شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا

سیرک بزرگ


سیرک بزرگ
از همان روزی که شنیدیم قرار است سیرک بزرگ به شهر ما بیاید، هیاهو و هیجان خاصی را در تمام شهر می شد دید. نه ما تا آن موقع سیرک دیده بودیم، نه پدرانمان و نه پدران پدرانمان . فقط شنیده بودیم جمعی جالب و دیدنی هستند با حیوانات عجیب از سرزمینهای دور و نمایشهایی جذاب و دلهره آور و دلقکهایی بامزه و مضحک .
روز ورود سیرک، شهر تقریبا تعطیل بود، همه از بزرگ و کوچک از صبح زود، در مسیر ورود سیرک بزرگ، از دروازه ورودی تا میدان مرکزی، در دو طرف خیابان اصلی شهرمان به انتظار ایستاده بودند.سربازها و مامورین حکومتی هم داشتند بین مردم نظم ایجاد میکردند. آنهایی که کنجکاوتر بودند جلوی دروازه تجمع کرده بودند.
چند ساعت از ظهر گذشته بود که مردم با هلهله و فریاد آنهایی که از انتظار خسته شده و در مسیر ورودی شهر، به استقبال سیرک بزرگ رفته بودند، متوجه آمدن سیرک شدند. از دور صدای موزیک می آمد و گاری ها و ارابه های بزرگی نمایان شده بودند. هیجان در مردم موج می زد و سربازها و مامورین مردم کنجکاو را به عقب فشار میدادند تا وارد خیابان نشوند.
صداها که نزدیکتر شد، متوجه شدیم، نوازنده های سیرک مشغول نواختن مارش رسمی حکومت ما هستند، همگی دچار شعف و غرور شدیم .
چقدر هم خوب و منظم می نواختند، انگار سالها این مارش را برای ورود به شهر ما تمرین کرده بودند.
اولین گاری، یک گاری بزرگ با رنگهای شاد و نوارهای زیبایی تزیین شده بود. جلوی آن هم یک مرد متشخص با سبیلهای بلند و نوک تیز رو به بالا، در حالیکه کلاهش را برای مردم تکان می داد، رژه میرفت. بعد با اشاره دستش موزیک قطع شد و صف گاریها ایستاد. مرد موقر با صدای بلند گفت: سیرک بزرگ برای شادی شما آمده .
بعد با همان دستی که کلاه را گرفته بود به سمت گاری پشت سرش اشاره کرد و گفت: دلقکهای ما را تشویق کنید.
با این جمله، در میان تشویق مردم، دوباره مارش شروع شد و از در و پنجره های گاری تعدادی دلقک قد و نیم قد به بیرون پریدند.
ناگهان صدای هلهله ها و کف زدنها قطع شد و چنان سکوتی همه جا را فراگرفت که انگار هیچکس حتی نفس هم نمیکشید. تا اینکه فرمانده سربازها فریاد زد: بگیرید این خائنین نمک نشناس را ...
سربازها به سمت دلقکها و بقیه گاریها هجوم بردند و پشت سر آنها مردم هم به سیرک بزرگ حمله کرده و همه آنها را با مشت و لگد و یک کتک شدید تا بیرون دروازه شهر بدرقه کردند و خوب حسابشان را کف دستشان گذاشتند.
بی حرمتی بزرگتر از این را نه ما دیده بودیم، نه پدرانمان و نه پدران پدرانمان. دلقکها همه گی لباس مقدس فرمانروای بزرگ ما را به تن کرده بودند، با همان کفشهای بزرگ و همان آرایش رنگی خاص صورت و موها و همان کلاه مخصوص فرمانروایان بزرگ ما.
بعد از آن، دیگر هیچ سیرک کوچک و بزرگی به شهر ما نیامده و نه ما یک سیرک واقعی را به چشم خودمان دیده ایم، نه فرزندانمان و نه فرزندان فرزندانمان.

سینا بهمنش
منبع : ماندگار