شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

من، روبات - I, ROBOT


من، روبات - I, ROBOT
سال تولید : ۲۰۰۴
کشور تولیدکننده : آمریکا
محصول : جان دیویس، تافر داو، ویک گادفری و لارنس مارک
کارگردان : الکس پرویاس
فیلمنامه‌نویس : جف وینتار و آکیوا گلدزمن، برمبنای داستان وینتار از کتابی نوشتهٔ آیزاک آسیموف
فیلمبردار : سایمن داگن
آهنگساز(موسیقی متن) : مارکو بلترامی
هنرپیشگان : ویل اسمیت، بریجت مویناهان، آلن تادیک، جیمز کرامول، بروس گرین‌وود، ایدری‌ین ریکارد، شای مک‌براید و تری‌چن
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۵ دقیقه


شیکاگو، سال ۲۰۳۵. روبات‌های NS4 که توسط شرکت بزرگِ USR ساخته می‌شوند، به‌عنوان کارگر یا پیشخدمت خانگی به کار گرفته شده‌اند. آنها به سه قانون روباتی پای‌بند هستند که ظاهراً باعث می‌شود به آدم‌ها لطمه‌ای نزنند. ̎دل اسپونر̎ (اسمیت)، کارآگاه ویژهٔ جنائی، پس از حادثه‌ای که طی آن یک NS4 به‌جای یک دختر دوازده ساله، او را از غرق شدن نجات داده، به شدت به روبات‌ها شک کرده است. ̎اسپونر̎ را مأمور تحقیق دربارهٔ مرگ ̎آلفرد لنینگ̎ یکی از طراحان اصلی USR می‌کنند که ظاهراً خودکشی کرده است. ̎اسپونر̎ پی می‌برد که ̎سانی̎، یکی از نمونه‌روبات‌های تولیدیِ شرکت، در آزمایشگاه لنینگ مخفی شده است. ̎اسپونر̎ به کمک ̎دکتر سوزان کالوین̎ (مویناهان)، یکی از طراحان روبات‌ها، ̎سانی̎ را دستگیر و از او بازجوئی می‌کند. ̎سانی̎ منکر کشتن ̎لنینگ̎ می‌شود. ̎لارنس رابرتسن̎ (گرین‌وود)، مدیر شرکت دخالت می‌کند تا جلوی تحقیقات را بگیرد. ̎اسپونر̎ که اطمینان پیدا کرده ̎رابرتسن̎ در پیِ لاپوشانی است، به خانهٔ ̎لنینگ̎ می‌رود و در آن‌جا باخبر می‌شود که این دانشمند به تکاملِ ناگزیر روبات‌ها اعتقاد داشته است. مدل جدید روبات‌ها، NS5 عرضه می‌شود و مورد استقبال قرار می‌گیرد. ̎اسپونر̎ سعی می‌کند خود را به کامپیوتر بزرگ USR برساند و بلافاصله تعداد زیادی NS5 در بزرگ‌راه به او حمله می‌کنند. ̎کالوین̎ متوجه می‌شود که ̎لنینگ̎ کاری کرده که ̎سانی̎ به ضوابطِ ̎سه قانون روباتی̎ پای‌بند نباشد. ̎رابرتسن̎ به ̎کالوین̎ دستور می‌دهد ̎سانی̎ را نابود کند ولی او به‌جای ̎سانی̎، یک NS5 جایگزین را می‌کشد. NS5ها شورش می‌کنند و در شهر حکومت نظامی اعلام می‌کنند و NS4ها را نابود می‌کنند. مردم در خیابان‌ها با NS5ها مبارزه می‌کنند. ̎اسپونر̎ و ̎کالوین̎ که در مقر USR نفوذ کرده‌اند، با جسد ̎رابرتسن̎ روبه‌رو می‌شوند. آنان پی می‌برند که کامپیوتر مرکزی شرکت، شورش را کنترل می‌کرده و با تعبیر خاص خودشان از ̎سه قانون روباتی̎ تصور می‌کرده‌اند که از آدم‌ها باید در برابر خودشان محافظت کرد. ̎اسپونر̎ پی می‌برد که ̎لنینگ̎ خودکشی خود را به‌عنوان سرنخی برای رسیدن به ̎سانی̎ صحنه‌سازی کرده؛ چون ̎سانی̎ همان عنصری است که می‌تواند نقش حیاتی در نابودی کامپیوتر مرکزی شرکت ایفا کند. ̎اسپونر̎ با کمک ̎سانی̎، کامپیوتر را نابود می‌کند و به شورش پایان می‌دهد.
● انتشار مجموعه داستان من، روبات (۱۹۵۰) که آسیموف ̎سه قانون روباتی̎ مشهور خود را با آن به علاقه‌مندان داستان‌های افسانه‌ ـ علمی معرفی کرد، در حالی‌که اغلب این آثار متأثر از فضای جنگ سرد و احتمال بروز جنگ‌ هسته‌ای، بیشتر به گونه‌ای نمادین به طرح تهدید سرخ‌ها می‌پرداختند، با معرفی عناصری جدید مثل ترسیم دورنمائی نومیدانه از روند صنعتی شدن روزافزون جوامع پیش‌رفته و هشدار در مورد ماشینی شدن زندگی و غلبهٔ ماشین بر انسان، انقلابی در عرصهٔ این ژانر ادبی به شمار می‌آمد. آسیموف را می‌توان نخستین نویسندهٔ داستان‌های افسانه ـ علمی قلمداد کرد که به روبات‌ها، که پیش از این اغلب تصویری هیولاگونه از آنها عرضه می‌شد، به‌عنوان ساختارهای مکانیکی که برمبنای قواعد معین کار می‌کنند، هویت بخشید. امتیازاتی که در اقتباس سینمائی کار آسیموف با گذشت بیش از نیم قرن از انتشار آن، کمتر نشانی از آنها می‌توان یافت. یکی از دلایل این امر نبود دیدگاهی مشخص و یک‌دست در فیلم‌نامه در مورد درون‌مایهٔ اصلی داستان است که خود، ریشه در مسیر پُرنشیب و فرازی دارد که فیلم‌نامه تا مرحلهٔ ساخت پیموده است. در اواسط دههٔ ۱۹۹۰، وینتار فیلم‌نامه‌ای با عنوان فطری نوشت، تریلری معمائی دربارهٔ جنایتی در زمان آینده که به احتمال قوی یک روبات آن را انجام داده است. با جلب نظر مسئولان کمپانی فاکس به این فیلم‌نامه، در اوایل سال ۲۰۰۰ ساخت فیلمی برمبنای آن به کارگردانی پرویاس آغاز شد. در این زمان تهیه کنندگان موفق به خرید حقوق داستان آسیموف شدند و این به پرویاس امکان داد تا عناصری از این داستان را با نوشتهٔ وینتار درآمیزد. در مرحلهٔ ساخت، اسمیت، ستارهٔ اصلی و یکی از تهیه کنندگان فیلم، گلدزمنِ برندهٔ اسکار را برای بازنویسی دوباره دعوت کرد. عمدهٔ کار او تقلیل پیچ‌وخم‌های کار آسیموف در حد یک ساختار معمول سه‌پرده‌ای و هم‌چنین نوشتن ̎تکه‌̎های مخصوص شخصیت سینمائی آشنای اسمیت بود. در فیلم‌های افسانه ـ علمی، مثل مردان سیاه‌پوش ۱و۲ (بری ساننفلد، ۱۹۹۷ و ۲۰۰۲)، روز استقلالِ (رولند امریک، ۱۹۹۶) و غرب وحشی وحشی (ساننفلد، ۱۹۹۹). فیلم‌ساز با این وعده که فیلم به تأسی از داستان‌های آسیموف، هم‌چون اثری مستند دربارهٔ آینده خواهد بود، به هم‌راه دیگر سازندگان فیلم کوشیدند تا با استفاده از عوامل مختلف، مثل کار در لوکیشن‌های سن‌فرانسیسکو (به خاطر ویژگیِ تلفیق عناصر کهنه و نو در بافت معمای آن)، یا رعایت این اصل در طراحی صحنه (پاتریک تاتوپولوس)، لباس و وسائل (اتوموبیل‌های آئودی که در فیلم مورد استفاده قرار گرفتند، گذشته از تغییرات جزئی ظاهری، تفاوت چندانی با مدل‌های تازه به بازار آمدهٔ این اتوموبیل ندارند)، هم‌چنین مختصاتی که برای دنیای فیلم‌شان به‌عنوان جهانی که کامپیوتر بر آن فرمان می‌راند قائل شده‌اند (روبات‌ها بدل به جزء لاینفک زندگی روزمره شده‌اند، موقعیت امروزی مرکز و حومهٔ شهرها‌ی بزرگ عکس شده، درختان و گیاهان از سطح آن رخت بربسته‌اند و ....)، توانند فضای داستان‌های آسیموف را در قالبی امروزی بازآفرینند، ولی با وجود همهٔ این تلاش‌ها، حاصل کار از سطح درنمی‌گذرد و موفق به بازنمائی روح حاکم بر داستان در زمانه و شرایط تازه نمی‌شود. به‌عنوان شاهدی بر این مدعا می‌توان به مضامین اصلی داستان، مثل این مضمون که بزرگ‌ترین خصم انسان در آینده (امروز؟) نه روبات‌ها یا تکنولوژی بلکه تاریکی‌های مهارناپذیر درونی او است، اشاره کرد که زیر آوار جلوە‌های ویژهٔ کامپیوتری اغراق‌آمیز فیلم مدفون شده‌اند. مشکل دیگر فیلم ناتوانی فیلم‌ساز در تلفیق ژانرهای مختلف، اکشن/ حادثه‌ای، جنائی/ معمائی و علمی/ تخیلی است که به‌عنوان نمونه در ناهم‌خوانی قواعد ساختاری صحنه‌های اوج هیجانی این ژانرها در صحنه‌های پایانی فیلم خود را نشان می‌دهد. اسمیت این‌جا در نقش آدمی که با مظاهر فناوری مدرن میانه‌ای ندارد و این را از نحوهٔ لباس پوشیدن او یا موسیقی مورد علاقه‌اش نیز می‌توان دریافت (شخصیتی که وجوهی از آن آشکارا متأثر از شخصیت سیلوستر استالون در ویران‌گرِ مارکو برامبیلا، ۱۹۹۳، است)، بیش از آن‌که به شخصیت اصلی داستان آسیموف شباهتی داشته باشد، یادآور تصاویر شناخته شدهٔ اسمیت به‌عنوان ستارهٔ هالیوودی جذاب، خوش‌لباس، تیزهوش و حاضرجواب است. فیلم را می‌توان در ادامهٔ سیر نزولی پرویاس در سالیان اخیر که پیش از این به ویژه با کلاغ (۱۹۹۴) و در سطحی پائین‌تر شهر تاریک (۱۹۹۸)، به‌عنوان فیلم‌سازی بهره‌مند از دیدگاه خاص بصری، امید فراوان برانگیخته بود دانست، که این‌جا در حد دیگر کارچرخانان فیلم‌های پُرسروصدای تابستانی هالیوود نزول کرده است. به نظر می‌رسد در بین عوامل ساختاری فیلم تنها موسیقی پُرتخیل بلترامی (که اینک در میان آهنگ‌سازان فیلم‌های فانتزی هالیوودی موقعیتی در خور توجه به خود اختصاص داده)، توانسته باشد بیشترین پیوند را با مؤلفه‌های داستان آسیموف برقرار کند.


همچنین مشاهده کنید