دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
افسانه ای که به تاریخ می پیوندد
![افسانه ای که به تاریخ می پیوندد](/mag/i/2/bvliq.jpg)
افراسیاب به یاد میآورد كه در پنج سالگیاش، عمّال حاكم پدر او را كشتند و مادرش را به اسیری، به حرمسرای حاكم بردند. او همچنین داستانهای بابا شمسالدین، عارفی را كه سالها در اسارت راهزنان زندگی میكرد و بعد هم حاضر به ترك آنها نشد و همان جا از دنیا رفت به یاد میآورد، و اینكه او، داستان این قالیچه را هم پیشتر برایش تعریف كرده است.
افراسیاب كه نزدیكی پیری و ضعف را حس كرده، در جستوجوی راه دیگری جز آنچه تا به حال پیموده، پنهانی راهزنان را ترك میكند و همراه قالیچه سحرآمیز به راهی میرود كه خود نیز از پایان آن خبر ندارد.
او در مسیر خود با حوادث و ماجراهای گوناگونی مواجه میشود، و سرزمینهای عجیب و مردمانی با روشهای زندگی متفاوت را میبیند. آنچه او میبیند، میشنود و تجربه میكند، آمیختهای از افسانه و واقعیت است.
در حقیقت این داستان را بر اساس دوری و نزدیكی آن به افسانه، میتوان به سه بخش تقسیم كرد: بخش اول از ابتدای داستان تا وقتی است كه افراسیاب با هامان نقاش و خانواده او، كه در غارها ساكن هستند، روبهرو میشود. زندگی افراسیاب، خانواده هامان و درآمیختن این دو جریان زندگی با یكدیگر را میتوان بخش میانی داستان فرض كرد. بخش پایانی، پس از ازدواج افراسیاب با شیرین نگار شكل میگیرد.
ویژگی بخش اول در افسانهای بودن آن است. افراسیاب ماجراهایی را از سر میگذراند كه جز در افسانهها سراغی از آنها نمیتوان گرفت. بیرون آمدن زن از قالیچه و گفتگوی او با افراسیاب، اولین نمونه این ماجراهاست. اگرچه زندگی راهزنانه افراسیاب و یاران او در سرخكوه نیز جنبهای افسانهای دارد، اما واقعهای نیست كه وقوع آن در جهان خارج غیرممكن بوده باشد. حال آنكه خروج زن از قالی، حادثهای كاملاً افسانهای است.
البته این اتفاق چون از دید افراسیاب به وقوع میپیوندد و شخص دیگری شاهد آن نیست، نویسنده میتواند ادعا كند كه تمامی بخشهای مربوط به زنده شدن زن قالیچه، ساخته ذهن خیالباف افراسیاب و زاییده تصوّرات او، بر مبنای زندگی گذشته و آرزوهایش است. افراسیاب كه كشته شدن پدر و به اسارت رفتن مادرش را در پنج سالگی دیده و پس از آن زیر دست راهزنان بزرگ شده است، همواره آن نیاز كودكانه به مادر را در خود احساس میكند. از طرفی، دوری گزیدن این مردان از زنان و سرپوش گذاشتن بر این غریزه غیر قابل چشمپوشی، او را واداشته تا در اندیشه و خیال خود، زن محبوب و آرمانیاش را در قالب زنی كه از قالیچه بیرون میآید، بازسازی كند.
اگر نمونههای بعدی در بخش اول داستان وجود نمیداشت این ادعا را میشد پذیرفت. سلوم، موجودی با عمری چندهزار ساله كه درون كوزهای در معبدی متروك زندگی میكند، مثالی است كه بر افسانهای بودن كار صحه میگذارد. او كه تاریخ چندهزار ساله و حتی خاطرهٔ هجوم اسكندر را در ذهن دارد، آنها را برای افراسیاب بازگو میكند و وی را به سوی قبیلهای كه در هزار دره زندگی میكنند، راهنمایی میكند؛ قبیلهای كه خود به آن تعلّق داشته و زمانی در میان آنها زندگی میكرده است.
این قبیله و خود سلوم (همانطور كه خود بر زبان میآورد) مسلمان هستند. اما شیوه زندگیشان نه مانند مسلمانان است و نه مانند هیچ قوم و قبیله دیگر ایرانی. آنها در مرگ عزیزانشان جشن میگیرند و معبدی به نام «خورشید خانه» دارند. شیوه زندگی و رفتار آنان بیشتر شبیه به بتپرستان و بسیار نزدیك به تمدنهای رومی و یونانی است. به شكلی كه حتی برای افراسیاب این سؤال پیش میآید كه آیا موحّد هستند یا نه؟ او (در صفحه ۶۹ كتاب) میپرسد: «آیا شما خورشید را میپرستید؟»
آنها بهخلاف آنچه كه در میان مسلمانان و همچنین اغلب مردم جهان رایج است، در سوگ نزدیكان خود به طرب و پایكوبیمشغول میشوند، موسیقی مینوازند و آواز دستهجمعی میخوانند، و خبری از كتاب آسمانی و قرائت آن برای شادی روح انسان از دست رفته، در میانشان نیست. این مسئله چنان ذهن افراسیاب را به خود مشغول میكند كه باز (در صفحه ۷۲) میپرسد: «آیا شما به دیار اسلام سفر كردهاید؟»
علیرغم تأكید پیرمرد هزار درهای بر انجام فرایض دینیای نظیر خواندن نماز و گرفتن روزه، چنین نشانهای در زندگی روزمره آنها دیده نمیشود.
این مردمان بهخلاف عقل و روال رایج در زندگی مردم سراسر جهان، جوانترها را به ریاست برمیگزینند، و پیرمردها در انتظار مرگ، چشم به راه میمانند.
درحقیقت به نظر میرسد كه این سرزمین نه بر مبنای منطق و تجربه، بلكه بر اساس آمال و آرزوهای نویسنده، به مثابه یك سرزمین افسانهای و رؤیایی خلق شده است.
نكتهای كه این پندار را واقعیتر جلوه میدهد، كار و شیوه گذران زندگی اهالی این سرزمین، یعنی همان سفالگری ـ پیشهٔ اصلی نویسنده داستان ـ است، كه بهعنوان یك شغل آسمانی و عاری از پلیدیهای زمینی مطرح میشود. چنان كه پس از این نیز میبینیم، پیشه هامان و عروسش، شیرین نگار ـ مثبتترین آدمهای ماجرا ـ نیز كاشیكاری و سفالگری است؛ كاری كه افراسیاب نیز با درآمیخته شدن با زندگی آنها، مشغول به آن میشود.
وقتی افراسیاب به غارهایی كه مأمن و محل زندگی هامان، عروس و نوههایش است، نزدیك میشود، داستان نیز از افسانه فاصله میگیرد و به واقعیت نزدیك میشود. اگرچه این شیوه زندگی، یعنی زندگی دور از دیگران، در میان غارها و در مجاورت و مجالست گهگاهی با ایلات و عشایر كوچرو، و گذران زندگی از راه كاشیكاری، بیش از اندازه خیالپردازانه و رؤیایی است، اما چیزی نیست كه غیرممكن باشد؛ و به هرحال با تساهل میتوان آن را شدنی فرض كرد.
هامان و شیریننگار از دنیای واقعیتها آمدهاند و داستانها و ماجراهایی از تاریخ ایران را روایت میكنند.
از ظلمهایی كه ظلالسلطان بر مردم اصفهان روا داشته حرف میزنند و از جنایتی كه فراماسونرها در حق آنها كردهاند، برای افراسیاب داستانها تعریف میكنند.
وقتی افراسیاب، به جای پسر از دست رفته هامان مینشیند، كار او را ادامه میدهد و داماد او میشود؛ و مخصوصاً بعد از آنكه هامان میمیرد و سپس آنها برای زندگی به شهر میآیند، بخش سوم داستان شروع میشود. در اینجا دیگر ما با واقعیتهای تاریخی سر و كار داریم. صحبت از مشروطه و مدرس و دیگران است. صحبت از تاریخ معاصر است.
چنین به نظر میرسد كه افراسیاب از طرفی و هامان و شیریننگار از طرف دیگر، دو جریان از دو سرچشمه مختلف و متفاوت هستند كه در نقطهای به یكدیگر میرسند و در هم ادغام میشوند. افراسیاب از افسانهها آمده است و آنها از واقعیتها. افراسیاب از زندگی افسانهای خود، پایین میآید.
دیگر زن قالیچه بر او ظاهر نمیشود تا بتواند وارد زندگی آنها شود. آنها نیز شهر و دیارشان را ترك كرده و به كوهها پناه بردهاند تا با ساختن یك زندگی افسانهوار برای خود در دل غارها، زمینه را برای ورود یك مرد افسانهای به دنیای واقعیتهایشان فراهم كنند، و پس از آن، با زدودن نشانههای افسانهای از زندگی او، او را به درون زندگی كاملاً واقعی بیاورند.
گویا هامان و شیریننگار، برای تحویل گرفتن افراسیاب از سرزمین رؤیاها، در غارهایی در آستانه آن سرزمین خانه كرده و محیط را برای ورود او مهیا و مساعد ساختهاند.
پس از آن، داستان چنان ناگهانی از آن دنیای افسانهوش دور میشود، كه میپنداریم نویسنده به روایت تاریخ معاصر نشسته، و خط سیر داستانی خود را به فراموشی سپرده است. این تغییر ناگهانی خوشایند نیست؛ و به خلاف آنچه انتظار میرود كه باشد، با هرچه واقعیتر شدن و معاصر شدن، داستان از باورپذیری فاصله میگیرد و به تصنّع نزدیك میشود. درحقیقت باورپذیرترین بخش ماجرا، همان قسمت افسانهای آن است. با ورود به دنیای تاریخ معاصر، داستان از قالب و شكل قابل قبولش خارج میشود و دیگر آن دلنشینی قبل را ندارد.
نویسنده برای روایت زندگی فیروز، پسر هامان، از نظر زاویه دید دچار مشكل میشود، و این مشكل را در صفحات ۱۰۳ تا ۱۲۸ بر داستان تحمیل میكند.
زاویه دید داستان، دانای كل محدود به افراسیاب است. گاهی دیگران برای افراسیاب ماجراهایی را تعریف میكنند؛ كه این مسئله نیز به زاویه دید اشكالی وارد نمیكند. اما وقتی هامان میخواهد ماجرای فیروز را برای افراسیاب تعریف كند، به جهاتی هم او و هم نویسنده، دچار مشكل میشوند، و در تعریف ماجرا، درمیمانند.
هامان از آن جهت درمیماند كه در بسیاری از صحنههای زندگی فیروز حضور نداشته، همچنین از كنه اندیشه و مكنونات قلبی او نیز آگاه نبوده است. لذا نمیتوانسته تمامی ماجراها و جوانب را ببیند. از این رو، تعریف تمام وقایع با جزئیات ـ به شكلی كه در داستان هست ـ برای او غیرممكن میشود. از طرفی، كسی نیز نبوده كه در آن صحنهها حاضر بوده و ماجرا را برای او تعریف كرده باشد. پس، تعریف ماجرا با زبان خودش، هم به لحاظ ساختار و هم به جهت منطق داستانی، غیر ممكن میشود.
نویسنده برای حل این مشكل هامان، خود را دچار مشكل میكند. او با به هم زدن زاویه دید دانای كل محدود به افراسیاب، به شكلی كه كاملاً تحمیلی و اجباری به نظر میرسد، با زاویه دید دانای كل محدود به فیروز، ماجرای او را در این بیست و پنج صفحه تعریف میكند.
در روند داستان، این اشكال ناگهان به صورت شكاف عمیقی ظاهر میشود و ضعف نویسنده را در پیدا كردن راه حلی مناسب، كاملاً به رخ میكشد.
همانطور كه قبلاً نیز اشاره شده، نویسنده به پیشه محبوب خود ـ سفالگری ـ جایگاه كاملاً مناسبی در داستان داده؛ و به جهت تسلطش بر این هنر و آشنایی با پیشینه و تاریخ آن، توانسته است آن را به خوبی با اجزای داستان عجین كند. در حقیقت، بخش مهمی از جذابیت داستان، همچنین قسمتهای جذاب آن، مربوط به مواردی است كه با سفالگری و كاشیكاری گره خورده است.
منیژه آرمین، نوید داده كه این رمان را تا چهار مجلد و با نامهای متفاوت برای هر مجلد، ادامه خواهد داد، تا بتواند شمایی از تاریخ معاصر ایران را به شكل رمان و به زبان داستان، پیش روی مخاطبان خود قرار دهد.
سمیرا اصلان پور
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست