پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نه فروختنی است نه خریدنی


نه فروختنی است نه خریدنی
در روزگار قدیم مردی که از راه رباخواری ثروتمند شده بود تصمیم گرفت بقیه عمرش را به راحتی و آسایش سپری سازد. به نظر او ۳۰۰ هزار دینار پس انداز برای زندگی راحت و شاد کافی بود، اما در همین زمان عزرائیل نزد او آمد تا جانش را بگیرد. مرد شروع به گریه و زاری کرد و از عزرائیل مهلت خواست. به او گفت حاضر است ۱۰۰ هزار دینار به او پول بدهد تا سه روز دیگر زنده بماند، اما عزرائیل نپذیرفت.مرد گفت بیا ۲۰۰ هزار دینار بگیر و دو روز به من مهلت بده. عزرائیل قبول نکرد.
مرد گفت همه دارایی من ۳۰۰ هزار دینار است، بگیر و فقط یک روز به من مهلت بده، اما فایده ای نداشت و عزرائیل قبول نکرد. مرد رباخوار به عزرائیل گفت که پس فقط به اندازه نوشتن یک جمله به من وقت بده.عزرائیل پذیرفت. مرد قلم برداشت و نوشت: من خواستم یک روز عمرم را ۳۰۰ هزار دینار بخرم اما نفروختند؛ شما قدر عمرتان را بدانید چون نه فروختنی است و نه خریدنی.

از حکایت های الهی نامه عطار نیشابوری
رامک اسدی
منبع : روزنامه ایران