جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا
آرمان گریزی و مفهوم ستیزی در شعر
در قلمرو هنر و ا ندیشه، سالها قبل مطلبی را در جایی خوانده بودم به این مفهوم که زندگی به معنای واقعی، در زیبایی تلاش و کوششی است برای رسیدن به هدف و بودن در تمام لحظات باید با هدفی عالی همراه باشد و این ملکه ذهنم گشت تا به امروز برای نگاه آثار هنری و ارزیابی آن در این قاب.
بیشترین تجلیات هنر، در اندیشهای است که در متن نهفته و اندیشه وقتی قوی و موثر خواهد بود که صاحبش از شعور اجتماعی نیرومندی برخوردار باشد. بنابراین، شعور هم در خلق آثار هنری و هم در ساختمان اجتماع، از عناصر لازم، به شمار میآید و از آنجا که واقعیتهای موجود هم آگاهی بشر را تعیین میکند، نتیجه این تاثیر و تاثر، چیزی میشود که اکنون ما و جوامع دیگر هستیم.
شعور، فرآوردهای است از سه عنصر علم، ایدئولوژی و هنر و آرمان در متن آن، مجموعهای از اندیشههاست که منافع مشترک طبقهای خاص را بیان میکند و آرمانگرایی هم پیشینهای به همراه دارد که پویاست و بیانگر فهم یک طبقه از شرایط روز در عصر خویش. به این ترتیب، آرمان و آرمانگرایی در حوزه شعور و خلق آثار هنری، نقش اول را میتواند داشته باشد.
یکی از وجوه آرمانگرایی، علاوه بر تاثیر پذیری از جامعه، استقلال نسبی آن تحولات اجتماعی، روابط اقتصادی، سیاسی و ... است که با خلق آثار پیشرو، میتوان به حرکت جامعه در مسیری عالیتر کمک کرد. به این ترتیب، شعور اجتماعی خود را به شکلهای آرمان سیاسی، قضائی، اخلاقی، مذهب، فلسفه و هنر و زیبایی شناسی نشان میدهد.
هنر به عنوان شکلی از شعور اجتماعی، در ارتباطی مستمر با روابط اجتماعی انسانها، بیان کننده آلام، آرزوها و شکستهای آنهاست که به صورت نقاشی، موسیقی، شعر، فیلم، عکاسی و ... تولید میشود تا وظیفه آرمانی خویش را که همانا برانگیختن احساسات آدمی و تاثیر آن در ارتقای شعور اجتماعی است، انجام دهد و برای رسیدن به این هدف، هنرمند باید از عناصر آرمانی، زیباییشناسی و شناخت بهره ببرد.
در خلق آثار هنری، مطلق کردن یکی از سه عنصر فوق، دور شدن از هدف و خطاست. مثلا مطلق کردن زیباییشناسی، رویکرد “هنر برای هنر” را در پی دارد که ارتباطی با اجتماع و هنر واقعی ندارد. حذف انسان در تولیدات هنری، چیزی خواهد شد که حداقل هنر نیست.
هنر بنا به ماهیت خویش، نمیتواند از آرمانگرایی جدا باشد؛ زیرا هنرمند در میان آدمیان و تحولات جاری جامعه زیست دارد، پایش به زمین بند است و نمیتواند در خلا زندگی کند و تعهد خویش را نسبت به جامعه از یاد ببرد.
هنر باید در بستر جامعه جاری شود و منبع تغذیه آن نیز جامعه باشد و بدون اینکه در آن فرو نشیند، به ارتقای آن بیندیشد. هنر نمیتواند فقط بازتاب واقعیت باشد، بل یکی از اجزای مهم سازنده آن نیز میتواند باشد. “هاتری ماتیس” (نقاش) میگوید:
“هنر نشانی از دوران تاریخی خود دارد، اما هنر بزرگ آن است که این نشان به ژرفترین وجه بر آن نقش بسته باشد.” در اروپا، وقتی “اکسپرسیونیسم”، جهان “ناتورالیستی” را برای خود ننگ میبیند، جهانی که دنیای بورژوازی را غیر قابل تغییر میداند، به آن حمله میبرد تا روابط اجتماعی دیگری به پا سازد. هنرمند بزرگ، کاری جز این نمیتواند بکند و هنرش را در حوزه “رئالیسم” ارائه میدهد؛ مثل شکسپیر، بالزاک و تولستوی.
هنر رئالیستی در سه دوره تکوینی خود که شامل یونان باستان، رنسانس و فرانسه اوایل قرن نوزدهم است، آثاری تولید میکند که روابط جاری و پیچیده میان طبیعت، انسان و تاریخ را بیان میکند؛ یعنی همان نقشی از اجتماع را بر هنر میزند که “ماتیس” نقاش گفته بود. انجام این کار هم صرفا به توانایی هنرمند وابسته نیست، بلکه به موضوع تاریخی و جهانبینی او مرتبط میشود.
وقتی هنرمند فقط عکاس جامعه باشد، بدون اینکه وارد ماهیت پدیده شود و روابط پیچیده موجود و معنای تاریخی آن را بشناسد، چیزی ارائه خواهد داد که میتوان آن را “رئالیسم جعلی” نام نهاد که نهایتا “ناتورالیسم” تلقی میشود؛ مثل کارهای “زولا” به گفته “ایگلتون”: اگر ناتورالیسم عینیت انتزاعی است، فرمالیسم، نوعی ذهنیت انتزاعی است” که هر دو با “رئالیسم” بیگانهاند.
هر چیزی میتواند در تولید هنر نقش داشته باشد، از هنرمند که بگذریم، ناشر، رابطه ناشر و هنرمند و روابط دیگر. به عبارتی، هنرمند راستین فقط و فقط با سوژهها سرو کار ندارد، بلکه پیرامونش ابزاری هستند که در خلق اثر هنری دخالت دارند و تعهد هنرمند در این است که با ابزار موجود، چگونه میتواند مخاطب را به صورت همکار خود درآورد. مثلا “والتر بنیامین” معتقد است تکنیک مونتاژ برای کمک به تماشاگر، اصل بنیادی تولید هنری در عصر تکنولوژی است.
تلاش هنرمند در این است که از برانگیختن صرف احساس بپرهیزد و مخاطب را وادارد تا “اندیشهورانه” احساس کند و نشان دهد که چگونه مخاطب، شرایط زندگی خود را تجربه میکند. بنابراین، چیزی در خلق هنر باید باشد که در توان هیچ مکتبی در دنیای هنر نیست و آن هم نگاه هنرمند به جهان است که تکنیکها پاسخگوی آن نیستند. در غیر این صورت، هنر کالایی است که خرید و فروش میشود و کاری به روابط اجتماعی ندارد و حداکثر به نمایش مجموعهای از “عاملها” میگویند که: “هر جا هنر باشد، انسانیت هم آنجاست”.
نوآوری در شعر هم میتواند در این مدار بچرخد. اگر خلاقیت و نوآوری، بدون تکیه به سابقه تاریخی شعر، از “منطق شاعرانه” بگریزد و از نقش روزگار در آن اثری نباشد، نوآوری محسوب نمیشود که هیچ، ضد شعر هم هست. وقتی شاعری میگوید: “محدویت این پنجره (آرمانگرایی)، در آن است که بخش کوچکی از تجربه بشری را بر شما آشکار میکند”، شاعر با حذف این پنجره، کدام دریچه را میگشاید که رنگ و بوی آدمی از آن به مشام برسد؟ بخش کوچک یا بزرگ تجربه بشری را تاریخ و حوادث ماضی و جاری جامعه تعیین میکند؛ مثل پنجرهای که نیما در شعر و هدایت در داستان نویسی گشود. وقتی آرمانگرایی و سیاست، بخش کوچکی از تجربه بشری تلقی شود، سیاستی که در پشت آن قوانینی حضور دارد که از اقتصاد تا اخلاق را شامل میشود و شهروند را براساس رعایت یا عدم رعایت آن، خادم یا خائن، محترم یا مجرم میشمارند، چه دریچهای بزرگتر از آن میتواند باشد؟ کدام هنرمند متعهد یا فیلسوف عاقلی گفته است که فقط باید از یک دریچه سخن گفت و دریچههای دیگر را بست؟ درک صحیح رابطه هنر و سیاست، شرکت هنرمند در انتخابات، زنده باد مرده باد و شعار سیاسی نیست که هنرمند رنگ پریده با افتخار بگوید: “ما که اصلا به سیاست کاری نداریم، ما فقط هنرمندیم” و واقعا هم هنرمندانه از تبیین هر چیز که مربوط به لیاقت تاریخی مردم است، فرار میکند. در این مورد، “شانتال موفه” نظریهپرداز سیاسی، برای توضیح تفاوت “سیاسی” و “امر سیاسی”، از نظریه “هایدگر” که بین “موجود” و “وجودشناسی” تفاوت میگذارند، بهره جسته و معتقد است سیاست یعنی حکومتداری، شرکت در مباحث سیاسی، رای دادن، کاندید شدند و جریانات سیاسی راه انداختن، حزب سیاسی تشکیل دادن و در کل سیاست ورزی در حالی که امر سیاسی، بستری است که سیاست در آن عمل میکند. حوزهای است که شکافهای جامعه قابل رویت است. هنرمند که تضادها و در متن آن آرزوها و شکستها، فقر فرهنگی و اجباری اقتصادی را با عکس، مجسمه، داستان و شعر نشان میدهد، وارد امر “سیاسی” میشود، نه “سیاست”.
بنابراین، شاعری که با ادعای “آوانگاردیسم” و نوآوری میگوید من بیطرفم و شعرم را میسرایم، هنرش چیزی خواهد شد که نه مفهومی در بر دارد که کسی بفهمد و نه آرمانی که نقشی از آلام مردمش در آن باشد. به شعر زیر توجه کنید:
زن، قطره قطره
خاموش کن (سرفه پیاپی)
در پیادهرو
عقدهداری روسریات را باز کن
حاضری که باهم زیر یک چتر؟!
باران خستهتر از تو
برو گم شو!
زن بند آمده بود
ایزوبام شرق
(از کتاب حس سوم، کارنامه فرزندان دیدگاه عرفان)
من نه مفهومی در این شعر میبینم و نه نقشی از اجتماع را درآن.
این نوشته را با گفتهای از “اورهان پاموک” که هنگام دریافت نوبل ادبیات ۲۰۰۷، بیان داشت، به پایان میبرم:
“بله بزرگترین مسائل انسانها هنوز گرسنگی است و داشتن یک تکه زمین و سرپناه ... اما امروزه تلویزیونها و روزنامهها، خیلی سریعتر و سادهتر از ادبیات، این مسائل بنیادی را نشان میدهند چیزی که امروزه ادبیات باید بیشتر بگوید و بپوید، ترسهای بنیادی انسانهاست. ترس از بیرون گود ماندن، ترس از به حساب نیامدن، احساس بیارزش بودن که با این ترسها همراه میشود تحقیر شدنهای جمعی، آسیبپذیریها، هتکحرمتها، برافروختگیها، اهانتهای موهوم و لاف و گزافهای ناسیونالیستی که در پی آن میآید.”
عباس گلستانی
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست