سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

راهی ارزان برای جستجوی «نام»


راهی ارزان برای جستجوی «نام»
طبق اظهارات منابع پلیس و پزشکی قانونی جمهوری آذربایجان، در کمال تأثر، اسماعیل شمس، از پیشکسوتان حکومت ملی و فرقه دموکرات آذربایجان، که کاملا زمین گیر شده بود، بدنبال کشته شدن دخترش الماس، بعد از تحمل سه روز گرسنگی و سرما، در سن ٩٦ سالگی، در تاریخ ١٩ ژانویه سال ٢٠٠٨، بطرز فجیعی مرد. این بود، کوتاه خبر. در ادامه، به چگونگی این مرگ فجیع و برخی بهره برداری های سوداگرانه پیرامون آن می پردازیم.
● اسماعیل شمس که بود؟
شرح زندگانی، کار و فعالیت ایشان را در سایت www.azer-online.com بخوانید .
● اسماعیل شمس چگونه مرد و چرا مرگ وی را فجیع می نامیم؟
اسماعیل شمس، در اثر کهولت سن، قادر به حرکت نبود. چراغ چشمانش خاموش شده بود. بدون کمک دیگری ، توان اداره خود را نداشت. دخترش الماس، یار زنده ماندنش بود. بگفته مراجع قانونی، در تاریخ ١٦ ژانویه سال ٢٠٠٨، الماس، در خلال درگیری با یک کارگرساختمانی که کار تعمیراتی در خانه شان انجام داده بود، کشته می شود. اسماعیل شمس تنها و بی کس و کمک، بعد از سه روز، در اثر گرسنگی و سرما، می میرد. کل و اصل حادثه همین بود. الماس، دختر اسماعیل شمس، چرا و بر سر چه مسئله ای با کارگر درگیر می شود و چگونه به قـتل می رسد، امری است که مراجع قضائی در پی روشن کردن آن هستند و حتما روشن خواهند کرد.
تنها مسئله ای که ما می توانیم به آن بپردازیم این است که، برخلاف ادعای برخی ها، اسماعیل شمس به قتل نرسید ولی، هم خود و هم دخترش که به قتل رسیده است، هریک بنوعی قربانی مفاسد اجتماعی شدند. به عبارت دیگر، اگر مرگ اسماعیل شمس را مثل برخیها بخواهیم قتل بشماریم، در آن صورت،جامعه سرمایه داری، جامعه آرمانی جاعلان و سوداگرنی که از مرگ فجیع شمس و کشته شدن دخترش استفاده سوداگرانه می کـنند، قاتل وی شمرده می شود. کما اینکه، جامعه سوسیالیستی، تأمین شرایط و مایحتاج زندگی پیران، بی کسان و هر کس نیازمند بکمک را تضمین و تقـبل کرده بود وهیچ کسی از بی کمکی، تا پای جان، گرسنگی نمی کشید. به همین خاطر است که ما، این نوع مردن را مرگ فجیع می نامیم.
● بهره برداری سوداگرانه از مرگ فجیع اسماعیل شمس:
مدتی پیش دوستی را دیدم که گذارش به اداره اطلاعات افتاده بود. کتابی بدست داشت بنام «خانه دائی یوسف، نوشته اتابک فتح الله زاده». علاقمند شدم و گفتم؛ اگر امکان داشته باشد بعد از خواندن این کتاب، آن را چند وقتی به امانت برای خواندن بمن بدهد. آه سوزناکی کشید و گفت: «دوست عزیز، اول، داستان تهیه این کتاب را برایت نقـل کنم و بعد، در مورد موضوع آن برایت توضیح می دهم و قبل از همه، توصیه ام این است که، به این جور کتابها، اگر بشود اسمش را کتاب گذاشت، وقت صرف نکن. تو که حوصله خواندن داری و علاقمند به آموختن، برو آثار علمی، ادبی، تئوریک و غیره بخوان. به اینطور چیزها وقت صرف نکن که، ارزش یکبار خواندن را هم ندارد...». کتاب را جعلیات و چرندیات نامید و ادامه داد: «گـیر پاسپورت داشتم. دنبال قضیه، کارم به اطلاعات کشیده شد. در جریان رفت و آمد، خواندن این کتاب را، آنها توصیه کردند. در جوابشان گـفتم؛ ندیده ام، اگر بیابم می خوانم. مسئول رسیدگی به مسئله من، بلند شد. رفت و این کتاب را که هنوز لایش باز نشده بود، آورد بمن داد و گفت: تو این را بگیر و به رفقایت هم بگو، هر چند جلد از این کتاب بخواهند، در اختیارشان می گذاریم...».
بهر حال، آن وقت من، هر چند با بی میلی، توصیه آن دوست را پذیرفتم و دیگر دنبال آن" کتاب" نگشتم ولی، همیشه در این فکر که چرا آن دوست، خواندن چنین کتابی را اتلاف وقت نامید. تا اینکه، همین چندی پیش نوشته ای تحت عنوان «قتل فاجعه بار اسماعیل شمس و دخترش» با امضای همین به اصطلاح نویسنده، در سایت اینترنتی «ایران امروز»، توجهم را جلب کرد. خواندم و تازه فهمیدم که چرا آن دوستم، "کتاب"«خانه دائی یوسف» را جعلیات و چرندیات نامید و نخواست برای خواندن آن، وقت بگذارم.
در دنیای امروزی، بسیارند کسانی که از راههای ارزان بدنبال کسب نام و شهرتند. برای این افراد مهم نیست چه می گویند و چه می نویسند. در هم آمیختن جعلیات و واقعیات برای آنها اهمیتی ندارد. راست و دروغ برایشان فرقی ندارد. برای این نوع آدمها، یدک کردن القاب و عناوین بدنبال نام خویش، اصل است. حتی اگر این القاب و عناوین در نتیجه جوّسازی و بدنام کردن این و آن بدست آید. کار این افراد، حکایت برادر حاتم طائی است که حتما شنیده اید. وی، زمانی به شهرت برادر خود حسادت برد و بهـوس کسب نام افتاد. چون، راهی نجست، به چشمه «زمزم» شاشید و مشهور گشت...
بی انصافی است اگر یادآوری نکنیم که آقای فتح الله زاده، در سالهای حاکمیت گارباچوف در شوروی زندگی می کرد. ایشان، با متناع از کار کردن، از راه فروختن خون خویش، امرار معاش می کردند. سئوال این است: اولا، آیا در شوروی کاری برای ایشان وجود نداشت، اگر جواب منفی است، چرا ایشان این راه را برگزیده بودند؟ ثانیا؛ اگر بجای گارباچوب، استالین بر سرکار بود، ایشان این شیوه تأمین معاش راچگونه توضیح می دادند؟
گذشته از این مسائل، آقای فتح الله زاده، با استناد به کدام منبع، مرگ فجیع اسماعیل شمس را قتل می شمارد؟ آیا می تواند چنین ادعائی را در محاکم قضائی ثابت کـند؟ جواب، قطعا منفی است. ایشان و همفکرانشان، در جستجوی «نام» به هر قیمتی، از طریق برخی سایتهای اینترنتی و موسسات انتشاراتی «اطلاعات»، می توانند چنین حوادث ناگواری را بهانه ای برای تبلیغ شخص خود قرار دهند ولی، واقعیات خارج از ذهن آنهاست.
در تأئید مدعای خویش، توجه شما را به مقایسه آنچه که در باره مرگ اسماعیل شمس گفته شد، با نوشته آقای اتابک فتح الله زاده، پیرامون مرگ فجیع شمس، تحت عنوان « قـتل فاجعه بار اسماعیل شمس» جلب می نمائیم تا، هم سخن آن دوستی که، "کتاب"«خانه دائی یوسف» را جعلیات و چرندیات نامید و هم آنچه که، ما استفاده سوداگرانه از رویدادها خواندیم، بهتر درک شود.
● این هم ”نوشته“ آقای فتح الله زاده
▪ قتل فاجعه بار اسماعیل شمس
▪ اتابک فتح الله زاده
با کمال تاسف باخبر شدم که جسد اسماعیل شمس در نود سالگی به همراه دخترش در شهر باکو در خانه مسکونی‌اش پیدا شد. پلیس محله صابونچی اعلام کرد کارگری که در خانه اسماعیل شمس به کار مشغول بود به اتهام قتل دستگیر شده است.
اسماعیل شمس عضو حزب توده ایران و سپس یکی از فعالان فرقه دمکرات آذربایجان بود. او در دوره حکومت حزب دمکرات آذربایجان سردبیر و مدیر مسئول روزنامه آذربایجان و یکی از معاونان وزیر فرهنگ بود.
یک سال و نیمی که از فروپاشی فرقه دمکرات آذربایجان می گذشت، اوضاع به گونه‌ای ورق خورد که او به ناگزبر بدون همسر، دختر و پسرش از مرز ترکمنستان به کشور آرمانی خود پناهنده شود. همین مهاجرت اجباری، کانون خانواده‌اش را متلاشی گردد. او سرانجام پس از ۴۵ سال در آستانه فروپاشی شوروی موفق به دیدار پسر و دخترش شد.
اسماعیل شمس به جرم عبور غیر قانونی از مرز به سه سال زندان و کار در اردوگاه محکوم شد. پس از آزادی از اردوگاه چارجو به شهر دوشنبه منتقل گشت و دو سال بعد به سختی از شهر دوشنبه به باکو منتقل شد.
اسماعیل شمس به تدریج به ابعاد فاجعه حکومت فرقه دمکرات آذربایجان که زندگی او و دوستان و مردم آذربایجان را رقم زده بود، پی می‌برد. او به تجربه دریافت که چگونه حکومت شوروی با حزب خود ساخته و بخاطر منافع سیاسی و اقتصادی‌اش ، سرنوشت ملتی را به فلاکت کشاند.
آن بخش از اعضای فرقه دمکرات که خود را وارث و وجدان آگاه مردم آذربایجان می دانستند، در دوران خفقان استالینی بر ترس خود غلبه کردند و با صدای اعتراض‌آمیز علیه سیاست‌های خانمان برانداز انتقاد کردند و بر استقلال اندیشه و عمل خود تاکید ورزیدند. در این حرکت اعترض آمیز اسماعیل شمس نیز جزء کسانی بود که نتوانست وجدان خود را لگد کوب کند. او به همراه دوستان علیه سیاست‌های نادرست و مهره‌های دست نشانده‌ای همچون غلام یحیی‌ها زبان اعتراض گشود.
اما این اعتراضات بر حق او در دوره استالین بی‌جواب نماند. در نتیجه اسماعیل شمس دستگیر و به ده سال زندان و کار در اردوگاه‌های kalima و verkota محکوم شد و به مجمع الجزایر کولاک تبعید گردید.
خوشبختانه، مرگ استالین و بر سر کار آمدن خروشچف، جان او را نجات داد. او در سال ۱۹۵۹ تبرئه و دوباره به شهر باکو بازگشت. در باکو ازدواج مجدد کرد و از این ازدواج صاحب دختری شد. و پس از این سال ها در انستیتوی آثار خطی و دانشکده شرقی به کار تحقیق و تدریس پرداخت.
قتل فاجعه بار شادروان اسماعیل شمس بهانه‌ای شد که یادی از این انسان مبارز و پاک و درستکار داشته باشم و یادش را گرامی بدارم.
در پایان، برخی دیگر از غلطهای آقای فتح الله زاده را هم اصلاح کرده ایم و توصیه ما این است
که از روی هر غلطش، ده بار بنویسد!
غلط صحیح
اسماعیل شمس در نود سالگی = اسماعیل شمس در نود وشش سالگی
قتل فاجعه بار اسماعیل شمس = مرگ فجیع اسماعیل شمس
پلیس محله صابونچی = پلیس منطقه صابونچی
فروپاشی فرقه دمکرات آذربایجان = سرکوبی حکومت ملی و کشتار مردم آذربایجان
بدست ارتش"شاهنشاه آریامهر" بفرماندهی نظامیان آمریکائی و انگلیسی
فروپاشی شوروی = تجزیه شوروی وتخریب سوسیالیسم بدست عوامل داخلی و
خارجی استعمار و امپریالیسم
حزب خود ساخته = فرقه دمکرات آذربایجان
مهره‌های دست نشانده‌ای همچون غلام یحیی‌ها = مخالفان امپریالیسم و
استعمار آمریکا و انگلیس، دشمنان فئودالها و "شاهنشاه آریامهر"
دانشکده شرقی = دانشکده شرق شناسی
ا. م. شیزلی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه