یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


ناخرسندی‌های انسان امروز


ناخرسندی‌های انسان امروز
«از خود بیگانگی انسان مدرن» به قلم فریتش پاپنهایم با روایت نقاشی سیاه‌قلم گویا به نام «در پی شکار دندان» آغاز می‌شود، سیاه قلمی که زنی خرافی را به تصویر کشیده که اعتقاد به قدرت جادویی دندان دارزدگان دارد، از این رو تکه پارچه‌ای را حائل جسد بر دار آویخته و چهره نفرت‌زده خود قرار داده و در عین وحشت مصمم است که دندان گرانبها را به دست آورد، به همین دلیل دست‌های خود را مرتعش از چندش و بیزاری به سوی دهان جسد خشکیده دراز کرده است. پاپنهایم که این صحنه را تجسم خیالات بیمارگونه عصری می‌داند که دیریست سپری شده، این نقاشی را با عکسی از روزگار معاصر مقایسه می‌کند که جایزه بهترین عکس خبری سال را از آن خود کرده بود. این عکس تصویر دلخراشی است از یک تصادف رانندگی که در آن دو اتومبیل کاملا منهدم شده و چهره درد کشیده و وحشت‌زده یکی از قربانیان حادثه لحظه‌ای قبل از مرگ به تصویر کشیده شده است.
او که معتقد است تشابه زیادی میان این دو تصویر به چشم می‌خورد، هر دوی آنها را چنان در پی ارضای تمایلات خود می‌بیند که گویی این تمایل و خواست تمام وجوه و جنبه رویارویی آنان را با واقعیت غالب گرفته است. «برای آنها هیچ چیز فی‌نفسه مفهوم نداشته مگر آنکه تبدیل به وسیله‌ای برای رسیدن به هدف و ارضای تمایلات‌شان شود، در اینجا حتی مرگ نیز مستثنی نیست. در رویارویی با مرگ آنها تنها آن وجه را بازگو می‌کنند که حساب کرده‌اند و به سود آنهاست، در حالی‌که نسبت به وجوه و جنبه‌های دیگر قضیه و حتی تاثیر خود مرگ که به نظرشان پسمانده بی‌فایده‌ای بیش نیست نظاره‌گران بی‌تفاوتی باقی می‌مانند.» (از متن کتاب،ص۲۸)
کتاب «از خود بیگانگی انسان مدرن» که با ترجمه مجید مددی توسط نشر آگه انتشار یافته است روایتگر همین بی‌تفاوتی‌هاست که در مواجهه با دیگران و واکنش در برابر رویدادها رخ می‌دهد، بدین معنا که ما نه با رخدادها و نه با دیگران به‌طور کلی مرتبط می‌شویم، بلکه تنها بخشی را که برایمان مهم است جدا کرده و نسبت به بقیه کمابیش تماشاگران بی‌تفاوتی باقی می‌مانیم. مفهوم از خودبیگانگی که ریشه در اندیشه‌های مارکس دارد از جمله مفاهیمی است که در کتب و مقالات بسیاری مورد توجه قرار گرفته و بستر نظری مناسبی برای درک بسیاری از مفاهیم اجتماعی و فلسفی، فراهم آورده است.
پاپنهایم در مقاله‌ای که با عنوان «از خود بیگانگی در جامعه آمریکایی» نگاشته است«۱» علاقه‌مندی خود به کلیت اندیشه مارکس را به سبب حضور نظریات مربوط به «از خود بیگانگی» او عنوان می‌کند که هر چند در بستر کلی اندیشه‌های او کاملا از حال و هوایی اقتصادی برخوردار است و شاید به همین روی در سال‌های دور چندان مورد توجه قرار نگرفت، اما در سال‌های اخیر ساختار نظری «از خود بیگانگی» مارکس تبدیل به یکی از پایه‌های اساسی علم انسان‌شناسی شده و راه‌حلی مناسب برای حل بسیاری از تنازعات بشری به شمار می‌رود. مددی در مقدمه کتاب به نگاه پاپنهایم، اشاره می‌کند که جامعه انسانی را جامعه‌ای می‌داند زیر سلطه نیروهای بیگانگی که با نابود کردن توانایی‌ها و امکانات بالقوه انسان نمی‌گذارد آرزوها و خواسته‌های انسانی‌اش برآورده شود، جامعه‌ای که در آن احترام به انسان و شأن و مقام او تحقق‌پذیر نیست و از این رو تنها می‌تواند در قلمرو انگاره‌ها و مقولات فلسفی باقی بماند. او با نظر به مطالب کتاب این انسان دوپاره که با دوری جستن و کناره‌‌جویی و بی‌تفاوتی تنها به خود می‌اندیشد و حتی به بهای نابودی دیگری در پی نجات خویش است را محصول دنیای بحران‌زده‌ای ارزیابی می‌کند که آن را تمدن غربی نامیده‌ایم و این تمدن به گفته نویسنده کتاب زمان درازیست که از بحران درونی رنج می‌برد.
در این اثر مفهوم «از خود بیگانگی» در جامعه انسانی بر بستر اندیشه‌های مارکس در «دست نوشته‌های اقتصادی و فلسفی» و همچنین نظریات گئورگ زیمل در باب «تضاد فرهنگ مدرن» و البته «جماعت و جامعه» نوشته فردیناند تونیس به بحث و بررسی درآمده است، تا چنانکه مترجم بیان می‌دارد نشان دهد که شرایط و مناسبات اجتماعی در جوامع مدرن چگونه سبب جداافتادگی انسان از اصالت انسانی‌اش و تشدید حالت بیگانگی در وی شده است. در اندیشه مارکس «از خود بیگانگی» هنگامی اتفاق می‌افتد که محیط اجتماعی تاسیس شده توسط انسان آنها را زیر سیطره خود قرار می‌دهد، در این حالت است که انسان از آنچه تولید کرده است جدا می‌شود و بر حاصل آن کنترلی ندارد. این جدایی تا جایی پیش می‌رود که ماهیت دسته‌‌جمعی کار از نظر آنها پنهان می‌ماند و انسان‌ها را از یکدیگر و نهایتا خود جدا می‌سازد. در واقع این از خود بیگانگی مبدل شدن مردم به عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی نظام‌های اجتماعی است که خود آنها پدید آورده اند(یان کارائیب،۱۳۸۱:۲۵۵).
او تقسیم کار را تجلی اقتصادی ماهیت اجتماعی کار در متن بیگانگی عنوان می‌کند. آنجا که کار تنها نمایشی از فعالیت انسانی در متن بیگانگی است، نمایشی از زندگی به عنوان بیگانگی زندگی، تقسیم کار چیزی نیست جز بر نهادن فعالیت جدا افتادگی و بیگانه شده انسانی به عنوان فعالیت نوعی واقعی یا فعالیت انسان به مثابه نوع انسان.«۲» اما با نگاهی نه صرفا اقتصادی، در بیان زیمل این بیگانگی که با تضاد‌های موجود در فرهنگ مدرن پیوند خورده است، ترس فزاینده‌ای در روزگار ما پدید آورده است که از «تعارض و ستیز میان زندگی و شکل آن نشات می‌گیرد و پدید آورنده تضاد درونی انسان است».
زیمل نیز در رویکردی مشابه با آنچه پاپنهایم در آغاز این کتاب آورده است مجسمه مرد خمیده و متفکر رودن را نشانه گران‌سنگی مدرنیته بر شانه‌های او می‌داند، انسانی که تجربه مدرنیته خودآگاهی او را تجزیه و تکه‌تکه کرده و احساس تنهایی و بیگانگی را به جای همبستگی جمعی برایش به ارمغان آورده است. دیدگاه تونیس نیز در «جماعت و جامعه» به این نکته اشاره دارد که جماعت یا اجتماع انسانی دلالت بر روابطی می‌کند که «بر پایه رفاقت، دوستی و عشق استوار است»، نه سود و منافع شخصی. در اجتماع انسان‌ها در سود و زیان یکدیگر شریک و سهیم و دارای سرنوشتی یکسان هستند در حالی‌که در جامعه رابطه سوی‌گیرانه و مبتنی بر سودجویی است، بنابراین انعقاد قرارداد و پیمان میان افراد ضرورت زندگی در جامعه است، جامعه‌ای دوپاره که بی‌اعتمادی میان افراد از ویژگی‌های آن به شمار می‌رود (از متن کتاب،ص۱۴). همچنان که مددی نیز اشاره کرده ویژگی این کتاب دوری گزیدن از فلسفیدن صرف پرداختن به مثال‌های مربوط بر بستر جوامع انسانی است. کما اینکه در بخشی با عنوان «بربریت مدرن» به قول بریژیت اندرسون «انسان‌ستیزی نهادینه شده» را از ویژگی‌های جهان مدرن می‌داند و با اشاره به بزهکاری‌های زنان و کودکان برای برآوردن تقاضاهایی که در بازارهای اروپا وجود دارد به نقل از نویسندگان گاردین به صحنه‌های شرم‌آوری از زندگی انسان امروز اشاره می‌کند که حتی زندانی کردن، کتک زدن و معتاد کردن قربانیان جانیان پول‌پرست جامعه ناانسانی شده را می‌تواند رفتار متمدنانه قلمداد کند. مددی با اشاره به مباحث مرتبط اشاره می‌کند که با چنین تصویر دهشتناکی از انسان در دنیای مدرن می‌توان به این نکته مارکس بازگشت که نظام سرمایه سرانجام با گسترش شکاف طبقاتی و به فقر کشاندن گروه عظیمی از مردم روند انسان‌‌زدایی را چنان شدت می‌بخشد که پیامد محتوم آن بربریتی پیش‌بینی‌پذیر است. پاپنهایم در فصل اول این کتاب به حالت روحی عصر ما اشاره می‌کند که آگاهی از بیگانگی انسان است.
او در این بخش با عنایت به نظریات زیمل که میان رویا و واقعیت، شهر و نظم و نثر در سیلان است، بیگانگی در جهان امروز را به این نکته مربوط می‌داند که انسان نمی‌تواند خودش باشد و محکوم است در دنیایی که زندگی می‌کند موجود غریب و بیگانه‌ای باشد. اما فصل دیگر این کتاب به تاثیر تکنولوژی می‌پردازد در بیگانگی انسان معاصر. او بیان می‌دارد: «حقیقت این است که بسیاری در اروپا و آمریکا متقاعد شده‌اند که ماشین، ارزش‌های روحی. معنوی بشر را تهدید می‌کند و دشوار است بپذیرد که چرا ایمان راسخ به پیشرفت تکنولوژیک الهام‌بخش نسل گذشته بوده است. این ایمان به تکنولوژی از شرایطی نشات گرفته بود که انسان در سده‌های پس از فروپاشی دنیای قرون وسطی با آن روبه‌رو بوده است...» او پس از بیان این مقدمه به این نکته اشاره می‌کند که درماندگی ما در برابر صنعت به عنوان آفریننده خودمان به شاگرد جادوگری می‌ماند که با وحشت بر نیروهایی که خود رهای‌شان ساخته می‌نگرد و قادر نیست که بر آنها فرمان راند و با ناامیدی فریاد می‌زند: «نمی توانم بیرون کنم، ارواحی را که خود احضارشان کرده‌ام...»
بهارک محمودی
پی‌نوشتها در دفتر روزنامه موجود است
از خود بیگانگی
انسان مدرن
فریتش پاپنهایم
ترجمه: مجید مددی
نشر: آگه
۱۳۸۷
چاپ اول
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید