چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
پرسشگری از تز <اسلام حقیقت> <اسلام هویت>
هر چند که در جامعه ما نقد عمدتا به انتقاد فرو کاسته میشود، اما نقد سنجش و تحلیل و شناسایی عمیق را در بر میگیرد که مستلزم حرمت نهادن بر موضوع آن است. پس هرگونه نشانی از حرمتشکنی و بیادبی ضابطهای ضرورری برای بازشناسی نقد راستین از خردگیریها به دور از خرد و انصاف است. دکتر سروش یکی از مدافعان بزرگاندیشه نقدی در دیار ماست. وی از اسطورهسازی اندیشمندان میپرهیزد و هیچ متفکری را برتر از نقد و تحلیل و انتقاد نمیپسندد.
هم از این روست که با مقدسسازی شخصیتهای غیر معصوم مشکل دارد. به تصور او حتی پیشوایان را هم نباید با غلو از انسانیت تهی کرد و از توجه به جنبههای بشری زندگی آنان نباید غافل بود.
حال چرا بسیاری از دوستداران و شاگردان ایشان با او رویهای را در پیش گرفتهاند که با روح تعالیم وی ناسازگار است (نشاندن او در موضعی برتر و بی نیاز از نقد) از شگفتیهای عبرت آموز است. بهرغم اینکه بسیاری از مباحث مهم مطرح شده توسط سروش، مورد تحلیل و بازاندیشی جدی واقع نشدهاند، امواج گاه و بیگاه حمله به روش عملکرد او (در برهههای مختلف) سروش شناسان بیحب و بغض با هر مسلک و مرام را بهتزده میکند.
نگاه قضاوت آمیز و قطعیت زده ایرانی در این مواجههها البته بیتاثیر نیست. تصور نگارنده بر این است که این تنها و بهترین راه مواجهه با یک متفکر نیست. اگر امروز کسانیاندیشههایهایدگر و هگل را به خاطر خطای سیاسی، کم ارزش جلوه دهند، کدام خردمندی خرسند خواهد شد. نگارنده دفاع سروش از خود و حملههای منتقدان به وی را موضوع مطالعه قرار نداده است، اما اولویت نقادی و تحلیل، را بر تخریب و تخطئه باور دارد و هم آواز با گوته بر آن است که سخنان درستاندیشمندان را باید به پای خودشان نوشت و لغزشها و خطاهایشان را به دوش زمانه و شرایطشان انداخت.
۱) انگارههای < اسلام حقیقت > و < اسلام هویت > از زمان طرح شدن تاکنون در تحلیلهای روشنفکران دینی و نیز اصلاحطلبان متاثر از آنان نقش و حضوری پررنگ داشته است. عدم مواجهه نقادانه و سنجشگرانه با این تز نیز احتمالاً ریشه در مفید و موثر دانستن این تز دارد. ثمرات نیکویی که بر اشاعه احتمالی این تز مترتب دانسته میشود، بدیهیتر و خواستنیتر از آن است که حتی از تحقق پذیری آن پرسیده شود.
سکولارها که عموماً به مباحث مطروحه در نحله روشنفکری دینی اعتنا و عنایت چندانی ندارند. اینها همه باعث شده که تز مزبور تلویحاً چونان حقیقتی مسلم، پیش فرض گرفته شود و کسی برای چون و چرای در آن و بازشناسی نقادانهاش خود را به زحمت نیندازد.
جان کلام این تز عبارت از این است که حقیقتها برخورد و تنشی با هم ندارند، این هویتهایند که با همدیگر برخورد میکنند. دین هم برخوردار ازحقیقتی بوده و هست. شکلگیری هویتهای دینی پدیدهای عرضی و فرعی و ناخواسته است و پررنگی هویت نباید عرصه را بر حقیقت تنگ کند و یا آن را مسخ و لگد مال کند و از آنجا که <اسلام هویت> اهل جدال و مفاهمه بوده و اسلام حقیقت اهل گفتوگو و مفاهیم است، باید همگی بر اسلام حقیقت تکیه کنیم و با تشدید هویتگرایی، خشونتورزی و بنیادگرایی را تسهیل نکنیم.
هر چند که ابداعکننده این تز از راه سوم توازن میان وجوه حقیقتی و هویتی هم سخن به میان آورده است، اما به ضرس قاطع اصالت را با اسلام حقیقت میداند.
۲) نخست باید بپرسیم که مراد از هویت در این متن چیست؟ آیا رای سروش ناظر است به همان مقوله هویت اجتماعی Social identity یا صرفاً درکی ساده به معنای کیستی را مد نظر دارد؟ همان معنایی که ممکن است پیشینیان هم از این اصطلاح داشته باشند.
بااندک دقتی آشکار میشود که مقوله هویت به منزله عنصری مهم در تحلیلهای جامعه شناسی معاصر به هیچ وجه دلمشغولی سروش نبوده است. وگرنه به جای گرفتن هویت به عنوان نقطه عزیمت در این بحث، به شیوههای بر ساختن هویت هم توجه میکرد. همان هویتی که سازمان دهنده معنا است. معنایی که به تعریف کاستلز در جلد دوم عصر اطلاعات یکیشدن نمادین کنشگر اجتماعی با مقصود و هدف کنش وی قلمداد میشود.
در برساختن هویت هم از انواع منابع نظیر دین، ملیت، قومیت، زبان وغیره استفاده میشود. و اینکه کدام یک از منابع پررنگترین سهم اساسی را در شکل دادن هویت ایفا کنند بسته به متن و زمینه اجتماعی متفاوت خواهد بود.
ظهور گسترده انواع بنیادگراییهای دینی، ملی، قومی، نشانگر اهمیت فوق العاده هویت است که ویژگی جنبشهای اجتماعی جدید در عصر اطلاعات میباشد. در سالهای اخیر اجتماع محلی بازیگر بسیار قدرتمند جوامع ملی گردیده و جامعه مدنی و نهادهای آن را در نور دیده و تحتالشعاع قرار داده است. وقتی که جهان بیش از حد بزرگ شد، افراد برای کوچکتر کردن دوباره آن دست به کار میشوند. بدون این ملاحظات هر برداشتی از این جهان جهانی شونده ناکامل و دور از واقع خواهد بود.
۳) مفهوم حقیقت هم در این تز عاری از ابهام نیست. سروش یکی از تفاوتهای حقیقت و هویت را در احکام متفاوتی میداند که بر آنها مترتب است. احکام حقیقت را صدق و کذب میداند اما احکام هویت را کرامت و حقارت میشناسد.
مصاحبه با شرق به نظر میرسد که سخن گفتن از صدق و کذب در خصوص حقیقتی که به معنای خاصش در متن این تز به کار میرود بی اشکال نباشد. مگر دین فقط گزارههای دینی است که حقیقت دین و دین حقیقت را با معیارهای معمول صدق و کذب ارزیابی کنیم. شاید عقیدهها و باورها و گزارهها تا حدودی از این زوایه قابل بررسی و ارزیابی باشند.
(میگویم شاید چون این قضیه در فلسفه دین محل مناقشه است) اما اگر ایمان را جنبه اصلی دیانت بدانیم و حقیقتی را که از رهگذر ایمان بر مومن مکشوف میشود مد نظر داشته باشیم، صدق و کذب را نمیتوان همچون امور دیگر در این ساحت نیز به میان آورد. وانگهی بر نگارنده معلوم نیست که این تلقی نسبت به حقیقت دینی چگونه با آموزههای پلورالیستی سروش قابل جمع است؟
اگر کشف صادق یا کاذب بودن آموزههای دینی میسر بود چرا این همه اختلاف و تفرقه و تکافوی ادله ؟ به نظر میرسد که در اینجا میان معناهای مختلف اصطلاح <حقیقت> خلطی رخ داده باشد. ضمن اینکه بازنواخت این دلمشغولی با صدق و کذب یاد آور گرایش سروش و جریان اصلی روشنفکری دینی به فلسفه تحلیلی است.
دقت و موشکافی در زبان و مفاهیم به منظور افزودن وضوح و زدودن مغالطات و کشف لغزشها و خطاهای استدلالی و ندیدن سایر جنبهها و عوامل (برون زبانی ) از وجوه بارز جریان اصلی روشنفکری دینی پسا انقلابی است که گاه ابرام و اصرار تقلیلگرایانه بر این روش و راهبرد به ضد خودش بدل شده و به نقض غرض منجر میشود.
۴) در فرازی از مقاله ذهنیت مشوش، هویت مشوش، سروش میان هویت و واقعیت تمایز قائل میشود و انسان را تنها موجودی میداند که هویتش با واقعیتش میتواند فرق داشته باشد و البته معنای آلیناسیون را همین میداند.
درباره اینکه آیا میتوان این تفاوت را از مصادیق بیگانگی دانست یا خیر سخنی نمیگویم، اما در اینجا سروش به معنای پویاتری از هویت نزدیک میشود. چیزی که من میتوانم بسازم اما متاسفانه آن را در کنار برداشت تنگ نظرانهای از واقعیت قرار میدهد که شاید بنیان ستیزی فلسفه پست مدرن، جایی برای دفاع از آن باقی نگذاشته باشد. واقعیت چیزی از پیش موجود نیست.
هیچ وجودی در پس صیرورت و شدن در میان نیست. همانگونه که سازهگرایان اجتماعی نشان میدهند، فرد خود را مدام در تعامل اجتماعی (که مبتنی است بر برداشتهایی از خود و دیگران) خلق و بازخلق میکند واقعیتی بنیانی در پشت این آفرینش و بازآفرینی و ساختن و باز برساختن (گویا) وجود ندارد. واقعیت سیال، نرمش پذیر، شکننده، منعطف و در معرض دگرگونی و پویایی مستمر و همیشگی است.
به نظر میرسد در نگاه سروش پویایی <خود> لحاظ نمیشود. چرا باید برای واقعیت اصالتی بیرون از کنشگر تصور کرد؟ اساساً واقعیت انسان چیست که هویتش میتواند با آن فرق داشته باشد؟ این قسم مقوله بندیها انسانشناسی سروش را نشان میدهد که گویی همچنان بیاعتنا به آخرین تحولات در فلسفه و نظریه اجتماعی، بیتجدید نظر و باز تعریفی پابرجا مانده است.
البته شاید گفته شود که چنین ضرورتی وجود ندارد. این گفته شاید درباره بسیاری از صاحبنظران صادق باشد، اما از متفکری در حد سروش با این درجه از حساسیتها و گستره مخاطبانش و برد تاثیرگذاریاش و جایگاهی که در نحله روشنفکری دینی ما دارد، و نقش عظیمی که این جریان میتواند در آینده دین و دنیای ما ایفا کند، انتظارات بسیار بالایی وجود دارد. خود نقادی برای متفکری در این جایگاه از ضرورتی جایگزین ناپذیر برخوردار است.
شاید ثنویت حقیقت هویت در جهان واقعی وجود نداشته باشد و صرفاً بر ساختهای مفهومی - انتزاعی باشد که به واقعیت تحمیل شده است. به نظر میرسد که حقیقتیابی و هویتسازی تباین و تنافی ماهوی نداشته باشند. در عین جستوجوی حقیقت (یا پیروی از آن یا حقطلببودن یا همراه حق بودن) میتوان در کار ساختن هویتی بود.
بسیاری از جامعه شناسان دین و در صدر آنها دورکیم، دین را پدیدهای جمعی دانسته و کارکردهای عضویت در اجتماع دینی و مشارکت در رفتارهای دینی جمعی را برای فرد و جمع برشمرده و برجسته ساختهاند. افزایش همبستگی گروهی و تقویت وجدان جمعی که در ظل اینها از فرد حمایت به عمل میآید، چنان دیرینه هستند که تا ادیان ابتدایی قابل ردیابیاند.
اتفاقاً اتخاذ دیدگاه جامعهشناختی به این مساله، هرگونه کمتوجهی به هویت را ناممکن میسازد. ما در جهان اجتماعی با حقیقتهای همدیگر روبهرو نمیشویم، بلکه با هویتها روبهرو میشویم.
افزون بر این میتوان از هویت پیامبرانه،هویت عارفانه، هویت روشنفکرانه و هویت عالمانه سخن به میان آورد. از محتوای سخنان سروش بر میآید که عرفان و سطح تجربتاندیشی و در درجه بعد سطح معرفتاندیشی و عمل ورزی را بهترین محل برای رویش وپرورش اسلام حقیقت میداند و اسلام هویت را عمدتاً میان دینداران معیشتاندیش میتوان یافت. این در حالی است که تامل در سلسلههای رسمی و مستقر صوفیه و نیز جمعهای صوفیانه نوپا و بیساختار، هر دو سطح بالایی از هویت بخشی را متحقق میکنند. نمیتوان از عرفان سخن گفت و به نمودهای عینی- اجتماعی آن هیچ اعتنایی نکرد. میزان بالایی از تعهد گروهی و بسته بودن حد و مرزها و روحیه تقابل و گاهی تخاصم با سایر سلسلهها و جمعهای ایمانی (غیر رسمی) در بسیاری از اعضا مشهود است، اموری که ریشه در حق پنداشتن خود و کامل بودن پیر خود دارد.
درباره اهل علم و معرفت هم گفتنی است که در پارهای از کشورها منجمله امریکا مردم دانشگاهیان را گروهی متفاوت و متمایز شناسایی میکنند که با سایر اقشار فرق بسیار دارند و از جنس آنها نیستند و بیشتر زبان خودشان را میفهمند. خرده فرهنگ عالمان و دانشگاهیان هم به هر حال واجد هویتی هستند و قطع نظر از حقایقی که جستجو میکنند، خودشان را بهواسطه درونی سازی هنجارهای ویژه و پروراندن نوعی سبک زندگی به خصوص اکتساب و برخورداری از نوعی ریختار () habitus خاص از سایرین متمایز میکنند.
در ایران پزشک بودن را میتوان از همین منظر مورد مداقه قرار داد. باری میبینیم که همان جاهایی که بیشترین توقع حقیقتجویی را داریم هم هویت همچنان برساخته میشود و حضوری پررنگ دارد. با این اوصاف، آیا نمیتوان این داعیه را مطرح کرد، که تز اسلام حقیقت، اسلام هویت درباره جهان اجتماعی (یا بخش بزرگی از آن) چیز زیادی برای گفتن ندارد؟ ضمن اینکه این تز مواجهه سروش با ایدئولوژی را به خاطر میآورد.
نوعی ایدئولوژیستیزی که توسط شخصی که خود کاملاً از ایدئولوژی فارغ نبوده است، صورت میگیرد. دفاع ایشان از لیبرالیسم و پوشیدن این معنی که لیبرالیسم هم یک ایدئولوژی سیاسی مدرن میباشد را باید به خاطر آوریم. آنجا جدال میان علم و ایدئولوژی بود اینجا تقابل حقیقت و هویت است. ریشه این دو انگاریها را باید در مبانیاندیشه سروش و البته انگیزههای سیاسی وی سراغ گرفت.
درپارادوکس ایدئولوژی مدرنیسم، وقتی سروش عقلگرایی مدرن را در برابر عقلستیزی پستمدرن مینشاند و مینماید، و از افول اعتبار عقل نقاد مدرن سخن میگوید، راه حل احتمالی خود را چنگ زدن در دامان عارفان ما میداند که از دیرباز به عقل دید خوشی نداشتند و ثنویت عقل-عرفان را با انتخاب عرفان حل میکند. حال آنکه این تنها راهبرد ممکن نبوده و نیست.
شریعتی بزرگترین نمونه جمع کردن عقل و دل در کنار هم میباشد و با آموزه <عرفان، برابری، آزادی> نشان میدهد که نمیخواهد به هیچ یک از اینها اولویت بدهد و به رغم تناقضهای ظاهری خواهان جمع میان آنها است (تلاشی که اساساً برای سروش چندان جالب نبوده و گرنه در بحثهای خود از شریعتی به آن بیشتر میپرداخت. یکی از ویژگیهای جالباندیشه سروش این است که قرائتها و وامگیریها و برداشتهایش نوعاً به گونهای است که با مفروضات اساسی و بنیانهای اندیشهاش ناسازگار نباشند.) حقیقتگرایی شریعتی و روحیه عرفانیاش نه تنها هویت را کمرنگ نمیکند بلکه دنبال تلطیف آن است. حفظ هویت و عاری کردن آن از کژیها و ناراستیها، توجه کافی شریعتی به هویت (در کنار حقیقت) و انسان را ساخته شده تاریخ و محیط فرهنگیاش دانستن (مجموعه آثار جلد ۲۵) یکی دیگر از تفاوتهای این دو چهره شاخص روشنفکری دینی معاصر است. توجه شریعتی به ملیت ایرانی و شناسایی وجوه منحصر به فرد اسلام ایرانی (مجموعه آثار جلد ۱۲) یکی دیگر از آن تفاوتها و دلیل دیگر برای جذابیت انکار ناشدنی او واندیشههایش پس از ۳۰ سال است.
نیک میدانیم که به موازات و پا به پای حلقه کیان و جریان اصلی روشنگری دینی در این دیار، برخی از روشنفکران ملهم از شریعتی موسوم به روشنفکری مذهبی، در برابر آرا سروش و سایر روشنفکران دینی موضعی انتقادی اختیار کردهاند.
رویگردانی متفکران جریان اصلی از خود نقادی و تجدیدنظر اساسی در آرا خود و حتی به رسمی شناختن این گرایش فرعی و پاسخ دادن به نقدهای آنان، این متفکران منتقد را در موضع انتقادی و تقابلی خود مصرتر و جدیتر کرده و میکند. اینکه این تقابلها یا تعاملها موجب رشد و رونق و پویایی و سر زندگی این نحله خواهد شد یا مایه رکود و سستی و ضعف و بازدارندگی شاید از افق کنونی نتوان به طور قاطع قضاوتی در این خصوص ارائه داد.
نکته جالب دیگر این است که سروش در سالهای گذشته خود در هویتسازی در این دیار ایفای نقش کرده است. هم سروشدوستی و سروش خوانی به نوعی منبع هویتساز مبدل شد و هم سروشستیزی (البته در این معنا از هویت بیشتری مرزبندی میان <خود> و <دیگری> را مد نظر دارم.) این پدیده که پیامد ناخواسته بوده است اما خود شخص سروش در مواضع فکری - سیاسی خود، گاهی هویتاندیشانه عمل کرده است.
انتقاداتی که بر مواجهه سروش با دکتر نصر و نیز با روحانیت به عمل آمده را به خاطر آورید، دکتر باید نشان دهد که یا اینها وجوه هویتی نبودهاند یا در صورتبندی تز خود تجدید نظری به عمل آورد. اتفاقاً به نظر میرسد که یکی از علل و انگیزههای اصلی ایشان در طراحی و ابداع مفهوم اسلام حقیقت،ابداع مفهومی است که بتوان از آن چونان سلاحی برای مبارزه اجتماعی - سیاسی با گروه مخالف بهره گرفت. شاهد این مدعی اینکه چرا در سالهای اخیر ایشان آن همه درگیری و مناقشه که با سنتیها و محافظه کارها داشته با رقبای سکولار خود نداشته است.
در حالی که معلوم نیست قرابتهای فکری وی با این طایفه بیشتر باشد. به عنوان نمونه چطور میتوان سروش را نزدیک تر به متفکری دانست که روشنفکری و دیانت را قابل جمع نمیداند و این اصطلاح را تناقض لاینحل میشناسد.
اتفاقاً اگر در کنار عصری کردن دین به دینی کردن عصر (نه با زور، خفقان و فاشیسم و جزماندیشی و خشونت که از رهگذر همراه کردن نوایمانی با نواندیشی) هم توجه میکردیم، حتماً به تعامل و مفاهمه و گاهی تنش با سکولارهایی که نگاه و تلقیشان نسبت به دین گاهی بسیار دلآزارتر از جزمیتهای مذهبیون سنتی است، سوق مییافتیم.
این سیاستاندیشی و سیاست نگری که به پارهای جدایی ناپذیر از جریان پویای روشنفکری دینی تبدیل شده و حتی در مفهومسازیهای بزرگان این نحله هم تاثیر میگذارد را باید مهار کرد. البته سیاستگریزی شاید چاره عقلانی کار نباشد. دستکم باید در تحلیلها و مفهومپردازیها و موضعگیریها آگاهانه و صادقانه سیاست را وارد کرد یا آن را راه نداد. خلاصه بدون حساسیت نسبت به این ورطه شیر افکن، بیتردید بخشی از توانها و قابلیتهای جریان نواندیشی دینی رو به اتلاف خواهد رفت. اگر برای این جریان نقشی محوری در تاریخ این دیار قائل باشیم. بیتوجهی به مسائل و ملاحظاتی از این دست غیر قابل دفاع و ناموجه است.
سروش دغدغه مهار و محو خشونتگرایی را دارد و هویتگرایی بیمعرفت را مستعد خشونت پروری میداند، وی حتی سنتگرایی را تسهیلکننده بنیادگرایی تلقی میکند. این دلمشغولیها قابل احترام و خردپسند هستند، اما در این میان غایب بزرگ جامعه و تاریخ است.
عوامل حقیقت پوش و هویت کش (پوشاننده حقایق و ویرانکننده هویت ) را باید در جای دیگری جستوجو کرد. ریشهها وعلل راستین تخاصم، تنگ نظریها، خشونت، تندخویی، نفرت و انزجار، دگر ستیزی، خود مداری، بیاخلاقی، تبعیض و ستم، جزمیت و آفات و امراضی از این دست از ساختارهای اجتماعی تاریخیت یافته و رسوب کردهای( که از فرط تصلب و راسخ بودن به آسانی تن به دگرگونی و اصلاح نمیدهند) نشات میگیرند،که متاسفانه توجه کافی به آنها در دستور کار روشنفکران دینی ما قرار ندارد.
سکولارهای فیلسوف مزاج هم البته در این چشم پوشی مهلک با رقبای دیندار خود شریک هستند. واقعیت این است که کیفیات مذموم و ناپسند و ناخواستنی مزبور نه از صور دیانت نه هیچ نظام فکری - معرفتی دیگر که از خود مناسبات اجتماعی ناشی شدهاند. حقیقت طلب نبودن و برخورداری از هویتهای کاذب یا آسیب دیده ( که خود مخرب و آسیب زا توانند بود از مجموعه عوامل اجتماعی در هر وضعیت تاریخی خاص ناشی میشوند.
[محمد رضا زمردی]
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست