دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا


نظریه روایت


نظریه روایت
طبق گفته والتر‏فیشر، متخصص ارتباطات، انسان ذاتأ راوی (بازگوکننده) حوادث می‏باشد. طبق این نظریه راوی بودن انسان‏ها، بر اصول داستان‏ پردازی دامن می‏زند، چیزی که فیشر از آن به عنوان نمونه‏ روایتی، یاد کرده است. از این دیدگاه، بازگویی حوادث یکی از ویژگی‏های اصلی طبیعت بشر است. به عبارت دیگر، انسان‏ها زندگی را همچون یک سری از روایت‏های جاری همچون تضادها، ویژگی‏های خاص، آغازها، میانه‏ها و پایان‏ها دارد تجربه و درک می‏کنند. (فیشر۱۹۸۷: ۲۴).
ارتباط، شکل داستان را با شخصیت‏هایی که در یک زنجیره حوادث درگیر شده‏اند، دنبال می‏کند. بعلاوه فیشر تأکید دارد که ارتباط هم، داستان پردازی است و همة افراد ماجراهایی را تعریف می‏کنند. بنابراین ما باید به همة ارتباطات بدون درنظر گرفتن شکل بیان آن همچون داستان توجه کنیم ، زیرا ما آن را متناسب با داستان‏های زندگی خود تفسیر می‏کنیم که از این منظر، هیچ شیوه‏ای ارتباطی شامل یک ارتباط فنی نیست که در حوادث فرعی زندگی روی داده باشد (قسمتی از مکالمات) و به خودی خود چیزی نیست که با علایم و افسانه‏ها تشکیل شده باشد (فیشر ۱۹۸۵: ۳۴۷).
اساساً ما زندگی‏مان را بواسطه ترکیب کردن داستان‏های برگرفته از تجربیات مجزای زیستی‌مان که منطبق بر کلیت عملکردیمان است، درک می‏کنیم. بنابراین دانش نیز به صورت داستان پردازی شکل می‏گیرد و از طریق فعالیت‏های متوالی در داستان‏سازی و داستان‏گویی است که ما تجربیات‏مان را تفسیر می‏کنیم و آنها را برای دیگران تشریح می‏کنیم.
هر چند به علت شریک بودن با دیگران در به وجودآوردن و تشریح این ماجراها، این روایات نمی‏توانند بسادگی دیدگاه‏های درونی ما را منعکس کنند. بنابراین بیشتر فرآیندهای ساخت و معنی‏سازی روایت ثابت نیست بلکه انواع متعدد پردازش اطلاعات و توصیف در آن مؤثر است. اصولاً با همین شیوه افراد به درکِ از خود می‏رسند و خود را برای دیگران بواسطه داستان‏هایشان تشریح می‏کنند و سازمان‏ها نیز هویت‏های روایتی تولید و باز تولید می‏کنند. سازمان‏ها در مورد این که آنها چه کسانی هستند، چه کار می‏کنند، سهام داران و رقیبان‌شان چه‏کسانی هستند دست به روایت پردازی می‌زنند. همة این موارد هویت و یا هویت‏های خاصی را به طور ماهرانه می‏سازند.
بلک آش فورث۱ و فرد مائل۲ (۱۹۹۶) اظهار کردند که هویت یک سازمان از روایت‏های دارای سبک خاص و آشکارسازننده ماهیت آن سازمان، ساخته می‏شود. اعضای سازمان و عاملان روابط عمومی که از هویت سازمان، مسائل کلی آن، سهام‏داران اصلی آن و اختلافات داخلی و خارجی که سازمان با آن روبه‏روست آگاهند، در جایگاه بهتری جهت فعالیت بعنوان رهبران و سخنگویان آن سازمان، تنظیم توضیحات و پاسخ‏گویی در این زمینه، قرار دارند. بنابراین، شناخت این عوامل در همکاری با دیگران برای ایجاد معنا مفید است.
● قدرت و کیفیت گزارش:
فیشر باور داشت که گزارشات محکم و قانع‏ کننده‏تر از دیگر اشکال استدلال (مانند گزارشات آماری) هستند. این دیدگاه در کتاب وی، «ارتباطات انسانی همچون روایت‏گری: درباره فلسفه استدلال، ارزش و عمل، تا حدی بواسطه مقایسه و مقابله و پشتیبانی الگوی روایتی با دیگر الگوهای عقلی جهانی مقایسه و مقابله کرده است. بهر حال علیرغم قدرت‏شان تمامی داستان‏ها به طور همسان آمرانه نیستند. افراد در مورد داستان‏ها قضاوت می‏کنند (و همچون راویان، ما صلاحیت انجام این کار را داریم)، که برخی از داستان‌ها را ضروری‏تر از بقیه ‏بینیم.
برای ارزیابی کیفیت نسبی گزارشات، فیشر از عقلانیت روایتی استفاده کرد که شامل دو معیار می‏باشد: انسجام داستان و صحت و درستی آن. انسجام میزانی که گزارش معنی و مفهوم ایجاد می‏کند را ارزیابی می‏کند (یعنی یکپارچگی درونی).
میزان صحت و درستی یک گزارش بواسطه تناسب آن با نظرات و تجربیات تعیین می‏شود. با بررسی دو معیار انسجام و درستی، جمیز بیسلر۳ (۱۹۹۵) هر دو عامل را مهم تشخیص داد اما به این نتیجه رسید که انسجام نقش بیشتری را در قدرت اقناعی داستان ایفاء می‏کند. ما در زندگی داستان‏های بیشماری گفته‏ایم و برایمان گفته شده است: برخی از این گزارشات را می‏پذیریم و با داستان خودمان و ادراک‌مان از جهان ترکیب می‏کنیم. و برخی دیگر را کنار می‏گذاریم. طی این فرایند ما زندگی‏‏مان ودرکِ از خودمان و دنیای اجتماعی‏مان را خلق و خلق مجدد می‏کنیم، بنابراین داستان‏ها اصل بیان و شناخت انسان می‏باشند.
● روایت‏گری وعملکرد روابط عمومی:
در کتاب ارتباطات انسانی همچون داستانسرایی فیشر نظریه روایت‏گری را در موقعیت‏های بیانی خاص به کار می‌گیرد و کاربردهای مختلف و متنوع این نظریه را نشان می‌دهد. نظریه و عملکرد روابط عمومی، در بیان و تفسیر داستان‏ها سهیم است. برای نمونه، طبق گفته باری‏برومت۴ (۱۹۹۵)، روابط عمومی شامل عمل بیان و مدیریت روایاتی است که دربارة مردم، نهادهاA و گروه‏ها گفته می‏شود (ص ۲۴). سازمان‏ها می‏توانند روایت‏های جامعه را بواسطه آنچه می‏گویند و انجام می‏دهند بپذیرند یا سعی کنند بر آنها تأثیر بگذارند. می‏توانند گزارشات را بررسی و تأیید کنند (هیث۵، ۲۰۰۱، ص ۲۴) بر اساس نظریه روایت، سازمان‏ها به عنوان تأمین کننده طرح‏هایی دیده می‏شوند که همیشه در فرایند خلق مجدد روایت‌ها بر وضعیت حاصل از آن احاطه دارند (فیشر ۱۹۸۷، ص ۱۸) بنابراین سازمان‏ها و عاملان روابط عمومی‏ها می‏توانند از عقاید و دیدگاه‏های عمومی موجود، همچون منابع استفاده کنند و یا در طی تغییر روایات جدید سعی در تغییر آنها نمایند. آنها برای باز تولید معنی از داستان‏های گفته شده، روایات اقتباس شده و روایات به یادآورده شده با سهام داران داخلی و خارجی بهره می برند.
برای مثال، زمان‏هایی که سازمان درموقعیت بحران و استرس قرار می‏گیرد، عاملان روابط عمومی به طور ایده‏آل برای بهبود روایتی که موقعیت را تشریح می‏کند و راهکار و آینده مثبت را از پیش نشان می‏دهد، کار می‏کنند. بوضوح گذشته سازمان در شکل‏دهی اینکه احتمالاً گزارش‌های تشریحی چگونه به نظر خواهند آمد، مهم است (برای نمونه، گذشته‏ای در هم ریخته با نقص‏های مشابه، با داشتن حسن سابقه و روابط اجتماعی مثبت در تضاد است). همچنین در این شرایط انسجام پیام‏های ارائه شده به عموم، عامل بسیار مهمی است که فیشر آن را انسجام روایتی نامگذاری می کند.
● انتقادهایی از نظریه روایت‏گری فیشر:
علی‏رغم جنبه‏های مثبت و قوت بیشماری که این نظریه دارد (همچون ارزش اکتشافی، صرفه‏جویی، آشنایی سطح بالای دموکراتیک با همه انسان‏هایی که به عنوان تولید کنندگان گزارش فعال هستند)، جنبه‏های متعدد نظریه روایتی فیشر مورد انتقاد قرار گرفته است. یکی از حوزه‏های انتقاد مربوط به تعریف کلیت نظریه است.
برای مثال رابرت رولاند۶ (۱۹۸۹) اظهار داشت که همة ارتباطات به شیوه بازگویی حوادث و روایت‏گری نیست و تلاشی نیز در این زمینه صورت نمی‏گیرد. همچنین رولاند انواع خاصی از روایات تخیلی، توهمات و افسانه‏های علمی که هیچ‏گونه سازگاری با انتظارات و تجربیات انسان‏ها ندارد را ذکر نمود. علاوه بر آن برخی اشکال ارتباطات ممکن است خارج از بحث این نظریه باشند. برای مثال برخی متخصصان به این موضوع اشاره دارند که فیشر قادر نیست توضیح دهد که چطور در نهایت این روایت‏ها می‏تواند منجر به ایجاد یک نتیجه واحد ‏شود و نتایج منفی بالقوه آن را مانند ترغیب به عدوات و خشونت برشمارد.
دومین حوزه انتقاد با ارائه این دیدگاه که نظریه مورد بحث بیش از اندازه گسترده و تا حدی فراگیر و همة جانبه است، که قادر نمی‏‏باشد به توضیح و تمیز میان اشکال و انواAع مختلف و ارتباطات نمی‏باشد، با حوزه اول در تقابل قرار می‏گیرد. سومین حوزه انتقاد توسط ویلیام کرک وود۷ (۱۹۹۲) اینگونه مطرح می‌شود که به نظر می‏رسد این نظریه، تقویت کننده وضع موجود است. برای مثال این نظریه بر ارزش‏های موجود مورد پذیرش تمرکز می‏نماید (یعنی صحت و درستی روایت) و از معانی که بواسطه گزارشاتی که می‏توانند مشوق تغییر باشند و یا تکذیب کننده شفافیت لازم «فصاحت ممکن» روایت‌های موجود هستند، چشم‏پوشی می‏کند.
به عبارت دیگر، می‏تواند اینطور فرض شود که تشویق گویندگان به متناسب کردن گزارشاتشان با آنچه شنوندگان از قبل می‏دانند، باور دارند و برای آن ارزش قائلند، بر ارائه دیدگاه‏های جدید ترجیح دارد.
اساساً تمرکز ممکن است وضعیتی را به وجود آورد که بیش از آنکه گویندگان را به دیدگاه‏های جدید راهنمایی کند، منجر به متناسب کردن گزارش‌های آنها با دیدگاه‏های موجود و محدود سازی آنها گردد. به جای رد کردن نظرات فیشر، کرک وود تلاش دارد با بررسی اینکه چگونه قبلاً گزارش‌ها با چه وضعیت غیر قابل تصوری ساخته می‏شد، این نظریات را تکمیل نموده و گسترش دهد.
والتر فیشر
ترجمه: قدسی بیات
۱) Blake Ash forth
۲)Fred mael
۳) james Basler
۴) Barry Brummett
۵) Heath
۶) Robert Roland
۷) William Kerck wood
منبع : فراجو