یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
مجله ویستا
قلب بزرگ
▪ درباره نویسنده :
نویسنده این داستان در ۱۹۰۵ دربخش بدیع و خوش منظرهای از ارمنستان به دنیا آمد . در دهکده ای کوچک در میان کوه ها و جنگل ها به رشد رسید . در کودکی با عشق به طبیعت آشنا شد . و به آوازهای خنیاگران و نوازندگان نابینا و داستان های بی باکانه شکارچیان دل بست .
"واختانگ آنانیان"
آنانیان از زندگی کوهستانی و حیواناتی که در کودکی مصاحبانش بودند می نویسند، او از تجربه هایش در شکار و داستان هایی که از دهان پیرمردان شنیده است ، سخن به میان می آورد .
داستان قلب بزرگ یکی از گیراترین آثا ر اوست که به فارسی ترجمه می کند.
▪ قلب بزرگ
ماشه تفنگم را کشدیم ، و نی ها به حرکت در آمدند . تعداد زیادی از مرغابی های وحشی به پرواز در آمدند و بال هایشان را باصدا برهم زدند ، و مرغ دریا شتابانه دوید تا در میان نی ها پناه گیرد .
سر پرنده ای را که من با تیر زده بودشان در لبه دریاچه تقلا می کردند ـ یکی از آنها به رنگ خاکستری تیره بود و به اندازه یک کبوتر ، و دو تای دیگر کوچکتر و کم رنگتر که یارای پروازنداشت .
یکی از آنها نمرده و فقط بر اثر صدای تیر گیج شده بود . و وقتی هوش داشتم ، نشانه حیاتی از خود نشان داد و چمشان ترسانش را باز کرد ، و جیغ رفت باری کشید . با این جیغ و در پاسخ به آن صدای بال هایی در آسمان طنینی افکند .
یک پرنده به نرمی به روی شانه ام نشست . و با بال خود گونه ام را نوازش داد . بال وپر زد و در جلو پاهایم بر زمین افتاد ، وبعد نیرویش را به دست آورد ، پرواز کرد و به روی سنگی که فاصله اندکی با ما داشت ، نشست و عزادارانه فریاد کرد ، پاهای بلندی داشت ، و نوک درازی ، پرهای خاکستری بود . حتماً ما در آن پرنده کوچک بود .
جوجه ای که زنده مانده بود ، منقارش را دراز کرد و بار دیگر جیغ کشید ـ صدای ضعیف و اندوه باری بود .
مادر جوجه با چنان نومیدی و یأسی فریاد کرد و به جوجه خود پاسخ داد که حتی دل من شکارچی سنگدل را به درد آورد .
هیچ کلامی نمی تواند دردو غم یک پرنده را که جوجه اش را از دست داده است ، بیان کند . صدای قدم هایی را در پشت سرخود شنیدم و به اطراف نگاه کردم . یک روستایی داشت به من نزدیک می شد و به روی دوشش شن کشی بود که چنگ های افتاده ای داشت .
روستایی ایستاد ، ویک لحظه به فریاد پرنده گوش فرا داد و پرسید :
" برادر شهری شما که جوجه او را کشتید ، مگر نه ؟"
" از کجا فهمیدید که من آن را نکشته ام ؟"
" البته از صدایش ، مگر فریاد وناله های مادرش را نمی شنوید ؟"
بعد قد خم کرد و به روی زمین نشست . با انگشتان کج خود سیگار ضخیمی را در کاغذ پیچید وگفت :" اون می میره ، پرنده بیچاره بدون شک می میره . آن پرنده هیچ وقت جوجه های خودشو فراموش نمی کنه ـ اون قلب داره ـ قلب یک مادر واقعی رو ."
روستایی آرام پکی به سیگارش زد و داستان عجیبی را برایم تعریف کرد :
" سال گذشته من وهمسرم آمدیم به اینجا که یونجه های مان را جمع آوری کنیم . گربه ای را هم که داشتیم به دنبالمان آمد . خوب اونم مثل گربه های دیگر بود . درتمام روز پرنده ها را شکار می کرد ، وآنها درنی ها پنهان می کرد . و در پشت سنگ ها دراز می کشید .
در آخر جوجه پرنده ای را گرفت که نمی توانست خود رابه هوای آزاد برساند . مادر جوجه چون سنگی خودش را از بالا به روی گربه انداخت و پدر جوجه هم گلوی گربه مان را گرفت و کوشید چشمانش را نوک بزند . گربه آن قدر عصبانی شده بود که پرید و بال جوجه را تکه تکه کرد .پدر ومادر جوجه هراسان جیغ کشید و با خشمی زیاد تر به گربه حمله کردند و در آخر او را وا دانسته تا خود را در دریاچه بیندازد که فوراً غرق شد ـ در حالی که جوجه به روی آب مثل یک تخته جوبه تاب می خورد."
پیرمرد با مهربانی تبسمی کرد وافزود :
" باید می بردید و می دیدید که چطور پدر ومارد جوجه خرد شوند به میان نی هابروند ، وا ز هر طرف به مواظبتش مشغول شدند ."
روستایی مکث کرد و دود سیگارش را در گلو برد وادامه داد :
یک وقت دیگه ما در همین جا علف ها مونو جمع می کردیم که پسر همسایه جوجه ای را در نی ها گرفت و جوری که مادرش فریاد کشیدو تقریبافً ما رو به گریه انداخت . وقتی روز بعد به اینجا آمدیم مادر جوجه هنوز ناله می کرد و کمی می خواند و قلبمون که به درد اومده بود ، ما را وا داشت که گوش بدهیم ـ درست مثل زنی بود که بچه اش را از دست داده باشد . اون موقع زمان جنگ بزرگ بود ، درست پیش از انقلاب ، بیشتر مردم ما یکی از اقوامشونو از دست داده بود ـ مثل پسرشون ، شوهرشون و یا پدرشونو . این پرنده ما رو به یاد اقوام عزیزمون انداخت . وقتی مردم این داستانو شنیدن گریه کردن ."
وقتی این روستایی داشت داستانش را برایمان تعریف می کرد ، پرنده روی سنگ نشست و با همون دردو اندوه فریاد می کرد .
پرسیدم :" خوب ، بعد چی شد ؟"
" پرنده همون جور دو روز و دوشب تموم فریاد می کرد و می نالید ، وبعد خودشو تو دریاچه غرق کرد . آره ، برادر شهری ، می تونید بگین که اون یک جوجه کوچیک بود ، اما فکر کنید که چه قلب بزرگی داشت . این یکی هم دیگه نمی تونه طاقت بیاره ـ مسلماً می میره ."
از روستایی خداحافظی کردم ، صیدم را به کمرم آویزان کردم ، جوجه زنده را درکیسه گذاشتم ، و در امتداد جاده سنگی دریاچه به راه افتادم و مادر جوجه با فریادی از روی غم واندوه برجای ماند .
غروب آفتاب که هنوزبه خانه نرسیده بودم ، به آن مکان بازگشتم تا ببینیم بر سر مادر عاجز وناتوان چه آمده است . دریا چه کوهستانی آرام در زیر پرتو غروب آفتاب نجوا می کرد و پرندگان خواب آلوده در نی ها صفیر می کشیدند . رفته رفته صدایشان به خاموشی گرایید و دریاچه انگار چرت می زد و انگشتان نرم نسیم کوه را نوازش می داد .
آرامش اطراف آن مکان فقط بر اثر شکایات غم آور پرنده تک مانده و بینوا در هم می شکست . ناله های غم آور و عزاگونه آن مکان متروک و آرام را با صدای نجوا گر و اسرار آمیز آب و سروصدای های نی ها پاره پاره می شد که مرا سخت تکان می داد .
با شتاب به سمت سنگ آشنا رفتم ، جوجه زنده را از کیسه بیرون آوردم و آن را درکنار مادرش گذاشتم و با همان شتاب از آنجا دور شدم .
وقتی سرم را برگرداندم ، دیدم که مادر پرنده دارد بچه اش را نوازش می کند ، و پرهای ژولیده صیقلی می دهد . دیگر آواز غم آور پرنده مادر به گوش نمی آمد و آرامش شب دریاچه و نی ها را در خود گرفته بود .
اثر : واختانگ آنانیانVakhtang ananyan
ترجمه : همایون نوراحمر
ترجمه : همایون نوراحمر
منبع : کانون ادبیات ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست