یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا


آیا تئاتر زنده می ماند؟


آیا تئاتر زنده می ماند؟
تئاتر در روزگار ما معضلی است و نه فقط برای ما، كه در سراسر عالم ، مگر برای آنان كه تئاترشان ریشه در سنت و یا اساطیر داشته است. بعضی ها معتقدند كه تئاتر دیگر مرده است ؛ من از آنان نیستم ، اما از سر تصادف باید بگویم كه چندان هم زنده نیست . بعد از نود سال كه از تولد سینما می گذرد، تئاتر هویت مستقل خویش را به ناچار در عرصه هایی می جوید كه سینما در آن راه ندارد. تئاتر چاره ای جز این ندارد كه خود را در آنجا كه سینما نیست پیدا كند. هنرهای سنتی نیز به بلیه ای دیگر از یك لحاظ به مانحن فیه ارتباط دارد گرفتار آمده اند. سفالگر كه دیگر بازاری برای هنر خویش نمی یابد، خود را باب طبع توریست ها می آراید و تن به ابتذالی می دهد كه با این انفعال ملازم است . آیا بر سر تئاتر ما نیز همین آمده است ؟
سینما مشتریان تئاتر و رمان را دزدیده است و در سالن های تئاتر جز خود اهل تئاتر و روشنفكرانی كه لابه لای كهنه ها و عتیقه ها در جست و جوی حس نوستالژی هستند ، دیگر كسی باقی نمانده است . روشنفكرمآبان ، یعنی آنان كه تنها آنچه را كه نمی فهمند تحسین و تقدیس می كنند و از هر آنچه آنان را به خود مشغول كند به عالم «پیچیدگی و انتزاع » می گریزند، اكنون روی به تئاتر آورده اند. سینما مخاطبان خویش را در میان «ساده ترین مردمان » جسته است و بنابراین ، هرگز به طور عام نمی تواند روی به پیچیدگی و انتزاع بیاورد. مگر سینمایی كه آن را «سینمای هنری » می نامند و مخاطبانش «از ما بهتران » اند و از ما بهتران كسانی هستند كه از هنرمندی و تفكر فقط به پز و پرستیژ آن بسنده كرده اند و همین است كه آنان را به جای رسوخ در علم ، به سوی پیچیدگی متظاهرانه رانده است . پیچیدگی متظاهرانه روشنفكری سرابی است كه در ظاهر خود را عمیق و پر راز و رمز می نماید، اما در باطن توهمی بیش نیست . این متاع فقط به درد پز دادن و جلوه فروشی می خورد و لاغیر، و اگر انسان از جلوه فروشی مستغنی شود خواهد دید كه دیگر هیچ چیز جز رسوخ حقیقی در علم او را راضی نمی دارد. پس اگر سینما مخاطبان خویش را از میان ساده ترین مردمان برگزیده ، سینمای روشنفكرمآبانه سطحی ترین مردمان را مخاطب خود گرفته است، و هم اینان بیش ترین مخاطبان تئاتر نیز هستند. تئائر امروز ایران به تبع غرب و به حكم ضرورت هم سخنی با این جماعت – كه ذكرشان گذشت – در مردابی از اسنوبیسم ۱ مفرط ، مستغرق در فرمالیسم و مناظرات پیچیده متظاهرانه و متفلسف شده است . تفكر فلسفی در ظاهر برای غیر اهل فلسفه پیچیده است و روشنفكران این مرز و بوم را همین تئاتر ما نیم نگاهی از سر عنایت به فرهنگ ایرانی انداخته ، باز هم نگاه او آن گونه است كه یك سیاح و یا مستشرق غربی به ایران می نگرد. چنین تئاتری نمی تواند با مردم مخاطبه كند، و تا چنین باشد، تئاتر محتضری است كه مرگ را انتظار می كشد.
... و اما روی آوردن به مردم لزوما با ابتذال همراه نیست . اگرچه تفرعن روشنفكرمآبانه حكمی جز این دارد. آنها برای حفظ ظاهر سنگ مردم را به سینه می زنند ، اما حتی در این مقام نیز نمی توانند سخن از «ناآگاهی مردم و رسالت تاریخی روشنفكرانه كه قیادت عوام الناس به سوی بهشت موعود زمینی است كه در جهان روی می دهد و در هر خراب شده ای ، هر كس ریشی پروفسوری و یا سبیلی استالینی گذاشت و یا در عالم وهم، بین خود و ژان ژاك روسو و یا اصحاب دائره المعارف نسبتی برقرار كرد. فورا باید او را گرفت و بر صندلی صدارت نشاند! رسوخ در علم دشوار است و مراتب و مناسكی دارد، اماتظاهر به علم كه دشوار نیست ؛ هر كس سه چهار ماه جدول روزنامه ها را حل كند، آن قدر اطلاعات عمومی خواهد داشت كه بتواند در عالم وهم ، رسالت سنگین قیادت مردم (!) را بر عهده بگیرد.
آبشخور تئاتر – به معنای عام – همان سرچشمه آداب و سنن و آیین های مردمی است و در هر جایی از سیاره خاك كه این مولود مادر خویش را انكار نكرده ، تئاتر نیز زنده است ؛ شاید «كابوكی» ۲ مثال مناسبی باشد .
و اما ما ینفع الناس فیمكث فی الارض یعنی كه در روی این سیاره هر آنچه به نیازی ذاتی در وجود انسان جواب نگوید پایدار نمی ماند ؛ و چگونه جز این باشد ؟ لفظ «نیاز» را به مفهومی كه در فرهنگ و زبان رسانه ای مصطلح است به كار نگرفته ام چرا كه در این فرهنگ ، نیاز بشر متوجه «استمرار وضع موجود » است و كمال موهومی كه آن را در بهشت زمینی لذت و فراغت می جوید... و اما معلوم نیست كه نفع انسان نیز در همان باشد كه او خود می طلبد. تشنه ای كه سراب را بهشت می انگارد نفع خویش را در وصول به همین مطلوب موهوم خود می بیند . یعنی كه اشتباه در آنجا روی نمی دهد كه تشنه ای خود را گرسنه بینگارد- و اصلا لفظ « تشنه » بر كسی اطلاق می شود كه طلب آب عین وجود اوست – بلكه اشتباه در آنجا رخ می نماید كه تشنه ای در طلب آب، سراب را بدل از واحه ای سرسبز می گیرد و پای طلب در طریق آن می نهد. می دانم كه در این دو قرن اخیر ، چگونه دیكتاتورها با همین استدلال مردمان را فریفته اند، اما مگر لیبرالیسم با استدلالی وارونه این ، مردمان را به كام دیكتاتوری پنهان در پس نقاب دموكراسی نكشانده است ؟ اگر دیكتاتورها با این استدلال كه مردم خود قدرت تشخیص نیازهای واقعی خویش را ندارند وجود خود را توجیه كرده اند ، دموكراسی غربی نیز عرش دیكتاتوری خویش را بر بنیان سخیف ترین نیازهای بشر امروز بنا كرده است .
چه نسبتی بین انسان و تئاتر وجود دارد؟ ارسطو پیدایش تراژدی را به مناسك مذهبی پرستش دیونیسوس۳ و یا باكوس ۴ باز می گرداند. درباره صحت و سقم این سخن روا نیست كه دچار تردید شویم . حیات انسان را بدون پرستش و آیین ها و مناسك نمی توان معنا كرد. وضع بشر در این روزگار در تمام طول حیات او بی سابقه است : علم به اسباب جایگزین شرایع گشته است و بشر در عالم وهم خود را مستغنی از مذهب می بیند. این بی نیازی اگرچه توهمی بیش نیست ، اما عالم مناسك را ویران كرده است و انسان كه از طریق مناسك خود را در افق این جهان معنا می كرده است ، مطرود از آسمان و رها شده و سرگردان ، حتی نمی داند كه در انتظار چیست – و البته این سرگردانی لازمه تحق دوران تازه ای است كه فرا می رسد . یك چند فلاسفه جای انبیا را گرفتند و تعقل محض جایگزین تعقل مذهبی شد. فلاسفه مردمان را به مذاهب فلسفی و ایدئولوژی ها فرا خواندند تا پوزیتیویسم صورتی متعارف به خود گرفت و اوتوپی علمی جانشین بهشت آسمانی شد و بشر را در عالم وهم و برای ایامی چند از این آرمان فطری مستغنی كرد. چنین امری جز در عالم وهم امكان پذیر نیست و لاجرم دیر نمی پاید. چنین شد و دیر نپایید و آن دوران دیگر به سر آمده است و انسان ، خسته از جست و جویی بی حاصل ، به تدریج در می یابد كه قرن ها نقش حقیقت را در سراب می جسته است . شریعت نسبت میان انسان و حقیقت وجود اوست و مناسك صورت مثالی و متنزل شریعتند كه حقیقت آن را پاس می دارند. وجود بشر رابط میان عوالم غیب و شهادت است و این سرگردانی كه اكنون به آن دچار شده ، مكافات گناه نخستین اوست . تا آنگاه كه بشر وجود خود را در ابزار و اسباب بجوید راه سفر به آسمان حقیقت را نخواهد یافت. با آپولو نیز جز تا ماه نمی توان رفت و سفر حقیقی جز با انقطاع از اسباب ممكن نیست ... و اگر انسان را برای سفر به آسمان ها نیافریده اند، این میل پرواز در درون او از كجا آمده است ، و این ندایی كه او را از درون به آسمانی فراتر از همه آسمان ها فرا می خواند؟
انسان می داند كه حقیقت وجود او در مقامی فراتر از این تعلقات روزمره زمان فانی است . او چون به درون خویش می پردازد، خود را سرمدی و جاودانه می یابد و چون پای در طریق معیشت می نهد، راه را پوشیده در مناسبات فناپذیر زمان و مكان می بیند. انسان نیازمند رشته های محكمی است كه او را به اصل آسمانی اش پیوند دهند، كه اگر این رشته بریده شود وجود او چون خاكستری در باد پراكنده خواهد شد. انبیاء اخبار غیب را بر انسان ها باز می گویند؛ شعرا نیز، شعرا تلامیذ الرحمانند و قلبشان لوحی است قابل قلم وحی . شعر انسان را از زمین تفصیل بر می كند و به معراج عالم اجمال می برد. موسیقی الحان بهشتی را محاكات می كند و عوالم ناگفتنی را باز می سراید. تئاتر نیز ریشه در آیین ها و مناسك دارد و انسان در آیین ها و مناسك تجربیات آسمانی خود را محاكات می كند و خاطرات ازلی خود را باز می جوید و از عاقبت خویش می پرسد و جواب می گیرد . داستان ، مجرد از آنكه آن را به مفهوم رمان بگیریم و یا به معنایی كه قصه در گذشته ها داشته است . می تواند صورت های مثالی حیات انسانی را پدید آورد، كه اگر چنین باشد ، انسان در قصه خود را باز خواهد یافت و مبدا و معاد خویش را باز خواهد شناخت ؛ در شخصیت های مثالی آن خود را باز خواهد دید در نسبت با دیگر انسان ها ، و در وقایع مثالی آن صورتی كلی از زندگی انسانی را باز خواهد جست و اینچنین ، از بند تعلقات روزمره زمان فانی و عادات و ملكاتی كه حجاب حقایق هستند خواهد رست و تزكیه خواهد شد. كاثارسیس ۵كه ارسطو آن را غایت تراژدی می داند به این معنا نیست ، اگرچه این لفظ را به اشتباه «تطهیر» و «تزكیه » ترجمه كرده اند. ارسطو در كتاب «سیاست » این لفظ را اشتباه به معنای «رهایی از رنج » نیز آورده است و تفسیر مناسب با تفكر غالب در این روزگار آن است كه كاثارسیس را به معنای غیر اخلاقی آن بازگردانیم . ارسطو غایت تراژدی را آن می داند كه بشر را از رنج ترس و شفقت و از این چرخه بی حاصل كه در این عالم به آن گرفتار است رهایی بخشد و آنچه امروزی ها از هنر می طلبند نیز همین است ، اگرچه در معنایی بسیار نازل تر.
هنر امروز به بیان اوهام وعوالم فردی محدود شده است و هنرمند دیگر نماینده «من تاریخی بشر» و یا «حیثیت كلی انسانی » نیست . او تجربیات شخصی و تعمیم ناپذیر خود را باز می گوید، آن هم به زبانی كه مخاطب خاص دارد و مردمان در نمی یابند. بشر امروز خود را گم كرده است و هر چه هست ، همین گمگشتگی است كه در آثارش محاكات می شود. شعرش شعر گمگشتگی است و موسیقی اش نوای گمگشتگی . در داستانها نیز همین گمگشتگی را حكایت می كند بی آنكه خود بر آن آگاه باشد . در نمایشنامه ها نیز . «در انتظار گودو» ۶حكایت گمگشتگی بشری است كه حتی دیگر نمی داند در انتظار چه باید باشد. اگر انسان خود بر این گمگشتگی آگاهی یابد، این دوران به سر خواهد رسید و حكمت حدوث چنین عصری نیز در همین جاست . چاره ای نیست مگر آنكه انسان نخست ورطه عدم خویش را بیابد تا در قیاس با آنچه نیست ، خود حقیقی خویش را باز شناسد، آن سان كه سپیدی را در تعارض با سیاهی می توان شناخت . حیات انسان امروز هزار تویی است كه راه جز به سرگردانی نمی برد و رمان نو حكایتگر همین سرگردانی است ؛ آیینه ای است كه بشر فلك زده خود را در آن تكرار می كند. همراه با تنزل شأن هنر و هنرمند، تئاتر نیز در پیوند با رمان نویسی و دیگر هنرهای عرصه بان اوهام و عوالم شخصی و تعمیم ناپذیر هنرمندان منفصل از مردم شده است ، اگر چه در این میان می شود: «مسخ» كافكا، «كرگدن » ۷ یونسكو، « در انتظار گودو..» حكایتگر یك تجربه جمعی و تاریخی هستند، تجربه ای از یك دوران تاریخی كه اكنون می توان با اطمینان گفت كه سپری شده است .
با پیدایش سینما، تئاتر غرب ، خزیده در مغاك یك انزوای تاریخی ، ناگزیر شده است كه به عرصه ای بسیار محدود و تنگ برای حیات خویش اكتفا كند. تاریخ هنر مدرن تاریخ تحول تئاتر نیز هستن و اكنون تئائر غرب . منفصل از خرق ناپذیر معنا و محتواست ، لحظات احتضار خویش را طی می كند. اما برای ما اقوامی كه در تاریخ غرب شریك نشده ایم دوران اضمحلال غرب با ظهور دیگر باره خورشید هویت ما از محاق غربت ملازمت خواهد داشت. دانایی میراث یونانیان نیست و من لازم نمی دانم كه حتما برای درك هنر نمایش متوسل به ارسطو شویم . ریشه تئاتر در آیین های نمایشی است كه به عوالم سرمدی را باز می گویند. تئاتر شرق می تواند با رجعت به سوابق تاریخی و ملی خویش زنده بماند و در این طریق ، پیش از هر چیز باید عنان تقلید را از گردن باز كند و زنجیرهای رعب و شیفتگی به غرب را از دست و پای خویش بر درد. معرفت نسبت به تئائر غرب و سیر تحولی كه پیموده است مقدمه خودآگاهی ماست ، اما این معرفت باید از منظر تفكر مستقل ما حاصل آید نه از آن طریق كه غربیان خود خویشتن را معرفی كرده اند.پیشینه تئاتر بومی ما در تعزیه ، سوگ سیاوش ، نقالی و پرده خوانی ، نمایش های روحوضی و خیمه شب بازی محدود می شود . تئاتر ما در رویكرد به این سوابق ملی باید از تكرار در قالب های تجربه شده گذشته پرهیز كند و به جایگاه خاص خویش را در فرهنگ امروز و تاریخ فردا بیابد. منظر نگاه ما به تئائر بومی نیز باید تغییر كند. ما خود را هنوز از نگاه توریست ها و مستشرقین می نگریم و اگر چنین باشد ، تعزیه و یا نمایش روحوضی نیز در پیله اسنوبیسم و روشنفكر نمایی خفه خواهند شد. حضور تعزیه و یا سیاه بازی در جشنواره های تئائر اروپا از چنین منظری انجام می گیرد و از این منظر ، تعزیه كه بازآفرینی تمثیلی تراژدی كربلاست ، به كلكسیون مظاهر نوستالژیك تمدن های فراموش شده باستانی خواهد پیوست و یا همچون هنرهای دستی و روستایی ، به كالایی كه جز به مذاق اشراف و مستشرقین و توریست ها خوش نمی اید تبدیل خواهد شد.
هنر امروز منفصل از مردم است و هر جا مخاطب هنر مردم باشند هنر از اسنوبیسم دور خواهد شد و راهی برای خروج از لابیرنت روشنفكر نمایی خواهد یافت . هنر نمایش اگر ریشه در خاك فرهنگ و ادب این مرز و بوم بدواند، عرصه های دیگری نیز برای ادامه حیات خواهد یافت ، چنان كه در سال های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی چنین شد و گروه هایی نمایشی خود پرورده ای از میان مردمان پایین دست سربرآورد؛ اما این نهال های نازك مورد بی مهری باغبان واقع شدند و از تشنگی خشكیدند. تئاتر امروز ایران مصداق شجره ای است كه ریشه درعمق خاك ندارد و به طوفانی نه چندان شدید فرو خواهد افتاد... دوران جلوه فروشی طاووس پیر غرب گذشته و آن شیفتگی جنون آمیز كه ما را از تأمل و تفكر در خودمان باز می داشت فرو نشسته است . عهد بشر با خدا تجدید گشته است و اگر تئاتر از مقتضیات این تجدید عهد تاریخی غفلت كند ، سر از بستر این بیماری بر نخواهد داشت و خواهد مرد؛ و اما ما ینفع الناس فیمكث فی الارض.

۱-Snobbisme: نظر و رفتار توأم با تظاهر و عجب و خودستایی و فضل فروشی، خصوصا در هنر و تفكر-.و.
۲- Kabuki، نمایش سنتی ژاپن .-و.
۳- رعد/۱۷
۴-Dionysus: خدای شراب ، و نیز خدای آیین پرستش باروری طبیعت .-و.
۵- Bacchus: نام رومی دیونیسوس.-و.
۶- En attendant Godot: (۱۹۵۶) ؛ نمایشنامه ای از ساموئل بكت (۸۹-۱۹۰۶) ، نویسنده ایرلندی .-و.
۷- Rincoceros: (۱۹۶۰)؛ نمایشنامه ای از اوژن یونسكو (۹۴-۱۹۰۹) ، نمایشنامه نویس فرانسوی .-و.
منبع : بنياد انديشه اسلامي