جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


باله نیز می میرد


باله نیز می میرد
«باله با انگشتان شکسته» تا تبدیل شدن به درام، چند گامی فاصله دارد. گام هایی که برنداشتن شان، نمایش را در میانه رسیدن به درام متوقف می سازد و موجب می شود که نمایشنامه طلا معتضدی و اجرای فرهاد شریفی در مردابً توصیفاتی فرو رود که مبنای علی و معلولی ندارد و فاقد عمل نمایشی است. با این فرو رفتن، تمامی مقدمات چیده شده در طول نمایش را نیز زیر سوال های بسیاری می برد که با پایان ناتمام نمایش به ذهن تماشاگر هجوم می آورند. پرسش هایی که طرح شان در ذهن، به جای باله، تصویر درجا زدن های مذبوحانه یی را ترسیم می سازد که سرنوشت نمایش را به فرو رفتن در هاله یی از ابهام و ارجاعات گنگ و فاقد منطق روانکاوانه ادعا شده، می کشاند؛ چه آنکه «باله» آن هم با انگشتان شکسته، حد اعلایی از مهارت و توانایی را طلب می کند که از آن در نمایشً معتضدی - شریفی، نشانی نیست.
بازگشت صبا پس از ۱۰ سال از زندان به خانه مادری اش، محمل و بستر روایتی قرار می گیرد که ادعای نقد نظام پدرسالار و به تصویر کشیدن مظلومیت زنان را در دستور کار دارد.
بازگشتی که صبا را در برابر خواهرش «صنم» قرار می دهد تا از خلال مرور خاطرات گذشته آن دو ، مثلاً مجال و زمینه یی برای به تصویر کشیدن «هیستریای» زنانه در جهان متنی فراهم شود که ادعای پرداختی روانکاوانه به رفتار و اعمال شخصیت ها را دارد .
در همین راستا، نمایش تقابل صبا و صنم با یکدیگر با جانبداری صبا از پدر و صنم از مادر محقق می شود. تقابل و تضادی که مثلاً قرار است از یک مادر به غایت سلطه جو، در پایان و با چرخشی باله دار، تصویر زنی را به نمایش گذارد که در نظام پدرسالار حاکم، برای ابد فراموش شده است.
البته چرخشی که در سیلان جهان نشانه های بی هدف و رها شده در بستر توصیفات، هیچ گاه جایگاه و منطق حقیقی اش را بازنمی یابد و به سبب همان انگشتان شکسته متن، اصلاً عملی نمی شود.
پس محمل روایی انتخاب شده مبتنی بر ایجاد تقابل میان دو خواهر بر سر مادری است که از زاویه دید هر یک از دختران به گونه یی متفاوت تفسیر و تصویر می شود. در نهایت نیز این زوایای متنافر در گرایً چرخشی خام دستانه در باله، با یکدیگر تلاقی پیدا می کنند و همسو، به قواعد قراردادهای نظام پدرسالاری می تازند که گویا باید در مقام علت و عامل سختگیری های مادر در نحوه تربیت دو دخترش به شمار آید. هر چند که راه رسیدن به این مقصود از نیمه های راه وارد بیراهه می شود و به سبب فقدان پرداخت دراماتیک و نیز نبودن چرخه یی از اعمال نمایشی مبتنی بر روابط علت و معلولی، نمایش از دستیابی به منظوری که ادعایش را دارد، باز می ماند،
با این اوصاف، طبیعی است که زنجیره علی و معلولی نمایش، در فقدان عمل نمایشی از هم بگسلد و تا پایان ، آن جا که سپیده صبح می دمد، نیز کامل نشود؛ چرا که حلقه روابط و پیونددهنده دو روایت صبا و صنم از مادر، سرانجام با طرح این مساله همسو می شود که مادرً سلطه جو و سیادت طلب در جوانی رقاصً باله بوده و بعد از ازدواج به سبب تمایل نداشتن شوهرش، باله را کنار گذاشته است و این امر با بیان این مساله توسط صنم، مبنایی قرار می گیرد که به واسطه آن، نمایش از تماشاگر انتظار دارد تغییر ذهنیت صبا و چرخش دید او نسبت به مادرش را بپذیرد، مادری که با وسواس بیمارگونه اش و نحوه تربیت سختگیرانه اش، تلاش کرده به دخترانش به جای آداب زنانه، منش و رفتار مردانه بیاموزد، لابد برای آن که شوهر این زن، که او باله را به خاطرش کنار گذاشته، ترکش کرده است.
اقدام تلافی جویانه مادر نیز به ظاهر قرار است واکنش «مده آ» را، پس از اینکه «جیسون» او را ترک کرد، در ذهن تماشاگر تداعی کند. با این تفاوت که مادر ً«باله با انگشتان شکسته» به جای قتل دو فرزندش - ثمره های عشقش - تلاش می کند تا تنفر از جنس مرد را با پرورش دخترانی جبران کند که خصلت های مردانه دارند. شاید برای آن که سرنوشت دخترانش با او همانند نشود و شاید برای جبران و تلافی ظلمی که بر او رفته است. از همین رو است که بسنده کردن به ایجاد این تناظر، باعث می شود منطق اعمال و رفتار صبا و صنم به دست فراموشی سپرده شود و دیگر اقدامی در راستای تبیین دراماتیک چند و چون اتفاقات و وقایع صورت نگیرد. پرواضح است که موقعیت تصنعی ایجاد شده که با بازگشت صبا، پس از ۱۰ سال حبس کشیدن آغاز می شود، تنها بهانه یی است برای ایجاد بستری به منظور بروز درگیری میان دو خواهر تا در آن میان، پایه های دیرپای پدرسالاری مورد هجوم واقع شود؛ غافل از آن که نمایش به سبب گفت وگوهای بی هدف و واژه پرانی های بی سمت و سو - در حالی که عملاً هیچ اتفاقی روی صحنه نمی افتد و شخصیت ها فقط حرف می زنند - قابلیت به دوش کشیدن بار چنین انتقادی را ندارد و به این وسیله تنها بر وجه شعاری و کلیشه یی مسائل مطرح شده، دامن زده می شود و تصنعی بودن این دفاعیه که در نهایت به ضد خود تبدیل می شود، بیش از پیش آشکار می شود.
با این تفاصیل، بستر توصیفی روایت و پرحرفی شخصیت ها، در مجموع کلیت نامنسجمی را به نمایش می گذارد که از اثرگذاری بر تماشاگر عاجز و ناتوان است و از این رو رغبتی نیز در او، برای دنبال کردن خط سیر وقایع برنمی انگیزد. این گونه است که نمایش با چرخش های ناموزون خود، هر لحظه بیش از پیش از تماشاگران فاصله می گیرد تا حدی که سرانجام در فقدان برقراری ارتباط با مخاطب در تاریکی صحنه فرو می رود و همانجا فرو می ریزد و می میرد و برای همیشه فراموش می شود؛ حتی اگر به ظاهر سپیده صبح دمیده باشد.
اشکان غفارعدلی
منبع : روزنامه اعتماد