پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا
بازآفرینی دنیای اگزوپری
![بازآفرینی دنیای اگزوپری](/mag/i/2/brucz.jpg)
میلان كوندرا در كلاه كلمنتیس «برگردان احمد میرعلایی» نوشتههای خود را (چه داستان و چه نقد ادبی، خاطرهنگاری، اعتراض سیاسی و...) رمان میخواند.
با نگاهی اجمالی به «ببخشید، هواپیماهای ما شهر شما را ویران كردند» در بدو امر میتوان دریافت كه این كتاب مجموعهیی از نامهها و شعرهای بچههایی است كه هركدام بر گوشهیی از این كره و در محدودههایی كه عندالاقتضا مرز نامیده میشود و حد كشورها را از یكدیگر جدا میسازد زندگی میكنند و البته این نامهها و شعرها همگی برای یك گیرنده نوشته شدهاند. گیرندهیی كه پیرترین پدربزرگ دنیاست.
با سطری كه خود نویسنده آن را در زیر عنوان كتاب نگاشته، این نهان، عیان میشود كه خود «مولف» نیز با خضوع و خشوعی كه حاصل فروتنانگی است بر این معتقد است كه كتابش مجموعهیی از نامهها و شعرهای بچههای دنیا، به پیرترین پدربزرگ دنیا است. البته به انضمام نوشتهیی چند صفحهیی با عنوان «راز بزرگ».
چند قدمی كه از گفته «میلان كوندرا» (بعد از دریافت اعتقاد درونیاش) بگذریم، در مییابیم كه «ببخشید، هواپیماهای ما شهر شما را ویران كردند» از یك نظرگاه، رمانی است كه در ۹۱ صفحه نوشته شده است. در دل این اثر نوعی خاطرهنگاری آمیخته با احساسات شعری نهفته است كه البته بنابر وجود خط داستانی كتاب میتوان اذعان داشت كه در این متن بار و ساخت قصوی سنگینی میكند و این خود را در آمد و شدهای مدام رویایی رئالیستی، در چشمانداز خواننده، نمایان میكند.
پس «ببخشید، هواپیماهای ما شهر شما را ویران كردند» رمانی است با بار خاطری و احساسی.
«هیوا مسیح» نویسنده و شاعر خوش قریحه و توانمندمان، در ابتدای رمان رویایی در دل خوابی دلنشین طراحی شده را به واقعیت میرساند. نویسنده در دل روایت «من راوی» خوابی را میگنجاند، فرشتهیی مدادی را به راوی میسپرد و هنگامی كه از خواب بیدار میشود مداد كوچك را میان انگشتانش میبیند و شروع به نوشتن میكند.
در صفحه ۷ كتاب چنین آمده است: «آن روز، نخستین چیزی كه روی كاغذها نوشتم، یادگاری بود از بزرگترین كودك جهان، فیلمساز بزرگ روسی، آندری تاركوفسكی، كه گفته بود: «یك قطره یك قطره میشود یك قطره بزرگ نه (دو قطره)» كه همین مبین تلاش نویسنده است. باری امروزی كردن رویا. نویسنده به این حقیقت معتقد است كه تنها راه رهایی از پلشتیهای روزگار، رسیدن به خانه پیرترین پدربزرگ دنیا است كه در انتهای زمین، زیر بزرگترین درخت سیب جهان بالای تپهیی كه خداوند گاهی در آنجا فرود میآید و پشت بال پروانهیی مینشیند و در خانهیی كه خودش ساخته زندگی میكندأ اما برای رسیدن به این خانه، در گام نخست، میبایست از هر سیاست و آلودگی مبرا بود و در نهایت مثل یك كودك زندگی كرد. چنانكه در صفحه ۱۴ رمان، در دل صحبتهای فرشته به «من راوی» میگوید: «در تمام این سالها، نامههای زیادی برای او (پدربزرگ سفید) نوشتم، نوشتم، نوشتم. تا اینكه یكی از فرشتههای نامهرسان كه مدت چهل سال نامههای مرا برای پدربزرگ میبرد دلش به حال من سوخت و راز خانه پدربزرگ سفید را به من گفت. او گفت: فقط زمانی میتوانی پدربزرگ سفید و خانهاش را ببینی كه مثل كودكان بشوی و قلبت پاك شود و مثل كودكان به دنیا نگاه كنی.»
«من راوی» در بخش دیگر گفتههایش چند بار اشاره میكند كه «چهل و چند سال» سن دارد و این نشانگر بیاهمیت بودن سن و سالش است و فراموش كرده كه دقیقا چقدر از عمرش گذشته. تنها چیزی كه برایش اهمیت دارد این میتواند باشد كه اكنون و به قول خودش «در آستانه چهل و چندسالگی» مثل یك كودك، پاك و خالص شده است.
البته این رجعت به دنیای كودكی ۷ سال طول میكشد و از زمانی كه فرشته راز بزرگ را برایش میگوید، میكوشد تا تمام دانستههایی را كه قبل از این فرا گرفته به فراموشی بسپارد.
شیوه نگارش «هیوا مسیح»، جهانبینی، احساسات و عقایدی كه در دل رمان، به شكلی بارز در چشمانداز خواننده جلوه میكند بسیار با دنیای داستانی و سیرو سلوك آنتوان دوسنت اگزوپری شباهت دارد.
«هیوا مسیح» دنیای «اگزوپری» را برای خویش بازآفرینی میكند و در عین حال به ادبیات كلاسیك و همچنین آثار شاعران بزرگ معاصران پایبند است. نویسنده، دنیای عاطفی و احساسی و سرشار از مهر اگزوپری را برای خویش بازسازی میكند و در دنیایی شبیه به او زندگی میكند، در مییابد، احساس میكند و نهایتا مینویسد.
در صفحه ۱۶ كتاب وقتی میگوید: «بسرعت در زدم و منتظر ماندم، در آهسته باز شد و پدربزرگ سفید، بیرون آمد. او آرام و مهربان بود، عجیب و دوستداشتنی. من از دیدن او ناگهان به گریه افتادم، زبانم بند آمد و در چهل و چند سالگی، مثل یك كودك» دلنازك، از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم، در اتاق پدربزرگ سفید، روی تختی از ملافههای سفید كه بوی شكوفههای سیب میداد، دراز كشیدم». خواه و ناخواه ذهن مخاطب پرواز میكند به اشعار سهراب سپهری و به حال و هوای منظومه «مسافر» میرود كه میگوید: «... / صدای پرپری آمد/ و در كه باز شد/ من از هجوم حقیقت به خاك افتادم. / و بار دیگر، در زیر آسمان مزامیر/ در آن سفر كه لب رودخانه بابل/ به هوش آمدم/ نوای بربط خاموش بود/ و خوب گوش كه دادم، صدای گریه میآمد/ و چند بربط بیتاب/ به شاخههای تر بید تاب میخوردند/». یا هنگامی كه خواننده، در بطن رمان با نامه كودكی كه خود را (موكن كوچیكه) مینامد و در خلیج تناسریم زندگی میكند، روبرو میشود، مرغ خیالش پر میكشد به این بند از شعرهای سهراب كه میگوید: «... /هنوز در سفرم/ خیال میكنم/ در آبهای جهان قایقی است/ و من مسافر قایق هزارها سال است/ سرود زنده دریانوردهای كهن را/ به گوش روزنههای فصول میخوانم/ و پیش میرانم/...»
در حقیقت «من راوی» تنها كودكی است كه سن و سالی از او گذشته است.
در پایان رمان نویسنده مرزها را در هم میشكند و برای «من راوی» نشان و نشانهیی نمیگذارد كه اهل كدام سرزمین است و از كجا برای پدربزرگ سفید نامه مینویسد. سرانجام راوی به خانه پدربزرگ سفید راه مییابد. خانهیی كه آدمبزرگها نمیتوانند ببینند و تنها راه جستن آن را كودكان را میتوانند بدانند. چنانكه در صفحه ۱۴ كتاب آمده است: «خانه او (پدربزرگ سفید) در برابر آدمها رنگ میبازد و كسی آن را نمیبیند».
پدربزرگی كه همه او را به اسم پدربزرگ میشناسند و هیچكس چهره او را ندیده است و به همین خاطر فكر میكنند كه اهل سرزمین خودشان است یا حتما شبیه به آنهاست.
«هیوا مسیح» به شكلی ساده وقایع را توصیف میكند. هنگامی كه راه جستن و رسیدن «من راوی» به خانه پدربزرگ سفید را به تصویر میكشد، خواننده متوجه شباهت حال و هوای این تصویر با آن قسمت از «شازده كوچولو» میشود كه راوی و شازده كوچولو در صحرا پی آب میگردند. شازده كوچولو وقتی چاهی را در قلب كویر مییابد با سطل از آن آب میكشد، چشمهایش را میبندد و با دو دست به صورتش آب میزند.
در رمان «ببخشید، هواپیماهای ما شهر شما را ویران كردند» نامهها و شعرهای بچهها با همان شیوه نگارش و دید كودكانه نوشته شدهاند. «جسی» ۱۰ ساله از نیویورك در نامه خود به پدربزرگ سفید كه در صفحه ۵۱ رمان آمده است، به دور از هر شیله پیلهیی مینویسد: «پدربزرگ! من وقتی میبینم بچههای هیروشیما را یك هواپیمای امریكایی بمبانداخته و همه را كشتانده، خجالت میكشم. من وقتی میشنوم هواپیماهای ما رفتهاند روی سر آدمهای دیگر تیر میاندازند، خجالت میكشم. پدربزرگ! خدا كند شما مرا دوست بدارید. ببخشید پدربزرگ! من یك بار برای بچههای هیروشیما نامه نوشتم كه مرا ببخشند، برایشان نوشتم: «ببخشید كه هواپیماهای ما شهر شما را خراب كردند».
رمان با نهایت ایجاز و تیزنگری حاصل هوش كودكانه نوشته شده است. صد البته برای بررسی رمانی «جاوید» به ثانیهها و دقیقههایی بیش از این نیاز است. تنها میتوان برای هیوا مسیح «این نویسنده و شاعر مستعد و خوش قریحهمان» آرزوی طول عمر ادبی، همراه با موفقیت كنیم و یك «راز بزرگ» را هیچگاه و هیچ كجا فراموش نكنیم كه اثر یك نویسنده زمانی ستودنی و ارزشمند خواهد بود كه كودك بماند و باشد.
فرشاد شیرزادی
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست