چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
توماس مان و سنت
توماس مان در شرح حال خود، كه در سال ۱۹۳۰ منتشر شد، دربارهی فلیكس كرول چنین گفته است: «فلیكس كرول از لحاظی شاید شخصیترین نوشتهی من باشد، زیرا بیانگر موضع من نسبت به سنتاست، موضعی كه در آن واحد حاكی از علاقهمندی و میل به ویران كردن آن است، و همان چیزی است كه مرا به نوشتن وامیدارد.» بیشك بسیار اتفاق میافتد كه هنرمند دربارهی خود نظر نادرستی داشتهباشد، زیرا آن كس كه از تخیل خلاّق بهرهمند است، لزوماً توانایی خودشناسی ندارد و از ذهن نقاد برخوردار نیست و كسی كه چنین ذهنی دارد ممكن است از خلاّقیت بیبهره باشد. اما به نظر میرسد كهتوماس مان خود را به درستی فهمیده و جایگاهش را تشخیص داده است. او با تعریف دوگانگی بنیادینش، بهتر از هر كس بر قلب و جوهر اثرش دست گذارده است.
روح توماس مان به معنای واقعی كلمه سرزمینی دو پاره بود. او از تعارض مداوم میان قلب و عقل، ماجراجویی و نیاز به امنیت، خواستههای هنرمندانه و خصلتهای بورژوایی، تحسین گذشته و میل بهآیندهنگری در عذاب بود. او بیوقفه در جستجوی وجوه متعارض بود تا بتواند این تناقض ذاتی را بیان كند. مثلاً هنر و زندگی، هنر و ذهن، زندگی و ذهن را در تقابل با یكدیگر قرار میداد و هریك از اینكلمات برای او معانی متعددی دربر داشت، به طوری كه به راحتی برای توصیف مقولههای متفاوت به كار میرفت و ما گاه احساس میكنیم كه این كلمات برچسبهاییاند كه میتوانند جایشان را با هم عوضكنند.
این امر نشان میدهد كه مشكل تا چه حد عمیق و تا چه میزان برای آن كس كه مطرحش میكند ذاتی و درونی است، هر چند كه كلماتی كه برای بیان آن به كار میروند، متغیّراند. تغییرپذیری كلماتتصادفی و بیدلیل نیست، این تغییرپذیری ناشی از زمان است، زمانی كه در عین حال فردی و جمعی است، زمان زندگی شخصی و زمان تاریخی. در واقع در ذهن توماس مان زندگی شخصی و زندگیتاریخی درهم تنیدهاند. به همین دلیل كلمهی سنت در جملهی مذكور معانی متعدد دارد. سنت تنها امر متعالی است كه واقعاً بر توماس مان تحمیل شده است. سنت از لحاظ عینی، از گذشته نشأت میگیرد، ازنظام ارزشهای مستقر كه بر مناسبات اجتماعی حاكم است.
در بعد ذهنی، عواطف، داوریها و رفتارهای فرد را شكل و چارچوب میبخشد. بعضی به دلیل انفعال و رخوت، منفعتطلبی یا ترس ازناشناختهها، خود را به طور مداوم با سنت تطبیق میدهند. بعضی دیگر نیز به دلیل سبك سری، تلخ كامی یا سختگیریهای فلسفی و سیاسی، با همین قطعیت آن را نفی میكنند. میان این دو موضع افراطی،مواضع معتدلتر هم وجود دارد، از جمله موضعی كه توماس مان در زندگی شخصی و ادبیاش اتخاذ كرد. او در عین هواداری از سنت، خواهان نابودی آن بود.
مراسم بزرگداشت شصتمین سالگرد تولد نمایشنامهنویس آلمانی گرهاردهائوپتمان، كه در آن زمان از اعتبار بسیار برخوردار بود، چنان فرصتی برای او فراهمآورد. امروز میدانیم كه سخنرانی او با عنوان جمهوری آلمان۱۹۲۲ كه اقدامی تقریباًسیاسی بود، ثمری نداشت. اما پیآمد آن، اینكه او از آن پس به برداشت مترقی از تاریخو اخلاقیات انسانگرای منتج از آن اعتقاد پیدا كرد
توماس مان نیز همچون نویسندهی معاصرش هوگو فون هوفمانشتال پیش از هر چیز فرزندی خلف بود. بیشك او با طبعآزمایی و ماجراجویی فكری بیگانه نبود، اما چهرهی پدر همواره در پس اعمالشحضور داشت. این پدر، در وهلهی اول پدر جسمانی است، توماس یوهان هاینریش مان، تاجر غلات، مأمور و كنسول در هلند.
او در جوانی، در ۱۸۹۱، از مسمومیت درگذشت، در حالی كه پسرش توماسفقط شانزده سال داشت. با این حال، پسر در ۱۹۲۶ چنین نوشت: «بارها، با لبخندی، به این نتیجه رسیدم، بارها دریافتم كه در اصل شخصیت پدر درگذشتهام الگوی پنهانی رفتار من بوده است.» این پدر، باوجود آن كه ثروتمند و محترم بود، طبعی ناآرام داشت، عصبی و زخمپذیر بود؛ در عین حال غیرت و همّت و بر نفس خود تسلط داشت، و این امر سبب موفقیّت و اعتبار او شده بود. توماس مان نیز از اینخصوصیات بهره داشت، او آثارش را با دقت و سرسختی خلق كرد، ضمن آن كه با گرایشی ذاتی به بینظمی و پراكندهكاری در مبارزهای دائم بود.
پدر جسمانی، محور خانوادههای پدر سالار است و در قشر اشراف، كه پدر و پدربزرگ توماس مان به آن تعلق داشتند، پدرسالاری حاكم بود. پس تعجبآور نیست كه توماس مان كه پدر را الگوی خویشقرار داده بود، به كل خانواده سخت وابسته باشد. این گفته محتاج اثبات نیست. همه میدانند كه توماس مان موفقیّت ادبی خود را مدیون رمان بودنبروكها، زوال یك خاندان۱۹۰۱ است كه نخستینحماسهی بزرگ زندگی طبقهی بورژوا در ادبیات آلمان است. نویسنده در این رمان، تقریباً آشكارا عظمت و انحطاط خانوادهی خود را توصیف میكند و در پس روشنبینی و تحلیل بیطرفانهاش، همدردی وعلاقهی پرشور نسبت به بسیاری از شخصیتهای رمان، بخصوص اعضای خانوادهی بودنبروك، محسوس است.
چنین حسی در آثار توماس مان منحصر به فرد نیست. مثلاً در دكتر فاوستوس۱۹۴۷،مادرش را در قالب شخصیت مادام روده، بیوهی یك سناتوری و خواهرانش را با چهرهی دختران او، اینس و كلاریس، ترسیم كرده كه هر دو همان سرنوشت تراژیك جولیا و كلارا مان را تجربه كردند. توماسخود را نیز به همراه زن و فرزندانش در بینظمی۱۹۲۶ و ماریو و شعبدهباز۱۹۳۰ به صحنهی ادبیات آورده است.
این مثالهای مشهور تنها نمونههای وابستگی نویسنده به خانوادهاش نیست. برایاطمینان از صحت این مدعا، كافی است رمان اعلیحضرت۱۹۱۰ را در نظر گیریم كه توماس مان در آن ماجرای نامزدی خود را در قالب زندگی یك شاهزاده توصیف كرده است، یا ملاحظات یك بیگانهنسبت به سیاست۱۹۱۸، كه از لحاظ شخصی، حاصل قهر او با برادرش هاینریش بود. توماس مان تا پایان عمر حقیقتاً درگیر مسئلهی روابط اعضای یك خانواده بود: رمان چهار بخشی یوسف و برادرانش۱۹۳۳-۴۳ چكیدهدر معنای قرون وسطایی آن( این درگیری است و منتخب۱۹۵۱ به مضمون زنای با محارم میپردازد كه پیشتر در خون محفوظ۱۹۰۶ نیز مطرح شده بود.
وابستگی توماس مان به دنیای خانوادگی، به فضایی كه این خانواده در آن در حیات وفعالیت است گسترش یافته است. این فضا، در وهلهی اول لوبك است، شهری كهتوماس مان در آن زاده شد و خانوادهاش در آن یك قرن از اعتبار و رونق برخوردار بود؛در وهلهی بعد اماكن استراحت و تفریح مثل تراومونده و آب گرمهای مجاور آن، و تاحد كمتری هامبورك، برم، دانمارك و به طور كلی سواحل اروپای شمال غربی. از شكلجغرافیایی و حال و هوای لوبك بیش از همه در بودنبروكها (۱۹۰۱) و تونیو كروگر۱۹۰۳ یاد میشود، اما این شهر در دیگر آثار دورهی جوانی مان نیز حضوری بارزدارد، مثلاً آقای فریدمان كوچك۱۸۹۷ یا توبیاس میندرنیكل۱۸۹۸.
هانسكاستورپ قهرمان كوه جادو۱۹۲۴ نمونهی یك هامبوركی است كه به همان قشراجتماعی تعلق دارد كه آفرینندهاش و كایزرزاشرن، زادگان آدریان لوركون (موسیقیدانآلمانی كه زندگیاش در دكتر فاوستوس برایمان روایت شده است)، علاوه بر آن كه شبیهنائومبورك است، به اكس - لا - شاپل و لوبك نیز شباهت دارد. لازم به ذكر است كه برایتوماس مان زادگاه چیزی بیش از یك چارچوب جغرافیایی است كه كودكی شخص درآن سپری شده است. او در ۱۹۲۶، لوبك را «صورت معنوی حیات» توصیف كرد واعتقاد داشت كه این صورت معنوی در این كه او اشیا و آدمها را چگونه ببیند و ترسیمكند، نقش تعیینكننده داشته است. لوبك در آن واحد معرّف نور پریدهی سواحلبالتیك، حال و هوای رقص مرگ، قرابت با ونیز و حمیّت و جدیّت كمی خشكبورژوازی بزرگ تجاری است، طبقهای طرفدار ارتباط با دنیا كه نزدیكی با دریایی كهحمل و نقلی بینالمللی در سطح آن در جریان بود، چنین ارتباطی را برایش ممكنمیكرد. همهی این عناصر در سبك و در مضامین محبوب توماس مان مشهود است.
اینوارث سنت، علاوه بر پدر جسمانی و اطرافیانش، كه از هنگام تولد و مستقل از ارادهاشاز آن او شده بودند، پدرهای معنوی نیز داشت كه الگوی تفكر و رفتار او بودند و او خوددر نتیجه تأثیرات فرهنگی و بر مبنای قرابتهای فكری و روحیاش آنها را انتخاب كردهبود (كه البته این قرابتها نیز متأثر از خانواده و تبار اوست).
نخستین كسی كه تأثیر او درآثار توماس مان بلاواسطه محسوس است، رمان نویس و مقالهنگار فرانسوی پل بورژهاست، متفكری ارتجاعی و ضدیهود كه در آن ایام به شهرت و محبوبیت دست یافته بود:مقالهها و گزارشهایی كه نویسندهی جوان بایاتسو در ۱۸۹۵ و ۱۸۹۶ در نشریهیملیگرا و پان ژرمانیست داس تسوانتسیگسته یارهوندرتقرن بیستم( منتشر كرد، همچونبسیاری از نوشتههای بورژه تحت تأثیر عشق به میهن، اعتقاد به اهمیت خانواده وضرورت بازگشت به دین، جامعهی معاصر را منحط تلقی میكرد و معتقد بود كه روحیتازه در آن باید دمیده شود. اما این دوره در زندگی مان بسیار كوتاه بود و نمیتواند معرّفروحیه و طرز فكر او باشد، البته اگر این واقعیت را نادیده گیریم كه توماس مان از آغازفعالیت ادبی، الگوهای فكری خود را از میان محافظهكاران برمیگرفت.
به واقع او خود مدتها به این حیطه تعلق داشت. در ملاحظات یك بیگانه نسبت به سیاستكه از طولانیترین نوشتههایی است كه دربارهی جنگ تألیف كرده است، بررسی دقیق ومفصلی از آن قشر ارائه میدهد كه شاهدی بر مدعای ماست. در این اثر كه پیشتر از آنیاد كردیم، توماس مان شوپنهاور، نیچه و واگنر را الگوهای فكری و احساسی خودمعرفی كرده است. او در این سه شخصیت بیش از هر چیز حس نزدیكی و خویشاوندیبا مرگ و عطر خاك و گوری را دوست داشت كه از آثارشان به مشام میرسد. علاقه بهمردن و بوی مرگ به زعم او یكی از اجزای اصلی روحیهی آلمانی است، عنصری كه اواپرای پالسترینای موسیقیدان معاصر خود هانس فیتسنر را بهترین و گویاترین تجسم آنمیداند و خود در ملاحظات چندین صفحه از پراحساسترین بخشهای كتاب را كه مملواز ستایشی پرشور است به آن اختصاص داده است.بعضی به دلیل انفعال و رخوت، منفعتطلبی یا ترس ازناشناختهها، خود را به طور مداوم با سنت تطبیق میدهند. بعضی دیگر نیز به دلیل سبك سری، تلخ كامی یا سختگیریهای فلسفی و سیاسی، با همین قطعیت آن را نفی میكنند. میان این دو موضع افراطی،مواضع معتدلتر هم وجود دارد، از جمله موضعی كه توماس مان در زندگی شخصی و ادبیاش اتخاذ كرد. او در عین هواداری از سنت، خواهان نابودی آن بود.
اما توماس مان به این الگوها بسنده نكرد: دیری نگذشت كه اسیر انسانیت عمیقیشد كه امثال گوته و تولستوی از آن سخن میگفتند و مشهورترین اثری كه در اواخر عمرنوشت، یعنی دكتر فاوستوس، همهی نظریات غیرعقلایی و ارتجاعی ملاحظات را در قالبداستان اما به نحوی نظاممند رد میكند. در این فاصله، نویسنده به عقلگرایی و ترقیاجتماعی معتقد شده بود، هر چند او اهمیت امور غیرعقلایی و تأثیر سنت را در تقدیرانسانها و ملتها هرگز نفی نكرد.
توماس مان به رغم وابستگی به سنتی كه وارث آن بود، از آغاز كار ادبیاش هموارهفاصلهی خود را با آن حفظ كرد. این فاصلهگیری دو وجه داشت محتوا و شكل. توماسمان با انتخاب مضامین و سبك و ساختاری كه آن مضامین را در قالب آنها بیان كرده،قاطعانه و بیتردید دلیل وجودی و شكل و شیوهی وجود جهانی را نقد و دربارهی آنچون و چرا كرد كه، دستكم در آغاز، جسم و روحش به آن تعلق داشت.
موضع مان فقط حاصل تحول وضعیت خانوادگی نبود بلكه مآلاً در تاریخ سیاسی،اقتصادی و اجتماعی آلمان قرن نوزدهم ریشه داشت. توماس مان كه در سال ۱۸۷۵ دریك خانوادهی مرفه، قدرتمند و محترم به دنیا آمد، در ۱۸۹۱ شاهد مرگ پدر و تقسیمبلافاصله شركت خانوادگی بود كه بیش از صد سال عمر داشت. سال بعد مادرش بهاتفاق سه فرزند كوچك خانواده در مونیخ مستقر شد.
توماس مان دو سال دیگر در لوبكماند، سپس، در ۱۸۹۴، او نیز به مونیخ رفت. او دانشآموزی ضعیف بود، تحصیلاتمتوسطه را به اتمام نرساند و نمیتوانست در دانشگاه ثبتنام كند، پس مجبور شد بهصورت مستمع آزاد در چند كلاس دانشكدهی پلیتكنیك مونیخ شركت كند. پس از یكدورهی آموزشی كوتاه در یك شركت بیمه، تصمیم گرفت روزنامهنگار شود؛ در داستسوانتسیگسته و سیمپلیسیسموس مقالاتی نوشت و گاهی هم در نشریهای معروفتر داستانكوتاه چاپ میكرد. در اوایل فعالیت گمنام و ناشناخته نبود، اما چندان شهرتی نیزنداشت. در واقع توماس مان در آن دوران از لحاظ طبقاتی سقوط كرده بود (درست مثلبرادرش هاینریش، كه توماس با او روابط نزدیكی داشت). او دیگر به طبقهی حاكم شهرلوبك تعلق نداشت و مجبور بود به درآمد ناچیزی (عایدی مختصری از ارثیه وحقالزحمه مقالات و داستانهای كوتاهش) اكتفا كند. پس میان او و اسلاف بلاواسطهاشفاصلهای عظیم ایجاد شد. این موقعیت به او روشنبینی بخشید: خیلی زود بهضعفهای طبقهی بورژوا و تأثیر عوامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر سرنوشتافراد پی برد. سقوط خانوادهی مان كه سلسلهای از تاجران را پرورش داده بود، رابطهایتنگاتنگ با سرنوشت شهر لوبك داشت.
لوبك در نتیجهی رخدادهای سیاسی، از۱۸۶۶ استقلال اقتصادی خود را از دست داد و از ۱۸۷۸ مجبور شد بر واردات غلاتروسی عوارض گمركی بپردازد. از طرف دیگر، افزایش صادرات كه از پیامدهای تأسیسامپراطوری آلمان بود، با وجودی كه برای شهرهای هامبورگ و اشتتین رونق به همراهداشت، لوبك را بینصیب گذارد. اینها همهی پیامد سروری و سیادت پروس در آلمانبود كه بیشك كم كم و به تدریج رخ داد، اما در ۱۸۷۰ كاملاً آشكار و مسلم شد. توماسمان كه به آسیبدیدگان جامعه تعلق داشت، نسبت به آلام جامعه حساس شده بود. او دربودنبروكها علاوه بر نقد از خودبیگانگی طبقهی بورژوا (همه چیز در خانواده به خاطرمنافع مالی صورت میگیرد حتی، و بخصوص، ازدواج)، از میان رفتن جنبههای انسانیزندگی را نیز به باد انتقاد گرفت كه معلول گسترش سرمایهداری انحصارطلب و كاربردروشهای نظامی در آموزش بود.
توماس مان در اعلیحضرت (۱۹۰۹) و مرگ در ونیز، بدون كنایههای سیاسی آشكار،به نقد اخلاقیات پروسی میپردازد] .در هر دو اثر[ شاهد رعایت قواعد و قوالببیمحتواییم. اطاعت ابزاروار از یك امر و فرمان اجباری بی آن كه دربارهی اساس وپایهی آن اندیشه شود، در مورد گوستاو آشنباخ، نویسندهای كه رو به پیری میرود وشاهزاده كلاوس هاینریش، هر دو، صادق است.
اثر میهنپرستانهی فردریك و اتحاد كبیر۱۹۱۵ نیز نسبت به شخصیت فردریك دوم به هیچ وجه در خواننده شور و شوقیبرنمیانگیزد تأكید او بر كلبیمشربی رو به رشد فردریك كه خود را اول خدمتگزاردولتش میدانست، بیشك توجه ما را به انحرافات روانی معطوف میكند، اما یقیناً حسهمدردی را برنمیانگیزد و حس تحسین و ستایش را كه دیگر اصلاً. ما در این اثر باموضعی انتقادی روبروییم كه در همان نگاه اول درمییابیم با میهنپرستی تعصبآمیزسازگار نیست. این موضع در ملاحظات یك بیگانه نسبت به سیاست نیز آشكار است، هرچند این اثر به طرز فكر آلمانی و فادار است (كه توماس مان آن را جریانی غیرعقلاییتلقی میكرد، زیرا او همچون بسیاری از بورژواهای آلمانی هم عصرش، جریان عقلگرارا كه از كریستیان ولف آغاز و با شاگردان هگل ادامه یافت، به خوبی نمیشناخت) . نویسنده با صداقت خود (كه در آن جای تردید نیست) تقریباً به همان میزان استدلال درهواداری از آلمان در جنگ جهانی اول ارائه میكند كه در مخالفت با آن. به واقع هنگامیكه انسان نسبی بودن همه جانبهی امور را از نزدیك تجربه كرده باشد، دیگر نمیتواندمیهنپرستی متعصب باشد، و توماس مان چنان تجربهای را ازسر گذرانده بود.
توماس مان از همان آغاز كار روشنبین بود. البته او هم مثل بقیهی آلمانیها در آنزمان، پیش داوریهایی داشت كه محصول تبلیغات ملیگرایانه بود (مثلاً گمان میكردذوق هنریاش را از مادرش به ارث برده است كه بخشی از اجدادش غیربومی بودند). بهعلاوه چون تا حد زیادی خود آموخته بود، افق فكریاش آنچنان گسترده نبود كه بتواندواقعیتهای جدیدی را كه با آنها روبرو میشود، به درستی ارزیابی كند. اما مسائلی را كهبرای خود او مطرح میشد همواره در نهایت صداقت و شرافت بررسی میكرد و اینصداقت معمولاً باعث میشد هوشمندانه برخورد كند. به همین دلیل خیلی زود توانستماهیت عمیقاً غیرانسانی فاشیسم را دریابد و از آن هنگام با همهی توان با آن مبارزه كرد.
شاید بتوان گفت موضع انتقادی توماس مان و فاصلهاش با عقاید رایج زمانش، بیشاز هر چیز در حیطهی شكل، سبك و شیوهی روایت گویی تجلی یافته باشد. منتقدانمعمولاً شیوهی مان را طنزآمیز توصیف میكنند، اما طنز مستلزم سردی و بیاعتنایینخوتآمیزی است كه در مورد مان صادق نیست. خود او در اواخر عمر برای توصیفآثار خود شوخ طبعی را از طنز مناسبتر میدید، و در واقع هم اگر دقت كنیم، خواهیمدید كه آثار مان بیشتر شوخ طبعانه است، زیرا شوخ طبعی مستلزم عشق به چیزها وموجودات است، عشقی كه رنگ و بویی سخرهآمیز میگیرد. به رغم آن كه عبارتهایطولانی مان و ضرباهنگ بسیار آرام آنها شبهه بیاحساسی و تألمناپذیری را در ذهنخواننده ایجاد میكند، در آثار او همیشه نوعی گرمای انسانی وجود دارد. با این حال،بیش از آن كه بدانیم توماس مان شوخ طبع است یا طنزپرداز، مهم آن است كه گرایشمحسوس به كمدی را در آثار او تشخیص دهیم و میل آشكار او را به آن كه ضمن سرگرمكردن خواننده، خود نیز سرخوش شود، حس كنیم.
اگر آن رنگ و بوی ملایم تقلیدتمسخرآمیز را در آثار دورههایی كه او بیشترین حد جدیت و وقار را دارد تشخیصندهیم، میتوانیم مطمئن باشیم كه این نویسنده را تمام و كمال درنیافتهایم. البته مسلماست كه این جنبه بسیار ظریف و كمرنگ است و نویسنده را از ابتذال و نیز سازش وراحتطلبی در امان نگه میدارد. شوخ طبعی مان، سبك و با روح است و جذابیت آننیز در همین سبكی و روح است.
اگر توماس مان پنجاه سال پیشتر به دنیا آمده بود، بیشك به این اكتفا میكرد كهتوصیف هجوگونه اما ملاطفتآمیزی از آداب و روحیات طبقهی بورژوا به دست دهد.اما زمانه به او اجازه نمیداد كه به نقش تماشاگر سرخوش یا غمگینی بسنده كند كه دربودنبروكها، تونیو كروگر یا اعلیحضرت شاهدیم. از مرگ در ونیز به بعد، خواننده احساسمیكند كه نویسنده از آستانی گذر كرده است و دیگر به فردگرایی بورژوایی بهایینمیدهد. با این حال، با شروع جنگ جهانی اول، او قاطعانه موضعی اختیار كرد كه ازوضعیت اجتماعی خانوادهاش نشأت میگرفت. توماس مان موضع خود را بیهیچ شرمو خجلتی بیان كرد، اما وجدانش از آن بابت چنان معذب بود كه سالها از كارروایتگویی دست كشید و همّ خود را مصروف تلاشی عظیم برای توجیه خود كرد كهحاصل آن اثری است با عنوان ملاحظات یك بیگانه نسبت به سیاست.
پایان جنگ سببتغییر موضع او نشد، بخصوص كه فاتحان جنگ تمایل داشتند كه فقط شكست خوردگانتاوان گناهان دورهی استعمار را بپردازند و خود همچنان به استثمار مردم مستعمراتخود در افریقا و آسیا ادامه دهند. توماس مان تا پیش از سال ۱۹۲۲ از عناصر ارتجاعیایدئولوژی بورژوایی نگسست. واقعهای مهم او را به چنان تصمیمی راهبر شد: قتل والترراتنائو به دست عناصر جوان راست افراطی. او خود را ملزم میدید كه با عموم جوانانسخن گوید و آنان را به بنای جمهوری آلمان، آنچنان كه شایستهی این عنوان است،ترغیب كند. مراسم بزرگداشت شصتمین سالگرد تولد نمایشنامهنویس آلمانی گرهاردهائوپتمان، كه در آن زمان از اعتبار بسیار برخوردار بود، چنان فرصتی برای او فراهمآورد. امروز میدانیم كه سخنرانی او با عنوان جمهوری آلمان۱۹۲۲ كه اقدامی تقریباًسیاسی بود، ثمری نداشت.
اما پیآمد آن، اینكه او از آن پس به برداشت مترقی از تاریخو اخلاقیات انسانگرای منتج از آن اعتقاد پیدا كرد، امروز نیز تحسین ما را برمیانگیزد.توماس مان در خانوادهای اشرافی تولد یافته بود، كودكیِ شادی را پشت سر گذاشته بودو مرگ نابهنگام پدر سبب شد تا مدتها به خاطرهی آن ایام وابسته ماند، از این رو بهسختی میتوانست از قید دریغ و حسرت گذشته رها شود. این حس دریغ و حسرت تازمانی بر او حاكم بود كه دریافت چنان حسی هنگامی كه به حد افراط رسد میتواند بهجنایت منجر گردد. آن زمان، سال ۱۹۲۲ بود. علاوه بر سخنرانی جمهوری آلمان و چنداثر دیگری كه در آن ایام تألیف كرد، كوه جادو كه بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ به رشتهیتحریر درآمد، گواهی است بر تغییری در موضع نویسنده كه میتوان آن را «گرویدنتوماس مان به آرمان انسانیت» نامید.
۱) ناباكوف با بیان عبارت داخل گیومه (كه شاید از یكی از نوشتههایش آورده باشد) میخواهد بگوید - و این راعبارت بعدیاش هم نشان میدهد - كه از بس در زمان خردسالی زبان انگلیسی را به خوبی میدانسته استوقتی به گذشته قدم میگذارد صفی از پرستاران بچه و آموزگاران سرخانه انگلستان به پیشوازش میشتابند. و درهمان عبارت نیز به جای واژه فرانسوی nourrice )پرستار بچه( واژه معادل انگلیسی nurse را به كار میبرد. م. ۲) Prosper Mإrimإe نویسنده فرانسوی (۱۸۷۰ -۱۸۰۳) كه در سال ۱۸۴۰ رُمان Colomba و در ۱۸۴۵ كارمن راانتشار داد كه این دومی الهامبخش اپرای مشهوری گردید كه ژرژ بیزه بر اساس آن تصنیف كرد. م.
۳) ۳. Mll Cإcile Miauton
۴) Le Cid، تراژدیای اثر پییر كُورنی نمایشنامه نویس مشهور فرانسه در قرن هفدهم - م.
۵) Roussillonایالتی قدیمی فرانسه كه از قرن سیزدهم به اسپانیا ملحق شد و بار دیگر در ۱۶۵۹ به تصرفكشور فرانسه درآمد. مترجم.
۶) عبارت انگلیسی به معنای: "من روسیام"، مقصود این است كه نابوكوف به جای R حرف W را به كارمیبُرد - م.
۷) Fridtjof Nansenمكتشف و طبیعیدان نروژی (۱۹۳۰-۱۸۶۱) كه فعالیتهایی بشردوستانه داشت و در۱۹۲۲ جایزه صلح نوبل را بدست آورد، و گویا نام گذرنامه تبعیدیان و پناهندگان نیز از روی نام اوست - م.
۸) Sir Arthur Conan Doyle، نویسنده انگلیسی (۱۸۵۹-۱۹۳۰) و آفریننده شرلوك هُلمز، كارآگاه افسانهای - م.
۳) ۳. Mll Cإcile Miauton
۴) Le Cid، تراژدیای اثر پییر كُورنی نمایشنامه نویس مشهور فرانسه در قرن هفدهم - م.
۵) Roussillonایالتی قدیمی فرانسه كه از قرن سیزدهم به اسپانیا ملحق شد و بار دیگر در ۱۶۵۹ به تصرفكشور فرانسه درآمد. مترجم.
۶) عبارت انگلیسی به معنای: "من روسیام"، مقصود این است كه نابوكوف به جای R حرف W را به كارمیبُرد - م.
۷) Fridtjof Nansenمكتشف و طبیعیدان نروژی (۱۹۳۰-۱۸۶۱) كه فعالیتهایی بشردوستانه داشت و در۱۹۲۲ جایزه صلح نوبل را بدست آورد، و گویا نام گذرنامه تبعیدیان و پناهندگان نیز از روی نام اوست - م.
۸) Sir Arthur Conan Doyle، نویسنده انگلیسی (۱۸۵۹-۱۹۳۰) و آفریننده شرلوك هُلمز، كارآگاه افسانهای - م.
منبع : سمر قند
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست