای حقیقت غایی است و نیز هر یك از این ادیان ، طریق نجات انسان را فراهم می كند .” هیك می افزاید : “ از یك سو ،كثرت گرایی دینی ، نظامهای نظری متفاوتی را مطرح می كند وكه در هر یك از سنتهای دینی به صورت خالص وجود دارد ،و از سوی دیگر ، نظریه فراگیری را ارائه می دهد كه بر اساس آن ، سنتهای دینی ، به عنوان هویتهای مستقل ، پاسخهای متفاوت بشر به حقیقت به شمار یم رود . (همان )
۷. “ سرانجام ، تنها یك نظام از این نظامها رقیب ، تایید جهانی خواهد یافت ؛ بدین ترتیب ، سنتهایی كه این نظامهای اعتقادی از بطن آنها بر می خیزد ، رد صورتی كه با استناد به نتایج خودشان مورد قضاوت قرار گیرد ، پاسخهای كما بیش معتبر و یكسانی به حقیقت محسوب می شود . تفكیك واقعیت فی نفسه از واقعیت ، آن گونه كه موضوع اندیشه و تجربه بشری است ، ما را قادر می سازد كه چگونگی این موضوع را بهتر درك كنیم كه نظامهای متفاوت اعتقادی ، باورهایی درباره جلوه های متفاوت واقعیت است .” ( همان ).
۸. در جواب این پرسش كه آیا تفسیر شما یك تفسیر كاملا شیك انیست ؟ پروفسور هیك می گوید “ بله ، اما واقعا مجبوریم بین مطلق انگاری سنتی و یك تفسیر كثرت گرایی صادقانه از وضعیت ادیان جهان ، دست به انتخاب بزنیم .” ( همان )
۹. پروفسور هیك مبنای این ادعا را چنین توضیح می دهد :
“ من می خواهم بگویم آنچه دقیقا نسبت به اعتقاد مسیحیت دباره پدر آسمانی ـ مثلا این اعتقاد كه خداوند همچون یك پدر ایده آل ، فرزندانش را دوست دارد ـ گفته می شود ، دارای صحت افسانه ای درباره واقعیت فی نفسه است … منظور من از افسانه ، داستانی است كه صحت لفظی آن ، مورد نظر نیست ، اما محتوای آن ، واكنش عملی شنوندگان را بر می انگیزد . البته یك افسانه درست ، افسانه ای است كه واكنش مناسبی را بر انگیزد . بنابراین ، درستی افسانه ، در عمل به اثبات می رسد ، كه قادر است ما را به راه درست هدایت كند . به این ترتیب ، پدر آسمانی ، تجلی اصیل واقعیت است . اندیشیدن درباره واقعیت به عنوان یك پدر آسمانی ، اندیشیدن به راهی است كه ما را به سوی واقعیت هدایت می كند . این نوع تفكر ، حقیقتی را در درون ما زنده یم كند كه همه زندگی ما را فرا می گیرد و ما را آماده می سازد كه فی المثل همسایگان خود را دوست بداریم . البته من می خواهم معیار زبانی یكسانی برای تمام ادیان جهانی درباره غایت ارائه كنم .۱۰. در برابر این سوال كه “ چه دلیلی برای درستی كثرت گرایی وجود دارد ؟ ” پاسخ پروفسورهیك چنین است : “ این فرضیه ، بهترینن فرضیه است ؛ یعنی از منظر دینی ، جامعترین ودر عین حال ،مناسبترین توضیح درباره واقعیت تاریخ ادیان به شمار می رود . پیشنهاد “ بهترین توضیح ” دلیل نیست ؛ زیرا همواره برای پذیرش پیشنهادات دیگری كه گفته می شود ، توضیح بهتری هست . راه باز است ، بنابراین ، پاسسخ درست كسانی كه توضیح پیشنهادی مرا نمی پسندند ، این نیست كه بگویند چنین امری با دلیل اثبات نمی شود ، بلكه وظیفه آنان این است كه بدلیل بهتری عرضه كنند . من این نظر را كه “ پاسخ درست چیست ؟ ” قبول ندارم . اگر من بر این باور باشم كه دلیلی دوستی كه آلبالوهایش را در داخل ظرفشویی می ریزد ، این است كه آلبالوها عدد اول هستند ، شما نمی توانید به منظور نشان دادن عدم كارآیی توضیح من ، فرضیه دیگری پیشنهاد كنید ؛ زیرا عدد اول ، چیزی نیست كه بدلیل داشته باشد . ”
۱۱.واژه های نجابت و نجابت اخلاقی ، در فضایل اخلاقی جایگاه مهمی دارد . كثرت گرایی بر آن است كه بین سنتهای دینی ،توافق اخلاقی عمیقی وجود دارد . اگر كسی به چیزی غیر از رفتار آشكار پیروان ادیان نظر بدوزد ، تردید برانگیز خواهد بود . همچنین كثرت گرا ظاهرا چنین می اندیشد كه تغییر در ایده های ما بعد طبیعی ، موجب تغییر در اخلاقیات نمی شود . این نظر نیز كاملا مورد تردید است .
۱۲. hick m A christian theology of religions , op . cit . , p.۱۱۸.
۱۳. توضیح مفصل اینن مطلب در كتاب اخیر نویسنده با عنوان “ معرفت شناسی تجربه دینی ” آمده است . ( cambridfe : cambridfe university press , ۱۹۹۵ )
۱۴. hick , A christian theology of relifions , op. Cit ., p.۶۲.
۱۵. ibid ., p.۷۱.
۱۶. ibid ,. P.۶۹. ۱۷. Ibid ., pp.۶۲ , ۶۳. ۱۱۸. Ibid ., p.۶۷.
۱۹. طبق نظریه یكتاپرستی كه بر اساس آن ، انسانها مخلوق تصور خداوند هستند ، انسان یك مفهوم و در عین حال ، معتبر می باشد . به همین ترتیب ، دیدگاهی كه وحی را جدی تلقی می كند ، می تواند قابل اعتماد باشد . اما كثرت گرایی دینی ، این ملاحظات را نادیده می انگارد .
۲۰ .انسان به آسانی میتواند بگوید كه منطق اصطلاحات را ایجاد می كند . البته منظور از اصطلاحات ، گزاره ها ست ، نه صفات . بنابراین ، گزاره ها به گونه ای است كه ارگ جمله “ x برابر است با F ” صادق باشد . یك گزاره با یك صفت منطبق است . در یك شرح كلی مورد قبول ، در برابر كلیه چیزهایی كه به جای X قرار می گیرد ، اصطلاحاتی وجود دارد كه جانشین F شود . بدین ترتیب ، X وجود دارد ، به نحوی كه FX و برای كلیه Xها ، FX یا درست است یا نادرست . در استدلال من ، مهم این نیست كه از اصطلاحات یا صفات ، صحبت به میان بیاوریم ییا نیاوریم ؛ به هر یك از دو طریق می توان استدلال را ادامه داد .
۲۱. شیوه بیان پروفسور هیك و به همان میزان در این جا شیوه بیان من . برای بیان یك مطلب دقیق ناكافی است ؛ مثلا :
۱.یك نظام صوری منطقی ، نظامی از قضایا نیست ، بلكه كاركردی قضایاست ؛ قضیه ای چون X وجود دارد كه در آن “ FX” ، و برای كلیه X ها ، FX نه درست است و نه نادرست . چنین قضایایی وجود دارد و به نوبه خود ، چارچوب منطقی قضایای وجودی و كلی را تشكیل می دهد .
۲.قضایایی چون “ برای كلیه X ها ، X=X ” و “ برای كلیه X ها ، (FX) یا (-FX) ” ، نه درست است و نه نادرست .
۳. تفسیر یك نظام صوری ، ان را با قضاییا مرتبط می سسازد و كاربرد منطق برای هر چیزی از طریق قضضایا ، بی توجه به غلط یا درست بودن قضایا درباره آن چیزها ، صورت می گیرد . من این مطلب را دو بار چاپ كردم ، اما توجهی به آن نشد . راهی را كه این موضوع باز می كند ، برای اثبات بطلان كثرت گرایی كافی است . به روشنی می توان فرض كرد كه ما دارای صفات سازگار كلی هستیم كه به دو نوع تقسیم می شود : صفات سازگاری كه از منطق ناشی می شود ، و صفات سازگاری كه از منطق ناشی نمی شود . این به عهده خواننده است كه استدلال مرا به گونه ای دریابد كه به این موضوع وقوف حاصل كند .
۲۲. HICK , A CHRISTIAN THEOLOGY OF RELIFITIONS , OP . CIT ., P.۶۰
۲۳. ibid ., p.۶۳. ۲۴. Ibid ., p. ۶۷.
۲۵. I ve made the point in print twice without its importance being noted . the admission it refers to is itself enoigh to refute RP.
۲۶. strictly , I suppose , we , d have one genus – happy properties – with two species : happy properties that are generable from lofic , and happy properties that are not . I leave it to the reader to work out the rephrasing of my argument that this point would require.
۲۷. hick , a christian thology of religions , op . cit ., p. ۶۲.
۲۸. هنگامی كه پروفسور هیك می گوید : “ تجربه دینی ، پاسخی برای واقعیت متعالی است ” ، مقصودش این است كه چنین پاسخی ، تنها با نقشه و طرح خود ما صورت نمی گیرد ، بلكه بخشی از آن ، سهم واقعیت و بخش دیگر ،سهم ماست .
كیث . ای . یاندل
ترجمه حسن رضایی خاوری
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست