شنبه, ۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 22 February, 2025
مجله ویستا


دستانی آلوده نقش و رنگ


آنقدر صمیمی است كه به شوقمان می آورد و از اینكه در او فروتنی را به عنوان شایسته ترین خصیصه یك هنرمند و یك انسان می بینیم چیزی كه این روزها، كمتر كسی به چشم می آید به وجد می آییم.
اولین چیزی كه در نگاهمان می نشیند، دستهایی است كه پینه بسته، لبخندی كه در صورتش هست و خنده های صمیمانه ای كه از یادآوری «آن روزها» سر می دهد.حسن علی اكبر خزینه برای هنر كاشیكاری ایران از عمر، جسم و روحش مایه گذاشته است. می گویند اگر تكیه ای كاشی را، از هر خرابه ای در هر گوشه ایران، از فاصله چند متری نشانش دهی، در نگاه اول، نوع رنگ، تركیبات آن، نوع لعاب، نوع كوره ای كه كاشی در آن ساخته و پرداخته شده و دوره ای كه كاشی متعلق به آن است را تشخیص می دهد. خودش می گوید: كار و طرح هر كارگاهی مشخص است و اینكه در كدام شهر ساخته شده است. كار دست هر استادی هم منحصر است و متفاوت با بقیه. داشتن این دانش برای كسی كه از ۶ سالگی در كارگاه خاك نگار مقدم كاشیكار برجسته سر در باغ ملی دست در خاك و گل و چشم بر رنگ و لعاب و كاشی داشته، چندان عجیب نمی نماید و اغراق هم نیست اگر بگوییم حسن علی اكبر خزینه، هیچ گاه و هنوز هم، مزد عمر گذرانده در لعاب و كاشی اش را از هیچ لحاظ نگرفته است و البته گله ای هم ندارد.
به گفته خودش، او برای كسی و به سفارش كسی كار نكرده كه حالا انتظار دریافت مزد یا توقع هر چیز مادی یا معنوی از این دست داشته باشد. اما چنین مناعت طبعی قطعاً بار وظیفه ای كه بر دوش مسؤولان امر، جامعه هنری، به ویژه هنرمندان سفالگر و كاشیكار و روزنامه نویس ها قرار دارد را نه تنها سبك نمی كند، كه حتی باید بیش از گذشته قدرشناسمان كند.اما خزینه سالها است كه دست به ساختن نبرده است. از زمانی كه كارگاهشان را در قلعه مرغی خراب كردند. آنها در این كارخانه كاشی سازی هفت رنگی سازی كار می كردند كه كارخانه به دستور شهرداری تخریب و قرار شد كه به محلی در جاده قم یا قزوین و یا خاتون آباد منتقل شود و چون به دلیل بعد مسافت، این كار برایشان امكانپذیر نبود، كارخانه برای همیشه تعطیل شد. او چند سالی در كارگاههای بیرون برای مساجد، امامزاده ها، سردر مدرسه ها و... كار كرد و بعد از ۴ ، ۵ سال برای همیشه كاشی سازی را كنار گذاشت. می گوید: «این روزها هیچ كاری نمی كنم، كارها همه به كل خوابیده است. نمی توانم. دستهایم دیگر قدرتش را ندارند و چشمهایم سویش را.» به دستهایش كه دقیق شوی، اثر سالها در رنگ و گل و خاك بودن را لابه لای پینه ها و تركهای آن می توان دید و نگاهش را كه شوخ و در عین حال عمیق و پرتجربه است...ماجرای كاشیكار شدنش شنیدنی است. چیزی كه «تقدیر» می نامندش، به شكل یك «اتفاق» در ۶ سالگی خودش را به زندگی او تحمیل كرد تا پایه های كاشی ساز شدنش از دل «تقدیر» ی كه این بار فرجام نیكی برای او دنبال داشت، ریخته شود.چند هفته ای از اول مهر و آغاز سال تحصیلی گذشته بود كه حسن ۶ ساله را برای ثبت نام به مدرسه می برند، اما مسؤولان مدرسه به دلیل تأخیر پیش آمده از او نام نویسی نمی كنند و پدر و مادر تصمیم می گیرند او را به دست استادی كه آشنایی مختصری هم با او داشتند، بسپارند. «خاك نگار مقدم» استاد بزرگ «خاك» و كاشیكار برجسته ای بود كه در میان هنرمندان آن زمان اسم و رسمی داشت. از آن روز «حسن» خود را میان لعابها، كاشی ها، سفالینه ها و رنگهای فیروزه ای، لاجوردی، سبز و سرخ یافت. او سالها كنار دست خاك نگار مقدم نشسته و حركت دست او را دیده است. گل كردن خاك را، ورز دادن گل را، شكل دادن این تركیب آماده را و رنگ كردن آن را و...می گوید: آن روزها كارم پادویی بود. این كاشی را بذار آن طرف، بدو یك دست چلوكباب بخر! كوچك بودم و فكرم هنوز به آنجا نمی رسید كه كار كنم و كار یاد بگیرم. اما در چنان فضایی بودن و در كنار دست استادی كه همه زندگی اش را در این كار گذرانده بود، كار كردن، آنقدر كفایت می كرده كه خزینه را به كاشیكار شدن ترغیب كند و آینده یك كاشی ساز را پیش رویش بگذارد.با حافظه خوبی كه دارد، نام آدمها را به خوبی به یاد می آورد و حساب سالها را دارد. افراد زیادی به كارگاه «خاك نگار مقدم» می آمدند و یكی از افرادی كه در ذهن اوست، شخصی به نام «احمد عرش نگار» و سرپرست كارگاه كاشی سازی اداره هنرهای زیبا بود. سال۱۳۱۷ بود و احمد عرش نگار به همراه عده ای از افراد كارگاه بر روی گنبد كاخ مرمر كار می كردند و در جریان رفت و آمدهای او به كارگاه، خزینه هم برای كار بر روی گنبد كاخ مرمر انتخاب می شود. این اولین تجربه جدی و حرفه ای او بود و پس از آن، عرش نگار، او را به كارگاه كاشی سازی اداره هنرهای زیبا برد. ورود به كارگاه كاشی سازی برای او ورود به دنیای جدیدی بود كه می توانست در آن كار را، مستقلاً بیاموزد و با فضای جدیدی، متفاوت از آنچه در كارگاه خاك نگار مقدم بود، آشنا شود. می گوید: «از شهریور۱۳۲۰ به بعد به صورت جدی به كار كاشی سازی مشغول شدم عشق كاشی را داشتم. از كار ساختن، قالب گرفتن، لعاب زدن و طرح و نقش را در كارگاه كاشی سازی اداره هنرهای زیبا آموخت. در كارگاهی كه احمد عرش نگار سرپرست آن بود. خزینه به یاد می آورد كه بعد از اختلاف پیش آمده میان عرش نگار و رئیس وقت اداره با فردی به نام معمارزاده ریاست كارگاه را بر عهده گرفته و به تدریج تغییراتی در وضعیت اداره و به تبع آن كارگاههای ایجاد شده بود. می گوید: وقتی اداره، به وزارت فرهنگ و هنر تغییر یافت در وضعیت اینجا هم تغییراتی ایجاد شد. حتی طرحها و فرمها هم تحول پیدا كردند. البته من هم بسیار جدی تر به كار پرداختم وعلاقه ام برای ادامه هم بیشتر شد. آموزش تكمیل شده بود و می توانستم، به صورت مستقل كار كنم. ساتید قدیم هنرهای سنتی، از به نگارگری و صحافی سنتی گرفته تا سفالگری و كاشی سازی در ارائه تمام دانسته ها و تجربیات شخصی شان به شاگردان، احتیاط های بسیاری به خرج می دادند. معمولاً شاگردان را در عطش دانستن فنون اساسی كار تشنه نگاه می داشتند و این فوت آخر كوزه گری را آنقدر نگفته باقی می گذاشتند تا شاگرد و آموزنده ای واقعی بیابند. این شاگرد آنقدر دیریاب بود و اساتید آنقدر در این انتخاب وسواس به خرج می دادند كه گاه این فوت كوزه گری با مرگ او، همراه با او دفن می شد و برای همیشه نگفته باقی می ماند.خزینه می گوید: «اساتید قدیم نمی گفتند به طور مثال یك لعاب به چه شكل ساخته می شود و مثلاً از هر یك از مواد چه درصدی باید مورد استفاده قرار بگیرد تا فلان رنگ به دست بیاید. در هر كارگاه اتاق كوچكی بود كه به آنجا می رفتند، مواد را وزن می كردند، اندازه های لازم را جدا می كردند و بعد از انجام همه این كارها می گفتند پسر اینها را آسیاب كن! من هم دیدم اگر به همین شكل پیش برود اینها چیزی به ما نمی گویند و ما هم چیزی یاد نمی گیریم.» او راه ابتكاری جالبی را برای«فهمیدن» در پیش می گیرد. در یكی از دفعاتی كه استاد برای تعیین اندازه مواد وارد اتاق مخصوص می شود، خزینه پیش از بردن مواد، آنها را وزن و حساب هر كدام را برای خود یادداشت می كند. بلورسنگ چخماق، قلع، سرب و باقی مواد را به داخل اتاق می برد. استاد، كارهای لازم را انجام می دهد. مواد را در اندازه های لازم جدا می كند و در ظرفی جداگانه قرار می دهد و از طرفی او می خواهد كه آنها را برای آسیاب كردن ببرد. خزینه هم از فرصت استفاده كرده، مواد باقیمانده را جداگانه وزن می كند و با یك محاسبه درمی یابد كه از هر ماده چه مقداری استفاده شده است. همه را در جایی یادداشت می كند و نزد خود نگاه می دارد. می گوید:«یك روز نزدیك غروب بود كه گفتم، استاد پسایی نمی گیری؟ عمل تعیین اندازه مواد برای ساختن رنگ و لعاب گفت: نه دیگر. دیر شده است. فردا این كار می كنیم. گفتم: اجازه می دهید من این كار را الآن بكنم. استاد با تعجب گفت: چی؟ چطور؟ گفتم: معلوم است دیگر. سه كیلو از فلان ۲كیلو از آن یكی و... استاد كه خیلی متعجب شده بود گفت: از كجا فهمیدی؟ گفتم: فهمیدم دیگر. كاری نداشت. استاد خیلی اصرار كرد گفتم وقتی می خواستی پسایی بگیری پشتت را به ما می كردی و هر چقدر اصرار می كردیم چیزی به ما نمی گفتی من هم این كار را كردم. اینها را كه می گوید با صدای بلند می خندد و تعریف می كند: «یادم می آید یكی از شاگردها كه استادش داخل اتاق در بسته پسایی می گرفت سقف را سوراخ كرده بود و از آنجا داخل را نگاه می كرد كه ببیند او چه می كند!» می گوید: «آن زمان وضعیت طوری بود كه وقتی شاگردی كار را یاد می گرفت شمشیرش را علیه استادش برمی داشت. استاد هم می گفت: كاری می كنم كه همیشه محتاج باشی. الآن دیگر این وضعیت به ندرت پیش می آید دیگر امكانش نیست. الآن همه چیز علمی شده و اندازه ها كاملاً مشخص است. دیگر این كارها فایده ندارد.»علم رنگ شناسی در یك اثر هنری مثل كاشی، كار استادان قدیم، علی رغم نداشتن سواد آكادمیك، آگاهی نداشتن از مبانی رنگ به شكل مدون، آنچنان به قدرت و قوت نمودار است كه تحسین برانگیز می نماید. رنگها در یك اثر هنری مثل یك تابلوی نگارگری یك بشقاب، یك كاشی یا یك فرش با چنان هارمونی دقیقی كنار هم قرار گرفته اند كه گویی با دقت بسیار بر اصول زیباشناسانه رنگ كه امروزه در كتابهای مختلف مورد بحث و بررسی است، پایه ریزی شده اند و شاید حقیقت این باشد كه این علم مدون خود بر پایه اصولی است كه یك استاد كار سنتی با تجربه بصری خود در اثرش پیاده كرده است. خزینه می گوید: «آنزمان قلع و سرب را باید خودمان خاك می كردیم و رنگها را با اسیدهای مس و براكس و كبالت تركیب می كردیم. یعنی خودمان می ساختیم می سابیدیم و آسیاب می كردیم. آن هم به آسیاب دستی. در واقع تركیب اندازه های مواد حاصل تجربه های شخصی خود آنها بوده است. هنرمندی كه آن زمان كار می كرده، ارزش كار خود را به دلیل تلاشهای بسیاری كه برای كسب آن می كرده، می دانسته است.»او معتقد است: «كاشی های قدیم» طاقت «بسیاری داشتند و این ویژگی در كاشی های امروز دیده نمی شود. در قدیم گل را ورز می دادند، در قالب می گذاشتند و كاشی می ساختند و لعابی كه ساخته و به كاشی زده می شد در جسم گل فرو می رفت. اما حالا خاك را شل می كنند، آبش را می گیرند و در كارخانه، زیر دستگاه پرس می گذارند. كاشی ای كه بیرون می آید بسیار نازك و كم« طاقت» است كارهای قدیم خیلی محكم بودند.»او معتقد است اگر چه طرحها و نقشهای امروز ظریف تر و بهتر از طرحهای قدیم است اما رنگ ها قدری «بزكی» هستند و اصالت رنگهای سنتی قدیم را ندارند.خزینه مساجد و امامزاده های بسیاری را كاشی كرده و سر درهای بسیاری ساخته كه تمام طرحها و رنگها را خود طراحی و انتخاب كرده است.

سمیه مؤمنی
منبع : مرکز علمی و پژوهشی فرش ایران