چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
بررسی شبهه برهان ناپذیری خدا
نگارنده در این نوشتار بر آن است تا با طرح صور گوناگون شبهه برهانناپذیری خداوند و بررسی مباحث استدلالی خداشناسی و رویکرد شهودی عارف و با یادآوری تلاشهای علمی حکما و متکلمان اسلامی، این دیدگاه را رد نموده و شناخت عقلی و عرفتحصولی نسبتبه خداوند را ممکن و براهین اثبات ذات باری تعالی را منطقی برشمارد. و نیز تفکر جدایی علم و ایمان (عقل و دین و یا علم و دین) را پرورده دامان شبهه برهانناپذیری خداوند دانسته است.
● مقدمه
یکی از شبهات وارده در باب اثبات ذات خدا و صفات ثبوتیه و سلبیه او این است که اساسا این مسائل برهانپذیر نبوده و بشر نمیتواند با برهان عقلی یا با هرگونه استدلال قانع کنندهای به شناختخداوند نایل آید بلکه بالاتر از آن اصولا شناخت عقلی و معرفتحصولی نسبتبه خداوند ممکن نیست و نمیتوان در قالب تصور و تصدیق خداوند را شناخت. بنابراین باید در شناختن ذات و صفات خداوند (۲) و گرایش به ایمان، به دنبال راههای دیگر بود و مثلا از فطرت یا تجربه دینی و مانند آن بهره جست. در مقابل این شبهه، همه حکما و متکلمین اسلامی نه تنها این مسائل را برهانپذیر دانستهاند بلکه در این راه تلاشهای بسیاری کرده (۳) و سرمایههای بزرگی از اندیشههای متافیزیکی را به برکتخاصیت انتقالپذیری علوم حصولی (۴) و به یمن اعتبار عقل و استحکام براهین فلسفی، در اختیار تشنگان حقیقت و پویندگان راه معرفتخدا قرار دادهاند و در احتجاج با منکران وجود خدا همیشه سرفراز و پیروز بودهاند، البته در عین حال این همه را صرفا شناختی عقلی، کلی، مفهومی و از ورای حجاب دانستهاند.
● صور گوناگون شبهه برهانناپذیری خدا
کسانی که خداوند و صفات او را برهانپذیر نمیدانند به گروههای مختلفی تقسیم میشوند که به اجمال به آنها میپردازیم:
الف) کسانی که اساسا اعتبار عقل را منکرند و معرفت را جز در حصار حس یا تجربه (۵) نمیجویند. با مبنای این گروه نه تنها استدلال عقلی و برهان منطقی ارزش معرفتی ندارد بلکه اساسا هیچ گونه معرفت عقلی حتی به صورت گزارههای بدیهی و معلومات فطری (۶) عقل وجود ندارد و چون مسائل متافیزیکی از قلمرو حس و تجربه و در نتیجه از مدار معرفت علمی بیرون است پس بحث پیرامون خدا نیز برهانپذیر نمیباشد. (۷)
ب) کسانی که با اعتراف به اعتبار عقل و معلومات نظری آن به نقد شیوه قیاسی پرداخته و با طرح بعضی اشکالات، برهان عقلی را فاقد ارزش معرفتی قلمداد کردهاند.
مشکل این گروه مشکل منطقی است و به طور مثال در یکی از نقدهای رایج، شکل اول را که مرجع دیگر اشکال قیاسی است مفید علم نمیدانند و میگویند برای آگاهی به مطلوب، علم به کبرا کافی بوده و به تشکیل قیاس و جستجوی نتیجه نیازی (۸) نیست; زیرا اگر علم به مطلوب وجود نداشته باشد ادعای آگاهی به کبرا که قضیهای است کلی بی مورد میباشد، قهرا در شکل اول، مغالطهای از صنف مصادره به مطلوب، مستقر است. (۹)
با این بیان هر چند عقل میتواند خدا را بی واسطه شهود کند (۱۰)، ولی نمیتواند به روش منطقی و با ترتیب مقدمات برای اثبات او اقامه برهان کند.
ج) کسانی که هرچند در مبانی معرفتشناختی و منطقی خود مشکلی ندارند و برهان فلسفی را ارج مینهند، ولی خصوص براهین اثبات خدا را که بشر تاکنون به دست داده، نقادی کرده و آنها را از اثبات خدا ناتوان جلوه میدهند. این گروه که ناتوانی براهین اثبات خدا را باور دارند به دو دسته تقسیم میشوند:
۱) کسانی که هر چند در مساله خداشناسی وجود هر نوع برهان فلسفی و استدلال ناب عقلی را منکرند، ولی به صحت نوعی استدلالات اقناعی و درستی ادلهای که به هر حال دستگاه معرفتی عقلایی را خاضع میکند، رضایت میدهند; نظیر آنچه در حساب احتمالات گفته میشود.
۲) کسانی که هرگونه استدلال را مخدوش میشمرند و هیچ دلیلی را قانع کننده نمیدانند و ایمان را - در فرض تسلم - صرفا به شهود باطن از نوع «تجربه دینی» یا به ساحتهای روانی مثل اراده و عاطفه یا به «مفیدیت» و مانند آن مستند میکنند.
به هر حال در پاسخ به هر دو گروه باید گفت که استنتاج مزبور، مغالطه از باب «وضع ما لیس بعلة علة» است.
د) گروهی دیگر این راه را رفتنی و این در را گشودنی میدانند، ولی پای استدلال را در این راه چوبین و غیر مطمئن، تلقی میکنند . اینان فقط دل را مرکب خدا و یگانه «رهنورد بادیهپیما» میشمارند و تنها راه مطمئن را سلوک قلبی میدانند نه سلوک عقلی. عرفا از این نظر دفاع میکنند. (۱۱)
باید توجه داشت که اینان هر چند به گروههای دیگری که گرد این شبهه جمع شدهاند نزدیکترند، ولی چندان هم در میان این حلقه قرار ندارند; زیرا در عین تکیه بر سلوک قلبی و نامطمئن خواندن استدلالات عقلی، مسائل خداشناسی را ذاتا برهانپذیر میشمارند.
ه) گروهی دیگر میگویند:
«ما درباره خدا و صفات ثبوتیه و سلبیه خدا... چیزی نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم... درباره همه اینها بدون چون و چرا و بدون حق نظر یعنی بدون دخالت دادن منطق و استدلال باید تسلیم نظر وحی شد...» اشاعره و حنابله که خود را «اهل الحدیث» مینامند طرفدار این نظریهاند. (۱۲)
آنچه تاکنون ارائه گردید صور گوناگون شبهه برهانناپذیری خدا و صفات او بود پاسخ کلی این شبههها این است که اگر مبنای شبهه مشکل معرفتشناختی باشد باید معرفت را بازشناخت و در مبانی معرفتشناختی تجدید نظر کرد. و اگر مشکل منطقی در میان باشد باید منطق را ملاحظه کرد و ارزش قیاسات و نحوه شکلگیری شکل اول و کلیت کبرای آن را مورد بررسی مجدد قرار داد، اما اگر نقادی براهین اثبات خدا به این شبهه دامن زده باشد بررسی خود براهین و ادله مورد نظر لازم است و با رفع اشکالات مطرح شده و اثبات صحتحتی یک برهان فلسفی، خود به خود شبهه مذکور هم برطرف خواهد گردید. در واقع اقسام شبهه مذکور فی نفسه هیچ جایگاه علمی و پایگاه استقلالی ندارد و متکی به یک سلسله ناتوانیهای فکری و فلسفی یا ضعف مبانی معرفتی و منطقی میباشد.
● استدلال یا تنبیه؟
مباحثخداشناسی بر دو گونهاند: پارهای از مسائل اموری هستند که به طور فطری مشهود دل یا معلوم عقلی بوده و عمدتا به دلایل گوناگون مورد غفلت انسانها قرار گرفتهاند . در این گونه مسائل اصولا استدلال به معنای حقیقی کلمه یعنی کشف مجهول مطرح نیست; آنچه هست صرفا تنبیه و یادآوری است. معرفتبه اصل وجود خدا و کلیات صفات او از این قبیل است; زیرا این معرفت، هم در فطرت قلب و هم در فطرت عقل میدرخشد و اقامه هرگونه برهان در این گونه مباحث صرفا برای زدودن شبهات و هدایت اذهان به گنجینه نهفته در نهاد انسانها است . پارهای دیگر از مسائل، مباحث دقیق خاص و جزییتر و تفاصیل اعتقادات است که هر چند نیازمند تلاش عقلی و ترتیب مقدمات است، اما اساسا بشر به پیمودن عقلانی این باریکههای اعتقادی و ایمانی، مکلف نیست و میتواند آنها را از نظر عقلی مسکوت بگذارد و صرفا به پیام وحی و تعلیم خاص الهی گوش بسپارد، البته هر چه انسان بتواند در این زمینهها هم، کاوش کند و به نتایج روشنی دستبیابد از یک سو سرمایههای عقلی خود را فزونتر ساخته و به درک بهتر معارف الهی و تعمیق باورهای دینی و فربه شدن آنها نایل میشود و از سوی دیگر پارهای از مباحث اعتقادی دینی را که بر پایه ظن استوار است - چه ظن صدوری و چه ظن دلالی - بدین وسیله به معارف قطعی و یقینی تبدیل میکند. بدیهی است لحن سخن مزبور فقط در خصوص معرفتشخصی صدق میکند; در سنگر دفاع از پایههای دین و معارف کلی و جزیی آن و میدان مناظرات کلامی، هرگونه تلاش عقلی در جهت تحکیم معارف دین واجب و لازم است.
پس معرفتبه اصل وجود خدا یک معرفت فطری است. بنابراین همه براهین اثبات خدا صرفا تنبیهات هستند و نمیتوان آنها را استدلالات حقیقی و برای کشف مجهول دانست . بشر هرگز جاهل به خدا نبوده و نیست و خدا نیز نیازمند اثبات نیست. در عین حال همه براهین خدا در جای خود و بر کرسی تنبیه، صحیحند و دارای ارج و اعتبار میباشند. از این رو استدلال فلسفی که منطقا عقول انسانها را متوجه خدا میکند و اندیشهها را بیدار کرده و با خداوند مهربان میسازد، نه تنها ممکن استبلکه در بازار دانشها و در میدان بحث و نظر به نوبه خود لازم است.
● عارف و خداشناسی
عارف رویکرد شهودی به معرفت دارد و خدا را در طور سینا به تماشا مینشیند و عقل نظری و عقل عملی را به مسلخ عشق میفرستد و کوشش را وا مینهد و سر شوریده و پابرهنه (فاخلع نعلیک) (۱۳) و با جذبه و کشش در وادی مقدس قدم برمیدارد . او تلاش نظری و استدلال و برهان را برای اهل نظر وا میگذارد و فرزند برهان و مولود مقدمات را صرفا دل مشغولی ارباب بحث میشمارد و اندیشه را حجاب قلب و معرفتحصولی را سایه معرفت و نه خود آن، میداند و معرفت را جز به شهود تفسیر نمیکند. این غیر از آن است که شخص پابند معرفتحصولی دم از برهان ناپذیری خدا بزند . عارف دانستن را غیر ممکن نمیشمارد بلکه تماشا کردن را بر دانستن ترجیح میدهد و به عنوان «واصل مخبر» ندا سر میدهد که آن «نور مطلق» دانستنی نیستبلکه تماشا کردنی است.
● علم و ایمان
شبهه برهان ناپذیری خداوند مبدا پیدایش تفکر جدایی علم و ایمان - که از آن به جدایی عقل و ایمان (۱۴) نیز تعبیر میشود - گردیده و این تفکر در مغرب زمین به صورت یک جریان پرآوازه و مستمر فرهنگی درآمده است. این جریان خطرناک و نامیمون فرآورد عوامل فرهنگی دیگر است که هر کدام به تنهایی میتوانست چنین جریانی را اساس ببخشد.
ضعف مبانی معرفتشناختی و سیطره اندیشه پوزیتویستی و فلسفه شک بر باورهای غربی از جمله الاهیون و متالهان آنها از یک سو، و دیانتشرک آلود و غیر قابل دفاع عقلانی مسیحیت از سوی دیگر، علم و ایمان را در اذهان متکلمان و متالهان مسیحی و به طور کلی در فرهنگ دینی غرب، رو در روی هم قرار داد و سنگربانان ایمان مسیحی برای دفاع از آیین خود و توجیه مقبول عنصر ایمان چارهای جز جدا کردن این دو عنصر از یکدیگر نیافتند و بدینسان تز «تجربه گرایی دینی» رونق گرفت و واژه «تجربه دینی» (۱۵)، (religious experience) به عنوان رهیافت معقول ایمان اصطلاح گردید . این تفکر خود به خود اندیشه جدایی «زبان دینی» از «زبان فلسفی»، همچنین جدایی «زبان دین» از «زبان فلسفه» را به همراه آورد (۱۶) و در مجموع فرهنگ دینی را از فرهنگ عقلانیت ممتاز شمرد و ایمان و گرایش دینی را صرفا در چارچوب شخصی، عواطف و احساسات و تعبدهای بیریشه معنا بخشید.
تفکر جدایی عقل و ایمان یا علم و دین یک تفکر شوم و مبنای غلطی است که همواره به دنبال خود بحثهای بسیاری را در باب ایمان و خداشناسی بر میانگیخت. برای آن که اهمیت قضیه روشن شود به برخی از آرای مشهور و گفتههای رایج، به صورت کوتاه اشاره میکنیم:
ایمان گرایان افراطی، نظیر «کرکگور (۱۷) » معتقد شدهاند که اساسا عقل، سد راه ایمان است و هر آنچه از طریق اندیشه و خرد آدمی کشف و دانسته شود، از حوزه ایمان خارج است. (۱۸) پیروان فلسفه تحلیل زبانی، مانند ویتگنشتاین نیز با جدا ساختن حوزه زبان دین از سایر حوزهها و این که نمیتوان از خارج این حلقه و با عقل یا علم به سراغ مفاهیم دینی و گزارههای کلامی رفت، به توجیه ایمان و مقبول جلوه دادن آن پرداختهاند. (۱۹)
گفتار دیگری که در رد عقلانیت دین و پیوند علم و ایمان وجود دارد گفتاری است که با نگاه کردن از بیرون به براهین فلسفی و ادله اثبات صانع و با یک لحن بیطرفانه نسبتبه آنها ساخته و پرداخته شده است. در این گفتار چنین وانمود میشود که همه براهین مورد نظر به هر حال - چه درست و چه نادرست - همواره مورد انتقاد منتقدان بسیاری قرار گرفته و بشر در طول تاریخ فرهنگ فلسفی - کلامی نتوانسته به اتفاق سخن و داوری مشابه و قطعی پیرامون این ادله برسد. بنابراین بجاست که به طور کلی حوزه دین و عنصر ایمان را از حوزه فلسفه و عنصر عقل جدا بکنیم چنان که مطالعه احوال مردم دیندار هم چنین نتیجهای را فراروی ما میگذارد; زیرا «در عالم واقع و تجربه هم حتی یک در هزار از مردم دیندار را نمیتوان یافت که بر اثر اقناع عقلی و فلسفی ایمان آورده باشند یا به طریق عکس، شاید یک در هزار از مؤمنان را نتوان با قویترین ادله به ترک ایمان واداشت.» (۲۰)
گاهی چنین تعبیر میشود که:
«اثبات استواری و نااستواری گزارههای دینی و مطابقت آنها با واقع از دسترس بشر خارج شده است .» از این جهت نباید در مسائل دینی از این نظر بحث و گفتگو کرد.
چیزی که درباره دین میتوان مطرح کرد این است که نقش دین در زندگی انسان چیست؟ و چگونه انسان را از سرگشتگیها و ابهامات و دغدغههای جانکاه نجات میبخشد... (۲۱)
و گاهی چنین میگویند که:
«اگر وجود خداوند را که عنقاوار در قاف قدم و غیب عما و غیب الغیوب نهان است، نتوان به اثبات منطقی - فلسفی یعنی برهانی رساند، چندان جای شگفتی نیست. شاید محسوستر و آشکارتر از همین جهان محسوس و آشکار بیرونی، موجودی نباشد،... ولی بزرگترین وهن و رسوایی فلسفه در طول بیش از دو هزار و پانصد سال تاریخ، از فلاسفه پیش از «سقراط» تا پس از «آیر» این است که تاکنون کسی نتوانسته استبرهانی بر وجود خارجی جهان خارج اقامه کند . حتی اگر تا پایان جهان هم، همه فلاسفه و متکلمان شرق و غرب نتوانند برهانی بر وجود خدشه ناپذیر در اثبات وجود باری عرضه کنند باکی نیست; چرا که در ادیان و عرفان به جای اثبات وجود خدا احساس وجود او را داریم و شهود و وجدان قلبی و حس دینی را...» (۲۲)
در این تعبیر دو نکته، قابل تامل است: یکی آن که شهود و وجدان قلبی و حس دینی (فطرت خداگرایی و خداپرستی) نه تنها ما را از استدلال فلسفی و اثبات عقلی خداوند بینیاز میکند بلکه یگانه راه توصیهپذیر برای خداشناسی و تحکیم پایههای دین و ترویج ایمان همین راه است.
پاسخ این سخن بسیار روشن است و آن این که اولا شهود و وجدان هر کس متعلق به خود اوست و انتقالپذیر نمیباشد. بنابراین میدان بحث و نظر فقط عرصه تکتازی ملحدان و مشرکان خواهد گشت. و ثانیا این شهود و این وجدان، در بسیاری از انسانها قابل درک نیست و صرف احساس میل باطنی و گرایش ناخودآگاه به سوی خدا نمیتواند آنها را در ضمیر خودآگاهشان قانع سازد و ذهن پرسشگر آنها را نسبتبه وجود خداوند مجاب کند. ثالثا در مواقع بیماری فطرت و کدر شدن جانها به سبب گناهان یا خودخواهی و دنیاطلبیها، که بسیار شایع است، نقطه روشنی برای خداشناسی و توجیه ایمان باقی نمیماند . اساسا چگونه است که اندیشه و خرد، در تمام شؤون زندگی و حیات علمی و فرهنگی بشر، یگانه پناهگاه امن برای حس کنجکاوی و حقیقت جویی انسانها میباشد، ولی همین عنصر حیاتی در مواجهه با عنصری به نام ایمان و دین به دست همین حس انسانی بر خاک میافتد و در کشاکش آرا و تضارب اقوال به خون میطپد و توان حق نمایی و ارزش و اعتبار خود را از دست میدهد؟!
نکته دوم مساله ادیان است و این در واقع گفتار دیگری در رد عقلانیت دین به شمار میرود. این نکته در برخی از تعابیر با تاکید و تصریح بیشتری مطرح شده است و چنین وانمود شده که گویا استدلال اصولا مورد رضایت ادیان هم نمیباشد.
«جای تامل است که در ادیان مخصوصا در کتب آسمانی سه دین بزرگ توحیدی و ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) دلیلی از نوع براهین معهود فلسفی و منطقی بر اثبات وجود خداوند اقامه نشده است . در قرآن گفته میشود از در و دیوار وجود، وجه الهی هویدا است فاینما تولوا فثم وجه الله (۲۳) - افی الله شک فاطر السموات و الارض (۲۴)...» (۲۵)
«باید دید حال که در ادیان - یعنی در کتب آسمانی - به وجود خدا استدلال و برای اثبات آن احتجاج نشده است و نگاه دینی نیز استقلال دارد و دین و دینداری با عقل و عقلورزی رابطه مستقیم ندارد، پس چرا در حوزههای فلسفی و کلامی شرق و غرب، در طی بیش از بیست قرن تاریخ فلسفه و کلام، برهانهایی برای اثبات وجود خداوند تالیف شده است؟ پاسخش این است که انسان بالفطرة عقلورز و برهانساز است، انسان در همه زمینههای فکری و فرهنگی و فعالیتهای ذهن و زبان و زندگی خود از ریاضیات گرفته تا انواع علوم و معارف و فلسفه و همه فعالیتهای علمی و عقلی خود، حتی در تدبیر منزل و تامین معاش، مدام عقل میورزد و با تحلیل و توجیه سروکار دارد و تبیین و تحلیل، خواه و ناخواه از احتجاج و برهان پروری خالی نیست...
از سوی دیگر دینداران نیز دوست ندارند که گفته شود معتقداتشان صرفا بر مبنای تقلید و تبعیت از اجدادی بوده و خود دلیل و برهانی بر اثبات صدق یا احتمال صدق مدعیات و معتقدات خود ندارند. لذا بحث و جدل و مباحثه و مناظره و محاجه پای میگیرد.» (۲۶)
این ادعای بزرگ و عجولانه بسیار شگفت آور است و پاسخ اجمالی آن در یک نگرش کلی به قرآن و احادیث اسلامی (۲۷) این است که:
اساسا عقلانیت و عقل گرایی و احتجاج پروری، شعار خود قرآن است و قرآن ندای «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» (۲۸)، «ایتونی بکتاب من قبل هذا او اثارة من علم...» (۲۹) سر میدهد. ماده علم قریب به ۷۸۰ بار، ماده عقل ۴۷ بار، ماده فکر ۱۸ بار، ماده لب ۱۶ بار، ماده تدبر ۴ بار و سرانجام ماده نهی که به معنای عقل است، ۲ بار در قرآن وارد شدهاند . بررسی این نوع آیات ما را به روح اسلام و شناختشناسی اسلام آشنا میسازد. سراسر قرآن در باب معارف، مملو از براهین استوار فلسفی است که نه فیلسوفی قبل از قرآن، آن را یاد کرد و نه اندیشمندی پس از قرآن مافوق آن را آورده است. (۳۰)
علاوه بر قرآن، احادیث زیادی پیرامون ارزش عقل و رابطه عقل و تعقل با خداشناسی از ائمه معصومین علیهم السلام صادر گردیده است (۳۱). همچنین خود آن بزرگواران در تبیین معارف الهی ادله و براهین زیادی اقامه فرمودهاند و بخصوص در خطبهها و احتجاجات و مناظرات کلامی، براهین استوار فلسفی و استدلالات نظری دقیق و عمیق بسیاری ارائه کردهاند. و نه تنها اصول و معارف الهی را به صرف شهود احاله نکرده و عقل ورزی و استدلال گرایی را محکوم ننمودهاند بلکه عملا آن را ترویج داده و حتی در این باره به تربیتشاگردان خاص و مجرب همت گماشتهاند .● براهین اثبات خدا وجه منطقی دارد
در منطق گفته میشود برهان بر سه قسم است: برهان «لمی» که در آن از علت پی به معلول میبریم، برهان انی از نوع «دلیل» که در آن از معلول پی به علتبرده میشود و «ان مطلق» که در آن از یکی از دو معلول علت پی به معلول دیگر همان علتبرده میشود .
آنگاه گفته میشود برهان انی - با هر دو قسمش - مفید یقین نیست; چون ممکن نیست از راه معلول پی به علتبرد; زیرا با شک در علت، یقین به معلول حاصل نمیشود تا از آن راه به علت جزم پیدا شود (۳۲) . به عبارت دیگر، این برهان (۳۳) لغو است و در قیاس مزبور دور و مصادره (۳۴) به مطلوب وجود دارد; زیرا همان طور که در منطق بیان شده، مقدمات برهان باید یقینی باشد و چیزی که دارای علت است فقط از راه علم به علت، معلوم میشود و هرگز با شک در علت، قطع به معلول ممکن نیست، پس چگونه ممکن است معلول، یقینی و علت آن مشکوک و مجهول باشد و آنگاه از معلول یقینی پی به علت مجهول و مشکوک برده شود. از این رو صاحب نظران منطق اعلام داشتهاند که پی بردن از معلول به علت محال است. (۳۵)
با در نظر گرفتن مطالب مزبور و با توجه به این که خداوند علتی ندارد تا از آن راه و به وسیله برهان لمی او را اثبات کنیم، این سؤال مطرح میشود که براهین اثبات خدا چه وجه منطقی میتواند داشته باشد؟ این پرسش که با یک مقدمات فنیتری شکل میگیرد بار دیگر صورت دیگری از شبهه برهان ناپذیری خدا را در اذهان زنده میکند (۳۶)، ولی از آن جا که مقدمات این بحثبسیار گسترده و دامنه دار است و با بسیاری از مطالب منطق و فلسفه در ابواب و فصول مختلف آنها مرتبط میباشد و از طرف دیگر در برخی از عناصر مساله، ابهامات و اختلاف بیانها و نظرها بلکه تفاوت نگاهها وجود دارد (۳۷)، این بحث را از بخش مربوط به بیان صور گوناگون شبهه برهان ناپذیری خدا که در آغاز فصل ذکر کردیم، جدا و در پایان فصل و در یک بخش جداگانه، مطرح کردیم. مزید بر علت مزبور، جهت دیگر این کار آن است که در تحلیل نهایی از این بحثبه این نتیجه خواهیم رسید که حتی از جهت منطقی اقامه هیچ گونه برهان حقیقی برای اثبات خدا ممکن نیست و هر برهانی که در این خصوص اقامه شود جز تنبیه هیچ وجه منطقی نمیتواند داشته باشد. بنابراین مناسب بود این مبحث را بعد از بخش مربوط به تنبیهی بودن براهین اثبات خدا به جهت فطری بودن خداشناسی بلکه اولی بودن آن، ذکر کنیم.
برای حل این پرسش سه راه وجود دارد که احیانا در لابلای کتابها و نوشتهها مسطور است. یک راه، اثبات یقینی بودن برهان انی و عدم پذیرش اشکال دور و مصادره به مطلوب است. از آنجا که این مساله مورد پذیرش ما نیست و اشکال یاد شده به جای خود درستبوده و با دقت و عمق و ظرافتخاص خود، هرگز نمیتواند مورد انکار واقع شود، بنابراین به دو راه دیگر که اساطین حکمت و منطق - با پذیرش اشکال یاد شده - آن را طی کردهاند میپردازیم:
الف) اساسا تمام براهین فلسفی - از جمله، اثبات واجب تعالی - از نوع برهان از راه ملازمات عامه هستند و این قسم، نوع دیگری از برهان انی بوده و مفید یقین میباشد و حصر برهان انی در دو قسم مشهور - که مفید یقین نیستند - درست نیست. با این تحلیل نه تنها برهان صدیقین با هر تقریری که ارائه شود برهان از راه ملازمات عامه است - که از وجود واقعیت، ما به وجوب وجود ضرورت ازلی و واقعیت استدلال میکنیم و همه این مفاهیم کثیر از یک حقیقت واحد بسیط انتزاع میشود و بین آنها تلازم عقلی هست . از این رو آنها را ملازمات عامه مینامند - بلکه همه براهین اثبات خدا - مثل برهان حرکت، برهان امکان وجوب و برهان حدوث و... از این قبیل است; (۳۸) به طور مثال چنین گفته میشود: عالم حادث است و هر حادثی محدثی دارد (یا نیازمند به یک محدث است)، پس عالم محدثی دارد. در این جا بین حدوث و وجود محدث تلازم عقلی برقرار است و در کبرای برهان، احد المتلازمین برای ملازم دیگر ثابتشده است . به عبارت دیگر در این قیاس، حد اوسط (حادث) و حد اکبر (محدثی دارد) متلازم همند نه علت و معلول; چون حد اکبر «محدث» نیستبلکه «محدثی دارد» است و این دو عنوان متلازم یکدیگرند، که در کبرا یکی برای دیگری ثابت میشود (۳۹).
آنچه در برهان امکان و وجوب یا برهان حرکتیا برهان نظم نیز جریان دارد، بر همین منوال است و حد اکبر در آنها «واجبی دارد» (یا «علتی دارد که خود، معلول نیست»)، یا «محرکی دارد» و یا «ناظمی دارد» است و همه این عناوین با حد اوسط آنها یعنی با «ممکن» و «متحرک» و «منظوم» تلازم عقلی دارند. در تمام مواردی که با مشاهده اثر پی به مؤثر برده میشود همین قسم از برهان جریان دارد. حاصل سخن آن که درباره واجب تعالی جز همان قسم از برهان انی که از یک متلازم به متلازم دیگر پی برده شود هیچ گونه برهان راه ندارد و تفاوت و امتیازی که بین ادله مقام وجود دارد وابسته به کیفیت تلازم حد وسط و حد اکبر میباشد و البته مهمترین و عمیقترین آنها برهانی است که دو متلازم آن از امور عامه بوده و هر دو از یک ذات بسیط و کامل بی کران انتزاع شده و بر او حمل گردند و آن در برهان صدیقین است . سر این که این برهان از سایر براهین عمیقتر میباشد این است که در انتزاع مفهومهای این برهان، چیزی از آثار و افعال دخالت نداشته و از هیچ کدام آنها استمداد نمیشود; زیرا مفهومی که از اثر، انتزاع شود جز مؤثر و معنایی که از فعل گرفته شود جز فاعل چیز دیگری را اثبات نمیکند و همچنین مفهومی که از صفت گرفته شود جز موصوف، چیز دیگری را ثابت نمیکند; مثلا برهان امکان و وجوب، فقط «علت غیر معلول» یا «وصف واجب بالذات» را نتیجه میدهد یا برهان حدوث فقط «قدیم محدث» یا برهان حرکت «محرک ثابت» یا برهان نظم (در صورت صحتبرهان) فقط «ناظم» را افاده میکند، در حالی که هدف از برهان صدیقین، اثبات فوق مقام تاثیر و مرحله فعل و مرتبه اتصاف، یعنی اثبات هویت مطلقه و مقام شامخ ذات بی کران واجب تعالی است. (۴۰)
ب) یکی از راههای دیگر آن است که بگوییم اساسا همه براهین اثبات خدا، براهین لمی هستند و در آنها از علت پی به معلول برده میشود . در توضیح آن، نخست اقسام برهان لمی را یادآور میشویم:
۱) حد وسط علت ثبوت اکبر به طور مطلق باشد که قهرا علت ثبوت اکبر برای اصغر نیز خواهد بود . مانند:
«هذا الحدید ارتفعت درجة حرارته، و کل ما ارتفعت درجة حرارته فهو متمدد، فهذا الحدید متمدد .» این نوع از برهان لمی را «لمی مطلق» مینامند.
۲) حدوسط، علت ثبوت اکبر برای اصغر و در عین حال، معلول اکبر باشد; مانند:
«هذه الخشبة متحرک الیها النار، و کل ما تتحرک الیها النار توجد فیها النار، فهذه الخشبة توجد فیها النار.»
۳) حدوسط، علت ثبوت اکبر برای اصغر و در عین حال، معلول اصغر باشد; مانند:
«المثلث زوایاه تساوی قائمتین، و کل ما یساوی قائمتین نصف زوایا المربع، فالمثلث زوایاه نصف زوایا المربع.»
۴) حدوسط، علت ثبوت اکبر برای اصغر باشد، در حالی که نه معلول اصغر است و نه معلول اکبر; مانند:
«هذا الحیوان غراب، و کل غراب اسود، فهذا الحیوان اسود.» (۴۱)
سه قسم اخیر را برهان «لمی غیر مطلق» مینامند. با توجه به این مطالب معلوم میشود که در برهان لمی مهم این است که حدوسط علت ثبوت اکبر برای اصغر یعنی ثبوت نتیجه باشد. اما این که آن، علت وجود فی نفسه اکبر باشد، (۴۲) اصلا در لمی بودن برهان نقشی ندارد. بنابراین همین که حدوسط علت وجود وصفی ناعتی اکبر و سبب حمل اکبر برای اصغر و به تعبیر دیگر علت ثبوت نتیجه شد، برهان ما «لمی» خواهد بود.
بنابراین وقتی در براهین اثبات خدا از حدوث، به «محدث داشتن» یا از متحرک، به «محرک داشتن» یا از ممکن، به «واجب بالذات داشتن» پی برده میشود در واقع از علت پی به معلول برده میشود; زیرا علت این که ممکن، نیازمند واجب استیا حادث محتاج محدث قدیم است و یا متحرک به محرک ثابت نیاز دارد همانا خود ممکن و حادث و متحرک است. و به تعبیر دیگر، این حدوث و حرکت وامکان است که باعث میشود اشیاء نیازمند خدا باشند.
اصل مطلب را «بوعلی سینا» رحمه الله درباره نیاز مؤلف (به فتح) به مؤلف داشتن (به کسر) بیان داشته است که اگر گفتیم: جسم، مؤلف (به فتح) است و هر مؤلف (به فتح)، مؤلف (به کسر) دارد، چنین برهانی، لمی است و از علت کون ناقص اکبر برای اصغر، پی به آن برده میشود، نه آن که انی باشد که از معلول پی به علتبرده باشیم. (۴۳)
در برهان صدیقین نیز چنین میگوییم: وقتی از «وجود» به «وجوب» (یا از «واقعیت» به «ضرورت ازلی واقعیت») پی برده میشود به دلیل آن که وجوب و ضرورت، وصفند و وصف، از لحاظ رتبه متاخر از ذات میباشد. از این رو ما در یک تحلیل عقلی، از علت پی به معلول میبریم; یعنی از مشاهده وجود و واقعیت، به دلیل آن که آنها علت تحقق وجوب و ضرورت هستند، به تحقق وجوب و ضرورت حکم میکنیم.
ولی آیا میتوان سخن را در همین جا ختم کرد و بدین وسیله همه براهین اثبات خدا را «لمی» قلمداد کرد؟ و آیا تحلیل نهایی در مساله، همین استیا آن که بررسی همه جانبه مطلب، ما را در نهایتبه همان راه اول برمیگرداند و براهین مزبور را فقط از راه ملازمات عامه، مقبول و موجه میسازد؟
پاسخ مساله، آن است که اگر چه با درک تلازم عقلی بین «حادث» و «محدثی دارد»، «محدث داشتن» حادث را اثبات میکنیم و حدوث را سبب این امر میدانیم ولی محدث داشتن حادث غیر از آن است که گفته شود «محدثی هست». در واقع اینجا بین «حادث، محدثی دارد» و بین «محدثی هست» فقط تلازم عقلی و تحلیلی بر قرار است و اولی علت ثبوت دومی نمیباشد (حتی در تحلیل عقلی) هر چند علت اثبات آن است، سؤالی که در این جا مطرح میشود این است که ما نیازی به طرح «کون تام» نداریم، همین «کون ناقص اکبر برای اصغر» برای ما کفایت میکند و این، معلول «حد اوسط» است. در پاسخ میگوییم، در خصوص این موارد و مشابه آن، این «کون ناقص» فقط در تحلیل عقلی و در بستر حمل و صورت قضیه میباشد و ناظر به حال اصغر است. بنابراین حقیقتخارجی مساله چیزی جز «کون تام» اکبر با وصف فاعلیت و افاضه او نیست; زیرا فعل او اضافه اشراقیه و عین ربط است و معنا ندارد طرف اضافه یعنی «مربوط الیه» کون ناقص برای مربوط - که عین ربط است - داشته باشد . همین مساله، در رابطه بین محرک و متحرک، واجب و ممکن، ناظم و منظوم، نیز جریان دارد; حتی در قضیه «الجسم مؤلف، فله مؤلف» نیز همین مطلب صدق میکند . بلی اگر یک امر مادی باشد که در «نتیجه» برای اصغر ثابت و بر موضوع خود حمل میشود، این اکبر در وجود خارجیاش «کون ناقص» و «وجود لغیره» برای موضوع خود دارد; یعنی آنچه در «نتیجه» محمول واقع میشود و معلول «حد اوسط» شناخته میشود «وجود غایتی» شیء است و در حقیقت همین وجود وصفی، اکبر میباشد، نه وجود فی نفسه آن. بنابراین نباید مقام را با موارد و مثالهایی که در توضیح اقسام «لمی غیر مطلق» ذکر کردیم همسان گرفت.
برای آن که مطلب، وضوح بیشتری بیابد به ریشه سخن میپردازیم و آن این که: اساسا آنچه طرف تلازم عقلی در مواردی نظیر «حادث»، «ممکن»، «متحرک»، «ناظم» و حتی «مؤلف» است نیازمندی آنها به یک محدث یا واجب میباشد، نه داشتن یک محدث یا یک واجب بالذات و مانند آن. به تعبیر دیگر چنین گفته میشود: «هر حادثی نیازمند یک محدث است» نه آن که گفته شود «هر حادثی محدثی دارد». زیرا در تحلیل عقلی حادث، ما نخست نیازمندی او را به یک محدث، ادارک میکنیم و ابتدا، بین «حادث» و «نیاز» تلازم عقلی بر قرار است; یعنی ما با فرض استقلال برهان حدوث هم، حدوث را سبب نیاز میپنداریم (۴۴) (علت و معلول) همین طور است در بقیه موارد.
اما این که بین نیازمندی فعلی یک شیء به شیء دوم و بین وجود شیء دوم هم تلازم برقرار است، این یک مطلب مستقل دیگری است و در این تلازم، بین نیازمندی شیء اول و بین وجود شیء دوم - که طرف نیاز است - رابطه علی و معلولی برقرار نیست; یعنی نیازمندی حادث، حتی در تحلیل عقلی، علت وجود یک محدث نیست (۴۵) (بدیهی است این حاجت، علت اثبات یک محدث است نه علت ثبوت آن) بنابراین، آنچه در این گونه براهین وجود دارد صرفا تلازم عقلی و برهان از راه ملازمات عامه است که قسم سوم از «برهان انی» تلقی میشود و اینها را نمیتوان حتی در ظرف تحلیل عقلی، «برهانی لمی» نامید .
در برهان صدیقین نیز هر چند گفته میشود وقتی از وجود واقعیتبه وجوب و ضرورت ازلی پی میبریم، در واقع در یک تحلیل عقلی، از علت پی به معلول میبریم; زیرا وجوب و ضرورت ازلی، وصفند و وصف از لحاظ رتبه از ذات موصوف متاخر میباشد، ولی با توجه به این که این اوصاف، عین موصوفند و همه این مفاهیم از یک حقیقت و از یک ذات بی کران انتزاع و بر یکدیگر حمل میشوند، بین این مفاهیم حتی در تحلیل عقلی ولی ناظر به ظرف اتصاف خارجی، صرفا تلازم بر قرار است; یعنی مساله وصف و موصوف فقط در ظرف ذهن میباشد، اما به لحاظ خارج حتی در تحلیل عقلی فقط تلازم عقلی وجود دارد نه رابطه علی و معلولی .
تا این جا معلوم شد هر گونه برهانی که برای اثبات خداوند اقامه میشود، برهان انی از طریق ملازمات عامه خواهد بود . و برهان لمی - حتی در تحلیل عقلی - در خصوص مقام، جایی ندارد; (۴۶) چه این که «برهان شبه لمی» نیز از اساس باطل بوده و در هیچ مقامی وجه منطقی ندارد; زیرا برهان، بیش از چهار قسم یاده شده نمیباشد و قسم خامس، فرض ندارد. (۴۷)
اما آیا این براهین میتوانند براهین حقیقی و برای کشف مجهول و اثبات نتیجه قلمداد شوند؟ پیشتر با توجه به فطری بودن خداشناسی، گفتیم که همه براهین اثبات خدا تنبیهیاند و اکنون میگوییم خدا نه تنها نیازمند اثبات نیست زیرا اساسا با توجه به این که گزاره «خدا هست» از اولیات میباشد; خدا اصل واقعیت و حاق واقعیت است و همه واقعیتها حتی تصور و تصدیق، قیاس و برهان از او واقعیت میگیرند; بلکه خداوند قابل اثبات هم نیست و آنچه هست صرفا تنبیه میباشد . یعنی نمیتوان از غیر او برای رسیدن به او یاری جست; زیرا هر آنچه هست از اوست و فکر و متفکر و مقدمات شناخت و ابزار آن، همه و همه از اویند در واقع اوست که خود را به ما میشناساند و در این عرصه، اثبات حقیقی ذات خداوند مفهومی ندارد . این نظر وجه منطقی نیز دارد و با توجه به مباحثی که در منطق وجود دارد و اصولی که آن جا اثبات شده است، همه براهین اثبات خدا جز تنبیه و توجه دادن نفس به آنچه در ضمیر ناخودآگاهش بدان عالم است، نقشی ندارد.
توضیح مطلب آن است که در برهان صدیقین وقتی ما با مشاهده وجود بر وجوب وجود، استدلال میکنیم و از ذات الهی به ذات او راه مییابیم، در واقع خود نتیجه را در مقدمات قیاس مشاهده میکنیم و دلیل را عین مدعا و مقدمات را عین مطلوب مییابیم و در حقیقت استدلال ما به جای اثبات مطلوب، به اثبات اولی بودن و بدیهی بودن نتیجه ختم میشود. از این رو براهین صدیقین جز نقش تنبیه نمیتوانند نقش دیگری را ایفا کنند; زیرا در این گونه براهین، دلیل این مدعا و مقدمات، عین نتیجه است. و از نظر منطقی نمیتواند در یک استدلال حقیقی و تلاش برای کشف مجهول، چنین فرایندی صورت بپذیرد. توجه داشته باشیم که درست است در این جا دلیل و مدعا عین یکدیگرند و در خارج بین مقدمه و نتیجه دوگانگی وجود ندارد، ولی در ظرف استدلال و فضای اندیشه، آن دو جدای از یکدیگرند. از این رو همچنان صورت برهان و قوام منطقی استدلال، پا برجا است.
اما در غیر براهین صدیقین که از شیئی به شیء دیگر استدلال میشود (نظیر متحرک و محرک، حادث و محدث، امکان و وجوب بالذات، ناظم و منظوم و...) اگر چه گفتیم که این براهین نیز از نوع برهانی انی از طریق ملازمات عامه هستند، ولی سؤال اساسی، این است که شما چگونه پی به اصغر (جهان و موجودات عالم) بردهاید؟ یا چگونه از «اوسط» (متحرک، حادث، ممکن، منظوم و)... آگاه شدهاید؟ مگر نه آن است که در استدلال بر رد صلاحیتبرهان انی برای افاده یقین، علم به معلول را بدون علم به علت ناممکن شمردید؟ اگر چنین است پس معلوم میشود علم به موجودات عالم یا علم به «متحرک» و «حادث» و «ممکن» و... را هم از مسیر علم به علت آن، پیدا کردهاید و چون علت همه چیز خداوند است و او علة العلل میباشد، از این رو در همه این براهین، پیش از علم به اصغر و اوسط، شما علم به اکبر پیدا کردهاید و سپس از آن راه به اثبات اکبر برای اصغر پرداختهاید. و این چیزی جز دور و مصادره به مطلوب نخواهد بود. اما به دلیل این که ممکن است انسان به علتیک شیء، علم ناخودآگاه داشته باشد یعنی در عین آگاهی از آن، به آن توجه نداشته باشد و از آن غافل بماند ولی به خود شیء یعنی معلول، توجه تفصیلی و علم خود آگاه پیدا بکند، به همین سبب ما این گونه براهین را هم تنبیهی میشماریم. در نتیجه به نظر ما همه براهین اثبات خدا - به هر گونه که در نظر گرفته شود - براهین انی از طریق ملازمات عامهاند و همه آنها حتی از نظر توجیه فلسفی - منطقی، صرفا تنبیهات میباشند و نمیتوانند حقیقی قلمداد بشوند.
حسن رحیق
پینوشتها:
۱) مدرس حوزه، محقق و فارغالتحصیل ممتاز رشته تخصصی کلام .
۲) این در واقع قلمرو دیگری از شبهه است و آن این که هرچند در اثبات اصل ذات باری تعالی براهین عقلی معتبر باشد و در این راه توان عقل پذیرفته گردد، ولی لااقل در شناخت همه یا برخی از صفات او عقل، عاجز و شرع معیار شناخت میباشد .
۳) این را نیز یادآور میشویم که گروهی از علمای اسلامی نوعی استدلال عقلی ساده و همه فهم را برای احتراز از شناخت تقلیدی خداوند، به عنوان حداقل معرفت لازم، واجب قلمداد کردهاند، هرچند گروهی دیگر به شناخت فطری درونی و فاقد هرگونه استدلال نیز کفایت کرده و بر آن، مهر تایید زدهاند . و کسانی هم به کفایت هر نوع علمی هرچند از راه تقلید به دستبیاید - به شرط آن که به مرحله علم برسد - رضایت دادهاند . ر . ک: سید محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیة، ج ۱، ص ۱۴- ۱۳ .
۴) دانش شهودی به این حقایق اگر برای شاهد واصل کفایت کند تا هنگامی که در قالب دانش حصولی چهره برهانی نیابد، قابل انتقال به دیگران نیست . بنابراین کسانی که این گونه معارف را به شهود منحصر میکنند ناخودآگاه به تخریب بنیان توحید پرداخته و مبنای آن را در معرض تزلزل و نابودی قرار میدهند; زیرا هیچ راهی برای هدایت دیگران و حمایت استدلالی از معارف دین وجود نخواهد داشت; چه این که اگر گفتار به شهود ختم شود، بدون آن که میزانی برهانی برای تشخیص صحیح یا سقیم آن باشد، هرکس میتواند داعیهای داشته باشد و در نتیجه یکی از شرک و دیگری از توحید خبر میدهد . ر . ک: آیة الله جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص ۱۱۳ .
۵) اصالت تجربه» (empirism) ، «اصالتحس» (sensualism) و «پوزیتویسم» یا «مذهب تحصلی» (positivism) در این دسته قرار میگیرد .
۶) توضیح فطریات عقلی در بحث فطرت خواهد آمد .
۷) در این میان سه گروه پیدا شدهاند:
الف) «مادیون» یعنی کسانی که منکر ماورای طبیعتند، که از یک طرف در باب ابزار شناخت مانند «حسیون» اظهار نظر میکنند و از طرف دیگر در باب فلسفه مانند «عقلیون» به قطع و جزم، اظهار نظر میکنند .
ب) «لا ادریون» یعنی کسانی که در مسائل متافیزیکی شکگرا هستند و در واقع به لوازم مبانی معرفتی خود وفادار ماندهاند .
استاد شهید مطهریرحمهم الله از گروه دوم به عنوان «حسیون شجاع» و از گروه اول به عنوان «حسیون غیرشجاع» نام برده است . ر . ک: مجموعه آثار، ج ۳، ص ۵۱۳- ۵۱۲ .(بحث فطرت) .
ج) «الاهیون» یعنی کسانی که هر چند از نظر فلسفی و عقلی بحث پیرامون خدا و باورهای دینی را برهانناپذیر قلمداد کردهاند، ولی همچنان راه ایمان قلبی را باز دانسته و از راههای گوناگون، آن را پذیرفتهاندودر عین نفی عقل، انسانها را به تحصیل ایمان و باور قلبی به عنوان یک عنصر متعالی توصیه کردهاند .
۸) مدعا یامجهول مورد بحث را قبل از اثبات، «مطلوب» و بعد از آن «نتیجه» مینامند .
۹) این اشکال، همان اعتراض معروف «ابو سعید ابوالخیر» به «ابن سینا» در مورد تکیه بر استدلالات و ارزش معرفتی قیاسات است . برخی از غربیان نیز همین اشکال را به منطق ارسطویی تکرار کردهاند .
در حل شبهه بعضی، اشکال مزبور را از راه امتیاز گذاشتن بین علم اجمالی و علم تفصیلی پاسخ دادهاند . بعضی از اساطین آن را کافی ندانسته و خود، تحلیل درستی از قضایای کلی به دست دادهاند و اشکال یاد شده را ناشی از عدم درک صحیح قضایای کلی و چگونگی به دست آوردن آنها دانستهاند . ر . ک: آیةالله جوادی آملی، همان، ص ۹۴- ۹۲ .
پاسخ دیگری نیز میتوان داد و آن این که: خود مستشکل در طرح اشکال مزبور از قیاس استفاده کرده و به شیوه قیاسی، قیاس را بی اعتبار قلمداد کرده است . بنابراین استدلال مزبور «پارادوکسیکال» است و در درونش تناقض گویی نهفته است .
۱۰) شهود عقل همان درک عقلانی و معرفتحصولی عقلی است . در این جا دو معنا برای شهود بی واسطه عقل قابل ارائه است:
الف) عقل، علم حضوری نفس نسبتبه خداوند را به علم حصولی ترجمه میکند . در این معنا ادراک حصولی وعقلی خداوند، بدیهی و از قسم وجدانیات میباشد . وجدانیات که ترجمان علوم حضوریاند گاهی در مرتبه حیوانی قرار دارند; مثل احساس تشنگی و گرسنگی و احساس درد و لذت حسی یا احساس دوستی و دشمنی و مانند آن . و گاهی در مرتبه انسان ظهور میکنند و ناشی از قوه عاقله میباشند; مثل علم حصولی به خویشتن (مفهوم «من») و مثل علم حصولی برگرفته از شناختحضوری نسبتبه خداوند (مفهوم خدا، که جان در قبضه اوست .) ب) عقل گزاره «خدا هست» را از قبیل «اولیات» میشمرد که تصور صحیح موضوع و محمول، او را ناگزیر از تصدیق به آن میکند . سخن در این باره مجال بیشری میطلبد، ولی در بندهای پایانی مقاله هر چند به اشارت بدان خواهیم پرداخت .
۱۱) استاد شهید مطهری، مجموعه آثار، ج ۶، ص ۸۷۸ (اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد پنجم .)
۱۲) همان . گفتنی است اولا عمده شبهه آنان نه در اثبات ذات خداوند بلکه پیرامون اثبات صفات الهی است و اگر چنین نباشد مساله، دوری خواهد بود . رک: همان، صص ۹۰۹، ۱۰۲۴ و ۱۰۲۹ . و ثانیا در این گونه مسائل حنابله و اهل الحدیث از اشاعره افراطیترند اگر چه بنای فکری آنها نیز بسیار سست است .
۱۳) طه/۱۲ .
۱۴) گاهی همین مطلب را با تعبیر جدایی عقل و دین نیز مطرح میکنند، با این تفاوت که تعبیر «ایمان» ناظر به تدین انسانها و رابطه مردم با دین و معتقدات دینی است، ولی تعبیر «دین» ناظر به فرآورد خود مذهب و معارفی است که از مذهب در اختیار مردم قرار دارد . گفتنی است در این میان تعبیر دیگری نیز وجود دارد و آن تعبیر «جدایی علم و دین» است که در این جا مقصود از «علم» چیزی فراتر از عقل است و اساسا بیشتر ناظر به علوم طبیعی و تجربی - به معنای عام کلمه - میباشد و علاوه بر آن که بر تفکر جدایی عقل و دین و ممتاز شمردن دیانت از عقلانیت دلالت میکند، بیشتر در جهتحل مشکل تعارض دادههای علوم با مقبولات دین بنیان گرفته است و به طور کلی معرفتبشری را - در هر حوزه از حوزههای معرفت - از معرفت دینی جدا و غیر مماس با یکدیگر قلمداد میکند .
۱۵) یکی از عناصر مشخص در تجربه دینی انسان احساس هیبت و حرمت است در برابر آنچه برایش قدسی و مقدس شمرده میشود . عناصر دیگری نیز وجود دارد از جمله الزام اخلاقی یا مسؤولیت عمل، فروتنی و احساس تقصیر و بالاخره طلب آمرزش . مجموعه این عناصر، بنای تجربه دینی را در حیات معنوی بشر بنیان مینهد و به گرایش دینی معنا بخشیده و ایمان مذهبی را موجه و مقبول میسازد . ر . ک: ایان باربور، علم و دین ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص ۲۴۷ . به نظر میرسد در شکلگیری مفهوم «تجربه دینی» یک موضوع تاریخی نیز تاثیر گذار بوده است و آن قضیه «حواریون» و کتابت اناجیل چهارگانه است .
۱۶) زبان دینی که فیلسوفان دین از آن سخن میگویند، ناظر به «گزارههای کلامی» در باب وجود، سرشت و اعمال موجودی شخصی و فوق طبیعی میباشد و به هر زبانی که درباره دین و مفاهیم آن، یا تجربههای معنوی سخن میگوید اطلاق میگردد، اما زبان دین، ناظر به زبانی است که خود دین برای رساندن پیام خود به مردم مورد استفاده قرار داده است و به این معنا است که دین با چه زبانی سخن گفته و چگونه پیام خدا را به مردم رسانده است . آیا با زبان فلسفی و عقلی یا با زبان شهودی و درون نگری و یا با زبان عاطفی و اخلاقی و یا . . . ؟ «زبان دینی» معادل واژه انگلیسی، (Religious language) است، در حالی که معادل واژه «زبان دین» در انگلیسی، واژه، (The language of Religion) ، میباشد . ر . ک: مهدی هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، صص ۳۱۰- ۳۰۹ .
۱۷) کرکگور» متکلم مسیحی پروتستان اهل دانمارک میباشد . در قرن نوزده (در حدود صد و پنجاه سال قبل) میزیسته و اگر از فیلسوفان طراز اول غرب به حساب نیاید، فیلسوف طراز دوم میباشد . او اهل عرفان هم بوده و بنیانگذار مکتب فلسفی «اگزیستانسیالیسم» - یکی از دو مکتب فلسفی طراز اول جهان در قرن بیستم - میباشد . با این که در سن چهل و سه سالگی از دنیا رفت، اما حجم آثار او بسیار زیاد - بالغ بر یک میلیون و پانصد هزار صفحه - است، اما بسیاری از این آثار به زبان دانمارکی (زبان اصلی کرکگور) هم چاپ نشده است .
کرکگور از قویترین متکلمان مسیحی است که مسیحیت تاکنون به خودش دیده است . او کتابی نوشت تحت عنوان «پراکنده گوییهای فلسفی» یا «قطعات فلسفی» و بعدها تعلیقهای بر آن انگاشت که حجم این تعلیقه شش برابر اصل کتاب شد و اسم آن را «تعلیقه غیر علمی نهایی بر قطعات فلسفی» نهاد که امروزه به نام «تعلیقه کرکگور» معروف است و به این دلیل آن را تعلیقه غیر علمی نامید که باپوزیتویسم و علم زدگی به شدت مخالف بود و میگفت اگر کسی علم زده است اصلا سراغ این کتاب نیاید .
در این کتاب بخشی هستبه نام «حقیقت، انفسی بودن است» که بسیار مهم میباشد و هر چند حجم این بخش بیش از هشت صفحه نیست، اما در حدود هزار کتاب در رد یا قبول آن نوشته شده است . یکی از قویترین نقدهایی که بر این بخش شده مربوط به آقای «رابرت مری هیوآدامز» میباشد . ترجمه خود این بخش از کتاب کرکگور و نقد آقای آدامز در مجله «نقد و نظر شماره ۴» چاپ گردیده است . . .
۱۸) «پل تیلیخ» (۱۸۸۶- ۱۹۶۵)، [paul Tillich] متکلم و فیلسوف آلمانی - آمریکایی، اساسا اثبات وجود خداوند را به همان اندازه الحادآمیز میداند که انکار وجود او را، البته درست است که وی نظر به صرف الوجود بودن و لایتناهی دانستن ذات الهی دارد و این سخن را که «خدا وجود دارد» ، در حکم محدود جلوه دادن آن ذات نامحدود میپندارد، ولی به هر علت، اثبات وجود خدا را الحادآمیز توصیف کرده است . ر . ک: جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکی، ص ۲۶ .
۱۹) ر . ک: مهدی هادوی تهرانی، پیشین، ص ۳۱۵ . «جان هیک» در «فلسفه دین» به طور اجمال به نظریه «ویتگنشتاین» در باب زبان دینی پرداخته و آن را نقد کرده است . ر . ک: جان هیک، پیشین، صص ۲۳۴- ۲۲۹ .
۲۰) خدا در فلسفه، . . .
۲۱) مقاله نقد تفکر سنتی در کلام اسلامی، مجله کیان، سال سوم، شماره ۱۰ .
۲۲) خدا در فلسفه .
۲۳) بقره/۱۵۵ .
۲۴) ابراهیم/۱۰ .
۲۵) خدا در فلسفه .
۲۶) همان .
۲۷) در این خصوص، ر . ک: آیة الله جوادی آملی، پیشین، ص ۱۳۷- ۱۱۷; آیة الله سبحانی، مسائل جدید در علم کلام، ص ۲۲- ۱۵ .
۲۸) این جمله در آیات زیر وارد شده است: بقره/۱۱۱، انبیاء/۲۴، نمل/۶۴، و قصص/۷۵ . در بعضی آیات دیگر نیز مشابه آن وارد شده است .
۲۹) احقاف/۴ .
۳۰) به عنوان نمونه به چند آیه اشاره میکنیم:
«ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون ام خلقوا السماوات و الارض بل لا یوقنون» (طور/۳۵- ۳۶) «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا . . .» (انبیاء/۲۲) «. . . و ما کان معه من اله اذا لذهب کل اله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض . . .» (مؤمنون/۹۱ .) فیلسوفان اسلامی، برهان صدیقین را هم از قرآن کریم و آیه «. . . . ا و لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید» (فصلت/۵۳) استفاده کردهاند، البته شکی نیست که قرآن برای توحید و اثبات یگانگی الهی برهان اقامه کرده است (نظیر دو آیه از آیاتی که در این جا ذکر کردیم و در آنها روش قیاس استثنایی کاملا رعایتشده است، ولی این که قرآن برای اثبات اصل وجود خدا نیز استدلال کرده استیا خیر، بررسی بیشتری میطلبد و بخصوص از جهتشناختن زبان قرآن و همچنین روانشناسی قرآن حائز اهمیت میباشد . مرحوم آیة الله شهید بهشتی در کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» نظر اول را پذیرفته است، ولی علامه طباطباییرحمهم الله در «المیزان» روی نظر دوم تکیه کرده و معتقد شدهاند قرآن وجود خدا را بینیاز از استدلال دانسته است . استاد مصباح در «معارف قرآن» به طور اجمال به این بحث پرداختهاند و زبان قرآن را در مواجهه با مساله وجود خدا مختصرا توضیح دادهاند .
۳۱) چند حدیثبه طور نمونه ذکر میکنیم:
«ما آمن المؤمن حتی عقل» (شرح غرر و درر، ج ۶، ص ۷۰)، «علی قدر العقل یکون الدین» (همان، ج ۴، ص ۳۱۳)، «نعم قرین الایمان العلم» (همان، ج ۶، ص ۱۵۹)، «فبالعقل عرف العباد خالقهم و انهم مخلوقون و انه المدبر لهم و انهم المدبرون» (کافی، ج ۱، ص ۲۹ .)
۳۲) ر . ک: آیة الله جوادی آملی، مبدا و معاد، ص ۱۳۰ .
۳۳) ر . ک: اسفار، ج ۳، ص ۳۹۶ (پاورقی علامه .)
۳۴) اسفار، ج ۶، ص ۲۷ (پاورقی علامه .) عین عبارت ایشان در کتاب برهان هم چنین است:
«ثم نقول: کما بینوا، ان الدلیل لایفید یقینا بنفسه . ولیکن «ج» ، «ب» ، «ب» ، «ا» و «ا» علة ل «ب» و ذلک لان «ا» حیث کان علة ل «ب» کان ضرورة «ج» ، «ب» متاخرة عن «ج» ، «ا» و ضرورة «ج» ، «ا» المطلوب متاخرة عن ضرورة «ج» ، ب» الصغری، فالیقین «ج» ، «ا» متاخرة عن الیقین ب «ج» ، «ا» هذا دور; فاذن المطلوب ثابت .
ثم نقول: کما بینوا، ان البرهان الذی [کان] اوسطه و اکبره معلولا معا لشیء ثالث لایفید یقینا بنفسه; و لیکن «ج» ، «ب» ، «ب» ، «ا» و «ب» ، «ا» معا معلولین لشیء ثالث و هو «د» و ذلک لان ضرورة «ب» ، «ا» متوفقة علی ضرورة «ب» ، «د» و عند ضرورة «ب» ، «د» تثبت ضرورة «ج» ، «ا» ، «ب» ، «ا» معا فی مرتبة واحدة معا و کذلک الیقین بهما و قد فرض ان الیقین ب «ب» ، «ا» متقدم علی الیقین ب «ج» ، «ا» ، هف .
و قد بان من هیهنا، ان القیاس من احد المضافین او المتلازمین و بالجملة کل شیئین کان العلم بهما واحدا، علی الآخر، لیس یفید الیقین .
و قد بان ایضا ان القیاس الذی اکبره علة لاوسطه او هما معلولا علة ثالثة لیس ببرهان البته، اذ لایفید الیقین، و ان برهان الان یجب ان یتالف من مقدمات لاسبب فیها .» علامه طباطبایی، برهان، مقاله ثانیة، فصل سابع .
۳۵) آیةالله جوادی آملی، پیشین، ص ۳۹ .
۳۶) ثم استشکلوا فی کون البیان برهانا بان الاحتجاج منحصر فی الانی و اللمی و الواجب (تعالی) لیس معلوما لشیء اصلا، بل هو علة لجمیع ماعداه، فکل مایستدل به علی وجوده یکون دلیلا انیا و هو لایعطی الیقین .» اسفار، ج ۶، ص ۲۷ .
۳۷) ر . ک: محمدتقی مصباح، تعلیقة علی نهایة الحکمة، صص ۴۰۰- ۳۹۸; حسین العشاقی الاصفهانی، وعایة الحکمة فی شرح نهایة الحکمة، صص ۲۵۴- ۲۴۹ و نیز: علی شیروانی، ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ج ۳، ص ۱۵۷ به بعد .
۳۸) ر . ک: آیة الله جوادی آملی، پیشین، ص ۱۳۰ .
۳۹) ر . ک: آیةالله جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص ۴۰ .
۴۰) ر . ک: آیةالله جوادی آملی، ص ۱۳۰- ۱۳۱ .
۴۱) درباره برهان لمی و اقسام آن، ر . ک: بوعلی سینا، شفا، باب بره
پینوشتها:
۱) مدرس حوزه، محقق و فارغالتحصیل ممتاز رشته تخصصی کلام .
۲) این در واقع قلمرو دیگری از شبهه است و آن این که هرچند در اثبات اصل ذات باری تعالی براهین عقلی معتبر باشد و در این راه توان عقل پذیرفته گردد، ولی لااقل در شناخت همه یا برخی از صفات او عقل، عاجز و شرع معیار شناخت میباشد .
۳) این را نیز یادآور میشویم که گروهی از علمای اسلامی نوعی استدلال عقلی ساده و همه فهم را برای احتراز از شناخت تقلیدی خداوند، به عنوان حداقل معرفت لازم، واجب قلمداد کردهاند، هرچند گروهی دیگر به شناخت فطری درونی و فاقد هرگونه استدلال نیز کفایت کرده و بر آن، مهر تایید زدهاند . و کسانی هم به کفایت هر نوع علمی هرچند از راه تقلید به دستبیاید - به شرط آن که به مرحله علم برسد - رضایت دادهاند . ر . ک: سید محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیة، ج ۱، ص ۱۴- ۱۳ .
۴) دانش شهودی به این حقایق اگر برای شاهد واصل کفایت کند تا هنگامی که در قالب دانش حصولی چهره برهانی نیابد، قابل انتقال به دیگران نیست . بنابراین کسانی که این گونه معارف را به شهود منحصر میکنند ناخودآگاه به تخریب بنیان توحید پرداخته و مبنای آن را در معرض تزلزل و نابودی قرار میدهند; زیرا هیچ راهی برای هدایت دیگران و حمایت استدلالی از معارف دین وجود نخواهد داشت; چه این که اگر گفتار به شهود ختم شود، بدون آن که میزانی برهانی برای تشخیص صحیح یا سقیم آن باشد، هرکس میتواند داعیهای داشته باشد و در نتیجه یکی از شرک و دیگری از توحید خبر میدهد . ر . ک: آیة الله جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص ۱۱۳ .
۵) اصالت تجربه» (empirism) ، «اصالتحس» (sensualism) و «پوزیتویسم» یا «مذهب تحصلی» (positivism) در این دسته قرار میگیرد .
۶) توضیح فطریات عقلی در بحث فطرت خواهد آمد .
۷) در این میان سه گروه پیدا شدهاند:
الف) «مادیون» یعنی کسانی که منکر ماورای طبیعتند، که از یک طرف در باب ابزار شناخت مانند «حسیون» اظهار نظر میکنند و از طرف دیگر در باب فلسفه مانند «عقلیون» به قطع و جزم، اظهار نظر میکنند .
ب) «لا ادریون» یعنی کسانی که در مسائل متافیزیکی شکگرا هستند و در واقع به لوازم مبانی معرفتی خود وفادار ماندهاند .
استاد شهید مطهریرحمهم الله از گروه دوم به عنوان «حسیون شجاع» و از گروه اول به عنوان «حسیون غیرشجاع» نام برده است . ر . ک: مجموعه آثار، ج ۳، ص ۵۱۳- ۵۱۲ .(بحث فطرت) .
ج) «الاهیون» یعنی کسانی که هر چند از نظر فلسفی و عقلی بحث پیرامون خدا و باورهای دینی را برهانناپذیر قلمداد کردهاند، ولی همچنان راه ایمان قلبی را باز دانسته و از راههای گوناگون، آن را پذیرفتهاندودر عین نفی عقل، انسانها را به تحصیل ایمان و باور قلبی به عنوان یک عنصر متعالی توصیه کردهاند .
۸) مدعا یامجهول مورد بحث را قبل از اثبات، «مطلوب» و بعد از آن «نتیجه» مینامند .
۹) این اشکال، همان اعتراض معروف «ابو سعید ابوالخیر» به «ابن سینا» در مورد تکیه بر استدلالات و ارزش معرفتی قیاسات است . برخی از غربیان نیز همین اشکال را به منطق ارسطویی تکرار کردهاند .
در حل شبهه بعضی، اشکال مزبور را از راه امتیاز گذاشتن بین علم اجمالی و علم تفصیلی پاسخ دادهاند . بعضی از اساطین آن را کافی ندانسته و خود، تحلیل درستی از قضایای کلی به دست دادهاند و اشکال یاد شده را ناشی از عدم درک صحیح قضایای کلی و چگونگی به دست آوردن آنها دانستهاند . ر . ک: آیةالله جوادی آملی، همان، ص ۹۴- ۹۲ .
پاسخ دیگری نیز میتوان داد و آن این که: خود مستشکل در طرح اشکال مزبور از قیاس استفاده کرده و به شیوه قیاسی، قیاس را بی اعتبار قلمداد کرده است . بنابراین استدلال مزبور «پارادوکسیکال» است و در درونش تناقض گویی نهفته است .
۱۰) شهود عقل همان درک عقلانی و معرفتحصولی عقلی است . در این جا دو معنا برای شهود بی واسطه عقل قابل ارائه است:
الف) عقل، علم حضوری نفس نسبتبه خداوند را به علم حصولی ترجمه میکند . در این معنا ادراک حصولی وعقلی خداوند، بدیهی و از قسم وجدانیات میباشد . وجدانیات که ترجمان علوم حضوریاند گاهی در مرتبه حیوانی قرار دارند; مثل احساس تشنگی و گرسنگی و احساس درد و لذت حسی یا احساس دوستی و دشمنی و مانند آن . و گاهی در مرتبه انسان ظهور میکنند و ناشی از قوه عاقله میباشند; مثل علم حصولی به خویشتن (مفهوم «من») و مثل علم حصولی برگرفته از شناختحضوری نسبتبه خداوند (مفهوم خدا، که جان در قبضه اوست .) ب) عقل گزاره «خدا هست» را از قبیل «اولیات» میشمرد که تصور صحیح موضوع و محمول، او را ناگزیر از تصدیق به آن میکند . سخن در این باره مجال بیشری میطلبد، ولی در بندهای پایانی مقاله هر چند به اشارت بدان خواهیم پرداخت .
۱۱) استاد شهید مطهری، مجموعه آثار، ج ۶، ص ۸۷۸ (اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد پنجم .)
۱۲) همان . گفتنی است اولا عمده شبهه آنان نه در اثبات ذات خداوند بلکه پیرامون اثبات صفات الهی است و اگر چنین نباشد مساله، دوری خواهد بود . رک: همان، صص ۹۰۹، ۱۰۲۴ و ۱۰۲۹ . و ثانیا در این گونه مسائل حنابله و اهل الحدیث از اشاعره افراطیترند اگر چه بنای فکری آنها نیز بسیار سست است .
۱۳) طه/۱۲ .
۱۴) گاهی همین مطلب را با تعبیر جدایی عقل و دین نیز مطرح میکنند، با این تفاوت که تعبیر «ایمان» ناظر به تدین انسانها و رابطه مردم با دین و معتقدات دینی است، ولی تعبیر «دین» ناظر به فرآورد خود مذهب و معارفی است که از مذهب در اختیار مردم قرار دارد . گفتنی است در این میان تعبیر دیگری نیز وجود دارد و آن تعبیر «جدایی علم و دین» است که در این جا مقصود از «علم» چیزی فراتر از عقل است و اساسا بیشتر ناظر به علوم طبیعی و تجربی - به معنای عام کلمه - میباشد و علاوه بر آن که بر تفکر جدایی عقل و دین و ممتاز شمردن دیانت از عقلانیت دلالت میکند، بیشتر در جهتحل مشکل تعارض دادههای علوم با مقبولات دین بنیان گرفته است و به طور کلی معرفتبشری را - در هر حوزه از حوزههای معرفت - از معرفت دینی جدا و غیر مماس با یکدیگر قلمداد میکند .
۱۵) یکی از عناصر مشخص در تجربه دینی انسان احساس هیبت و حرمت است در برابر آنچه برایش قدسی و مقدس شمرده میشود . عناصر دیگری نیز وجود دارد از جمله الزام اخلاقی یا مسؤولیت عمل، فروتنی و احساس تقصیر و بالاخره طلب آمرزش . مجموعه این عناصر، بنای تجربه دینی را در حیات معنوی بشر بنیان مینهد و به گرایش دینی معنا بخشیده و ایمان مذهبی را موجه و مقبول میسازد . ر . ک: ایان باربور، علم و دین ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص ۲۴۷ . به نظر میرسد در شکلگیری مفهوم «تجربه دینی» یک موضوع تاریخی نیز تاثیر گذار بوده است و آن قضیه «حواریون» و کتابت اناجیل چهارگانه است .
۱۶) زبان دینی که فیلسوفان دین از آن سخن میگویند، ناظر به «گزارههای کلامی» در باب وجود، سرشت و اعمال موجودی شخصی و فوق طبیعی میباشد و به هر زبانی که درباره دین و مفاهیم آن، یا تجربههای معنوی سخن میگوید اطلاق میگردد، اما زبان دین، ناظر به زبانی است که خود دین برای رساندن پیام خود به مردم مورد استفاده قرار داده است و به این معنا است که دین با چه زبانی سخن گفته و چگونه پیام خدا را به مردم رسانده است . آیا با زبان فلسفی و عقلی یا با زبان شهودی و درون نگری و یا با زبان عاطفی و اخلاقی و یا . . . ؟ «زبان دینی» معادل واژه انگلیسی، (Religious language) است، در حالی که معادل واژه «زبان دین» در انگلیسی، واژه، (The language of Religion) ، میباشد . ر . ک: مهدی هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، صص ۳۱۰- ۳۰۹ .
۱۷) کرکگور» متکلم مسیحی پروتستان اهل دانمارک میباشد . در قرن نوزده (در حدود صد و پنجاه سال قبل) میزیسته و اگر از فیلسوفان طراز اول غرب به حساب نیاید، فیلسوف طراز دوم میباشد . او اهل عرفان هم بوده و بنیانگذار مکتب فلسفی «اگزیستانسیالیسم» - یکی از دو مکتب فلسفی طراز اول جهان در قرن بیستم - میباشد . با این که در سن چهل و سه سالگی از دنیا رفت، اما حجم آثار او بسیار زیاد - بالغ بر یک میلیون و پانصد هزار صفحه - است، اما بسیاری از این آثار به زبان دانمارکی (زبان اصلی کرکگور) هم چاپ نشده است .
کرکگور از قویترین متکلمان مسیحی است که مسیحیت تاکنون به خودش دیده است . او کتابی نوشت تحت عنوان «پراکنده گوییهای فلسفی» یا «قطعات فلسفی» و بعدها تعلیقهای بر آن انگاشت که حجم این تعلیقه شش برابر اصل کتاب شد و اسم آن را «تعلیقه غیر علمی نهایی بر قطعات فلسفی» نهاد که امروزه به نام «تعلیقه کرکگور» معروف است و به این دلیل آن را تعلیقه غیر علمی نامید که باپوزیتویسم و علم زدگی به شدت مخالف بود و میگفت اگر کسی علم زده است اصلا سراغ این کتاب نیاید .
در این کتاب بخشی هستبه نام «حقیقت، انفسی بودن است» که بسیار مهم میباشد و هر چند حجم این بخش بیش از هشت صفحه نیست، اما در حدود هزار کتاب در رد یا قبول آن نوشته شده است . یکی از قویترین نقدهایی که بر این بخش شده مربوط به آقای «رابرت مری هیوآدامز» میباشد . ترجمه خود این بخش از کتاب کرکگور و نقد آقای آدامز در مجله «نقد و نظر شماره ۴» چاپ گردیده است . . .
۱۸) «پل تیلیخ» (۱۸۸۶- ۱۹۶۵)، [paul Tillich] متکلم و فیلسوف آلمانی - آمریکایی، اساسا اثبات وجود خداوند را به همان اندازه الحادآمیز میداند که انکار وجود او را، البته درست است که وی نظر به صرف الوجود بودن و لایتناهی دانستن ذات الهی دارد و این سخن را که «خدا وجود دارد» ، در حکم محدود جلوه دادن آن ذات نامحدود میپندارد، ولی به هر علت، اثبات وجود خدا را الحادآمیز توصیف کرده است . ر . ک: جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکی، ص ۲۶ .
۱۹) ر . ک: مهدی هادوی تهرانی، پیشین، ص ۳۱۵ . «جان هیک» در «فلسفه دین» به طور اجمال به نظریه «ویتگنشتاین» در باب زبان دینی پرداخته و آن را نقد کرده است . ر . ک: جان هیک، پیشین، صص ۲۳۴- ۲۲۹ .
۲۰) خدا در فلسفه، . . .
۲۱) مقاله نقد تفکر سنتی در کلام اسلامی، مجله کیان، سال سوم، شماره ۱۰ .
۲۲) خدا در فلسفه .
۲۳) بقره/۱۵۵ .
۲۴) ابراهیم/۱۰ .
۲۵) خدا در فلسفه .
۲۶) همان .
۲۷) در این خصوص، ر . ک: آیة الله جوادی آملی، پیشین، ص ۱۳۷- ۱۱۷; آیة الله سبحانی، مسائل جدید در علم کلام، ص ۲۲- ۱۵ .
۲۸) این جمله در آیات زیر وارد شده است: بقره/۱۱۱، انبیاء/۲۴، نمل/۶۴، و قصص/۷۵ . در بعضی آیات دیگر نیز مشابه آن وارد شده است .
۲۹) احقاف/۴ .
۳۰) به عنوان نمونه به چند آیه اشاره میکنیم:
«ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون ام خلقوا السماوات و الارض بل لا یوقنون» (طور/۳۵- ۳۶) «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا . . .» (انبیاء/۲۲) «. . . و ما کان معه من اله اذا لذهب کل اله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض . . .» (مؤمنون/۹۱ .) فیلسوفان اسلامی، برهان صدیقین را هم از قرآن کریم و آیه «. . . . ا و لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید» (فصلت/۵۳) استفاده کردهاند، البته شکی نیست که قرآن برای توحید و اثبات یگانگی الهی برهان اقامه کرده است (نظیر دو آیه از آیاتی که در این جا ذکر کردیم و در آنها روش قیاس استثنایی کاملا رعایتشده است، ولی این که قرآن برای اثبات اصل وجود خدا نیز استدلال کرده استیا خیر، بررسی بیشتری میطلبد و بخصوص از جهتشناختن زبان قرآن و همچنین روانشناسی قرآن حائز اهمیت میباشد . مرحوم آیة الله شهید بهشتی در کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» نظر اول را پذیرفته است، ولی علامه طباطباییرحمهم الله در «المیزان» روی نظر دوم تکیه کرده و معتقد شدهاند قرآن وجود خدا را بینیاز از استدلال دانسته است . استاد مصباح در «معارف قرآن» به طور اجمال به این بحث پرداختهاند و زبان قرآن را در مواجهه با مساله وجود خدا مختصرا توضیح دادهاند .
۳۱) چند حدیثبه طور نمونه ذکر میکنیم:
«ما آمن المؤمن حتی عقل» (شرح غرر و درر، ج ۶، ص ۷۰)، «علی قدر العقل یکون الدین» (همان، ج ۴، ص ۳۱۳)، «نعم قرین الایمان العلم» (همان، ج ۶، ص ۱۵۹)، «فبالعقل عرف العباد خالقهم و انهم مخلوقون و انه المدبر لهم و انهم المدبرون» (کافی، ج ۱، ص ۲۹ .)
۳۲) ر . ک: آیة الله جوادی آملی، مبدا و معاد، ص ۱۳۰ .
۳۳) ر . ک: اسفار، ج ۳، ص ۳۹۶ (پاورقی علامه .)
۳۴) اسفار، ج ۶، ص ۲۷ (پاورقی علامه .) عین عبارت ایشان در کتاب برهان هم چنین است:
«ثم نقول: کما بینوا، ان الدلیل لایفید یقینا بنفسه . ولیکن «ج» ، «ب» ، «ب» ، «ا» و «ا» علة ل «ب» و ذلک لان «ا» حیث کان علة ل «ب» کان ضرورة «ج» ، «ب» متاخرة عن «ج» ، «ا» و ضرورة «ج» ، «ا» المطلوب متاخرة عن ضرورة «ج» ، ب» الصغری، فالیقین «ج» ، «ا» متاخرة عن الیقین ب «ج» ، «ا» هذا دور; فاذن المطلوب ثابت .
ثم نقول: کما بینوا، ان البرهان الذی [کان] اوسطه و اکبره معلولا معا لشیء ثالث لایفید یقینا بنفسه; و لیکن «ج» ، «ب» ، «ب» ، «ا» و «ب» ، «ا» معا معلولین لشیء ثالث و هو «د» و ذلک لان ضرورة «ب» ، «ا» متوفقة علی ضرورة «ب» ، «د» و عند ضرورة «ب» ، «د» تثبت ضرورة «ج» ، «ا» ، «ب» ، «ا» معا فی مرتبة واحدة معا و کذلک الیقین بهما و قد فرض ان الیقین ب «ب» ، «ا» متقدم علی الیقین ب «ج» ، «ا» ، هف .
و قد بان من هیهنا، ان القیاس من احد المضافین او المتلازمین و بالجملة کل شیئین کان العلم بهما واحدا، علی الآخر، لیس یفید الیقین .
و قد بان ایضا ان القیاس الذی اکبره علة لاوسطه او هما معلولا علة ثالثة لیس ببرهان البته، اذ لایفید الیقین، و ان برهان الان یجب ان یتالف من مقدمات لاسبب فیها .» علامه طباطبایی، برهان، مقاله ثانیة، فصل سابع .
۳۵) آیةالله جوادی آملی، پیشین، ص ۳۹ .
۳۶) ثم استشکلوا فی کون البیان برهانا بان الاحتجاج منحصر فی الانی و اللمی و الواجب (تعالی) لیس معلوما لشیء اصلا، بل هو علة لجمیع ماعداه، فکل مایستدل به علی وجوده یکون دلیلا انیا و هو لایعطی الیقین .» اسفار، ج ۶، ص ۲۷ .
۳۷) ر . ک: محمدتقی مصباح، تعلیقة علی نهایة الحکمة، صص ۴۰۰- ۳۹۸; حسین العشاقی الاصفهانی، وعایة الحکمة فی شرح نهایة الحکمة، صص ۲۵۴- ۲۴۹ و نیز: علی شیروانی، ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ج ۳، ص ۱۵۷ به بعد .
۳۸) ر . ک: آیة الله جوادی آملی، پیشین، ص ۱۳۰ .
۳۹) ر . ک: آیةالله جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص ۴۰ .
۴۰) ر . ک: آیةالله جوادی آملی، ص ۱۳۰- ۱۳۱ .
۴۱) درباره برهان لمی و اقسام آن، ر . ک: بوعلی سینا، شفا، باب بره
منبع : درگاه پاسخگویی به مسایل دینی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست