دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا

داستایوفسکی، مسیح و کلیسا


داستایوفسکی، مسیح و کلیسا
به وسیله‌ی یکی از مهم‌ترین و بافرهنگ‌ترین بنایان آزاد به نام نیکلای ایوانویچ نوویکوف می‌توان به بهترین وجهی به بیوگرافی داستایوفسکی دست یافت. جی. ای. فئودوروف به مناسبات شخصی میان نوویکوف و جد مادری ِداستایوفسکی یعنی میخائیل فئودورویچ کوتولنسکی اشاره کرده است. کوتولنسکی فردی بافرهنگ و تحصیلکرده بود و در چاپخانه‌ی روحانیون در مسکو به عنوان مصحح، دست‌نوشته‌ها و نیز مطالب چاپی از نوشتارهای اولیه کلیسایی و نیز ادبیات روحانیون را در اختیار نوویکوف قرار می‌داد. جی. ای. فئودوروف و ورا نچایوا در دوران اقامتشان در پانسیون چرماک در مسکو به واسطه‌ی برادران داستایوفسکی از شخصی به نام بیلووچ نام برده‌اند و او را به شهرت رسانده‌اند. او معلم و طرفدار پر و پاقرص نوویکوف و ایده‌های روشنگرانه‌اش بود و این ایده‌ها را به شاگردانش نیز آموزش می داد. تأثیرات این فرد را می توان حتی در یادداشت‌های داستایوفسکی درباره‌ی رمان «جوان خام» (و حتی در خود رمان) و نیز یادداشت‌هایش درباره‌ی «زندگی یک گناهکار» به اثبات رساند، البته بدون این که نامی از بیلوویچ در این یادداشت ها به میان آمده باشد.
اگر همانند لدولف مولر جزو آن دسته افرادی باشیم که داستایوفسکی را یک «متأله لائیک» قرن نوزدهمی قلمداد می‌کنند، در آن صورت نباید از یاد ببریم که «متألهین لائیک» فقط خاص قرن نوزدهم نیستند، بلکه ما با پدیده‌ای سر و کار داریم که از سنت و تاریخچه‌ای طولانی برخوردار است. صحبتی به اختصار در باب این پدیده می‌تواند بیانات داستایوفسکی درباره‌ی مسیحیت و کلیسا را به لحاظ تاریخی روشن‌تر کند.
کلیسای ارتودوکس به عنوان یک اجتماع از دو طبقه تشکیل شده است: روحانیت متبرک و غیر روحانیت نامتبرک که از جمع این دو، واحدی به نام کلیسا به وجود می آید. اما رابطه‌ی این دو با یکدیگر هر چیزی می‌تواند باشد جز یک واحد اجتماعی که با یکدیگر در صلح و صفاست؛ در واقع رابطه‌ای است که از همان دوران قرون وسطا از فرهنگی دووجهی برخوردار بوده است. رقابت میان این دو طبقه، به‌ویژه در خصوص مبارزه‌ی افراد لائیک بر سر انحصاری بودن تحصیلات در دستان روحانیت شکل گرفته است و این نکته را برای مغرب زمین، افرادی نظیر اتو برونو، یوآخیم ماتس و دیگران به اثبات رسانده‌اند. به دلیل رعایت اختصار، در این مقاله نمی‌توانیم دقیق‌تر به وضعیت بیزانس بپردازیم، اما دست‌کم یادآور می شویم که یکی از معروف‌ترین مورخین و شرح‌حال‌نویسان زندگی قدیسان به نام سیمئون متافراستس، خود فردی لائیک با مقام و تحصیلاتی شامخ بوده که در اوقات فراغتش به الهیات می‌پرداخته است. حتی در میان قیصرهای بیزانسی که با وجود لائیک بودن، کلیسا را تحت نفوذ خود داشته‌اند، تعداد بسیاری بوده‌اند که با اهدافی کم و بیش جاه‌طلبانه خود را وقف الهیات کرده‌اند.
اگر در این زمینه به روسیه نگاه کنیم، در نووگورودر استریگولینکی گروهی متشکل از مخالفان لائیک، علیه ادعای کلیسا مبنی بر حق تفسیر انجیل به طور انحصاری برای خود، شکل گرفت. البته می‌توان از نکات انتقادی دیگر و جنبه‌های آشکارا الحادی این حرکت در این مقاله صرف نظر کرد. در سطح بالاتری به لحاظ فرهنگی و اجتماعی، مدعیان یک رنسانس علمی و آموزشیِ لائیک قرار داشتند که از سوی کلیسای اعظم به عنوان «یهودی‌گری» از آنان سلب اعتبار شد. اعتراض این گروه از مخالفان لائیک علیه «انحصارطلبی فرهنگی روحانیت سازمان‌یافته» بود که البته این عبارت، برگرفته از بیانات اتو برونر است. حتی متألهین تحصیل‌کرده‌ای نظیر فئودور کوریزین و ایوان وٌلک کوریزین که هر دو در سال ۱۵۰۴ میلادی به عنوان ملحد سوزانده شدند نیز به ادبیات نوشتارهای اولیه‌ی کلیسا و شرعیات کلیسای قدیم پرداختند و از این منابع طرح ایده‌الی از یک «کلیسای روحانی» درانداختند که در آن پرداختن روشنفکرانه به متن انجیل نسبت به احساسات آیینی و سلسله‌مراتب کلیسا از جایگاه بالاتری برخوردار بود. وجه مشترک رقابت مذکور میان لائیک‌ها و روحانیون این بود که تلاش‌های «یهودی‌گرانه»ی افراد لائیک برای دستیابی به متن اصیل انجیل سرانجام منجر به چاپ نخستین انجیل کامل موسوم به «گنادیچ» در روسیه شد که همراه با تعالیم فرهنگی بود. به این ترتیب بود که نخستین شرط مطالعه‌ی شخصی انجیل، هرچند ناکامل، فراهم شد که البته این نواقص بعدها با انجیل استروگ و الیزابت برطرف گردید. فراهم آمدن این شرایط برای داستایوفسکی حائز اهمیت به‌سزایی بود. در «برانگیختگی» کلیسای اعظم به واسطه‌ی انجیل لائیک‌های متهم به «یهودی‌گری» این سوال به شکلی حاد مطرح شد که کلیسای اعظم تا چه حد و میزانی خود را با انجیل تطابق داده است؛ سوالی که به طور خاص برای طبقه‌ی افراد لائیک مطرح بود و ما نیز در باب آن سخن خواهیم گفت.
در دایره‌ی لائیک‌های متهم به «یهودی‌گری» به شدت به مساله‌ی آزادی اراده و نیز به این مساله که آیا از بین بردن فیزیکی ملحدین بر اساس انجیل مجاز است یا خیر، پرداخته می‌شد و هر دوی این موضوعات برای داستایوفسکی نیز با شدت و حدت تمام مطرح بود. البته این که آیا داستایوفسکی از «یهودی‌گری» مطلع بوده است مشخص نیست. در هر حال، در همین زمان به موازات انتشار منابع مرجع و پژوهش در باب انجیل جعلیِ منسوب به حضرت عیسی به زبان روسی قدیم، نخستین تحقیقات درباره‌ی مخالفان کلیسای رسمی نیز منتشر شد. پدیده‌ی مخالفت با کلیسای رسمی در قرن شانزدهم وضوح بیشتری یافت. در عهد واسیلی سوم می‌توان به عنوان مثال از فئودور کارپوف نام برد؛ دیپلماتی که شناخت کافی از اوید، سیسرون، ارسطو و احتمالاً توماس آکوینی داشته‌ است. در دوره‌ی ایوان گروسنی، این «طبقه‌ی دومِ» اجتماع کلیسایی مدافعین بسیاری پیدا کرد. از جمله خود تزار که همانند الگوهایش یعنی قیصرهای بیزانسی، کم و بیش جاه‌طالبانه به الهیات می‌پرداخت و همانند آنها در پی سلطه‌ بر کلیسا بود.
الهیات، شرح زندگی قدیسان و شرعیات، حیطه‌هایی بودند که شاهزاده کوربیسکی، مخالف ایوان، که به لهستان مهاجرت کرده بود، از آن سررشته داشت. سرپرست اموال شاهزاده کوربیسکی در لیتوانی، فئودور ایوانوویچ داستایوفسکی، بوده است که یکی از اسلاف داستایوفسکی به شمار می‌رود. عصر ایوان گروسنی اساساً زمینه‌ساز حضور یک سری شخصیت‌های جالب توجه مخالف کلیسا بوده است که کم و بیش قائل به مخالفت با کلیسای رسمی بوده‌اند، افرادی نظیر ماتفئی باشکین، دیاک ویسکوواتی و سرانجام فئودوسی کاسوس که در کسوت رهبانیت، فردی مخالف کلیسا و لائیکی رادیکال باقی ماند.
در اوکراین و در وُلهونین و پودولیت ـ که مقر شاخه‌ی اورتدوکسی بود و داستایوفسکی نیز از پیروان آن به شمار می‌آید ـ تشکیلات مهمی از مخالفان کلیسای رسمی به نام «براتسوا» شکل گرفت. پیروان این تشکیلات نه تنها سلطه‌ی خود را بر تصدی مقام کشیشی و منصب اسقفی اعمال می‌کردند، بلکه بر مسائل فرهنگی مهم نیز تأثیرگذار بودند. از آن جمله می‌توان موارد ذیل را نام برد: حمایت از نشر کتاب پیش از آن که ایوان فئودوروف مقاومت کلیسا در مسکو را در هم شکست (انجیل اوستروگ)، نگارش نت‌های مسیقی بر روی خطوطی غیر از شیوه‌ی نگارش قرون وسطایی آن و چندصدایی کردن موسیقی، پرداختن علمی‌ـ انتقادی به رابطه‌ی میان شعر و ملودی و نیز بسیاری کارهای دیگر.
در مورد اوکراین ذکر نام یک شخصیت دیگر مخالف کلیسا که برای قضاوت در باب فلاسفه‌ی مذهبی قرن نوزدهم از اهمیت بسیاری برخوردار است، ضروری به نظر می‌رسد: گریگوری اسکوورودا (متوفی به سال ۱۷۹۴). اسکوورودا با ادغام شناخت شخصیت مسیح به شیوه‌ی کلیسایی در استعاره و زیبایی‌شناسی، با آن دیدگاهی از مسیح که در قالب انسانی زیبا متجلی شده است و همچنین اعتقاد درونی‌اش، آن اندیشه و رفتاری را برمی‌گیرد که ما آن را با تغییراتی در قرن نوزدهم و در نهایت نزد داستایوفسکی می‌بینیم. البته این که آیا داستایوفسکی اسکوورودا را می‌شناخته یا خیر، در هاله‌ای از ابهام است. در دوره‌ی پتر اول، روند رو‌به‌رشد نفوذ مولفه‌های لائیک در هدایت و رهبری کلیسا در هئیت نماینده‌ی تام‌الاختیار حکومت مقدس آغاز شد. در این روند روحانیون متبرک قدرت خود را از دست دادند و از جمله قیمومیت در آموزش و تحصیلات نیز که در حیطه‌ی قدرت آنان بود، از ایشان سلب شد. سلب انحصار آموزش و تحصیلات، کلیسا را بر آن داشت تا به حفظ ارزش‌های درونی فرهنگی و آموزش سنتی و پرهیزگاری بسنده کند. کلیسای روسیه در این موقعیت تضعیف‌شده، به نحوی مخاطره‌آمیز به واسطه‌ی حرکت رو به گسترش مخالفان کلیسا تبدیل به تشکیلاتی مخفی به نام «ماسونستوو» شد. و آن چنان که والنتینا وتلوفسکایا نشان می‌دهد، داستایوفسکی، ایوان کارامازوف را با خصلت‌های رهبر بزرگی از این جمعیت مخفی به ما نشان داده و به این ترتیب اعتقاد خود را نسبت به این تشکیلات آشکار کرده است.
تحت این شرایط بد نیست که در اینجا مقایسه‌هایی به عمل آوریم. آنچه برای درک ما از تصورات سنتی کلیسایی نزد افراد لائیک و مخالفان کلیسای رسمی لازم است، تحول در مفهوم «غسل تعمید» به «روشنگری»، و «آموزش» است. داستایوفسکی چنین می‌نویسد: «عمل عظیم عشق و روشنگری راستین. این همان مدینه‌ی فاضله‌ی من است.» چندی پیش اریش برینر در پژوهشی بسیار متفاوت به روابط پیچیده‌ی میان کارامسین و ماسونستوو اشاره کرده است. بر این اساس در کتاب «تاریخ امپراتوری روسیه» اثر کارامسین که بخشی فراموش‌نشدنی و ماندگار در مطالعات ایام جوانی فئودور میخاییلویچ و خواهر و برادرش را تشکیل می‌دهد، نه شخص مسیح و نه جزمیت‌های بنیادگرایانه‌ی کلیسای ارتدوکس، هیچ یک جایی ندارند و به جای این دو مفهوم «غسل تعمید» نقشی اساسی ایفا می‌کند. در حالی که داستایوفسکی در این باب پیرو نظر تاریخ‌نویسان بزرگ است و شخص مسیح بدون شک در عقاید فلسفی و مذهبی وی دارای نقشی محوری است، نزد کارامیسن چنین نیست. وی از بین بردن فیزیکی یهودی‌گران را مغایر با مسیحیت می‌داند و آن را صرفاً در وخیم‌ترین شرایط مجاز می‌شمرد. در حالی که داستایوفسکی در این باره بسیار منطقی‌تر است و سوزاندن ملحدین را اساساً مردود می‌داند.
به وسیله‌ی یکی از مهم‌ترین و بافرهنگ‌ترین بنایان آزاد به نام نیکلای ایوانویچ نوویکوف می‌توان به بهترین وجهی به بیوگرافی داستایوفسکی دست یافت. جی. ای. فئودوروف به مناسبات شخصی میان نوویکوف و جد مادری ِداستایوفسکی یعنی میخائیل فئودورویچ کوتولنسکی اشاره کرده است. کوتولنسکی فردی بافرهنگ و تحصیلکرده بود و در چاپخانه‌ی روحانیون در مسکو به عنوان مصحح، دست‌نوشته‌ها و نیز مطالب چاپی از نوشتارهای اولیه کلیسایی و نیز ادبیات روحانیون را در اختیار نوویکوف قرار می‌داد. جی. ای. فئودوروف و ورا نچایوا در دوران اقامتشان در پانسیون چرماک در مسکو به واسطه‌ی برادران داستایوفسکی از شخصی به نام بیلووچ نام برده‌اند و او را به شهرت رسانده‌اند. او معلم و طرفدار پر و پاقرص نوویکوف و ایده‌های روشنگرانه‌اش بود و این ایده‌ها را به شاگردانش نیز آموزش می داد. تأثیرات این فرد را می توان حتی در یادداشت‌های داستایوفسکی درباره‌ی رمان «جوان خام» (و حتی در خود رمان) و نیز یادداشت‌هایش درباره‌ی «زندگی یک گناهکار» به اثبات رساند، البته بدون این که نامی از بیلوویچ در این یادداشت ها به میان آمده باشد.
سنت متألهین لائیک در قرن نوزدهمِ کلیسای ارتدوکس روسیه، با کرویووسکی و چومیاکوف و ولادیمیر سولوویوف به پایان می‌رسد. برای تمامی آنان وجوه مشخصه‌ی ذیل مشترک است:
۱) عدم رضایت از جزمیتِ فلسفی در الهیات مدرسی رسمی و نپرداختن به پرسش‌های نظری و اجتماعی
۲) فاصله گرفتن درونی از کلیسا و در عین حال مشاهده‌ی دقیق سنن و قوانین آن
۳) فارغ‌البال بودن در برابر سنت آموزشی کلیسایی و در عین حال مطالعه‌ی نوشتارهای اولیه‌ی کلیسایی بر مبنای آگاهی کامل در زمینه‌ی آموزش.
به اعتقاد راینهارد اسلنزکا، تمامی این وجوه باید قائدتاً «به برخوردی کم و بیش آشکار با کلیسای رسمی و الهیات آن منجر می‌شد.» با رعایت اختصار از آنچه که به روابط داستایوفسکی مربوط می‌شود، به مثال‌هایی اکتفا می‌کنیم. کریووسکی از مطالعاتش در نوشتارهای کلیسایی به ایده‌ای از کلیتِ عقل و بینش در شناخت انسان دست یافت. این زیبایی‌شناسی کریووسکی جزئی از بینش ادبی داستایوفسکی به شمار می‌آید، همچنان که نظریه‌ی «خودآگاهی درونی» و «حس تیره» از محدویت‌های عقل. این نظریه که داستایوفسکی آن را به صورت ادبی شکل می‌دهد، در تجربه‌ی «عوالم دیگر» (آلیشا کارمازوف و میشکین) ظاهر می‌شود. آشکار شدن اندیشه‌ی دینی و مذهبی و رقابت صدها ساله‌ی الهیات مدرسی کلیسایی را بیش از همه می‌توان در مقایسه‌ای میان داستایوفسکی الکسی چمیاکوف دید. در این مورد عموماً می‌بینیم که الهیات در اندیشه‌ی داستایوفسکی بازتابی بسیار کمتر از آنچه نزد چمیاکوف مشاهده می‌شود دارد. اما در مقابل، چمیاکوف از شهود دینی بیشتری برخوردار است.
محور اندیشه‌ی مبتنی بر الهیاتِ چمیاکوف را مفهومی غیرروحانی که او آن را amoun mutual می‌نامد تشکیل می‌دهد که در وهله‌ی نخست یادآور دین انسانی در تشکیلات ماسون است. برخلاف آنچه نزد کارامیسن مشاهده می‌کنیم، این مفهوم نزد چمیاکوف در شخص مسیح تجلی می‌یابد.
از هر دوی این مفاهیم تصور چمیاکوف از کلیسا به عنوان اجتماعی که آزادانه و مبتنی بر عشق بنا نهاده شده است، حاصل می‌شود. در نتیجه آنچه برای چمیاکوف واجد اهمیت است نه آن ساختار مرجعیتِ از بالای کلیسا، بلکه آن ساختاری است که به صورت همتراز مبتنی بر دیالوگ و همکاری باشد. (تازه از سال ۱۹۰۶ برای این ایده‌های چمیاکوف درباره ی کلسیا مفهوم sobornost به کار رفت که ابتدا با انتقادات تند کلیسای رسمی مواجه شد). ایده‌های چمیاکوف درباره‌ی کلیسا دربردارنده‌ی پرسشی از موضع لائیک از کلیسا درباره‌ی ماهیت درونی آن است. آیا کلیسا خود را مرجع آموزشی و حقوقی مبتنی بر سلسله مراتب از بالا به پایین می‌داند یا اجتماعی مبتنی بر عشق که بنیان آن آزادی است؟
داستایوفسکی به این پرسش فراتر از اندیشه های چمیاکوف و اسلاووفیل‌ها، بُعدی عمیق و خارق‌العاده بخشیده است، به این ترتیب که ماهیت کلیسا را با تصورات فرهنگ روسی در پایان قرون وسطا پیوند می‌زند و این را در قالبی به نام ssamoswanes نشان می‌دهد که بنا بر عقیده‌ی بوریس اوسپنسکی در پیوندی تنگاتنگ با تصورات مذهبی است. ssamoswanes که شمایل کاذبی است از مقدسین، شکل ازلی و الهی یک انسان را به خود می‌گیرد و نام و ذات وی را نیز از آنِ خود می‌کند. و در این دوگانگی، به لحاظ هستی‌شناختی با او یکی می‌شود. بوریس اوسپنسکی این مفهوم را که به لحاظ ادبی نیز نزد داستایوفسکی از اهمیت بسیاری برخوردار است، «مطابقت با اسطوره» می‌نامد. پس از آن که داستایوفسکی جوان در نامه های خود به مساله هویت خود پرداخته بود، موضوع ssamoswanes برای نخستین بار در رمان «تسخیرشدگان» به شکل ادبی مطرح می‌شود. اگرچه گلیادیکین دوم هنوز دارای خصلت‌های همزادی مکانیکی است، اما در پایان کار خصوصیاتی با وجه مذهبی آشکار می‌شود. علاوه بر آن گلیادیکین دوم توسط گلیادیکین اول چه در داستان و چه در طرح‌های بعدی با تأکید بسیار با عنوان گریشکا اوترپف خطاب می‌شود.
به اعتقاد رودلف نوی هویزر در داستان «میزبان» (۱۸۴۷) با آن نمادهای کنایی بسیارش، مورین که با خصوصیات یک مفتش ظاهر می‌شود، تهدیدکننده‌ی زیبایی درونی کاترینا به عنوان نماد amoun mutual است.
موتیف ssamoswanes در تسخیرشدگان (۱۸۷۲) به طور کامل ظاهر می‌شود. ماریا تیموفیونا لبیادکینا، استاوروگین را که موکدا ssamoswanes و نیز «دیمیتری دروغین» نامیده می‌شود، تکفیر می‌کند و او را در شب تکفیر فراری می دهد. در «رویای یک احمق» (۱۸۷۷) داستایوفسکی موضوع را با کنایه پیش می‌برد، به این نحو که قهرمانانش را وادار به تحمل مصایب مسیح می‌کند. در زندگی «یک گناهکار بزرگ» نویسنده مساله هویت شخصی را به نحوی عمیق و همه‌جانبه مطرح می‌کند؛ هویتی که دائماً از درون نزد فرد مورد تهدید واقع می‌شود. ویژگی این داستان این است که قهرمان و خالقش با حدت تمام درگیر ssamoswanes هستند که در هیئت کلوستوشچینا، و اسکوپچستوو ظاهر شده است. در توالی شخصیت‌ها و ایده‌ها که وجه مشخصه‌ی سبک داستایوفسکی است، نهایتاً در برادران کارامازوف است که شخصیت مفتش اعظم به همراه منطق درونی و به عنوان حسن ختامی بر نمونه‌های اولیه ظاهر می‌شود. داستایوفسکی ایده‌ی چمیاکوف را در باب خسران هویت در مسیحیت به واسطه‌ی مذهب کاتولیک برمی‌گیرد و از این فلسفه‌ی تاریخ کم و بیش انتزاعی، در ذهن ایوان کارمازوف «استاد اعظم ماسونستوو» یعنی مفتش اعظم را خلق می‌کند که با این آموزه‌ی فی‌ نفسه منطقی، اما غیر اخلاقی در باب خشونت و سلطه بر جان‌ها در مقابل مسیح قرار می‌گیرد.
داستایوفسکی خود را همانند بنایانگذار کلیسایی می‌بیند که در برابر کلیسای مفتش اعظم به حیرت ایستاده است. شعر و ادبیات به عنوان اثر هنری برتر از مقالات ستیزه‌جویانه‌ی معاصر ضد کاتولیک است؛ فراـزمانی و دارای مضمونی نمونه‌وار است که به شکلی کاملاً به‌روز از هر کلیسایی با سازمانمندی سلسله‌مراتبی از بالا به پایین، پرسش از هویت حقیقی را مطرح می‌کند. از دید رویاپرداز داستایوفسکی، کلیسای نو همان جماعتی از جوانان است که گرد آلیشا کارامازاوف گرد آمده بودند. «دیگر پتروس با تمامی حواریونش به مثابه آن صخره‌ای نیست که بر فراز آن کلیسای نوی مبتنی بر عشق بنا نهاده خواهد شد (ماتئوس. ۱۶ و ۱۸) بلکه اینک آلیشا حکم آن صخره را دارد و او همان شهید نخستین است.»
این نگاه اجمالی به ما نشان می‌دهد که تصور داستایوفسکی از مسیح و کلیسا را باید در بافت تاریخ سنتی الهیات لائیک روسی در نظر گرفت و خواند. رابطه‌ی متشنج میان این الهیات لائیک که دارای جهت‌گیری دینی بود با الهیات مدرسی ِ رسمی را که در آثار داستایوفسکی شاهدیم، تازه چند دهه پس از مرگ وی در اجتماعات فلسفی دینی پترزبورگ (۳-۱۹۰۲) ظاهر شد و به اوج خود رسید.
منبع : باشگاه اندیشه