چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


زین راه بی‌نهایت


زین راه بی‌نهایت
منصور پوروطن، جوانی که پس از یک شکست عشقی از ایران خارج شده، حالا پس از ۱۰ سال به کشورش برگشته است.
او مهندس پلیمر است و به دنبال پیدا کردن سرمایه‌گذار خصوصی برای راه‌اندازی خط تولید پروتز در ایران است. قصه «راه بی‌پایان» از همین نقطه شروع می‌شود؛ در حالی که مخاطب فکر می‌کند با یک قصه علمی روبه‌روست، از همان لحظات ابتدایی حسی به مخاطب می‌گوید که این عشق همچنان دنباله‌دار است.
منصور پوروطن، جوانی که پس از یک شکست عشقی از ایران خارج شده، حالا پس از ۱۰ سال به کشورش برگشته است. او مهندس پلیمر است و به دنبال پیدا کردن سرمایه‌گذار خصوصی برای راه‌اندازی خط تولید پروتز در ایران است.
قصه «راه بی‌پایان» از همین نقطه شروع می‌شود؛ در حالی که مخاطب فکر می‌کند با یک قصه علمی روبه‌روست، از همان لحظات ابتدایی حسی به مخاطب می‌گوید که این عشق همچنان دنباله‌دار است.
همایون اسعدیان ـ کارگردان سریال راه بی‌پایان ـ از جمله کسانی است که در پی مهاجرت خیلی از کارگردانان سینما به تلویزیون، حالا تلویزیون را برای کار کردن راحت‌تر می‌داند. تجربه «غول چراغ جادو» و «بچه‌‌های خیابان» برای او خاطره‌انگیز است و حالا با تأمل و دقت، مجموعه‌ای ساخته است که هم روی فیلمنامه‌ درستی می‌‌چرخد و هم از پختگی او در کارگردانی حکایت می‌کند.
«راه بی‌پایان»، داستانش را می‌تواند بر ارتباطات ناسالم اقتصادی و باندهای مافیایی و پولشویی قرار دهد یا با پیش کشیدن قضیه پروتز، وارد یک فاز شعاری درباره خودکفایی و جلوگیری از فرار مغزها شود اما اسعدیان همه این قصه‌ها را در دل چند قصه فرعی پخش می‌کند و همه حرف‌هایش را به دور از شعارزدگی در لابه‌لای روابط میان آدم‌ها ـ که البته در یک مثلث عشقی گیر افتاده‌اند- بیان می‌کند.
● یک داستان سر و شکل‌‌دار کلاسیک
شاید فیلمنامه را بتوان یکی از مهم‌ترین نقاط قوت این سریال بدانیم. علیرضا بذرافشان و مهدی شیرزاد یک سال تمام برای نگارش این فیلمنامه وقت گذاشته‌اند. البته این دو چون همکلاسی هم بودند و اتفاقا یکی کامپیوتر و دیگری هوافضا خوانده بود، آوردن مسائل علمی مهندسی در دل داستان برایشان خیلی سخت نبود اما مسئله این است که اعتقاد خودشان بر این بوده که یک خط روایی انتخاب شود و لابه‌لای آن اطلاعات خردشده به مخاطب داده شود.
اما از طرف دیگر، نگاه مستقل اسعدیان به فیلمنامه باعث شد که تلفیقی از تجارب یک کارگردان و ایده‌های نو نویسندگان جوان، داستانی جذاب پدید آورد. انگار که قرار است در هر قسمت یک گره ایجاد شود و بعد با گشوده شدن گره و مشکل در قسمت بعد، داستان وارد مرحله جدیدتر و مشکلات تازه‌تر شود.
شاید مخاطب در ابتدا فقط دوست داشته رابطه غزل و منصور را دنبال کند اما بعدتر با ورود اکبر ابوالحسنی به داستان و رقابت او با منصور، این موتور گرم می‌شود و بعدتر وقتی داستان پیام اجتماعی- اقتصادی‌اش را می‌‌دهد، آن وقت تازه متوجه می‌شویم که قرار بوده لابه‌لای این داستان اصلی چه فرعیاتی نیز گفته شود.
حتی وجوه شخصیتی کاراکترها هم به تدریج و آرام‌آرام نمایان می‌شود و ما به نوبت، اول با منصور بعد غزل، بهزاد، منیرخانم، مینا، اکبر، دایی و حتی راننده‌ای که بهزاد را به قتل می‌رساند و میکائیل آشنا می‌شویم و حس می‌کنیم که هر شخصیتی برای خودش پرونده جداگانه‌ای دارد که به موقع گشوده می‌شود.
با این حال، می‌شود حدس زد که علاقه نویسندگان سریال به شخصیت ابوالحسنی تا چه حدی بود که آن را یک شخصیت مقتدر و قوی خاکستری ترسیم کرد‌ه‌اند و در واقع، او را نفر اول سریال قرار داده‌اند و بعد علاقه اسعدیان به داستان‌های اجتماعی و معضلات و بزهکاری‌هایی که دور و بر جوانان وجود دارد، باعث شده آنها را در قصه فرعی مینا و منیر خانم به تصویر بکشد.
● مثلث عشقی با چاشنی پروتز
نکته دیگری که در سریال بیشتر به چشم می‌آید، نبود آدم‌های منفی است. از اکبر ابوالحسنی گرفته تا دایی و بهزاد، هیچ‌کدام در دوسر طیف سیاه و سفید قرار نمی‌گیرند. شاید در بعضی لحظات ابوالحسنی را مردی هوسباز و جاه طلب ببینیم اما سکانس گفت و گوی او با لاک‌پشتش به عنوان همدم او کمکش کرده که او از تک بعدی شدن نجات پیدا کند.
حتی موقعیت مینا که به خاطر مشکلات خانوادگی و تنهایی‌اش به منیر خانم روی آورده است هم در میانه داستان ترمیم می‌یابد. ضمن اینکه چهره‌ای که ما از غزل به عنوان یک شخصیت مرفه پولدار می‌بینیم، کاملا با نمونه‌های رایجش در سریال‌ها فرق می‌کند؛ او از گیشه‌های رایج دختر پولدار پوک مغز و افاده‌ای دور شده است و اتفاقا باعث شده ما به درون او نزدیک‌تر شویم.
از طرف دیگر، شخصیت مینا هم که دست پرورده خود اسعدیان در فیلمنامه است با ظاهر معصوم و ساده‌اش کاملا متعادل درآمده است. اسعدیان که قبل از این در «بچه‌های خیابان» هم نشان داده بود که به معضل اعتیاد علاقه‌مند است، این بار اعتیاد را در نمونه ملموس و رایج امروزی در میان دختران به نمایش گذاشته و هر کسی می‌تواند از زاویه دید خودش به موضوع نگاه کرده و شخصیت مینا را تحلیل کند.
شاید اگر چنین شخصیتی در حد ظاهر منصور باقی می‌ماند، داستان غزل و منصور کمتر انرژی‌زا بود اما علاقه پنهانی و زیرپوستی وحید و مینا درکنار علاقه غزل و منصور باعث شده که ما با دغدغه‌های آشنای اجتماع اطراف‌مان رو به رو شویم و مینا را دختری می‌بینیم که به خاطر مرگ مادرش، دچار افسردگی می‌شود و این انفعال و مظلومیت، او را به راه‌های خطرناک می‌کشاند.
● شخصیت‌‌های خاکستری و سفید در «راه بی‌پایان»
نمی‌توان از بخش قابل توجه دلیل موفقیت راه بی‌پایان یعنی حضور بازیگران حرفه‌ای و بازی‌های خوبشان چشم پوشید. آتیلا پسیانی و فرهاد اصلانی مثل همیشه با توانایی‌های بالایشان خوش درخشیده‌اند.
فرهاد اصلانی که یک بار هم در «خانه‌ای در تاریکی» توانسته است از پس یک نقش بدبین خبیث به شکلی خاص و بی‌نظیر برآید، در «راه بی‌پایان» کاملا حواسش هست که ابوالحسنی را منفی‌تر از اینکه هست نشان دهد.
علایق شخصی و دنیای تنهایی‌اش که یک لاک‌پشت آن را پر می‌کند و علاقه‌اش به غزل از او آدمی خاکستری با خوب و بدهای مرسوم همه آدم‌های اطراف‌مان ساخته است. لحن صحبت و نوع نگاه او به همراه فیزیک جدیدش همه به او کمک کرده که نه از ابوالحسنی دلگیر شویم و نه حق را کاملا به او بدهیم.
به هر حال، او کسی است که در قتل بهزاد دست داشته و بعد از این هم در یک سر مثلث عشقی غزل و منصور می‌ایستد. اما این موجود زرنگ و باهوش تنها نقطه ضعفش را در همین عشق به غزل نشان می‌دهد که همه نقشه‌هایش را ناموفق می‌کند. ابوالحسنی برگ برنده فیلمنامه‌نویسان سریال به حساب می‌آید.
● بهزاد توتونچی
آتیلا پسیانی را در نقش‌های مختلف زیادی دیده‌ایم اما این بازیگر تئاتر که می‌تواند در «گمگشته» رامبد جوان در ۲ نقش متفاوت ظاهر شود، در این سریال نیز با صورت سنگی و جدی‌اش هم می‌تواند مقابل باند ابوالحسنی قرار گیرد و هم نگران آینده دخترش باشد. تفاوت بازی او در قسمت‌های ابتدایی که قدرت را در دست داشته و قسمت‌های میانی که با شکست روحی روبه‌رو می‌شود، نه‌تنها در لحن و صدای او بلکه در چشم‌ها و نوع نگاهش هم می‌تواند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد.
توتونچی برای فیلمنامه‌نویسان حکم شخصیت بینابین را داشته؛ آدمی که در میان راه متوجه اشتباهاتش می‌شود و قصد جبران دارد اما سرنوشت او به شکلی است که باید به موقع از قصه خارج شود تا مثلث عشقی کم‌کم ظاهر شود.
● منصور و غزل
این زوج بازیگر قرار است یکی از رئوس اصلی قصه این مجموعه تلویزیونی باشند. هومن سیدی که قبلا در «یک تکه نان» در نقش سرباز بی‌زبان، سینما را تجربه کرده است، به خوبی توانسته مانند همسرش (آزاده صمدی) از تجارب تئاتری‌اش استفاده کند و در مقابل توتونچی و ابوالحسنی بازی‌های مناسبی داشته باشد.
قصه عشق غزل و منصور قرار است پیچ و خم زیادی داشته باشد؛ اینکه منصور به عنوان شخصیت اول قصه بعد از بازگشت به ایران به طرز غافلگیرانه‌ای غزل را می‌بیند و این عشق خاموش شده ۱۰ ساله دوباره رو می‌شود، می‌تواند لحظات مناسبی را در بازی‌های سیدی ایجاد کند. او به عنوان آدم خوب این مجموعه، ناخودآگاه حق خطا کردن ندارد و همین باعث شده که به قول فیلمنامه‌نویس منفعل باشد.
شاید رفتارهای بچه‌گانه و دلگیری‌های جوانی او از غزل، زمانی که او با غزل روبه‌رو می‌شود تا حدی او را از این انفعال خارج کند اما با پیش رفتن قصه و همراهی قصه‌های فرعی دیگر (همکلاسی او به نام شیرزاد و طرح پروتز او) تا حدی منصور از تک بعدی‌شدن نجات پیدا می‌کند.
در این میان شخصیت غزل هم به عنوان یک دختر مرفه پولدار با بازی آزاده صمدی، فراز و نشیب‌هایی دارد که این بازیگر تئاتر از پس آن برآمده است. در واقع، غزل را می‌شود شخصیت مثبت بدون خطایی دانست که در رأس یک مثلث عشقی قرار می‌گیرد و باید انتخاب کند؛ صمدی حالت‌های تردید و انتخاب را خوب بازی کرده است.
هومن سیدی و آزاده صمدی زوج جوان بازیگری هستند که به نظر می‌آید در سریال هم مانند زندگی مشترک‌شان پابه‌پای هم جلو آمده‌اند و در بده بستان‌های بازیگری پشت هم بوده‌اند.
البته اعتماد اسعدیان به بازیگران جوان و تئاتری پیشینه قدیمی دارد؛ تجربه‌ای که او در «بچه‌های خیابان» داشت این کمک را کرد که این بار به جوانان اعتماد کند و از این اعتماد زیان نبیند.
● مینا
مینا، خواهر منصور است و شخصیت مظلوم و ساکت او کمک زیادی به صحنه‌های پرهیجان و ریتم تند سریال کرده.
او دست‌پرورده خود کارگردان است. بیتا سحرخیز – که راه بی‌پایان سومین تجربه بازیگری‌اش و اولین تجربه تلویزیونی‌اش است – از این همه مظلومیت رضایت دارد و به عنوان بازیگر نقش دوم یا سوم، حس می‌کند توانسته در داستان اصلی نقش مؤثری داشته باشد. او به موقع وارد قصه اصلی منصور و غزل می‌شود و علاقه‌اش به وحید، قصه فرعی مناسب و جذابی به‌وجود آورده است.
● منیرخانم
محبوبه بیات یکی از پیشکسوتان بازیگری است و در این مجموعه، فوق‌العاده ظاهر شده است. شاید نقش منیرخانم به ظاهر فرعی و ساده به نظر برسد اما دادن تشخص به یک شخصیت فرعی که برای خودش وزن و اعتباری پیدا کند و هم مخاطب را بترساند و هم نگران کند، همه به اعتبار اعتماد کارگردان به بازیگری چون محبوبه بیات است که خوب کارش را بلد است.
شاید نقش او در کنار بازیگران اصلی (پسیانی و اصلانی) خیلی به چشم نیاید اما همین داستان فرعی نیاز به یک بازیگر قدرتمندی داشته که هم داستان و هم نقش
هدر نرود.
هر چند بیات بارها ثابت کرده که کوچکی و بزرگی نقش برایش مهم نیست بلکه حضور مؤثرش حتی در یک سکانس برای او بیشتر اهمیت دارد.
نیره رضایی مطلق
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید