یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
موضوع - The Theme
سال تولید : ۱۹۸۰
کشور تولیدکننده : شوروی
محصول : موسفیلم
کارگردان : گلب پانفیلوف
فیلمنامهنویس : الکساندر چروینسکی و پانفیلوف
فیلمبردار : لئونید کالاشنیکوف
آهنگساز(موسیقی متن) : وادیم بیبرگان
هنرپیشگان : میخائیل اولیانوف، اینا چوریکووا، استایسلاف لیوبشین، یوگنی وسنیک، یوگنیا نچایهوا و سرگئی نیکوننکو.
نوع فیلم : رنگی، ۹۸ دقیقه.
دهه 1970، روسیه سفید. «کیم یسنین» (اولیانوف)، نمایشنامهنویس موفق و مشهور، همراه یکی از همکاران نویسندهاش و زنی جوان به شهر کوچک و قدیمی سوسدال سفر میکند. آنان، دور از هیاهوی شهر مسکو، در خانه معلای میمانند که شیفته ادبیات است، و «یسنین» تصمیم میگیرد همانجا حماسهای قهرمانی - ملی با نام «آوای ایگور» را در قالب نمایشنامهای بازنویسی کند. شب اول، هنگام صرف شام، با دختری به نام «ساشا» (چوریکووا) آشنا میشود و «ساشا» طی مباحثهای آتشین با «یسنین» به او میگوید که مدتهاست خلاقیت پیشین خود را فدای شهرت و ثروت کرده، و به نوعی خودستائی رسیده که نابودی خود «یسنین» و از بین رفتن رابطهاش با خانوادهو دوستان را در پی خواهد داشت. «یسنین» مجذوب احساسات و انسانیت «ساشا» میشود و در مییابد که او درباره زندگی و آثار یک شاعر ناشناس محلی تحقیق و پزوهش میکند. آنگاه، دیوانهوار دل به «ساشا» میبندد و شاهد است که چگونه دخترک ناچار به جدائی از محبوب خود (نویسندهای که بهدلیل سازشناپذیری، شانسی برای چاپ آثارش ندارد) شده است. محبوب «ساشا» سرانجام تصمیم میگیرد به اسرائیل مهاجرت کند...
* داستان فیلم، که یادآور آنتون چخوف و درونمایه مردمی آثار او است، سرگذشت نویسندهای را روایت میکند که با رفتن به دهکدهای دور افتاده در منطقهای یخبندان قصد دارد جانی تازه به استعدادهایش بدهد، ولی در آنجا با برخورد سرد مردم روبهرو میشود. در مقابل، نویسندهای محلی نیز در آنجا سکونت دارد که به خاطر نپرداختن به ادبیات سیاسی، به بخت فردای خود پشتپا میزند و تنها راه گریز را در مهاجرت میبیند. موضوع نخستین فیلم سینمای شوروی است که به موضوع مهاجرت از این کشور میپردازد. اما ارزش و قدرت فیلم در واقع، در شیوهای بکر نهفته است که با ظرافت و پیچیدگی، نقش و مسئولیت هنرمند را در شوروی دهه هفتاد میکاود. شاید به همین دلیل است که هشت سال بعد که از مجس سانسور بیرون میآید و جایزه خرس طلائی جشنواره برلین را از آن خود میکند، همچنان از کیفیت قابل قبولی برخوردار است.
موضوع
موضوع واقعاً چیست؟ بررسی حال و روز یک روشنفکر رسمی موفق و مقایسهاش با دیگران؟ کاوش در روحیه او و مقایسه رفتارش با اصول و ضوابط حاکم بر جامعهاش؟ بررسی ماهیت درونی روابطی که از بیرون، نواهای خوشآهنگتری را به گوش مینشاند؟ و یا خیلی سادهتر از اینها، مقایسه خوش آهنگتری را به گوش مختلف از یک مسئله واحد؟
بهواقع، «موضوع» ساده است و ما با موضوعی بهغایت ساده شده سروکار داریم. آنقدر که شاید، میل به پیرایه بستن بر آن، دست و پای خود ما را ببندد. نویسندهای رسمی و ظاهراً موفق، در بن بستی قابل پیشبینی، سر خود را به دیوار میکوبد. به دیوار ساده صیقلی و آینهشدهای که یائسگی زودرسش را توی صورتش فریاد میکند.
فیلم با تکگوئی «آکیم الکساندروویچ یسینین»، قهرمان و راوی داستان، و بر زمینه سپیدی بیپایان برف آغاز میشود. او به همراه دو نفر دیگر، با اتوموبیل به شهر ولادیمیر میروند. همه عناصری که فصل افتتاحیه فیلم را میسازند، در توضیح و تشریح موضوع به کار میآیند. اتوموبیلی که مرکوب آنهاست، در طول جاده از چپ کادر به راست میرود. در فصل ماقبل پایانی، زمانی که «آکیم» وحشتزده از آن شهر کوچک، از دردسر و نیز از تنها شانس رهائی از بنبست زندگیاش میگریزد و در طول همان جاده، باز هم اتوموبیل از چپ کادر به راست میرود، موقعیت جاده و شهر تغییری نکرده است. اما جای ما و دوربین عوض شده است. این بار آن طرف جاده قرار داریم، آن طرف موضوع و این، تغییر منظری است ظریف و بجا. چرا که حالا میدانیم موضوع از چه قرار است.
عنصر مهم دیگر، برفهای سپید زمینه است. «سوتلانا»، این دخترک کم دانش اما شیفته (و بندرت کالسکهای پیدا میشود که اسبهای سرکش دانش و شیفتگی را بتوان به آن بست. کنار هم). در ستایش سرزمینش میگوید. از روسیه کلیساهای سفیدو از ریشههایشان که در این آب و خاک است. چنین تأکیدی بر سپیدی و اینکه، برف سپید زمینه تمام صحنههای خارجی فیلم را میسازد، نوعی وحدت بصری ایجاد میکند و از طریق آن تداعی صمنی معانی را شکل میدهد. چنین بستری برای کنکاش در موضوعی که به آن خواهیم پرداخت، اهمیت درجه اول دارد.
همینطور است که نقشی که همراهان «آکیم» بهعهده دارند. «ایگور یاشین» و «سوتلانا». این دو در صحنه پایانی حضور ندارند. و نمیتوانند حضور داشته باشند. چرا که هر دوی آنها جلوههائی از شخصیت «آکیم» بودهاند که حالا علت وجودی خود را از دست دادهاند.
در موضوع، تنها هشت شخصیت حضور دارند. سراسر فیلم بهجز دو صحنه کوتاه در موزه و گورستان، از جمعیت و یا افراد خالی است. هیچکس دیگر را حتی درخیابانها نمیبینیم. «آکیم» به رستوران میرود. اما در غیاب دوربین. به تلفنخانه میرود اما فقط او را در کابین میبینیم و نمای بسته، اجازه دیدن افراد دیگر را نمیدهد. و گذشته از اینها قسمت اعظم فیلم، در صحنههای داخلی و بهویژه در خانه پیرزن هنردوست میگذرد. چنین خالی کردن فیلم از آدمهای مختلف، قطعاً جنبه اقتصادی نداشته است.
کار با تکگوئی راوی شروع میشود و در قسمت مهمی از گفتار فیلم، تا پایان، این شیوه ادامه مییابد. چنین شیوهای، بهعلاوه مسئله خالی بودن داستان از آدمهای مختلف و نیز نگاهی به شخصیتهای هشتگانه فیلم، ما را به این باور میرساند که همه این هشت نفر میتوانند شخص واحدی باشند و یا جلوههائی گوناگون از شخصیت پیچیده یک انسان. و در اینجا همه این شخصیتها وجهی از «آکیم یسینین» یا دورهای از زندگی گذشته، حال یا آینده او.
«یسینین» مجوز، موضوع و شخصیت اصلی ماجراست. نویسندهای رسمی و موفق، از آنها که در دورهای خاص، گل میکنند ولی دامنه شهرتشان تنها بخش کوچکی از ادبیات عصر خود را پر میکند. آن هم در محدوده تنگ جغرافیائیشان. چنین نویسندگانی بلافاصله پس از مرگ و یا حتی پیش از آن، افول میکنند و بهترینشان، جائی بیشتر از یک پاراگراف را در کتابهای تاریخ ادبیات به خود اختصاص نمیدهند. نویسندگان حرفهای که عمری را در طلب رسیدن به الگوهای جاودانی عرصه ادبیات طی میکنند و تنها پس از افول همان مختصر قریحهشان است که در مییابند آن بزرگان هیچگاه الگو نداشتهاند. خود بودهاند، فرد بودهاند. با همه ویژگیهای تند و پنهان فردی خود. با همه خصوصیات اصلی فرعی و خود.
اما در میان خیل بیشمار مشتاقان این عرصه «یسینین» تازه از کامیابترین آنهاست. گروهی دیگری در مرحلهای پایینتر دست و پا زدهاند تا وقتی که شمع «نبوغ حقیر»شان، از همان کورسو نیز افتاده است. «چیژیک» از این جمله است. کسی که نبوغ «حقیرش» جائی بلندتر از برج ناقوس شهر برای ابراز وجود نیافته است. و تازه او نیز به نوعی کامیاب است که «ساشنکا»ئی وجود دارد که کمر همت به جمعآوری تراوشات به قافیه در آمده ان نبوغ حقیر است. «ایگور پاشین»ها نیز هستند. نویسنده تندنویس و بازاری که شهرتی حتی بیش از «یسینین» دارد اما خود او کاربردی برای این شهرت، جز در عبور از خیابان ممنوع نمیشناسد، نبوغ حقیر، کاربردش نیز حقیر است. این اشارهای بسیار گویا و روشن است.
«سوتلانا»، دختر عامی و روشنفکرنمای مسکوئی این مرید ستایشگر، اکسیژنی است که «آکیم» تنفس میکند. پیرزن، آینده «سوتلانا»ست. «یوری» (افسر پلیس) و «آندره» (قبرکن) را نیز میتوان جوانیهای «آکیم» دانست. در دو جنبه مختلف و در دو مرحله متفاوت. «یوری» هنوز به مرحله انتخاب نرسیده است. اگر رسیده و اگر آنطور که میگوید جلوی وزیر ایستاده آندره میشود اگر جا زد و به روزمرگی افتاد، «آکیم» دیگری زاده شده است. «آندره» طبعاً راه دیگری است که «آکیم» (یا «آکیم»ها) میتوانسته(اند) رفته باشد (باشند). اما عطای این راه را به لقایش بخشیده است. چرا که آنطور که خود میخواهد باشد و بدون این شرط، چگونه میتوان نویسنده شد و هنرمند؟ و «ساشنکا»... نیز که بخش مهمی از وجود «آکیم» است. میتوان عبارت مستعمل شده «وجدان آگاه» و یا «خودآگاه» را در مورد او به کار برد و خود را راحت کرد اما قضیه، تاب بیشتری دارد، به واقع، همه وجدانها آگاه است. هیچکس قادر به فریب دادن خود نیست. «آکیم» حتی در سر میز شام، وقتی که دارد «صادقانه» به خالی بودنش، اعتراف میکند، در واقع تورهایش را برای «ساشا» پهن میکند. چرا که او از جنس «سوتلانا» نیست و بهنحوی دیگر باید در دامآورده شود. «آکیم» در این لحظهها بهطور نمادین دارد سر خود، کلاه میگذارد. حتی در قبرستان، که به خود نوید نجات و رهائی از بنبست را میدهد، نیز دارد چنین میکند. پانفیلف [پانفیلوف] بسیار زیبا، صحنه ملاقات «آکیم» و «ساشا» را قطع میکند. پس از مذاکره طولانی درباره نبوغ حقیر «چیژیک» و وعدههای «آکیم» به «ساشا» هنگامی که سرمست از موفقیت، بهدنبال دختر میرود، یک لنگه گالشش را در برف گم میکند. «ساشا» بیاعتنا به «آکیم» میرود و با «آندره» سوار اتوبوس میشود. «آکیم» بهدنبال لنگه گالش به زمین و زمان و «ساشا» و خودش و تصمیمهایش و وعدههایش فحش میدهد. مقایسه و نبوغ، ارزش این صحنه را چند برابر میکند. هنر پانفیلف که شخصیت را اینگونه متفاوت پرداخت کرده است، بیش از همه در این است که توانسته همه آنها را حول موضوع و حول شخصیت «آکیم» وحدت ببخشد.
«آکیم» در حال نوشتن نمایشنامهای تاریخی درباره شاهزاده «ایگور» است. «سوتلانا» با حالتی شیفته، در باب قهرمانیهای او داد سخن میدهد. «ساشا» این باور ندارد. او «ایگور» را ماجراجوئی میداند که مردمش را و سربازانش را به کشتن میداد. «ایگور» ظاهراً قهرمانی بوده درون خالی. تشبیهی بجا و منطبق با شخصیت «آکیم». او پس از برخورد با «ساشا»، موضوع کارش را مییابد: «تو موضوع را به من هدیه کردی». حالا قرار است درباره «چیژیک» بنویسد. قول میدهد که بنویسد، اما این قول نیز از جائی آب برمیدارد. میدانیم که هنوز دروغ میگوید. هنوز تکگوئیهای درونیاش بر گفتار بیرونیاش نامنطبق است. این چیزی است و آن یک چیز دیگر. اما فیلم در همین زمان، فرجام ماجرا را نیز یادآوری میکند. همین فیلم که میبینیم و همین موضوعی که انتخاب کرده است خودش. او سرانجام، خود را، موضوع داستانش مییابد. اما بیش از آن نیز، هم شاهزاده «ایگور» و هم «چیژیگ»، هر دو خودش بودهاند. منتها اولی در قالببی که امثال «سوتلانا» میپسندند و دومی در شمایلی که امثال «ساشا» دوست دارند و سومی... شاید فارغ از پسند این و آن. شاید موفق در چالشی ذهنی با خود. شاید بالاخره در دنیای خود.
(سیدرضا تهامی - خرداد 1370)
کشور تولیدکننده : شوروی
محصول : موسفیلم
کارگردان : گلب پانفیلوف
فیلمنامهنویس : الکساندر چروینسکی و پانفیلوف
فیلمبردار : لئونید کالاشنیکوف
آهنگساز(موسیقی متن) : وادیم بیبرگان
هنرپیشگان : میخائیل اولیانوف، اینا چوریکووا، استایسلاف لیوبشین، یوگنی وسنیک، یوگنیا نچایهوا و سرگئی نیکوننکو.
نوع فیلم : رنگی، ۹۸ دقیقه.
دهه 1970، روسیه سفید. «کیم یسنین» (اولیانوف)، نمایشنامهنویس موفق و مشهور، همراه یکی از همکاران نویسندهاش و زنی جوان به شهر کوچک و قدیمی سوسدال سفر میکند. آنان، دور از هیاهوی شهر مسکو، در خانه معلای میمانند که شیفته ادبیات است، و «یسنین» تصمیم میگیرد همانجا حماسهای قهرمانی - ملی با نام «آوای ایگور» را در قالب نمایشنامهای بازنویسی کند. شب اول، هنگام صرف شام، با دختری به نام «ساشا» (چوریکووا) آشنا میشود و «ساشا» طی مباحثهای آتشین با «یسنین» به او میگوید که مدتهاست خلاقیت پیشین خود را فدای شهرت و ثروت کرده، و به نوعی خودستائی رسیده که نابودی خود «یسنین» و از بین رفتن رابطهاش با خانوادهو دوستان را در پی خواهد داشت. «یسنین» مجذوب احساسات و انسانیت «ساشا» میشود و در مییابد که او درباره زندگی و آثار یک شاعر ناشناس محلی تحقیق و پزوهش میکند. آنگاه، دیوانهوار دل به «ساشا» میبندد و شاهد است که چگونه دخترک ناچار به جدائی از محبوب خود (نویسندهای که بهدلیل سازشناپذیری، شانسی برای چاپ آثارش ندارد) شده است. محبوب «ساشا» سرانجام تصمیم میگیرد به اسرائیل مهاجرت کند...
* داستان فیلم، که یادآور آنتون چخوف و درونمایه مردمی آثار او است، سرگذشت نویسندهای را روایت میکند که با رفتن به دهکدهای دور افتاده در منطقهای یخبندان قصد دارد جانی تازه به استعدادهایش بدهد، ولی در آنجا با برخورد سرد مردم روبهرو میشود. در مقابل، نویسندهای محلی نیز در آنجا سکونت دارد که به خاطر نپرداختن به ادبیات سیاسی، به بخت فردای خود پشتپا میزند و تنها راه گریز را در مهاجرت میبیند. موضوع نخستین فیلم سینمای شوروی است که به موضوع مهاجرت از این کشور میپردازد. اما ارزش و قدرت فیلم در واقع، در شیوهای بکر نهفته است که با ظرافت و پیچیدگی، نقش و مسئولیت هنرمند را در شوروی دهه هفتاد میکاود. شاید به همین دلیل است که هشت سال بعد که از مجس سانسور بیرون میآید و جایزه خرس طلائی جشنواره برلین را از آن خود میکند، همچنان از کیفیت قابل قبولی برخوردار است.
موضوع
موضوع واقعاً چیست؟ بررسی حال و روز یک روشنفکر رسمی موفق و مقایسهاش با دیگران؟ کاوش در روحیه او و مقایسه رفتارش با اصول و ضوابط حاکم بر جامعهاش؟ بررسی ماهیت درونی روابطی که از بیرون، نواهای خوشآهنگتری را به گوش مینشاند؟ و یا خیلی سادهتر از اینها، مقایسه خوش آهنگتری را به گوش مختلف از یک مسئله واحد؟
بهواقع، «موضوع» ساده است و ما با موضوعی بهغایت ساده شده سروکار داریم. آنقدر که شاید، میل به پیرایه بستن بر آن، دست و پای خود ما را ببندد. نویسندهای رسمی و ظاهراً موفق، در بن بستی قابل پیشبینی، سر خود را به دیوار میکوبد. به دیوار ساده صیقلی و آینهشدهای که یائسگی زودرسش را توی صورتش فریاد میکند.
فیلم با تکگوئی «آکیم الکساندروویچ یسینین»، قهرمان و راوی داستان، و بر زمینه سپیدی بیپایان برف آغاز میشود. او به همراه دو نفر دیگر، با اتوموبیل به شهر ولادیمیر میروند. همه عناصری که فصل افتتاحیه فیلم را میسازند، در توضیح و تشریح موضوع به کار میآیند. اتوموبیلی که مرکوب آنهاست، در طول جاده از چپ کادر به راست میرود. در فصل ماقبل پایانی، زمانی که «آکیم» وحشتزده از آن شهر کوچک، از دردسر و نیز از تنها شانس رهائی از بنبست زندگیاش میگریزد و در طول همان جاده، باز هم اتوموبیل از چپ کادر به راست میرود، موقعیت جاده و شهر تغییری نکرده است. اما جای ما و دوربین عوض شده است. این بار آن طرف جاده قرار داریم، آن طرف موضوع و این، تغییر منظری است ظریف و بجا. چرا که حالا میدانیم موضوع از چه قرار است.
عنصر مهم دیگر، برفهای سپید زمینه است. «سوتلانا»، این دخترک کم دانش اما شیفته (و بندرت کالسکهای پیدا میشود که اسبهای سرکش دانش و شیفتگی را بتوان به آن بست. کنار هم). در ستایش سرزمینش میگوید. از روسیه کلیساهای سفیدو از ریشههایشان که در این آب و خاک است. چنین تأکیدی بر سپیدی و اینکه، برف سپید زمینه تمام صحنههای خارجی فیلم را میسازد، نوعی وحدت بصری ایجاد میکند و از طریق آن تداعی صمنی معانی را شکل میدهد. چنین بستری برای کنکاش در موضوعی که به آن خواهیم پرداخت، اهمیت درجه اول دارد.
همینطور است که نقشی که همراهان «آکیم» بهعهده دارند. «ایگور یاشین» و «سوتلانا». این دو در صحنه پایانی حضور ندارند. و نمیتوانند حضور داشته باشند. چرا که هر دوی آنها جلوههائی از شخصیت «آکیم» بودهاند که حالا علت وجودی خود را از دست دادهاند.
در موضوع، تنها هشت شخصیت حضور دارند. سراسر فیلم بهجز دو صحنه کوتاه در موزه و گورستان، از جمعیت و یا افراد خالی است. هیچکس دیگر را حتی درخیابانها نمیبینیم. «آکیم» به رستوران میرود. اما در غیاب دوربین. به تلفنخانه میرود اما فقط او را در کابین میبینیم و نمای بسته، اجازه دیدن افراد دیگر را نمیدهد. و گذشته از اینها قسمت اعظم فیلم، در صحنههای داخلی و بهویژه در خانه پیرزن هنردوست میگذرد. چنین خالی کردن فیلم از آدمهای مختلف، قطعاً جنبه اقتصادی نداشته است.
کار با تکگوئی راوی شروع میشود و در قسمت مهمی از گفتار فیلم، تا پایان، این شیوه ادامه مییابد. چنین شیوهای، بهعلاوه مسئله خالی بودن داستان از آدمهای مختلف و نیز نگاهی به شخصیتهای هشتگانه فیلم، ما را به این باور میرساند که همه این هشت نفر میتوانند شخص واحدی باشند و یا جلوههائی گوناگون از شخصیت پیچیده یک انسان. و در اینجا همه این شخصیتها وجهی از «آکیم یسینین» یا دورهای از زندگی گذشته، حال یا آینده او.
«یسینین» مجوز، موضوع و شخصیت اصلی ماجراست. نویسندهای رسمی و موفق، از آنها که در دورهای خاص، گل میکنند ولی دامنه شهرتشان تنها بخش کوچکی از ادبیات عصر خود را پر میکند. آن هم در محدوده تنگ جغرافیائیشان. چنین نویسندگانی بلافاصله پس از مرگ و یا حتی پیش از آن، افول میکنند و بهترینشان، جائی بیشتر از یک پاراگراف را در کتابهای تاریخ ادبیات به خود اختصاص نمیدهند. نویسندگان حرفهای که عمری را در طلب رسیدن به الگوهای جاودانی عرصه ادبیات طی میکنند و تنها پس از افول همان مختصر قریحهشان است که در مییابند آن بزرگان هیچگاه الگو نداشتهاند. خود بودهاند، فرد بودهاند. با همه ویژگیهای تند و پنهان فردی خود. با همه خصوصیات اصلی فرعی و خود.
اما در میان خیل بیشمار مشتاقان این عرصه «یسینین» تازه از کامیابترین آنهاست. گروهی دیگری در مرحلهای پایینتر دست و پا زدهاند تا وقتی که شمع «نبوغ حقیر»شان، از همان کورسو نیز افتاده است. «چیژیک» از این جمله است. کسی که نبوغ «حقیرش» جائی بلندتر از برج ناقوس شهر برای ابراز وجود نیافته است. و تازه او نیز به نوعی کامیاب است که «ساشنکا»ئی وجود دارد که کمر همت به جمعآوری تراوشات به قافیه در آمده ان نبوغ حقیر است. «ایگور پاشین»ها نیز هستند. نویسنده تندنویس و بازاری که شهرتی حتی بیش از «یسینین» دارد اما خود او کاربردی برای این شهرت، جز در عبور از خیابان ممنوع نمیشناسد، نبوغ حقیر، کاربردش نیز حقیر است. این اشارهای بسیار گویا و روشن است.
«سوتلانا»، دختر عامی و روشنفکرنمای مسکوئی این مرید ستایشگر، اکسیژنی است که «آکیم» تنفس میکند. پیرزن، آینده «سوتلانا»ست. «یوری» (افسر پلیس) و «آندره» (قبرکن) را نیز میتوان جوانیهای «آکیم» دانست. در دو جنبه مختلف و در دو مرحله متفاوت. «یوری» هنوز به مرحله انتخاب نرسیده است. اگر رسیده و اگر آنطور که میگوید جلوی وزیر ایستاده آندره میشود اگر جا زد و به روزمرگی افتاد، «آکیم» دیگری زاده شده است. «آندره» طبعاً راه دیگری است که «آکیم» (یا «آکیم»ها) میتوانسته(اند) رفته باشد (باشند). اما عطای این راه را به لقایش بخشیده است. چرا که آنطور که خود میخواهد باشد و بدون این شرط، چگونه میتوان نویسنده شد و هنرمند؟ و «ساشنکا»... نیز که بخش مهمی از وجود «آکیم» است. میتوان عبارت مستعمل شده «وجدان آگاه» و یا «خودآگاه» را در مورد او به کار برد و خود را راحت کرد اما قضیه، تاب بیشتری دارد، به واقع، همه وجدانها آگاه است. هیچکس قادر به فریب دادن خود نیست. «آکیم» حتی در سر میز شام، وقتی که دارد «صادقانه» به خالی بودنش، اعتراف میکند، در واقع تورهایش را برای «ساشا» پهن میکند. چرا که او از جنس «سوتلانا» نیست و بهنحوی دیگر باید در دامآورده شود. «آکیم» در این لحظهها بهطور نمادین دارد سر خود، کلاه میگذارد. حتی در قبرستان، که به خود نوید نجات و رهائی از بنبست را میدهد، نیز دارد چنین میکند. پانفیلف [پانفیلوف] بسیار زیبا، صحنه ملاقات «آکیم» و «ساشا» را قطع میکند. پس از مذاکره طولانی درباره نبوغ حقیر «چیژیک» و وعدههای «آکیم» به «ساشا» هنگامی که سرمست از موفقیت، بهدنبال دختر میرود، یک لنگه گالشش را در برف گم میکند. «ساشا» بیاعتنا به «آکیم» میرود و با «آندره» سوار اتوبوس میشود. «آکیم» بهدنبال لنگه گالش به زمین و زمان و «ساشا» و خودش و تصمیمهایش و وعدههایش فحش میدهد. مقایسه و نبوغ، ارزش این صحنه را چند برابر میکند. هنر پانفیلف که شخصیت را اینگونه متفاوت پرداخت کرده است، بیش از همه در این است که توانسته همه آنها را حول موضوع و حول شخصیت «آکیم» وحدت ببخشد.
«آکیم» در حال نوشتن نمایشنامهای تاریخی درباره شاهزاده «ایگور» است. «سوتلانا» با حالتی شیفته، در باب قهرمانیهای او داد سخن میدهد. «ساشا» این باور ندارد. او «ایگور» را ماجراجوئی میداند که مردمش را و سربازانش را به کشتن میداد. «ایگور» ظاهراً قهرمانی بوده درون خالی. تشبیهی بجا و منطبق با شخصیت «آکیم». او پس از برخورد با «ساشا»، موضوع کارش را مییابد: «تو موضوع را به من هدیه کردی». حالا قرار است درباره «چیژیک» بنویسد. قول میدهد که بنویسد، اما این قول نیز از جائی آب برمیدارد. میدانیم که هنوز دروغ میگوید. هنوز تکگوئیهای درونیاش بر گفتار بیرونیاش نامنطبق است. این چیزی است و آن یک چیز دیگر. اما فیلم در همین زمان، فرجام ماجرا را نیز یادآوری میکند. همین فیلم که میبینیم و همین موضوعی که انتخاب کرده است خودش. او سرانجام، خود را، موضوع داستانش مییابد. اما بیش از آن نیز، هم شاهزاده «ایگور» و هم «چیژیگ»، هر دو خودش بودهاند. منتها اولی در قالببی که امثال «سوتلانا» میپسندند و دومی در شمایلی که امثال «ساشا» دوست دارند و سومی... شاید فارغ از پسند این و آن. شاید موفق در چالشی ذهنی با خود. شاید بالاخره در دنیای خود.
(سیدرضا تهامی - خرداد 1370)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست