چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
سنت ارتدکس
عنوان این مقاله The Orthodox Tradition است، كه از بخش سوم كتاب A Companion to Philosophy of Religion (مجموعه مقالاتی در باب فلسفه دین)، انتخاب شده است. مؤلفان كتاب، فیلیپ ل. كویین (Philip L. Quinn) و چارلز تالیافرو ,(Charles Taliaferro) هدف از گردآوری مقالات فوق را عرضه اطلاعات نسبتا مفصل در باب تفكر فلسفی در جهان انگلیسی زبان در زمینه دین معرفی كردهاند. همچنین مقالات بخش سوم كتاب را، كه این مقاله برگرفته از آن است، متوجه عرضه بحثهای فلسفه دینی ناظر به سنتهای دینی خاص در قرن بیستم دانستهاند.
این مقاله تا اندازهای ما را از نگرشها و گرایشها و پارهای مباحث فلسفه دینی سنت ارتدكس در چند قرن گذشته، و نیز تفاوت دیدگاههای سنت ارتدكس با كاتولیك و پروتستان و شخصیتهای مهم فلسفه دین سنت ارتدكس آگاه میسازد. نویسنده مقاله پل والییر (Paul Valliere) استاد دانشگاه باتلر در ایالت ایندیانا در امریكاست.
مترجم خاطرنشان میكند كه پینوشتهایی كه در توضیح مطالب مقاله آمده است، حاصل یادداشتهایی است كه از درسهای استاد مصطفی ملكیان برگرفته شده است.
تامل فلسفی و كلامی در سنت جدید ارتدكس، هم با تفكر غربی ارتباط تنگاتنگ دارد و هم شدیدا از آن فاصله دارد. بیشتر این فاصلهها را میتوان در تحول تاریخی جداگانه مردم و فرهنگهای مسیحیتشرق ردیابی كرد.
ارتدكسها وارثان میراث غنی فكری و معنوی تمدن بیزانس هستند. وفاداری به این میراث، شرقیان را از شاخصترین توسعههایی كه فلسفه و الهیات را در غرب شكل داده، یعنی فلسفه مدرسی، (۲) رنسانس و نهضت اصلاح دینی، مصون داشته است. شاید عامل اصلی تفكیك كننده، فلسفه مدرسی بوده است; دست كم بیشتر متفكران ارتدكس تمایل داشتهاند این گونه به موضوع بنگرند. بنا بر این دیدگاه، استادان فلسفه مدرسی روشی را برای تحلیل انتزاعی عقلی گسترش دادند كه مراد از آن توجیه مدعیات دینی بود، اما منجر به پرورش عقل خودمختار شد; یعنی عقلی كه از حیث روش از سنت اعتقادی و تجربه دینی (اخلاقی، عبادی، عرفانی) زنده مستقل است. حساسیت این دنیایی رنسانس، یكی از پیامدهای اعمال عقل خودمختار بود. دیگر پیامد آن، پروتستانتیزم بود، كه روشهای فلسفه مدرسی را برای توجیه تفاسیر كاملا غیر سنتی از دین به كار گرفت. (۳)
قطعا مسیحیتشرق رنسانس و نهضت اصلاح دینی را از ملاحظات نظری فروننهاد. ادخال اجباری بیشتر مردم ارتدكس در امپراتوری اسلامی عثمانی، در قرن سیزدهم و چهاردهم، تاثیرات ناگواری بر فعالیت فكری آنان گذاشت و منجر به كاهش بیش از حد تعلیم و تعلم در سر تاسر مسیحیتشرق شد. خصوصا رسیدگی به دانش غیر دینی از این امر در طی تاریخ طولانی خود شاهد چندین دوره انسانگرایی (۵) بوده است; یعنی زمانی كه سنت ادبی، فلسفی و علمی یونانی، كه هیچ گاه به فراموشی سپرده نشد، به دلیل اهداف كارآمد گوناگون در جامعه روحانیان مسیحی و حكومت احیا شد. اما یونانی مآبی (۶) به نخبگان حاكم امپراتوری بیزانس محدود شد; و با نابودی این دولت، زمینه دوام خود را از دست داد. مسیحیان تحت فشار شرق، در طی قرون استیلای اسلامی، هویتخود را نه از طریق مطالعه آثار افلاطون، بلكه از طریق چسبیدن به كلیسای خود حفظ كردند.
روسیه، تنها كشور نسبتا بزرگ ارتدكس بود كه از سوء استفاده حكومت كژ آیین در اوایل دوران جدید فرار كرد. در آن جا یك دولت مقتدر، كه پایتخت آن مسكو بود، برای احیای دوباره سنتبیزانسی به پا خاست، اما این احیا به انسان گرایی بیزانسی گسترش پیدا نكرد. دلیل این امر، طبیعت فرآورده فرهنگیای بود كه از طریق بیزانس به روسیه انتقال یافت. مبلغان بیزانسی، برخلاف رومیان، انجیل (۷) را به زبان بومی به بیدینان شمال اروپا انتقال دادند; و زبان یونانی و سنتهای آموزشیای كه به طور انحصاری به این زبان مرتبط بود، صادر نشد.
در عین حال كه مبلغان صاحبنظر و زبانشناسان اسلاو در روزگار جدید، این طرز تلقی را در باب فرا گرفتن فرهنگ انجیلی ستایش كردهاند، [اما] شاید این امر سبب كند شدن توسعه علوم انسانی در مسیحیتشرق شد. بدین سان فرهنگ روسی با درخششی فوق العاده در تندیسپردازی، معماری كلیسا، ریاضت گرایی، (۸) عرفان و فعالیتهای دیگری كه با آداب عبادی ارتدكسی ارتباط نزدیك دارند، تجلی كرد، اما جست و جوی نشانههای علوم انسانی، كه بخشی از فرهنگ بیزانسی بود، كاری عبث است. در آن جا آموزشگاه یا دانشسرا، حتی برای تربیت روحانی، وجود نداشت; و الهیات، برخلاف فلسفه، یك رشته تحصیلی رسمی نبود.
در قرن هفدهم، بذر مطالعه نظری الهیات و فلسفه در سرزمین روسیه افشانده شد. فرهنگستان كییف، (۹) كه قریب دویستسال در مسیحیتشرق مؤسسه الهیاتی عمدهای محسوب میشد، در سال ۱۶۳۲ به دستسر اسقف پترو مهیلا (۱۰) پایهگذاری شد. این مدرسه از ابتدا كار مدافعه گرانه داشت. اوكراین مدت مدیدی تحتحاكمیت لهستان بوده است و مقامات رومی كاتولیك در ایجاد نوعی اتحاد میان مسیحیت پیشرفت قابل توجهی كردند، كه به موجب آن جوامع ارتدكس در عین محافظتبر سنتهای عبادی و شرعی خود، سلطه پاپ را پذیرا شدند. فرهنگستان كییف، در برابر این تهدید، دفاع از استقلال ارتدكس را برعهده گرفت، (۱۱) اما همان گونه كه اغلب اتفاق میافتد، كار مدافعهگرانه موجب اتخاذ روشهای حریف میشود، كه مراد از آن در اوكراین فلسفه مدرسی ضد اصلاح كاتولیكی رومی است. دوره تحصیلات در فرهنگستان كییف، از فرهنگستان یسوعی (۱۲) الگو برداری شد.بیشتر متون درسی دارای متن مبدا غربی، و زبان آموزشی، لاتین بود.
پدر جرجیس فلورفسكی (۱۹۳۷) (۱۳) در یك بررسی معروف، تاریخ الهیات جدید روسی را داستان جدایی از سنتیونانی آبایی تفسیر كرد. او فرهنگستان كییف را یكی از مقصران در این باره میدید. اما، در آن زمان، این فرهنگستان و آموزشگاههای دیگری كه به سبك آن بنیانگذاری شده بودند، نوعی احیای دینی و فرهنگی مهم را پیافكندند; روشنگریای كه از كلیسا فراتر رفت، و علوم انسانی، ادبیات، سیاست و فلسفه دینی را نیز در برگرفت. نخستین فیلسوف دینی خلاق در سنت ارتدكس جدید، هری هوری اسكورودا (۹۴ - ۱۷۲۲)، (۱۴) پرورش یافته این محیط بود.
اسكورودا پس از فارغ التحصیلی از فرهنگستان كییف، از پذیرش مناصب كشیشی خودداری كرد. او پیش از دست كشیدن از اشتغال رسمی به منظور در پیش گرفتن سبك زندگی مشایی، (۱۵) چندین سال در فرهنگستانهای كلیسایی ادبیات منظوم و زبانهای باستانی تدریس كرد. محصول ادبی او، با سبك بیان روسیای كه رنگ مسیحیت اسلاوی دارد، مشتمل بر شعر، داستان، مدخلی بر اخلاق مسیحیت، مقالات متعدد درباره تفسیر نمادین كتاب مقدس و گفت و گو درباره موضوعات فلسفی قدیم، مثل معرفت نفس و حكمت دوستی است.
منابع اصلیای كه او از آنها بهره گرفته، آثار نویسندگان باستانی لاتین، كتاب مقدس و سنت عبادی ارتدكس است. اسكورودای شیفته خدا، و در عین حال عارف فوق العاده اجتماعی، فقط برای دوستانش نوشت; و در طی حیاتش هیچ نوشتهای منتشر نكرد. ابزار شیفتگی فلسفی او مباحثه زنده بود.
در قرن هیجدهم، پتر كبیر، (۱۶) وقتی كه مشغول طرح عظیم نوسازی امپراتوری روسیه شد، عمدتا بر تخصص دانشمندان اوكراینی و اصحاب كلیسا تكیه كرد. مدارس و حوزههای علمیهای كه به دست مسیحیت ارتدكس، به منزله بخشی از برنامه نوسازی، بر پا شدند، روشهای مطالعه الهیاتی و فلسفی معمول در كییف را اعمال كردند. در این زمان تاثیرات عصر روشنگری (۱۷) و پروتستانی نیز به تدریج در روسیه احساس میشد، كه بر پیچیدگی چشمانداز الهیات میافزود.
مطالعات مربوط به الهیات در روسیه، علی رغم وجود نمونههای قوی غربی، در همه جوانب از الگوی اروپایی تبعیت نكرد. وقتی كه نخستین دانشگاه روسی در سال ۱۷۵۵ در مسكو بنیان نهاده شد، نه دانشكده الهیات برای آن ایجاد كردند، و نه دانش الهیات نقش مهمی در مؤسسات تابع آن داشت. در اوایل قرن نوزدهم، جامعه روحانیان ارتدكس روسی سه آموزشگاه عالی الهیات، با نام فرهنگستان، تاسیس كرد، كه با حوزههای علمیه تربیت روحانی در سن پترزبورگ، (۱۸) سرگییف پساد (۱۹) و كییف مرتبط بود.
چهارمین فرهنگستان در قازان (۲۰) در سال ۱۸۴۲ ایجاد شد. این چهار فرهنگستان الهیاتی، با آن كه منحصرا به دست جامعه روحانیان مسیحی اداره میشدند، نقشی مهم در توسعه فلسفه و الهیات در روسیه ایفا كردند.
این فرهنگستانها، بومی كردن الهیات را در روسیه ارتقا بخشیدند. در همه آنها، زبان آموزشی، روسی بود. متكلمان تاریخی - كه در آن هنگام، مثل زمان حاضر در شكل دادن تفكر ارتدكسی از متكلمان نصگرا یا متكلمان فلسفی مؤثرتر بودند - شروع به عطف توجه به منابع آبایی سنت ارتدكس كردند. این فرهنگستانها در احیای رهبانیت مراقبهای (۲۱) در مردم ارتدكس نیز نقش داشتند.
احیای رهبانیت مراقبهای در قرن هیجدهم، در دیرهای یونانی و رومانیایی آغاز شد. ابزار آن فیلوكالیا (جمال دوستی) (۲۲) بود; مجموعهای از مكتوبات ریاضت گرایانه و عرفانی از سطوح مختلف كه راهب پایسی ولیچكوفسكی (۲۳) و مریدانش به زبانهای اسلاو، رومانیایی و روسی ترجمه كردند. از آن جا كه حركت پایسی نه فقط ترویج نوعی ریاضت رهبانی، بلكه رواجدادن مجموعهای از متون بود، برای عالمان و دیگر استفاده كنندگان ادبیات الهیاتی كه راهب نبودند، فرصتی فراهم آورد كه از این تجدید حیات برای مقاصد خود بهره بگیرند.
روحیه معنوی مربوط به فیلوكالیا را معمولا hesychasm (آرامش گرایی) مینامند، كه از واژه یونانی hesychia (آرامش) (۲۴) گرفته شده است. نقطه ثقل آن «عبادت قلبی» (۲۵) است; نوعی ریاضت متاملانه (۲۶) كه هدف از آن تطهیر روح تا بدان درجه است كه بتواند حقیقتا افعال (energeiai) الهی را كه خلقت را فرا گرفته ببیند; نه ذات (ousia) الهی را كه شناختنی نیست. محتوای اخلاقی این دعا از طریق تكرار منترا گون (۲۷) عبارتی كه نام عبادت قلبی (۲۸) یا عبادت عیسوی (۲۹) به خود گرفت، فراهم میآید:«ای مولا! عیسای مسیح، پسر خدا، بر من مرحمت فرما; من گنهكار.»
بنابر الهیات فلسفی، مهمترین وجه معنویت آرامشگرایانه، خوشبینی ماورای طبیعی آن در باب میزانی است كه «صورت و مشابهت» خدا، در حال و آینده، در انسانها میتواند فعال شود. متكلمان مسیحی غرب، دست كم از زمان آگوستین، گرایش داشتهاند كه بر تباه شدگی طبیعت جبلی و خدا گونه انسان به تبع هبوط، تاكید كنند; دیدگاهی كه نهضت اصلاح دینی، در باب نظریه انحطاط ذاتی طبیعت انسان، آن را به منتهی درجه رسانید. برعكس، متفكران ارتدكس، معتقد بودهاند صورت خدایی میتواند از طریق گناه تیره و تار شود، اما نابود نمیشود. شرافت و زیبایی انسان را (كسی كه بخواهد ببیند) در منحطترین انسانها هم میتوان دریافت. مانند ملكوتیترین انسانها، صورت الهی در اینان (theosis) (۳۰) به معنی «مظهر عظمت الهی شدن» را باز مینمایاند. قدیسان سخنان داوود را بر حق میدانند: «شما خدایید; پسران خدای متعال; همه شما.» (مزامیر، ۶ : ۸۲ مقایسه كنید با: یوحنا، ۳۴:۱۰)متكلمان قرن بیستم ارتدكس مكتب آبایی نوین، (۳۱) نامی كه با آن از این مكتب یاد میكنند، به الهیات تشبه به خدا با وضوح و قوت تصریح كردهاند. بررسی با اهمیت (۱۹۵۹) جان مییندرف (۳۲) درباره گریگوری پالاماس، (۳۳) مدافعهنویس یونانی قرن چهاردهم آرامش گرایی، باب جهان الهیات بیزانسی رابه الهیات عمومی و فراگیر از شرق و غرب گشود. به متكلمان دیگر قرون وسطا، مثل سودو - دیونیسیوس، (۳۴) ماكسی موس كانفسر (۳۵) و سیمون د نیو تئولوجین (۳۶) كه مورد اعزاز آرامش گرایان قرار گرفتند، نیز عطف توجه شد.
ولادیمیر لسكی (۳۷) (۱۹۴۴) در مقالهای بسیار جذاب جنبههای نظاممند این موضوع راگسترش داد. لسكی چنین احتجاج میكند كه الهیات عرفانی آری گویانه (۳۸) (ایجابی) نیست، (سلبی) است; این الهیات با بیان این كه خدا چه نیست، در برابر این كه خدا چه هست، پیش میرود. (۴۰) این امرمیتواند شبیه نوعی عكسالعمل شك گرایانه به نظر آید، اما در عمل نوعی ریاضت زهد گروانه است كه هدف آن آرامش بخشیدن و پاك ساختن روح در جهت آمادگی برای مظهر عظمت الهی بودن از طریق تواناییهای به فعلیت نرسیده است. نه گویی معادل عملی آرامش (hesychia) است.
متكلمان ارتدكس متاخر قرن بیستم، آن قدر محاسن الهیات آبایی نوین (۴۱) را ستودهاند كه به نادیده گرفتن مشكلات آن در افتادهاند. یك مشكل، دامنه كارایی الهیاتی است كه آن را به مثابه گزارشی جامع از انجیل، برای توجیه صورتی نسبتا افراطی از اعمال مرتاضانه و عرفانی برساختهاند. مشكل دیگر، مربوط به محتوای فرا طبیعی، به ویژه نقش مفاهیم نو افلاطونی در آن است. مفهوم «عبادت قلبی» را كه به تشبه به خدا (theosis) منجر میشود، مخصوصا وقتی كه با تصور فنا ناپذیری ماورای طبیعی صورت الهی در انسان تركیب شود، میتوان به نوعی تطبیق این تصور نوافلاطونی تفسیر كرد كه روح ,(nous) گرچه موقتا با احاطه شدن آن در جهان مادی تیره و تار شده است، ذاتا الهی است; مثلا میدانیم كه نوافلاطونی كردن الهیات اریگن (۴۲) و مریدان راهبش حركت اولیه را به رهبانیت عقلی در شرق داد. علمای حركت آبایی نوین با ایجاد تمایز بین دو [قسم] یكتا گروی: یكتا گروی عقلی غیر شخصی مكتب نوافلاطونی و یكتا گروی شخصی و شكل یافته از كتاب مقدس و آداب عبادی مسیحیت ارتدكس، با این مسئله سر و كار پیدا میكنند. به طور طبیعی آرامش گرایی را نمونهای از دومی میبینند.
متقاعد كنندهتر آن است كه این فرضیه دو قسم یكتاگروی را نوعی ملاحظه تاریخی بدانیم، نه نوعی تمایز فلسفی. واضح است كه عمل مراقبه عمیقا متاثر از كتاب مقدس، آداب عبادی و نهادهای دیگر مسیحی در طی هزار سال تاریخ بیزانس بود. نكته فلسفی این است كه آیا الهیات عرفانیای كه متفكران حركت آبایی نوین به درستی بدان افتخار میكنند، بدون جزء نوافلاطونی صورت پذیر هستیا نه؟ اگر نیست، احتمالا نباید از دو قسم یكتا گروی سخن گفت، بلكه باید یكتا گروی والاتری را جست و جو كرد كه گونههای ناقص را در خود جای میدهد; یا این كه از یكتاگروی به نفع نوعی تصور وافیتر به مقصود دست كشید. (۴۳)
الهیات آبایی نوین، كه از نیمه قرن بیستم غالب بوده است، تنها جریان مؤثر در تفكر ارتدكس جدید نیست. سنت فلسفه دینیای كه در قرن نوزدهم در روسیه به وجود آمد، دارای اهمیتی یكسان، اما دارای روشها و علقههای كاملا متفاوت با الهیات آبایی نوین است. این سنت در نسل پس از جنگهای ناپلئون پدیدار شد; آن هنگام اشراف زادگان جوان روسی، كه در دانشگاههای اروپایی درس خوانده بودند، با استفاده از مفاهیمی كه عمدتا متخذ از ایدهآلیسم آلمانی بود، در صدد تفسیر واقعیت [های جامعه] روس، از جمله مذهب ارتدكس برآمدند. (۴۴) الكسی استفانویچ خمیاكف، (۴۵) كه در كتاب خود بر مسیحیان و جامعه تكیه كرد، و ایوان واسیلی اویچ، (۴۶) كه در فلسفه نظری نبوغ داشت، در خور توجهترین متفكران نسل نخستبودند.
این دو، تجدد گرایان ارتدكس بودند كه همتخود را، برای روح بخشیدن دوباره به احساس پیونداجتماعی و مسئولیت در جامعه مسیحی خودشان، مصروف داشتند. اصطلاح خمیاكف برای این ارزشها، با هم عنصر اصلی اخلاقیات و آموزه كلامی ارتدكس جدید شد. sobornost بر آشتی دادن آزادی با مشاركت داشتن در جامعه پرتحرك مسیحیان دلالت میكند.
صاحبان هنر مكتوب قرن نوزدهم، مخصوصا نیكلای واسیلی اویچ گگل، (۴۷) شاعر متافیزیكی، فیودور ایوانویچ تیوچف (۴۸) و داستان نویسان، فیودور میخائیلویچ داستایوسكی (۴۹) وتولستوی، (۵۰) در بر پایی فلسفه دینی روسی سهیم بودهاند. در میان اینها، فقط تولستوی در مناسبتهای پراكنده نوعی فلسفه دینی از كار درآورد. دیدگاههای كلامی او، كه بسیار مرهون تفاسیر آزادیخواهانه قرن نوزدهمی از مسیحیتبود، سبب ارائه چهرهای بدعتگذار شد; بدان میزان كه او را از مسیحیت ارتدكس خارج ساخت. نویسندگان دیگر، كه همه عمیقا به ارتدكس وفادار بودند، عمدتا از خلال هنرشان سخن گفتند. آثار داستایوسكی، به طور خاص، مورد تمجید فیلسوفان روسی متاخر واقع شد.
از دیدگاهی نظاممند، عظیمترین دستاورد داستایوسكی، انسانشناسی (anthropology) (۵۱) كلامی او بود. تا زمان داستایوسكی آموزههای لودویگ فوئر باخ (۵۲) و دیگر متفكران ضد ایدهآلیسم به روسیه رسیده بود. اصول گرایان روسی این نظریه را كه الهیات به خطا در جای انسان شناسی قرار داده شده، از روی شیفتگی پذیرفتند. داستایوسكی با سبكی برخوردار از ویژگی ارتدكسی پاسخ داد كه وجه تمایز آن را میتوان از طریق ایجاد تقابل بین آن با جواب مشهوری كه كارل بارث (۵۳) به همین چالش طلبی داد، به تصویر كشید.
آن گونه كه بارث معتقد بود، مسئله، اصول گرایی فلسفی نبود. در اصول گرایی فلسفی صرفا عیب اصلی كل الهیات لیبرال و ایدهآلیستبروز یافت، كه عبارت بود از این فرض كه انسان شناسی میتواند نقطه شروع الهیات باشد. متكلمان دچار نقض غرض شدند; و راه حل، برگردانیدن الهیات به نقطه شروع صحیح آن بود: انكشاف كلمه خدا. (۵۴) اما داستایوسكی انسانشناسی را نقطه شروع طبیعی برای الهیات دانست. در نظر او به خطا افتادن اصول گرایان از حیث كلامی بدان جهتبود كه آنها پیش از آن، از حیث انسان شناختی، به خطا رفته بودند. موجود نوعی آنها در حالی كه واقعیتی تجربی وانمود میشد، نوعی انتزاع محض بود كه روز به روز از طریق شیوه رفتار بالفعل انسانها، طرد میشد.
هر انسان زندهای، ژرفای شگفت انگیز و معدنی جوشنده از انگیزههاست كه آرمانهای متعالی و تلقینات دینی را هرگز نمیتوان از او بیرون برد. در كتاب برادران كارامازوف (۳.۳.۱)، (۵۵) دمیتری به آلیوشا میگوید: «انسان پهناور است; آری، خیلی پهناور، [این] من [هستم كه] او را محدود میكنم! آنچه ذهن آن را مغضوبیت میبیند، به چشم دل زیبایی است. آیا در شهر سدوم زیبایی وجود دارد؟ سخن مرا باور كنید; آنجا دقیقا همان جایی است كه مال اكثریت مردم است; آیا این راز را میدانستید؟ آنچه آزار دهنده است این است كه زیبایی، امری صرفا اعجاب برانگیز نیست، بلكه امری راز آمیز است. جایی كه شیطان با خدا میجنگد، و میدان نبرد قلب انسان است.»
داستایوسكی ادعای خود را بر خوشبینی متافیزیكی ارتدكسی مبتنی میكند; انسان شناسی میتواند نقطه شروع برای الهیات باشد، زیرا هر انسانی، زن یا مرد، حامل صورت واقعی خدا در وجود خویش است. (۵۶)
نیكلای بردیائف (۵۷) (۱۹۳۱)، كه ملهم از كییركگارد (۵۸) و نیچه (۵۹) و داستایوسكی است، این قضیه را در نوعی نظام اخلاقی از كار درآورد. (۶۰) چهره محوری در تاریخ فلسفه دینی روسی، دوست جوان داستایوسكی، ولادیمیر سرگیویچ سلوییف (۶۱) (۱۹۰۰ - ۱۸۵۳) بود. سلوییف نفوذ خود را تنها مرهون نبوغ فكریاش نبود، بلكه وامدار قریحهاش در پیوند زدن عالمهایی بود كه به طور سنتی جدا بودند; حكمت دوستی غیر حرفهای با فلسفه حرفهای، تفكر غیر دینی با اعتقادات ارتدكس، گفتار استدلالی با سیر و سلوك عرفانی. فلسفه سلوییف از نظرگاه روششناختی صورتی از ایدهآلیسم در سنتشیلینگ (۶۲) بود; مخصوصا شیلینگ صاحب كنفرانسهایبرلین (۱۸۴۱) و صاحب فلسفه پوزیتیویستی (ایدهآلیسم عینی). (۶۳) كتاب نقد آرمانهای انتزاعی (۶۴) سلوییف، یكی از بهترین نمونههای ایدهآلیسم عینی در سر تا سر فلسفه است.
آرمان اساسی تفكر سلوییف اتحاد گسترده اضداد بود، كه او آن را انسان خدایی (۶۵) نامید; اتحاد خدایی - انسانیای كه او سرتاسر صیرورت عالم را در حركتبه سوی آن میدید. (۶۶) سلوییف معتقد بود كه مسیحیت ارتدكس نقشی حیاتی در تحقق بخشی تاریخی انسان خدایی ایفا كرد. او در باب سنتهای دینی دیگر، به ویژه آیین كاتولیك رومی و یهودیت، نیز همین عقیده را داشت. سلوییف مبلغ خستگیناپذیر وحدت گرایی (۶۷) در مسیحیت، و یكی از صریحترین منتقدان روسی ضدیتبا یهود (۶۸) بود.
سلوییف، مثل ایدهآلیستهای بزرگ آلمانی، نقش تعیین كننده مواد بحث در چندین حوزه در تفكر روسی را برای سالهای بعد، به گستره نهایی فلسفی خود داد. تصور او در باب وحدت همه اشیا (vseedinstvo) -كه علی رغم اسمش نوعی تنسیق برای وحدت وجود نیست، بلكه تنسیقی برای دانش متافیزیك در باب ارتباطمندی است كه شباهتی تلویحی با فلسفه پویشی انگلیسی امریكایی دارد - ترجیعبند مكتب متافیزیك روسی قرن بیستم شد، كه پدر و سمیون لیودویگویچ فرانك (۷۱) آن را از كار درآورند. نوشتههای سلوییف درباره اخلاق و حقوق، مخصوصا توجیه خیرات، (۷۲) به احیای لیبرالیزم در روسیه اوایل قرن بیستم كمك كرد. زیباییشناسی او در پیدایش حركت نمادگرایانه در ادبیات روسی نقشی بارز داشت; و اثر هنرشناس روسی پیشتاز قرن بیستم، یعنی الكسی فیودورویچ لوسف (۷۳) را در جایگاه واقعی خودش قرار داد. سلوییف در كتاب معنای عشق (۷۴) ، امور عشقی را در مواد بحث كلامی قرار داد; موضوعی كه واسیلی ویچ روزانف، (۷۵) كارساوین و دیگران آن را گسترش دادند.
سرانجام علاقه مادامالعمر سلوییف به عالم ناپیدای حكمی و قبالهای (۷۶) فلسفه نظری (نشانه دیگری از پیوند او با شیلینگ) تعمق در حكمت الهی (۷۷) را برای فلسفه دینی روسیه به ارث گذاشت، كه الهام بخش فلورنسكی و سرگی نیكلااویچ (۷۸) بولگاكف در طراحی نوعی دوره تحصیلی بود كه آن را حكمتشناسی (۷۹) نامیدند; یعنی مطالعه حكمت الهی در روند تحول جهان و پیدایش آن.
مسئله فراگیر كلامی در باب جریان سلوییف در تفكر روسی جدید، میزان توان وفق دادن این جریان با اعتقادات ارتدكس است. شیوه تحصیل آبایی نوین با فراهم آوردن دانش بسیار دقیقتر در باب سنت اعتقادی (نسبتبه آنچه در روزگار سلوییف در دسترس متفكران ارتدكس بود) فاصله فكری مهمی را كه تفكر دینی روسی جدید را از شیوههای الهیات آبایی تا حد زیادی جدا میكند، آشكار ساخته است. موضوع نظری از طریق علقه عملی یا نهادهای بازسازنده كلیسای ارتدكس، كه پس از اثرات تخریبی دوران كمونیستی ایجاد شدهاند، در میآمیزد. الهیات آبایی نوین با تعهدات كلیسایی صریح خود چنین مینماید كه به صورتی عاجلتر در كار دم دست دخالت دارد تا سنت نظری سلوییف.
با این حال، نباید شتابزده چنین نتیجه گرفت كه تفكر ارتدكس جدید در راه خود به نقطه انشعاب رسیده است. تلاشهای مهمی كه فلورنسكی، (سلسینسكی ۱۹۸۴) و بولگاكف (۴۵ - ۱۹۳۳) در راه سازگار كردن سنتهای نظری و اعتقادی انجام دادهاند، در خور توجه بیشتری نسبتبه گذشته هستند. مضافا این كه اصطلاحات الهیاتی - فلسفی تفكر آبایی نوین، جدا از اصطلاحات تاریخی الهیاتی، مبهم باقی میماند. وجود شناسی شخصی گرایانه، كه خطوط كلی آن را متكلم یونانی جدید جان د.
زیزیولاس (۸۰) (۱۹۸۵) ترسیم كرده است، اقدام امیدوار كنندهای در این راستاست، اما پایه و اساسی كافی برای داوری در باب سرنوشت فلسفی تفكر آبایی نوین نیست. ضمن این كه میتوان توقع داشت كه سنتبومی فلسفه دینی روسی - كه به دنبال فروپاشی كمونیسم، در حال ظهور مجدد در موطن خود است - نقش فعال خود را در تفكر جدید ارتدكس احیا كند. در فراخوانی اخیر، كه عالم پیشگام تفكر دینی روسی (خروژی (۸۱) ۱۹۹۴، ص ۷ - ۱۲) برای همیاری فلسفی صورت داد، نه تنها پژواك الهیات آرامش گرایانه، (۸۲) كه علمای آبایی نوین آن را تشریح كردهاند، بلكه آهنگ پرنشاط ایدهآلیسم سلوییفی نیز به گوش میرسد.تفكر ارتدكس ظاهرا آماده دورهای در خور توجه در قرن بیست و یكم است.پینوشتها:
۱. واژه Orthodox از ریشه یونانی Doxa به معنی «باور، اعتقاد، رای، عقیده» گرفته شده است. (اگر به «باور» دو قید «تطابق با واقع» و «موجهه بودن» هم اضافه شود، آن گاه episteme به معنی علم خواهد بود، كه در آن نوعی ثبات وجود دارد.) این واژه در مسیحیتبار دینی به خود گرفت; یعنی با اضافه كردن پیشوند ,ortho به معنی «راست و درست» به آن، معنی «درستباوری» یا «راستباوری» پیدا كرد; و در برابر آن ,heterodoxy به معنی «دیگرباوری» یا «دیگراندیشی» به كار رفت كه آن را معادل «نادرستاندیشی» میشناختند. و این به دلیل آن پیش فرض است كه هر كس مانند ما میاندیشد راستاندیش است و هر كس كه مانند ما نمیاندیشد، راستاندیش نیست. سبب آن كه این بخش از مسیحیت این نام را به خود گرفت، وقوع دو امر و منطبق شدن آن دو بر هم بوده است: الف) این دسته از مسیحیان خودشان را درستباور میدانستند و دیگران را تحت تاثیر یونان و روم قدیم میشمردند; ب) از زمان اعلام و نشر اعتقادنامه كالسدون، اختلافی در باب اصالتباور در برابر اصالت عمل درگرفته بود. اینگروه از مسیحیان، درستباوری ( orthodoxy) را بر درست كرداری (orthopraxy) ترجیح میدادند.به عبارت دیگر، ملاك تدین را درستباوری میشمردند، و درست كرداری راملاك اخلاقی شدن انسان میدانستند. از این رو، مسیحیان فوق، به نام ارتدكس شهرت یافتند. گفتنی است كه سه واژه Catholic,Orthodox و Protestant اگر با حرف كوچك شروع شده باشند، معنی لغوی آنها مراد شده است، و اگر با حرف بزرگ شروع شده باشند، دلالتبر سه فرقه معروف مسیحیت دارند.
۲. اسكولاستیسیزم (scholasticism) اشاره به تلاشهایی دارد كه در جهت نظاممند كردن متون مقدس با یافتههای عقل، یا در جهت وحدت بخشیدن نظاممند عقل و نقل، صورت پذیرفته است. اسكولاستیسیزم در قرن پنجم میلادی شروع شد، و در قرن پانزدهم از بین رفت; یعنی حداكثر هزار سال فعال بود. تعبیر حداكثر به این دلیل است كه دو قرن آخر قرون وسطا مربوط به پیدایش رنسانس است.
۳. در باب نقش استقلال عقل و نتیجه دادن رنسانس و پروتستانتیزم، توجه به این دو نكته شایسته است: الف) از دیرباز در شرق و غرب این بحث مطرح بوده است كه منبع شناخت ما از جهان واقع چیست؟ در این زمینه دو رای مطرح است: ۱. متون مقدس تنها منبع برای این معرفت است; و عقل، ابزار استفاده از آن متون است، نه منبع معرفت. در غرب، این طرز تلقی را عقل تطفلی مینامند; ۲. متون مقدس یك منبع شناخت است، و عقل، منبع مستقل دیگری است. بنابراین، در این جا هم عقل ابزاری در كار است و هم عقل منبع.
ب) بنابر دیدگاه دوم، این سؤال مطرح میشود كه از این دو منبع، چه در مسائل ناظر به واقع و چه در مسائل ارزشی، كدام مقدم بر دیگری است؟ در این جا نیز دو رای وجود دارد: ۱. تقدم عقل بر نقل; یعنی ابتدا باید به عقل مراجعه كرد. در صورتی كه مسئله حل نشد، نوبتبه نقل میرسد; ۲. تقدم نقل بر عقل; یعنی ابتدا باید به متون مقدس مراجعه كرد.
مسیحیتشرقی فقط به عقل ابزاری قائل بود، نه عقل منبع. از این رو، رهبانیت و دیرنشینی در مسیحیتشرق فراوان مشاهده میشود. این است كه نویسنده مقاله میگوید اسكولاستیسیزم در مسیحیتشرقی رشد نكرد; بر خلاف مسیحیت غربی كه از تفكر عقلانی یونان و روم متاثر بود.
اسكولاستیسیزم به مشكل فوق، یعنی تقدم و تاخر عقل و نقل، دچار شد. رنسانس، كه خود یك تفكر دینی است، ناشی از قبول تقدم عقل بر نقل است. البته مشكل این تفكر این بود كه عقل نوبت را به نقل واگذار نكرد. از این رو، رنسانس در عمل به كنار گذاشتن دین ره سپرد.
رابطه پروتستانتیزم و نهضت اصلاح دینی (Reform) :پروتستانتیزم زاییده نهضت اصلاح دینی است، نه خود آن، ولی از آن جا كه پروتستانتیزم محصول عمده نهضت اصلاح دینی بوده است، گاهی این دو را یكی میگیرند. نهضت اصلاح دینی سه ویژگی داشت: ۱. انسانمحور بود. در طرز تفكر انسان محورانه، در لزوم تدین انسان، بحث از نیازها و تواناییها و ناتوانیهای انسان شروع میشود; و به این امر ختم میشود كه بخشی از این نیازها را دین برآورده میسازد. و بدین سان به لزوم وجود دین میرسد. دیدگاه خدا محورانه، بحث را از اثبات وجود خدا، صفات خدا، افعال خدا و از جمله افعال او، خلق و هدایت، به لزوم وجود دین میرساند; ۲. بر فرد تاكید داشت; ۳. تاكید بر یافتههای خود بشر داشت; و مهمترین یافتههای عقل بشر را فلسفه یونان و روم میدانست. كالون و لوتر شخصیتهای اصلی نهضت اصلاح دینی بودند.
۴. بیزانس (Byzantium) شهری باستانی در نزدیكی استانبول فعلی است. این شهر در سال ۳۳۰ میلادی پایتخت امپراتوری روم شد و به قسطنطنیه (Constantinople) تغییر نام یافت.
۵. انسانگرایی یا اومانیزم (humanism) در معنی عام، به هر گونه گرایش یا جنبش یا مكتبی اطلاق میشود كه به نحوی برای انسان اصالت قائل شود. و در معنی خاص، اسم برای حركتی است كه طی دو قرن پدید آمد و فلسفه خاص خود را داشت. اصالتی كه این جنبش انسان گرایانه به انسان داد، سه وجهه دارد:
الف) وجهه معرفتی: به این معنا كه هر علمی علم انسان است; یعنی در مواجهه با عالم نباید گفت: عالم این گونه است، بلكه باید گفت عالم این گونه به نظر من یا ما میرسد. به عبارت دیگر، قوام علم به عالم و معلوم است، و از هر دو تاثیر میپذیرد. بنابراین، نسبیت فردی و نیز نسبیت نوعی (انسان، فرشته، حیوان) در علم راه دارد;
ب) وجهه وجودی: قدما وجود را ذومراتب میدانستند، و وجود انسان را در مرتبهای متوسط قرار میدادند. اومانیستها میگفتند: اگر وجودی فراتر از انسان باشد، فقط خداست. بنابراین، انسان یا گل سر سبد خلقت استیا گل سرسبد عالم هستی;
ج) وجهه اخلاقی: از لحاظ ارزش اخلاقی هیچ چیزی نیست كه بتوان انسان را فدایش كرد، یا از انسان خواست كه خود را فدایش كند.
۶. hellenism.
۷. Gospel.
۸. asceticism.
۹. Kiev.
۱۰. Petro mohyla.
۱۱. توماس آكوئینی، بزرگترین، پركارترین و عمیقترین نظریهپرداز كلامی كاتولیك است. او در دو هفته آخر عمرش، پس از مكاشفهای كه برایش رخ داد، در بستر بیماری به شرح و توضیح مكاشفهاش پرداخت و غلامش گفتههای او را مینوشت. او در حال اندوه گفته است: من در این مكاشفه عالم را از منظر خدا دیدم; و مشاهده كردم كه تمام علم و دانش و آموختهها و آموزشها و همه متانت من در پیشگاه خدا به قدر پر كاه و به اندازه ذرهای در فضای بیكران، ارزش ندارد; و در مقابل، غلامان ماستفروش در نزد خداوند گرانمایه بودند. ارتدكسها در دفاع از خود در برابر كاتولیكها به همین سخنان آكوئینی متوسل میشوند و میگویند شما از این همه نظریهپردازی و قیل و قال، در نهایت كسی مثل توماس آكوئینی خواهید شد، كه این گونه از دنیا رفت. پس بیایید به جای فهمیدن (Understanding) حقایق، آنها را در خود متحقق سازید .(Realizing) ارتدكسها، خود، به دنبال چنین امری هستند.
۱۲. Jesuit.
۱۳. Georges Florovsky.
۱۴. Hryhory Savych Skovoroda.
۱۵. peripatetic.
۱۶. Peter The Great.
۱۷. enlightenment.
۱۸. St. Petersburg.
۱۹. SergievPosad.
۲۰. Kazan.
۲۱. contemplative monasticism.
contemplation بیشتر در معنایی كه ما از آن به «مراقبه» تعبیر میكنیم به كار میرود. فرق میان contemplation با meditation ایناست كه meidtation درادیانی كه به خدای غیر شخصی قائلاند به كار میرود، اما در ادیانی مثل اسلام و مسیحیت كاربرد ندارد.
۲۲. hilo در فرهنگ یونانی نوعی شیفتگی و عشق است كه متعلق آن اموری انتزاعی، مثل عدالت، آزادی و حكمت است. دو نوع عشق دیگر در این فرهنگ وجود دارد كه متعلق آن، امر عینی است: ۱. عشق عطا كننده; مثل محبتخدا به بندگانش كه لفظ agape بر آن دلالت دارد; ۲. عشق گیرنده; یعنی عشقی كه در آن، شخص بهرهمندی خویش را میجوید، و غریزه جنسی در آن دخالت تام دارد، و لفظ eros بر آن دلالت میكند.
۲۳. Paisy Velichkovsky.
۲۴. quietude.
۲۵. prayer Of the mind.
۲۶. meditative discipline.
۲۷. منترا (mantra) نام هر یك از اورادی است كه در «وداها» (كتب مقدس آیین هندو) آمده است. هندویان برای شفای مریضان یا دفع شرور و ارواح موذی و... به قرائت و تكرار این وردها توسل میجویند.
۲۸. prager of the heart.
۲۹. Jesus - Prayer.
۳۰. divinization.
۳۱. neopatristic.
۳۲. John Meyendorff.
۳۳. Gregory Palamas.
۳۴. Pseudo - Dionysius.
۳۵. Maximus the Confessor.
۳۶. Symeon the New theologian.
۳۷. Vladimir Lossky.
۳۸. cataphatic.
۳۹. apophatic.
۴۰. الهیات شرقی، الهیات تنزیهی است. كار یوگی (مرتاض، جوكی) این است كه ببیند خدا چه چیزهایی نیست. دو توجیه قوی برای الهیات تنزیهی وجود دارد:
الف) توجیه وجود شناختی: به این بیان كه نتیجه منطقی بیمثل و مانند بودن خدا در همه ادیان، نفی هرگونه مساهمت و مشاركتخدا با غیر است، مگر این كه مفاد بیاناتی مثل آیه «لیس كمثله شیء» را به نفی مماثلت در صفات ماهوی، نه صفات فلسفی وجودی، مقید سازیم;
ب) توجیه زبانشناختی: اگر كسی خدا را از هر راهی، حتی كشف و شهود، بشناسد، لغتی برای بیان آن ندارد، مگر در مواجهه با كسی كه او هم این ادراك را داشته است، زیرا حتی اگر این ادعای ویتگنشتاین را هم بپذیریم كه زبان خصوصی امكان ندارد، باز هم مشكلی در كار است، كه برای بیان آن باید گفت در وضع لغت چهار چیز لازم است: ۱.اراده گوینده بر این كه هر وقت لفظ x را به كار برد، شیء o را قصد كرده باشد; ۲. توافق شنونده بر این كه هرگاه لفظ x را از گوینده شنید، شیء o را بفهمد; ۳. بین گوینده و شنونده این گونه توافق شده باشد; ۴. شیء در فضای ادراكی مشترك میان گوینده و شنونده قرار داشته باشد; یعنی عینی یا بین الاذهانی باشد.
شرط چهارم درباره خدا صادق نیست. بنابراین، برای حل این مشكل، در هر زبان، نزدیكترین لغتها را برای دلالتبر آن ادراك انتخاب میكنند و به كار میبرند. كاربرد الفاظی مثل عشق، مستی، می و ... در زبان عرفا به همین لحاظ است.
با این دو توجیه، الهیات تنزیهی بر الهیات تشبیهی ترجیح پیدا میكند، اما بی اشكال هم نیست; مثلا در مواردی كه اوصاف ضد و نقیض هستند، وقتی الهیات تنزیهی یك طرف را نفی كرد، خود به خود طرف دیگر اثبات میشود.۴۱. patristic theology منسوب به patriarch به معنی شیخ، بزرگ قوم، پدر طایفه (معرب آن: بطریرك) است، و به معنی الهیات آبایی یا مشایخی است كه بر مشایخ و آبا قبل از شورای نیقیه (۳۲۵ م) تكیه میكند، و سنت ارتدكس از این نوع الهیات است. اخیرا حركتی تحت عنوان Neopatristic theology مطرح شده است.
۴۲. Origen.
۴۳. اعتقاد به خدای غیر شخصی در مكتب نو افلاطونی در قالب نوعی نگرش به عالم، یعنی اعتقاد به سیطره نوعی یا ( theos را حاكم میبیند. ایرادی كه به ارتدكسها میگیرند آن است كه آنها الهیات تنزیهی خود را از نو افلاطونیان میگیرند، كه گرایش به خدای غیر شخصی دارند; حال آن كه خدا در الهیات ارتدكس شخصی است. از این رو، به آنها میگویند كه یا باید از الهیات تنزیهی، كه مایه مباهات شماست، دستبردارید; یا از كتاب مقدس، كه خدایش شخصی است. البته آنها را به دست كشیدن از آموزه كتاب مقدس و اعتقاد به خدای شخصی متهم میكنند.
۴۴. در مقابل سنت آبایی نوین، سنت فلسفه دینی (religious philosophy) مطرح شده است، كه سه ویژگی دارد: ۱.برخلاف سنت آبایی نوین، جنبه عقلی در آن بسیار قوی است و بیشتر روحیه عقل گرایانه دارد; ۲. گرایشهایی از قبیل انسان گرایی، تجدد گرایی، عقل گرایی، لیبرالیزم و حقوق بشر (دموكراسی) را در برمیگیرد. البته این به معنی كمرنگ بودن دینداری اینان نیست، زیرا آنها اصلا بر این عقیده نیستند كه این امور با دینداری سازگار نیست; ۳.طرفدار معنویت فرد انسانی هستند، كه با استناد به اصل اصلاح ناپذیری جامعه (به معنی اصلاح مطلق و رسیدن به جامعه آرمانی)، بر آناند كه با معنویت دینی اولا مانع ظلم و ستم متدین به دیگران بشوند; ثانیا نوعی آرامش درونی در میان جامعه فاسد برای او پدید آورند. از متفكران این سنت میتوان داستایوسكی، بردیایف و شستوف را نام برد.
۴۵. Aleksei Stepanovich Khomiakov.
۴۶. Ivan Vasilievich Kireevsky.
۴۷. Nikolai Vasilievich Gogol.
۴۸. Fyodor IvanovichTiuchev.
۴۹. Fyodor Mikhailovich Dostoevsky.
۵۰. Lev NikolaevichTolstoy.
۵۱. این لفظ دو معنی دارد: معنای اول، كه تمام علوم متعلق به انسان را در برمیگیرد; و معنای دوم، كه ویژه انسانشناسی است. هدف انسانشناسی، پی بردن به خصلتهای انسانی دست نخورده است، كه با مطالعه اقوام بدوی یا غیر متمدن، كه خصلتهای آنان تحت تاثیر تمدن عوض نشده است، امكانپذیر است; مثلا برای دانستن این نكته كه سیر تفكر بشر از شرك به توحید استیا برعكس، باید به سراغ این شیوه رفت، و تفكر انسانهای بدوی موجود را بررسی كرد. انسانشناسی، به معنی خاص، به دو علم تقسیم میشود: ۱. انسانشناسی كالبدی; ۲. انسانشناسی اجتماعی. حل پارهای از مسائل روانشناسی، جز از طریق این علم میسر نیست.
۵۲. Ludwig Feuerbach.
۵۳. Karl Barth.
۵۴. The Word of God.
۵۵. The Brothers Karamazov.
۵۶. خوشبینی (optimism) و بدبینی (pessimism) سه معنی غیر مانعهٔ الجمع دارند: ۱. غلبه خیر یا شر بر عالم; ۲.انتها یافتن جهان به خیر یا شر; ۳. اخلاقی بودن یا غیر اخلاقی بودن نظام عالم; یعنی آیا جهان كور ارزش ( value blind) استیا خیر. وقتی خوش بینی یا بدبینی به فیلسوفی نسبت داده میشود، باید دید كدام یك از این سه معنا مورد نظر است; مثلا داستایوسكی خوشبینی به معنی سوم را در نظر دارد; یا نیكلسون، اسلامشناس انگلیسی، در باره خوشبینی قرآن مقالهای دارد كه در آن جا قرآن را به این معنی خوشبین میداند كه معتقد است نظام عالم، خوبیها را رشد میدهد.
۵۷. Nikolai Berdyaev.
۵۸. Kierkegard.
۵۹. Nietzsche.
۶۰. یك نظریه در خداشناسی این است كه طریق خداشناسی از انسان شناسی میگذرد. البته مدافعان این نظر، مانند فوئر باخ، گاهی اغراض الحادی داشتهاند. تلقی دیگر از انسانشناسی، شناختخود برای شناختخداست. مهمترین نقطه توجه فلسفه دینی، كه در قرن نوزدهم و بیستم در روسیه پدید آمد، همین نوع انسانشناسی است. مهمترین نماینده این تفكر، داستایوسكی است، كه ادبیات و رمانهای او را ادبیات روانكاوانه میدانند. در این باره، ر. ك: یادنامه آیت الله خاتمی، مقاله «خود را بشناس» از استاد مصطفی ملكیان.
بیشتر الهیات ما و مسیحیان، الهیات ناظر به واقع است، نه الهیات عملی یا ناظر به عمل. البته اخیرا در سیحیتحركتی آغاز شده كه مفاهیم عملی (مثل توبه، صبر، توكل، تقوا و رضا) را مانند مفاهیم نظری (مثل لطف) مورد مداقه قرار میدهند. (یكنمونه بسیار خوب از الهیات عملی، كتاب الگوی محبت (The Model of Love) است، كه استاد مصطفی ملكیان آن را ترجمه كردهاند، و به زودی منتشر میشود. در این كتاب، ام الفضائل در دین مسیحیت، «محبت» دانسته شده است.) داستایوسكی میگوید: مهمترین سؤال برای بشر این است كه چه باید بكنم؟ و سؤالاتی مانند از كجا آمدهام، به كجا میروم، و ...، به این سؤال برمیگردد. بنا بر این فكر، الهیات نظری مقدمه الهیات عملی است. گرایش شدید سنت فلسفی ارتدكس به این تفكر است.
۶۱. Vladimir Sergeevich Solovyev.
۶۲. Schelling.
۶۳. Concrete idealism.
۶۴. Critique of Abstract Ideals.
۶۵. Godmanhood.
۶۶. اندیشه پیشرفت (progress) تفكری است كه در قرن شانزدهم در اروپا جوانه زد، و تا قرن هجدهم مخالفانش بیشتر از موافقانش بودند، ولی اكنون در سراسر دنیا بهسان وحی منزل است، و كسی فكر نمیكند كه میشود آن را نقد كرد. پیشرفت در این اندیشه به شش معناست: ۱. پیشرفت در علوم تجربی; ۲. فن آوری; ۳. رفاه مادی; ۴.آرمانهای اجتماعی. (عدالت، آزادی، برابری، نظم و امنیت); ۵. آرمانهای اخلاقی; ۶. قابلیتها یا استعدادهای روحی (مثل هوش و عمق فهم). كسانی مثل سلوییف معتقدند بشر حتی از نظر قابلیتهای روحی نیز رشد میكند. هم اكنون نهضتی بهنام نهضت جدید (New Movement) یا عصر جدید (New Age) در امریكا در جریان است كه جیمز رد فیلد رهبری آن را بر عهده دارد. وی معتقد است آن معارفی كه عارفان قدیم در اواخر عمرشان بدان دست مییافتند، امروزه در اوایل عمر بشر قابل وصول است. مهمترین كتابهای وی، كه به فارسی ترجمه شده است، عبارتاند از: بینش وهم، جهان بینشها، سفر به كوهستان، مبارزه معنا یا: نبرد كننده برای معنا، فریاد ناشنیده معنا.
۶۷. ecumenism.
۶۸. anti - Semitism.
۶۹. Pavel Aleksandrovich florensky.
۷۰. LevPlatonovich Karsavin.
۷۱. Semyon LiudvigovichFrank.
۷۲. The Justification of the Good.
۷۳. Aleksei Fyodorovich Losev.
۷۴. The Meaning of Love.
۷۵. Vasily Vasilievich Rozanou.
۷۶. kabbalistic.
۷۷. Theologoumenon Sophia.
۷۸. Sergei Nikolaevich Bulgakov.
۷۹. Sohiology.
۸۰. John D. Zizioulas.
۸۱. Khoruzhii.
۸۲. Palamite theology.
منبع : موسسه گفتگوی ادیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست