چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
یادداشتهایی در حاشیه زمان
یانیس ریتسوس در اول ماه مه ۱۹۰۹ در یکی از جنوبیترین شهرهای یونان زاده شد.
پنجمین و آخرین فرزند یکی از مالکان عمده بود ولی از بدو تولد او ثروت خانوادگی بر اثر بیتدبیری پدرش از دست رفت و زمینها، یکی از پس دیگری به رهن گذاشته شد.
طالع نحسی که گویا قصد داشت شاعر آتی را دنبال کند، گذشته از آنکه زندگی خانوادگی او را به فقر آلود، سوگ و مرگ نیز به همراه داشت. نخست، یکی از برادرانش قربانی بیماری شد و پس از آن، مادرش در ۴۳ سالگی درگذشت و خود ریتسوس نیز از این بیماری در امان نماند و از ۱۷ سالگی تا ۲۱ سالگی را در آسایشگاه بیماران ریوی گذراند. بیماری و مرگ همسر، کار پدر ریتسوس را به جنون کشاند. شاعر آینده، در کودکی با نقاشی، سولفژ، پیانو و شعر آشنا شد و این هنرها بعدها به خدمت شعر او درآمدند. ریتسوس بهدلیل بیماری سل که در جوانی گریبانش را گرفت، برگه صحت مجاز را که مجوزی برای پرداختن به کارهای اساسی بود، نتوانست دریافت کند.
از اینرو وقتی در خارج از آسایشگاه بیماران ریوی بهسر میبرد، برای امرار معاش ناگزیر بود به کارهای کوچکی اکتفا کند؛ مثلا در چاپخانهای کار کند یا در تئاترها نقش سیاهیلشگر را بهعهده بگیرد. نخستین مجموعه شعرش موسوم به تراکتورها را در همان چاپخانهای که در آن کار میکرد، به چاپ رساند. آشنایی با مردم خردپای، سبب شد که پایش به محافل وابسته به سازمان جوانان حزب کمونیست یونان باز شود و بهدلیل همین گرایشهای سیاسی بود که کارش به حبس و بعد تبعید به جزیرههای متعدد کشید. گرچه مداخله و اعتراض روشنفکران جهان غرب موجب آزادیاش شد، ولی تحت نظر قرار داشت. بروز تظاهرات کارگری در سالونیک، الهامبخش نخستین منظومه بزرگ ریتسوس شد و از آن زمان به بعد، شعر ریتسوس زبانی مردمی و برادرانه به خود گرفت.
دوران اشغال یونان توسط آلمان نازی سرنوشت شاعر را به سرنوشت نهضت مقاومت پیوند زد. پس از رهایی یونان و آغاز جنگ داخلی، ریتسوس به کوههای مقدونیه رفت. پس از پایان جنگ داخلی، به جزیرههای مختلف تبعید شد و در این تبعیدگاهها آثاری در باب تجربه دوران اسارت و تبعید آفرید. برخی از آنها را مخفیانه به خارج فرستاد و برخی را درون بطریهایی به دل خاک سپرد. ریتسوس، گذشته از اینکه از جمله پرکارترین شاعران بود، در عرصه نقاشی نیز طبعآزمایی میکرد. یک بار هنگامی که از تبعیدگاه باز میگشت، ۵۰۰ طرح و نقاشی آبرنگ به همراه خود میآورد. شماری از آثار ریتسوس بهترتیب سال خلق آنها چنین است: تراکتورها، اهرام، اپیتافیوس، سرود خواهرم، سمفونی بهار، حرکت اقیانوس، مازورکای قدیمی با آهنگ باران، آزمون، یادداشتهایی در حاشیه زمان، آخرین قرن پیش از آ...، شب زندهداری، ستاره صبح، شب آرامشدنی، جابهجاییها، پرانتزها، شکل غیبت، بدرود، پل، سوت قطارها، تمرینها و... و آخرین اثر او که یک سال پیش از مرگش انتشار یافت، «خیلی دیر در شب» نام داشت. روز یازدهم نوامبر ۱۹۹۰ شاهد پایان زندگی شاعری بود که لوئی آراگون، شاعر نامدار فرانسوی دربارهاش گفته بود؛ نخست نمیدانستم که او بزرگترین شاعر زنده دوران ماست، قسم میخورم که نمیدانستم. این را مرحله به مرحله، شعر به شعر او فهمیدم.
● آرمانگرایی ریتسوس
ریتسوس، شاعری آرمانگراست. اگر این سوال پیش بیاید که این آرمانگرایی از دوران سخت زندگی او ناشی شده یا شاخصه شعر آن دوران چنین مسالهای را به شعرهای او تحمیل کرده است، باید گفت: «هر دو این عوامل، هم «نفیاً» و هم «اثباتاً» میتواند مصداق داشته باشد. زندگی سخت نه تنها در مورد ریتسوس که در مورد هر فرد عادی و عامی نیز میتواند صدق کند. درست است که در جنبشهای انقلابی مردمی که محرومیت بیشتری دارند در صفوف اول و فعال جنبش قرار میگیرند؛ اما آرمانگرا بودن و پیوستن به گروههای انقلابی بهطور قطع ناشی از داشتن زندگی سخت نیست. تروتسکی به خانوادهای مرفه تعلق داشت، ژان پل سارتر هم، آستوریاس از طبقه نخبگان بود، لورکا به یکی از سرشناسترین خانوادهها تعلق داشت؛ چهگوارا پزشک بود و میتوانست در جامعه خود از رفاه همهجانبه برخوردار باشد، ر ژیس دوبره که به شوق گفتوگو با چهگوارا ظرف ۳ ماه و فقط به یاری یک کتاب خودآموز و بدون استفاده از معلم، زبان اسپانیایی یاد گرفت و میدانید همین شوق دیدار او را به ۳۰ سال حبس در بولیوی محکوم کرد، پسر یک بانکدار بود. تاریخ ادبیات جهان را که نگاه کنید به بسیاری از اینگونه آرمانگرایان برمیخورید. بایرون که برای رهایی یونان جان باخت به چه طبقهای تعلق داشت؟ بنابراین شرط لازم آرمانگرایی فقط محرومیتهای مادی نیست. عکس این مورد را هم چه بسیار میتوان دید در میان افراد برخاسته از طبقههای محروم، برخی که اندرونی پرخروش دارند، وسیله تسکین خشم و خروش درونی را در پیوستن به گروههای تندرو میجویند، برخی که آرمانشان فقط رفع کمبودهایی است که آزارشان میدهد، به هرچه آنان را به نوایی برساند میپیوندند و بریدن از یک گروه و پیوستن به گروه مخالف آن در صورتی که منافعشان را تامین کند برایشان در حکم آب خوردن است. نه تنها در جامعه یونان بلکه در هر جا بسیار و بسیاری افراد وابسته به طبقههای محروم را میتوانید در گروههای محافظهکار نشان کنید.
اگر به تاریخ آلمان و ایتالیای حد فاصل دو جنگ جهانی توجه کرده باشید و به منابع مربوط مراجعه کنید، میبینید که گروههای ضربت فاشیستهای ایتالیایی موسولینی و نازی آلمان هیتلری از کدام قشر بودهاند. «شاخصه شعر آن دوران» اگر قرار بود چیزی را تحمیل کند، تمام شاعران دوران ریتسوس میبایست شریک عقاید او باشند. حال آنکه میبینیم این امر قطعیت ندارد و چهبسا شاعران همان زمان یونان بودند که کاملاً در قطب مخالف ریتسوس جای میگرفتند. به حدی که یکی از همین شاعران در راه دستیابی ریتسوس به جایزه نوبل سنگاندازی کرد. البته دور از منطق نیست که نه «شاخصههای شعری» بلکه شرایط زمانی عقیدهای را به انسان نه «تحمیل» بلکه «القا» کنند.
● لوئی آراگون و ریتسوس
جمله معروفی از لویی آراگون نقل شده است به این مضمون که: «نمیدانستم او بزرگترین شاعر عصر ماست، این را قسم میخورم که نمیدانستم». و این قصور در برخی شکل گرفته است که آراگون این جمله را بعد از مرگ ریتسوس گفته است.
بهنظر من تجلیل از شخصیتها، در هر زمان ممکن و مجاز است. خیلی از بزرگداشتها بعد از مرگ شخصیتها صورت گرفته و بسیاری هم در دوران زندگی آنها و این امر سابقه دراز دارد. از جمله میتوان به دیوانهای شاعران مختلف خودمان مراجعه کرد مطبوعات هم که جای خود دارند.
چیزی که با اطمینان میتوانم بگویم این است که چنین عبارتی را در کتابی که در سال ۱۸۸۹ در فرانسه چاپ شده خواندهام و در این سال ریتسوس هنوز زنده بود. ریتسوس در ۱۱ نوامبر ۱۹۹۰ درگذشت و در آن هنگام تقریباً ۸ سال از مرگ آراگون که در ۲۸ دسامبر ۱۸۸۲ روی داد، میگذشت. بهتر است توجه داشته باشید که مودت این دو شخصیت بزرگ و نیز تجلیل آراگون از همتای یونانی خود به خیلی پیشتر برمیگردد. مثلاً باید در نظر گرفت که هفتهنامه «له لتر فرانسز» که وابسته به حزب کمونیست فرانسه بود و زیر نظر آراگون چاپ و منتشر میشد، در سال ۱۹۷۴ از ریتسوس به مثابه یکی از بزرگترین و شگرفترین شاعران یاد میکرد. یا در سال ۱۹۵۸ همین نشریه مینوشت که برایش باعث افتخار است که شاعران بزرگی ... را بشناساند و در ادامه، ریتسوس را یکی از ستارگان درخشان مجموعه کواکب شعری جهان معرفی میکرد. هرچند از موضوع اصلی دور میشویم اجازه بدهید این نکته را بررسی کنیم که چرا در سال ۱۹۴۷ که هنوز شعری از ریتسوس به زبان فرانسوی ترجمه نشده بود نشریه آراگون از شاعر یونانی چنین تجلیل میکرد. از سویی باید همبستگی جهانی کمونیستها را در نظر گرفت و از سویی توجهی را که آن زمان هم بلوک شرق و بلوک غرب به یونان داشتند. برای اینکه سوءتعبیری پیش نیاید و کار به «قیاس معالفارق» نکشد، پیشاپیش میگویم که در مورد عظمت ریتسوس جای کمترین شک و تردید باقی نیست و هر صفت مثبتی که برای او آورده شود کاملاً به حق است ولی کمونیستهای جهانی دارای این خصلت بودند که حتی بینام و نشانترین پاورقینویسان مبتذلترین نشریههای هر گوشه دنیای غیرسوسیالیستی را در صورتی که سطحیترین اشارهها را به نارساییهای جامعهاش میکرد بزرگ میشمردند و در مواردی بیپروا از او قهرمانی میساختند و اگر چنین نویسنده یا شاعری به راستی بزرگ هم بود، برایشان فرصت مغتنمی پیش میآمد که از این دسته از بزرگان ادب هر چند میدانستند به آنها ارادتی ندارند ترجمه کنند و در مقدمهای هم بگویند که ببینید مثلا آندره موروای کارخانهدار و عضو آکادمی فرانسه یا فرانسوا موریاک کاتولیک پرشور و ... چگونه از فساد بورژوازی پرده برمیگیرند. در این صورت منطقی نبود درباره شاعری با اهمیت ریتسوس سکوت اختیار کنند. در چنین شرایطی بود که نظر حزب کمونیست فرانسه به شاعری برجسته که از بخت بلند «له لتر فرانسز» از رفقا هم بود و پا به پای کمونیستهای رزمنده در کوههای مقدونیه پیش میرفت، جلب شد، حال آنکه بیش از یک دهه بود که آثار ریتسوس در کشورش انتشار مییافت.
● گمنامی ریتسوس برای ما ایرانیها
حکایت استقبال کم ایرانیها از شعر ریتسوس حکایت آن شکارچی معروف است که به شکار رفت ودست خالی برگشت. وقتی از علت ناکامیاش جویا شدند، گفت به هزار و یک دلیل. و دلیل اولم اینکه فشنگ نداشتم. گفتند که به اقامه هزار دلیل دیگر نیازی نیست. با این توضیح باید بگویم که اصولا شعر خوانی در سطح جهانی (تا جایی که من میدانم) آنچنان که مطلوب شاعران باشد، نیست. بهخاطر دارم که در حدود سی و چند سال پیش روزنامه «لوموند» در صفحههای ادبی خودش خبری جالب داشت: شاعران سوئدی در برابر کاخ سلطنتی تظاهرات اعتراضآمیز به پا کرده بودند. حدس میزنید موضوع اعتراض آنان چه بود؟ پیامشان نه بهداشت و سواد و کار برای همه بود و نه شکایت از فقر، کمبودها، نداشتن آزادی بیان و از اینگونه معضلهای اجتماعی. خیر. اعتراض به این بود که چرا مردم اینقدر کم شعر میخوانند. انگیزهشان هم جنبه مالی نداشت زیرا تامین اجتماعی کشورشان تمام نیازهای شهروندان را برمیآورد.
این کمتوجهی مردم به شعر (در قیاس با آثار داستانی) فقط به کشور ما مربوط نمیشود. اگر در مورد نام اشتباه نکنم، ژاک لاکاریر، یکی از معرفان ریتسوس در فرانسه، در سال ۱۹۶۷ مینوشت که به رغم خلق آثار بسیاری از ریتسوس تا این اواخر فقط دو دفتر از شعرهای او در فرانسه ترجمه و منتشر شده است. توجه کنید. آن زمان بیش از ۳۰ سال از انتشار نخستین دفتر شعر ریتسوس در یونان میگذشت و هنوز هم تمام آثار ریتسوس به زبان فرانسوی ترجمه نشده. خودم سالهای سال است به دنبال ترجمه فرانسوی متن کامل «محلههای دنیا» میگردم و موفق به یافتنش نشدهام. وقتی در فرانسه که به قولی نبض فرهنگ و ادب و هنر در آن میزند، ژاک لاکاریر چنان چیزی بنویسد، در جایی که در شرایط عادی و غیر استثنایی تیراژ کتاب به هزار و هزار و پانصد نسخه رسیده، خانه مترجمان آباد که فقط به سبب علاقه به ارائه اثری ناب، همین چند اثر را به فارسی عرضه کردهاند. در این مورد بد نیست یادآوری کنم که حدود ۱۰ سال پیش نویسندهای تاجیک که گذرش به ایران افتاده بود و به اقتضای کارش از وضع نشر کتاب جویا شده بود، نتوانسته بود باور کند در کشوری تقریباً با ۱۰ برابر جمعیت کشور خودش، تیراژ معمولی کتاب یکدهم تیراژ تاجیکستان باشد. تازه در آن سالها تیراژ معمولی ۳ تا ۵ هزار نسخه بود.
● ۳ نمونه از شعرهای چاپ نشده ریتسوس
به ترجمه قاسم صنعوی
▪ برای تصریح بیشتر
همواره به این بازمیگشت – فقط برای قانع کردن خودش
از سر میگرفت – یک و یک میشود دو
دو و دو میشود چهار ولی در فاصله
این جمع زدن، ناچیزترین فاصله
در میان جای میگرفت و او احساس میکرد
برای تصریح بیشتر این را نیز بیفزاید – یک نفس
و در پس این نفس، یک رقم تشخیص داده میشد
گویی نقش بسته بر بالای دری یا بر پهلوی یک کشتی
یا چون ستارهای در پس مهمی بس ظریف
در آن ساعت متزلزل
در آن ساعت بسیار زیبای بین غروب آفتاب و شب.
□□□
▪ برخورد شرافتمندانه
تمام شب بحث کردند، خشم گرفتند، به نزاع درآمدند؛
با صداقت و پرشور کوشیدند سازشی بیابند،
یا نوعی جدایی، تحقیر کردند و یکدیگر را تحقیر کردند – بهت زده –
بابت وقت تلف شده احساس تاسف کردند. در نهایت، جامههایشان را به دور افکندند
و به این ترتیب، باشکوه، برهنه، پست شده و آسیبپذیر، بر جای ماندند. صبح میدمید.
از بام مقابل، دستهای پرنده به پرواز درآمد.
همچون قماربازی که برگهای برنده قلابیاش را سرانجام به زمین زند
به این تربیت، بی دلیل و برهان، بی توجه و تضمین
روز با غرور شدید ناشی از اقدام از تپهها سر میزد.
□□□
▪ عمله قلم
در تمام طول زندگی، بدون رعایت حال خودش به سختی کار کرد
پرشور، باشوق، تقریباً به گمان جاودانگی
- بیشک جاودانگی خود و دیگران – تا آنکه شبی
ناگهان باد وزید. درها به خودی خود به هم خورد و صدا کرد.
او دید که پیکرهها با صورت به زمین میافتند. دریافت.
کلمههایی که با چنان حرارتی در طول سالیان نوشته بود
سخت و خشک شدند، زیرا انگشتانش آنها را حس کرد
چون پوست خشکیده و بیخاصیت جانوری مرده.
ولی، روز بعد، باز کارش را چون همیشه از سر گرفت
و توفیق یافت که مرگ و جاودانگی، مستی و فراموشی را با هم درآمیزد،
ولی به آنچه به راستی عبارت از کار است،
بین بیهودگی و غرور، وضوح بخشید و ضربههای
ساعت دیواری، طنین طبلی در دل شب را داشتند
که قدم برداشتن سربازان خوابگرد را
در حد فاصلی دو جنگ موزون میکند
قاسم صنعوی
منبع : روزنامه تهران امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست