شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
مجله ویستا
مردمشناسی اسلامی و مردمشناسی اسلام
انسانشناسی از نگاه فرهنگ آداب و رسوم كه گاه مردمشناسی نیز گفته میشود، از منظر اسلامی آن مورد بحث و بررسی نوسینده مقاله است. او سه رویكرد (در نظر او مهم را) مطرح میكند و به بررسی آنها میپردازد. طرح بحث و نقادیهای او، جای سخن فراوان دارد. اما آنچه برای ما در چاپ این مقاله مهم مینمود، اطلاع از دیدگاه غربیان در باب مطالعات انسانشناسی اسلامی و شیوه تحلیل آنهاست. این مقاله از Anthropology Quarterly شماره بهار و تابستان ۱۹۵۵ گرفته شده است. این مقاله طرحهای متنوع برای یك «مردمشناسی اسلامی» و ارتباط آنها با «مردمشناسی اسلام» را مرور میكند. مردمشناسی اسلامی، بر اساس ارزشها یا اصول اسلامی و با فنون تحلیلیای كه از متون و سنتهای اسلامی استخراج شدهاند، به پدیدههای اجتماعی و فرهنگی روی میكند این رویكرد به ادله گوناگون، مانند اینكه تحقیقات آكادمیك، مطالعه مبتنی بر ارزش درباره ارزشها را مقبول نمیداند، تحقیر شده است. اما، همه مردمشناسیهایی كه در دهههای اخیر با اقبال فزایندهای روبرو شدهاند تا حدی مبتنی بر ارزش و دربند فرضها و تعریفهای خود در باب ربط و معنا هستند. این امر در مورد دگر مردمشناسیهای مبتنی بر ایدئولوژی از قبیل مردمشناسیهای ماركسیستی یا فمینیستی یا كاربستی بلا وضوح بسیار صادق است. اگر مطلب از این قرار است، یك مردمشناسی اسلامی (خواه موضوع آن جامعه و فرهنگ اسلامی باشد یا جامعهها و فرهنگهای دیگر) از چه جهات با سایر «مردمشناسیهای اسلام»، (یعنی مطالعات در باب جامعهها و فرهنگهای اسلامی یا بالاخص، در باب سنتها، اعتقادات و آداب و رسوم اسلامی) متفاوت است؟
مردمشناسی و خاورمیانه اسلامی
انسانشناسی اسلام، به عنوان یكی از حوزههای فرعی مردمشناسی دین، چند دهه عمر دارد. من آن را كاربرد روشهای مردمشناسی فرهنگی / اجتماعی در مطالعه اسلام به مثابه یك دین جهانی و مجموعههایی از نهادهای اجتماعی وابسته به آن میدانم. در باب این شیوهها، رویكردهای گونه گون و چندین بررسی وجود دارد. (بخصوص اسد۱۹۸۶ آیكلمن ۱۹۸۱، ۱۹۸۲،۱۹۸۹; الزین۱۹۷۷) و من در اینجا قصد ندارم بررسی دیگری [بر آنها] بیفزایم. بلكه به یك نوع رویكرد خاص [یعنی] مردمشناسی به اصطلاح اسلامی، كه به تازگی شهرت یافته استخواهم پرداخت، چندین قسم مردمشناسی اسلامی رقیب وجود دارد كه حداقل در چهار كتاب و انبوهی از مقالات، كه در طول دهه ۱۹۸۰ انتشار یافتهاند، بیان شدهاند. من به چهار كتاب میپردازم: كتاب الیاس بایونس و فرید احمد كه برخلاف عنوانش جامعهشناسی اسلامی در اصل طرحی استبرای مردمشناسی اسلامی; دو اثر عمده درباره این موضوع نوشته اكبر احمد (به سوی مردمشناسی اسلامی و كشف اسلام); و كتاب مریل وین دیویس; (شناختیكدیگر). پیشنهاد دهندگان [مردمشناسی اسلامی] در این باره، كه مردمشناسی اسلامی باید توجهش را به جامعههای اسلامی محدود كند یا باید چشم اندازی جهان شمول (جهان گرایانه) داشته باشد، اختلاف دارند. به عبارت دیگر، مردمشناسی اسلامی، فی المثل مانند مردمشناسی اقتصادی یا سیاسی، لزوما به معنای مطالعه انسان شناختی اسلامی نیست، چنانكه مردمشناسی ماركسیستی یا فمینیستی نیز به معنای مردمشناسی ماركسیسم یا فمینیسم نیست. بكله، اجمالا، به معنای پرداختن به نوعی مردمشناسی است، كه از روشهایی كه بنحوی از اسلام استنباط شدهاند، متاثر است. روایتهای مختلف مردمشناسی اسلامی در این كه اساس همه آنها متون اسلامی است، با یكدیگر مشتركند. به عبارت دیگر، اینها به جای اینكه رویكردهای انسان شناختی نسبتبه مطالعه متون اسلامی باشند، رویكردهای اسلامی نسبتبه مطالعه متون انسان شناختیاند.
نوشتههای پیشین در باب مردمشناسی اسلامی طرحهاییاند كه مسلمانان متقابلا آنرا نقد كردهاند. از انسان شناسان غیر مسلمان، نكتههای انتقادی كمی وجود دارد و اكثرا یا خواستهاند نسبتبه مردمشناسی اسلام غفلتبورزند یا بدون بحث جدی و بسیار مشتاقانه آن را، به منزله تحولی جدید كه آینده روشنی دارد، پذیرفتهاند. باید گفت علی الظاهر بیشتر این طرحها در مرحله اول، مخاطبانشان انسان شناسان یا استادان دانشگاهها نبودهاند، بلكه انبوهی از افراد غیر دانشگاهی و عمدتا مسلمان بودهاند. با این حال، من فكر میكنم بحث جدی انسان شناسان درباره مردمشناسی اسلامی حائز اهمیت است و از این بحث میتوان چیزی آموخت. خواه معلوم گردد كه نسبتبه تحول نظرات انسان شناختی به صورت كلی، ارزش مثبت دارد یا نه.
مساله
همدلی كردن با شكوه اكبر احمد آسان است:
امروزه، روشنفكر مسلمان در مواجهه با جهان گاهی نا امید میوشود. او برای روبرو شدن با این جهان مجهز نیست. و این بی جهازی، او را در نظر خودش هم كم ارزش كرده است. او در میان دو دنیا متحیر است: دنیایی كه مرده است; و دنیای بدون قدرت دیگری كه تولد یافته است. ضربههایی كه او متحمل شده است از خود او برخاستهاند. ریشه انحراف فكری وی در آنست كه از درك و فهم اسلام در قرن بیستم عاجز است.
این احساسات در میان تعداد كثیری از آثار مسلمانان بازتاب پیدا كرده است و در واقع این امر در نوشتههای روشنفكران جهان سوم وجه رایج است. دیویس و دیگران این موضوع فرعی را اندیشمندانه و با اندكی تفصیل توضیح دادهاند، با فرض رابطه بین دانش و قدرت (دانش قدرت میآورد و قدرت برای دانش حد و مرز قرار میدهد)، گروههایی از این كه دیگران آنها را مطالعه كنند و بشناسند، آزرده میشوند. روشنفكران جهان سوم به دنبال دورهای از تسلط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی غرب، سر برآوردند و اندك اندك از پذیرش این سلطهها و شیوهای كه به موجب آن این سلطهها، در نوشتهها و سخنرانیهای شرق شناسان، به یكدیگر پیوند میخوردند و نیز از پذیرش حد و مرزهایی كه آنها از علم بدست میدادند امتناع كردند. زیرا هویت امتهای مسلمان و اسلام و فرد مسلمان كه مدتی دراز از ارزشهای غربی و مادی ضربه یا صدمه دیده بودند، باید در همه سطوح و از آن جمله حدود شناخت و معرفتبازنگری میشد. موضوعی كه مردمشناسی اسلامی (چنانكه دیگر مردمشناسیهای نقدی) مطرح كرده است، رابطه میان مردمشناسی و مسائل مورد مطالعه آن است (از قدیم غرب، دیگران را مطالعه میكند، شرق شناس هم خیره میشود): عینیت و تبیین (علم) یا همدلی و تفهم (انسان). مردمشناسی اسلامی، با دقتبیشتری، این سؤال را مطرح میكند كه آیا غیر مسلمانان میتوانند اسلام (و فرهنگ و جامعه مسلمانان) را مطالعه و درك كنند؟ به عبارت دیگر، ماهیت و توانایی یك مردمشناسی اسلام چه مقدار است؟نقدی بر دانش، علم اجتماعی و مردمشناسی غربی
پیشنهادكنندگان مردمشناسی اسلامی نقدی را بر نظریه (اجتماعی) غربی ارائه میدهند تا با نقد اسلام گرایان خودشان از جامعه، فرهنگ و ارزشهای غربی تطبیق كنند. نظریه اجتماعی غربی، كه مردمشناسی را هم در بر میگیرد; قوم مدارانه است و با تاریخ و روابط امپراطوری غربی عجین شده است. مردمشناسی فرزند استعمار غرب است، موضوع درسی، فرضیهها، مسائل و شیوههای آن را علائق امپراطوری دیكته میكند و دست اندركاران آن یااز كسانی هستند كه سوابق امپراطوری و سوگیریهای راجع به آن دارند (از نظر ساختارهای بودجه، مشاغل، انتشارات، خواننده) یااز نخبگان جهان سوم (غربزده یا حامی غرب) هستند. موضوعهای سنتی مردمشناسی غرب جامعههای ابتدایی هستند. در دوره ما بعد استعمار، كه تعداد جامعههای ابتدایی مطالعه نشده كاهش یافت، مردمشناسی دچار بحران شد و به حال احتضار در آمد. كشورهای جهان سوم، از وقتی كه مستقل شدند، درباره انسانهای مورد مطالعه بر مردمشناسی [ویژه] خودشان، و بر مشخص كردن رویكردهای خودشان، و بر مطالعه و نقد فرهنگها و نظریههای غربی اصرار داشتند. نقد احمد، در مقالهای كه برای مؤسسه بینالمللی اندیشه اسلامی نوشته است، عمدتا محدود استبه بیانات بدون پشتوانه در باب «قوم مداری رسوای مردمشناسی غربی»، و نیز به ترفند بحث انگیزی مغرضانه كه در آن آرمانهای یك جامعه (جهان اسلام) با زشتیهای جامعه دیگر (ایدز، مواد مخدر و جنایت در غرب) مقایسه میشود. توصیه او چنین مینماید كه اگر آنها فقط مسلمان میشدند، تمام این معضلات ناپدید میشدند. اما، مگر در جامعههای اسلامی معضلات اجتماعی وجود ندارد.
با - یونس و احمد، كه در آكادمی اسلامی كمبریج مشغول به كارند، و راجع به چیزهایی كه آنها را به منزله سه رویكرد مهم در نظریه اجتماعی غربی میبینند نقد استوارتری ارائه میدهند. رویكردهایی كه هم آنها را واگرا و نیازمند جمع و توفیق دوباره و كه همه آنها بر اثر تعهدشان به پوزیتیویسیم و تفكیك و بی طرفی علمی خدشه دار یافتهاند. كاركردگرایی ساختاری، تضاد راوقعی نمینهد و نظریه قوم مدارانه «نوسازی - غربی سازی» را مطرح میكند. پیروان ماركس و رویكردهای مبتنی بر تضاد، بیش از اندازه بر فرایندهای اقتصادی و ساختارهای وسیعتری تاكید میكنند. تعاملگرایی نمادی و نظریه «خود» بیهوده به فرد پیشبینیناپذیر میپردازند. فرض بر اینست كه جامعهشناسی جهان شمول است، اما جامعهشناسی جهان سوم به واقعیتهای اجتماعی و دریافتهای جهان سوم، وقتی نمیگذارد; مثلا در باب مسلمانان معمولا قوم مداری آن، به نقش تجربه دینی، بهایی نمیدهد. بعلاوه، جامعهشناسی معمولا بسیار نظری است و وانمود میكند كه فارغ از ارزش است; بله، البته جامعهشناسی باید عملی و كاربردی باشد و ضرورت ارزشها را تصدیق كند. دیویس كه مرور نسبتا وسیعتری بر اندیشه علمی غربی عموما و مردمشناسی خصوصا انجام میدهد، بر این موضوع تاكید دارد كه چگونه مردمشناسی فاقد وحدت و دقت است (مگر آنكه شالودههای آنرا در تمدن غربی لحاظ كنیم). او از نوشتههای توماس كوهن و میشل فوكالتبرای فهم نحوه تولید دانش كمك میگیرد. انگارههای غربی درباره شناخت دچار تغییر و تحول شده است، اما، بر بستری از پیوستگی: Longue duree فرناند برادل. غیر اروپاییانی كه انسان شناسان، آنها را مطالعه كردهاند، مجال اظهار نظر در این باب كه چگونه بحث انسان شناختی پدید آمد و چگونه این بحث واقعیت را ساخته و پرداخته، نداشتهاند. بحث غربیان سكولار است و دین را به منزله آفریده انسان میبیند. این دید غربی و دید مسیحیت جدید در باب اسلام را بفهمد. او میگوید عكس العمل معمولی مدافعان مسلمان، نیروها را از ایجاد یك موضوع بحث اسلامی مناسب منحرف میكند. رسم اصلی مردمشناسی، كار میدانی ستیعنی مشاهده همگانی انسانهای بدوی، (یك مفهوم زیرساختی). نكته ناظر به این نقد متداول درباره این پیوند با استعمار، ناكامی مردمشناسی در مشاهده و نقد مركز استعماری است و مردمشناسی جدید، علی رغم آگاهی تازهای كه از تمام این مسائل معرفتشناختی بدست آورده، هنوز هم در ارائه نظری كارآمد در باب جامعه غربی و روابط بین المللی ناكام است. عناصر اصلی دراین نقد نظریه غربی، كاملا [اموری] متداول هستند. و جواب باید با پذیرفتن این امر آغاز شود كه در هر نكته، حقیقتی بوده یا هست. اما اینها ضعفهایی هستند كه مطالعات انسان شناختی معدودی، كه حدودا در سراسر این دو دهه اخیر در باب اسلام و جوامع مسلمان انجام شدهاند، میشناسانند. این نقدها نیز اغلب به تحریف و انتخاب، ترسیم تصورات قالبی منسوخ و علم كردن انسانهای پوشالی متوسل میشوند (همانطور كه با سایر مردمشناسیهای نقدی عمل میكنند) این موضوع برای رد تمام آن نكات مناسب نیست ولی برای توجه دادن به بعضی موضوعات اصلی ارزشمند است، علی الخصوص موضوعاتی كه بر قابل قبول بودن طرحهایی برای مردمشناسی اسلامی، كه در ذیل بحث میشوند، تاثیر میگذارند.
از این رو، احمد از كتاب فرهنگهای دیگر بیتی (۱۹۶۴) به عنوان كتاب منبع در باب مردشناسی رایج غربی استفاده میكند در حالی كه دیویس، گرچه روایت او قابل ملاحظهتر و به روزتر است، هنوز به اولین كتاب ریموند رد ۱۹۵۱ عناصر سازمان اجتماعی به عنوان یك كتاب درسی استاندارد ارجاع میدهد. آنگاه تعجبی ندارد كه آنها چنین تصویر مضحكی از رشته «بحران زده و در حال انحطاط» بدست میدهند; یعنی رشتهای كه در آن تنها انسان شناسان، غربیان هستند. رشتهای كه در آن انسان شناسان فقط جامعههای غیر غربی یا تنها جامعههای بدوی را مطالعه میكند; رشتهای كه در آن مردمشناسی لزوما; قوم مدارانه است،[یعنی ] برای مطالعه فرهنگها از مقولهها و فرضهای غربی، كه به كار آن فرهنگها نمیآید، استفاده میكند; رشتهای كه در آن مردمشناسی، كاركردگرا و علمگرای خشك است و تنها با تحلیل و تبیین عینی سر و كار دارد و با ذهنیت گرایی و توجه به مصداق هر دو، مخالف است; و رشتهای كه در آن این كاركرد گروی الحادی، دین را در همان سطح از تحلیل قرار میدهد كه اقتصاد و سیاست و خویشاوندی را. در واقع، در این دو دهه اخیر مردمشناسی به صورت قابل تقدیر، فراتر از آنكه به چنین نقدهای واماندهای پاسخ دهد پیشرفت كرده است. و اصول تازهای را در باب انعكاس قوم نگارانه و خود آگاهی نظری بوجود آورده است. این امر بدین معنانیست كه این اصول به نوبه خود خدشه ناپذیرند، بلكه نشان میدهد كه پیشنهادكنندگان مردمشناسی اسلامی از این پیشرفتها آگاهیای ندارند. چنانكه اینها هم از تناقضهای كسانی كه هم شرق شناسان را به خاطر یكدست كردن «شرق» (در مقابل غرب) آن هم بدون تشخیص تفاوتهای فرهنگی و غیر فرهنگی ملامت میكنند، مبرا نیستند و از این رو انسان شناسانی را، كه تفاوتها را تشخیص داده و مطالعه میكنند، به تفرقه افكنی به قصد حكومت كردن متهم میكنند. اما، این نقدهای بومی معمولا از نخبگان فرهیختهای است كه صلاحیت آنها برای اظهارنظر درباره تمام هموطنان یا همدینان خودشان، مانند صلاحیت هر بیگانه، محل تردید است. علی رغم اینكه بعضی از شرق شناسان به صورتی موجه، به بیگانه تلقی كردن موضوعات [مورد مطالعه ] خودشان و نیز به تاكید بیش از حد بر فاصله فرهنگی میان غرب مسیحی و شرق مسلمان متهم شدهاند. به نظر میرسد افراطیهای جدید مسلمان از قبیل دیویس، در اشتیاقشان به این ادعا كه فقط مسلمانان استحقاق مطالعه عالم اسلام را دارند، درست همان كار [شرق شناسان ] را انجام میدهند. چنانكه بسیاری گوشزد كردهاند، فرهنگهای اروپایی و خاورمیانهای ریشهها و موضعگیریهای مشترك دارند و در گفت و شنود با یكدیگر تحول یافتهاند. گرچه جهان بینیهای غربی معاصر را میراثهای [دوره] رنسانس یا روشنگری استعمار شكل داده است، هنوز هم آنها بطور جدی ریشه در سنتهای فلسفه یونانی - رومی و ادیان ابراهیمی - توحیدی دارند كه [در آنها] با خاور میانه اسلامی شریكند. تفاوتها در هر بافتی متنوع است. مدافعان مسلمان لیبرالتر، به نقش اسلام قرون وسطی در حفظ و رشد این میراث در طی عصرهای ظلمت [حاكم بر ] اروپاییان و نیز به كمكهای مهم نخستین دانشمندان و قوم شناسان و نظریه پردازان اجتماعی مسلمان اشاره میكنند. سوء تفاهمهای متقابل بین دنیای مسلمان و غرب، در طول قرنها در شرایط رقابتسیاسی، از جنگهای صلیبی تا گسترش سلطه تجاری و سیاسی اروپاییان در قرن نوزدهم، سر برآوردند. علی رغم واگرایی تغییرات الگویی در اندیشه اروپایی و اسلامی، هنوز هم پیوستارها و امكانات بنیادین برای گفت و شنود و درك متقابل وجود دارد. در واقع، من بخودم جرئت میدهم و میگویم دنیای مسلمان، كه به حتم در بسیاری از سنتهایش با غرب شریك است، فی نفسه نمیتواند از غرب نقدی، براستی، اساسی به عمل آورد. به نظر میرسد كه اگر هر دو سنت را با سنتهای نا آشناتر هندی و چینی و ژاپنی یا با سنتهای اساسا بیگانه بومیان آمریكا و استرالیا و آفریقا یعنی جاهایی كه تمام اجزای میراث كشترك آن با غرب نسبتا جدید و سطحی است مقایسه كنیم، این موضوع روشن خواهد شد.معرفی مردمشناسی اسلامی
گرچه از مناطق اسلامی نقد اساسی مشخصی را درباره جامعه غربی و علوم اجتماعی آن انتظار نداریم و به یقین تا به حال دیده نشده است كه آنها چنین نقدی ارائه دهند، مسلمانان كشورهای خاور میانه از جمله غیر غربیانی هستند كه بهتر قادرند در مقابل تصویرهایی كه غربیان از فرهنگهای آنها ارائه میدهند تصویرهای جایگزین ارائه دهند. امروزه غالبا قدرت اقتصادی و سیاسی آنها به اندازهای هست كه حداقل بتوانند معین كنند كدام مفاهیم و توسط چه كسی باید مطالعه شوند. اما معضله آنها اینست كه كدام اصطلاح و با چه مسائلی؟ اگر «مردمشناسی» (Anthropology) در این صورت آیا مردمشناسی باید به تمامی [همان] مفاهیمی باشد كه از آموزشهای غربی و منافع غربی گرفته شدهاند یه آنها كه از منابع اسلامی یا از دیگر منابع بومی گرفته شدهاند؟ از دهه ۱۹۶۰ یك واكنش اسلامی با اهمیت، عبارت از جد و جهدی برای اسلامی كردن علوم اجتماعی، كه شامل مردمشناسی هم میشود، بوده است. یعنی آنها را با اسلام متناسب كردن; آنهم با اصرار بر این امر كه جامعههای مسلمان ر اء;))نا فقط مردمشناسی اسلامی یا كسانی كه با منابع رسمی اسلامی [قرآن و روایات ] آشنا هستند، میتوانند مطالعه كنند. در این چند برداشت مختلف از مردمشناسی اسلامی موضوعات مشتركی وجود دارد: فیالمثل، طرح تدوین مدینه فاضله و نظریه اجتماعی آن هم بر اساس برداشت ویژهای از ارزشهاو اصول موجود در قرآن یا سنت; اثبات حقانیت همیشگی این [برداشت از] اسلام; و ترسیم اسلام به منزله جاده میانه در بین افراط كاریهای غربی. اما، در این برداشتها فرضهایی وجود دارد كه از بیخ و بن با یكدیگر متفاوت و مخالف هستند. بایونس و احمد جامعهشناسی اسلامی را به عنوان یك برنامه فعال اسلامی برای جامعه شناسان پیشنهاد میكنند; «نباید اجازه داد كوشش برای یافتن اصول طبیعت و رفتار انسانی و سازمان بندی انسانی فی نفسه هدف شود. این تلاش باید به منظور اعتلای اسلام در درون افراد و محیط افراد در جامعههایشان و در درون و میان جامعهها بكار برده شود.» این دیدگاهها باید بر فرضیههایی قرآنی استوار باشد: خدا [جهان ] را آفریده است; - انسان، با اراده آزاد و توانایی یادگیری و برتری بر سایر موجودات طبیعت، از جمع اضداد ساخته شده است; - جامعه بر خانواده، قوانین الهی، قدرت نهادینه شده و فعالیت اقتصادی مبتنی است; تاریخ جریانی دیالكتیكی است كه ثمره آن در مخالفت و موافقتبا پیامبر به ظهور میرسد. همچنین این رویكرد باید رویكرد جامعه شناختی جامعی باشد كه هم افراط كاریهای دیگر رویكردهای معاصر را در بر میگیرد، و هم آنها را بعد از جرح و تعدیل با یكدیگر وفق میدهد. به علاوه، «باید پذیرفت كه جامعهشناسی اسلامی، به عنوان امری تطبیقی و نقدی خواهد بود. یعنی، باید كار مقایسه جامعههای انسانی را - مسلمان و غیر مسلمان - با این آرمانها و كشف میزان انحراف این جوامع از این الگوی آرمانی را انجام دهد.
این تصویر آرمانی از ساختار اجتماعی اسلامی باید با اسلام ترسیم شود; آنهم با اسلام به مثابه یك ایدئولوژی، فرهنگ، شیوه زندگی، فرایند اطاعت آگاهانه از قوانین خدا، تنها جایگزین برای دموكراسی سرمایه داری و سوسیالیزم و به منزله راهی میان این دو، نه التقاطی از آنها. در این صورت قوم نگاری اسلامی تنوعهای موجود را بررسی میكند; [در اینجا] نكته اصلی عبارت است از «مسیر معتدل» اسلامی آرمانی در باب آداب و رسوم خانواده و ازدواج (عقد، انتخاب، جنسیت، چند زنی، آمیزش جنسی، زن و فرزند)، اقتصاد (مستغلات، ثروت، بازار، ارث، قمار، بازی، بهره، زكوهٔ، مل كردن)، و حكومت (دولت، قدرت، عدالت، مشورت). سرمایه داری و دموكراسی و سوسیالیزم به عنوان نظامها و نظریههای اجتماعی وابسته به آنها شكستخوردند، چون فاقد مكانیسم تعهد و وظیفه بودند. در اسم تعهد و وظیفه; مناسك [ عبادی] نماز و روزه بیمه شده است. این تصویری كلی از یك جامعه شناسی آشكارا ایدئولوژیكی و اسلامی است. نظریه (ناظر به جوامع مسلمان فعلی و نیز نظریه ناظر به جوامع غربی و ایدئولوژیهای غربی و جامعهشناسیهای غربی) و مقایسه این دو با یكدیگر به یك جامعه آرمانی اسلامی و راهی درباره نحو دستیافتن به آن اشاره دارد.
از نظر اكبر احمد مردمشناسی اسلامی عبارت است از «مطالعه گروههای اسلامی به وسیله دانشمندانی كه نسبتبه اصول جهان شمول اسلام - انسانیت، شناخت و تساهل - متعهدند. اصولی كه به مطالعات خرد، دهكدهای و قبیلهای علی الخصوص با چارچوبهای تاریخی و مكتبی گستردهتر اسلام مربوطاند. اینجا اسلام نه بعنوان الهیات بلكه جامعهشناسی تلقی شده است. بنابراین، این تعریف غیر مسلمانان را خارج نمیكند.» به نظر من طرحهای دیویس رساترین، قویترین و ریشهایترین طرحهاست. در نظر او مردمشناسی اسلامی عبارت است «مطالعه بشر در جامعه از خلال فرضیهها و مطابق با موضعگیریهای فكری اسلام... علمی اجتماعی كه با مطالعه روابط اجتماعی مشترك بشر در محیطهای اجتماعی و فرهنگی متنوعی كه امروزه در اطراف و اكناف جهان وجود دارند و در گذشته نیز وجود داشتهاند، سر و كار دارد. كانون توجهش به كنش انسانی، اشكال متنوع آن و نهادینه كردن آن است; و در صدد یافتن اصولی است كه به كنش انسان نظم و سازمان میدهند و به آن معنا میبخشند.» مردمشناسی غربی درباره اسلام، غیر تاریخی است: هم اسلام را آرمانی انتزاعی میداند، هم سنتهای ادبی و سلسله مراتب روحانی را نادیده میگیرد; ولی یكی از اهداف مردمشناسی اسلامی تولید دسته بندیها و مفاهیم بدیل و سپس وارد شدن در گفت و شنود با مردمشناسی غربی است. مفاهیم اسلامی مربوط [به بحث] كدامند؟ و تاریخ و بستر آنها چیست؟ توحید (یگانگی) مفهومی اصلی و شرك مفهومی بیگانه است. دیویس با استباط از سنت (حدیث، فقه، شریعت)، علماء (دانشمندان دینی و است (اجتماع، جامعه) را به منزله عناصر اصلی معرفی میكند. انسان، دارای فطرت (سرشت طبیعی و خداداد)، خلیفه (شان نائب مبانی) و دین (مذهب به عنوان راه زندگی) [همان] نفس (جوهر حیات) است. خداوند انسانها را گونه گون آفرید و دو حجت در اختیار آنها قرار داد: شریعت (قوانین) و منهاج (راه زندگی). شریعتشاخصهایی را تعیین میكند كه در درون آنها بسیاری از شیوههای زندگی امكانپذیر است. چارچوب اسلامی جهان شمول است; در حالی كه قوم نگاری اروپایی، هم از اول، در كنار آمدن با تنوعها ناكام ماند و لذا مفهوم [ اقوام] «ابتدایی» را بوجود آورد. چشم انداز اسلامی نمیتواند با تحقیر شیوههای دیگر آغاز كند. اینجا نه مجالی برای غیریت، هست و نه مجالی برای افراط كاریهای عقلگرایانه یا نسبیت گرایانه بلكه تركیبی است از اینها. اما متمایز لذا باید مفاهیم و ارزشهایی را كه شالوده مردمشناسی هستند، به دقتبه سرانجامی برسانیم تا از تسلیم در برابر مفروضات فكری دانش غربی اجتناب شود: «اگر زمینهای كه قرار است در آن، مقولات مردمشناسی اسلامی و تحلیلهای اجتماعی بكار گرفته و تحقیق شوند، روشن نباشد. بحث در باب خود این مقولات چندان معنایی نخواهد داشت و مجال وسیعی برای تنبلی ذهنی و تحمیل خلق و خویی كه آنچه را مطرح شده است. صرفا تعریف اجمالی مردمشناسی غربی متداول بداند. وجود خواهد داشت. نه تنها خود این مقولات بلكه شیوه تفكر درباره آنها و دخل و تصرف در آنها هم به تمامی از اموری هستند كه باید اسلامی باشد. نخستین مفهوم، امت است: یعنی تمام سطوح جامعه. هر امتی، دینی (مذهب به عنوان راه زندگی) دارد. غرض از تحقیق، دباره جامعه پی بردن به كاركرد آن است، آنهم «به عنوان نظامی كه مظاهر موزون ارزشهای اخلاقی را به مثابه محیط سازنده كنش صحیح آسان میسازد، یا از مقاصد هدفمند ارزشهای اخلاقی درون راه زندگی، جلوگیری یا آن را ضایع میكند و به موجب آن به توانایی یا موقعیت كنش صحیح آسیب میرساند.»
بعد از این مفاهیم شرعیت، منهاج و نهادینه كردن، كه همه این مفاهیم اساس قوم نگاری در انسانشناسی اسلامی، هستند، مطرح میشود. دیویس طرح كلی شیوه كاریك قوم نگار اسلامی را در این محدوده چنینترسیم یم كند: باید كوشید تا شرعیت و منهاج و بعد از آن ارزشهای گونه گون را بشناسیم، سپس باید مسائل عملیای در باب توسعه و راه حل بحران مطرح كرد. در كنار گفتگو با افراد مورد مطالعه و مطالعه تاریخ آنها و طبقه بندی و مقایسه آنها، از مشاهده همراه با مشاركت و شیوههای دیگر استفاده خواهد شد. مفاهیم مردمشناسی اسلامی ناظر به انسان و جامعه، همراه با جزئیات و لوازم آن، مردمشناسی را به یك بحث معرفتی متمایز و متفاوت با مردمشناسی با رشتههای تحصیلی دیگر هم متمایزاست; مردمشناسی اسلامی بر خلاف مردمشناسی غربی، علم اجتماعی بنیادی است. دیویس در باب نخستین حامیان مردمشناسی اسلامی توضیحاتی میدهد. نادیا ابوزهرا برای ایجاد تفسیری از قرآن كه ناظر به تفسیر رفتارهای فعلی مسلمانان است، تشویق میشود. اكبر احمد نیز به خاطر اینكه مطالعه نوریالمن از سریلانكا را تحت عنوان مردمشناسی درج میكند، مورد انقاد واقع میشود. و همین طور طلال اسد به خاطر اینكه مفروضات فكری، مردمشناسیغربی و كاربرد آنها در اسلام را نقد كرده و به كانونهای مختلف معرفتی توجه كرده است، تحسین میشود. كانون توجه اسلام فرد اخلاقی، و كانون توجه غرب هویت جامعه است. دیگران برای مردمشناسی غربی صرفا ضمیمهای فراهم میآورند، آنهم به عنوان پاسخی به استعمارگری ولی رویكرد اصلی غربی را به عنوان رویكردی جهان شمول میپذیرند; یا با رویكردها و بینشهای بخصوصی كه دارند، «دانشمند اجتماعی بومی» را تبلیغ میكنند (ثریا التركی×، اكبر احمد). حتی افراد بسیار افراطی هم، مانند علی شریعتی كه اصطلاحات عادی را به شیوهای نو بكار میگیرد، فقط رویكردهای جزیی و ناتمامی دارد. دیویس خود، برای پرهیز از اشتباه و نیز برای انكار جهان شمولی مسلم فرض شده اصطلاحات حاكم غربی و كاربرد آنها، با مجموعه جدیدی از اصطلاحات آغاز میكند. اما این اصطلاحات جدید مانند اصطلاحات بایونس و احمد نباید تنها متناسب با مسلمانان و جامعه آنها (انتخاب) طراحی شده باشند. او برای نامگذاری مردمشناسی اسلامی، استفاده از اصطلاح علم العمران ابن خلدون را، آنهم با پژواكهای تاریخی و جغرافیایی پیچیده آن كه به تفصیل آنها را بررسی كرده، پیشنهاد میكند.
مسائل مردمشناسی اسلامی
از دید من به روشهای تحقیقی كه برای مردمشناسی اسلامی پیشنهاد شده، اعتراض معتنابهی وارد نیست; آنها روال متداول انسان شناختی را تكرار میكنند. مشكلات اصلی متون انسان شناختی برنامه مردمشناسی اسلامی به تعهد ایدئولوژیكی آن، كه به آن اذعان كردهاند مربوط میشود. و در مورد دیویس به اصطلاحات پیشنهادی او، و نیز به این پرسش رایج است كه اگر برنامه به واقع هیچ پیشنهاد واقعا تازهای ندارد، چرا حامیان آن احساس میكنند كه این كاربرد خاص تخصیص مفاهیم و عنوان گذاری مجدد، امری ضروری است؟
بنابراین، برنامه بایونس و احمد، برای تحقیقات قوم نگاشتی بررسیای كاملا سنتی و قدیمی - در واقع منسوخ - درباره موضوعات خویشاوندی و خانواده، اقتصاد و سیاست است. اما به نظر میرسد قرار نیستبه دین و مناسك، كه چهارمین موضوع از موضوعات چهارگانه ساختارگرایی - كاركردگرایی قدیم است، به همان اندازه توجه شود [كه به موضوعات دیگر] یعنی دین (اسلام یا هر دین دیگر) به طور كلی و یا حداقل مقررات و آرمانهایی كه دین را تعریف میكنند با یك مقررات و آرمانهایی كه دین را تعریف میكنند با یك نظام همسنگ تلقی میشوند. یك نكته باید بیافزاییم و آن اینكه فرضهای قرآنیای كه جامعهشناسی اسلامی را باید بر آنها بنا كنند، با فروض اصول آفرینش مسیحی دقیقا همتراز است. راجع به مردمشناسی احمد باید گفت، در عین حال كه آموزشها و آرمانهایی كه او آنها را امور مربوط به مطالعه جامعه ترسیم میكند ستودنیاند، بسیار كلیاند، زمانی كه او به [ارائه] رهنمودهای مشخصی برای یك رای نو درباره جوامع اسلامی میرسد، طبقه بندیای پیشنهاد میكند كه ربط آنها به آرمانهای اسلامی اصلا روشن نیست، به اضافه مجموعهای از الگوها كه نارساییهایشان را در جای دیگر اثبات كردهام. ایرادهایی كه او بر اساس اصطلاحات خاص خودش به نوشتههای غربی وارد میكند شامل خود او هم میشوند. در حقیقت مردمشناسی اسلامی پیشنهادیش، «شرقشناسی» دیگری است; تنها فرقش با شرقشناسی اولیه این است كه تعهد ایدئولوژیكی او عیان شده است. اینكه به نظر او بعضی از بهترین مردمشناسیهای اسلامی را غیر مسلمانان غربی (گلنر، گیرتز، گابریو) و یك ژاپنی (ناكامورا) خلق كردهاند، حایز اهمیت است; آن مسلمانانی را كه او به دلیل مردمشناسی اسلامیشان میستاید شامل یالمن از معاصران و نیز بیرونی و ابن خلدون از [دوره] قرون وسطی است; اما، چنانكه دیویس خاطرنشان میكند، در كار احمد پیشینه اسلامی قبلی (اگر پیشینهای باشد) آشكار نیست، در حالیكه این دو تای اخیر، به معنای سنتی مورد قبول احمد، تقریبا انسان شناس نیستند.باید به خانم دویس به دلیل تشخیص مسائل معرفتشناختی مردمشناسی و میراثش نیز به دلیل سعی و تلاش در آفتابی كردن مفروضات خودش تبریك گفت. اما پیشنهادی خود دویس هم نومید كنندهاند و عمدتا از واژگان جدید اصطلاحات عربی و اسلامی / قرآنی تشكیل میشود كه صرفا اجتماعی انگلیسی استاندارد را به مفهیم تحلیل ترجمه میكنند. مفاهیم و مفروضات راهنمایی كه فهرستشدند، فی المثل توحید یعنی یگانگی خداوند كه تا یگانگی بشریتبسط مییابد (فرض اساسی و قطعی همه مردمشناسیها)، نمونههایی آرمانی و ارزشهایی لایتغیر و جاودانه هستند. مفاهیم تحلیلی و محوری امت، دین، شریعت و منهاج دقیقا به جامعه، فرهنگ، هنجارها و رسوم ترجمه میشوند; مفهوم جدیدی از «هماهنگی» به ندرت توضیح داده و روشن میشود. مفاهیم «جامعه» و «ارتباط» كه برگردانهای عربی (قرآنی؟) بسیاری برای آنها وجود دارند، با كمال تعجب حذف شده است. در واقع، طبق منطق خانم دیویس، مردمشناسی اسلامی فقط باید به عربی اجرا درآید و نه تنها از همه اصطلاحات غربی بلكه از همه شیوههایی هم كه به لحاظ نحوی و معنا شناختی به آنها ارتباط دارند، باید اجتناب گردد.
علیرغم ادعاهایی كه به سود برجستگیهای مردمشناسی اسلامی میشود، روشهای پیشنهادی دیویس به طور جدی از مردمشناسی جدید، یعنی استفاده از مشاهده همگانی، گفت و شنود، متن درسی، آمار، زبان بومی و غیره قدیمیترند، گرچه از روشهای بایونس و احمد جدیدترند.
مردمشناسی اسلامی مطالعه است كل نگر (یعنی كاركردگرا) پیرامون همه سطوح و شامل روابط و حد و مرزهای بینالمللی (یعنی قومیت). مرزهای رشتهای مردمشناسی با جامعهشناسی و تاریخ از میان برداشته میشود. ولی جالب اینكه به روابط مردمشناسی با روانشناسی و فلسفه توجهی نمیگردد. خواننده در معرض عبارتهای دراز و موعظه گونه درباره تفوق رویكرد اسلامی قرار میگیرد. در حالی كه این رویكرد به نظر یك انسانشناس غیر مسلمان نظامی بسته و دوری به نظر میرسد; هیچ ذكری از موضوعات مشكل آفرینی مانند جنسیتیا مجازاتهای قرآنی به میان نمیآید. مفهوم تیپ ایدهآل به عنوان اصلی اساسی همراه با این مساله كه اساس مقایسه موارد تجربی با نمونه آرمانی به لحاظ ایدئولوژیكی است، پذیرفته میشود. به خاطر تخفیف و اغماض نسبتبه همه روشها، مردمشناسی اسلامی با اختلافات درون شریعتبی ارتباط و از آن گریزان است ولی در حقیقت در لباس نسبیت گرایی جهان گرای قوم مداری اسلامی به ما عرضه میشود. مطالعات تجربی در باب ارزشها حتی بوسیله از پیش تعیین كردن مقولات تحلیلی مورد استفاده - به جای تلاش برای فهم موضوعات در قالب اصطلاحات خودشان - بی اثر میشوند. دیویس در كتابش هیچ موردی كه این رویكردها و روشها، عملا در آن آزمایش شده باشند اقامه نمیكند.
بنابراین به نظرمی رسد كه در اینجا سه رویكرد كلی وجود دارد، هر چند پیشنهاد كنندگان لزوما به هیچكدام از آنها ملتزم نباشند. رویكرد اول میگوید مردمشناسی اسلامی را باید اقتباس كرد، اما تحت هدایت آرمانهای اسلامی; ولی چه كسی باید مشخص كند كه آن آرمانها چه هستند؟
رویكرد دوم با مدافعان و توجیه گران اسلامی پیوند دارد كه خاطر نشان میكنند، اسلام نیز انسان شناسانی بوجود آورده و ریشههای غربیترین مفاهیم و آرمانها را باید در قرآن و سنت جست. رویكرد سوم رویكردی افراطی است: مردمشناسی اسلامی باید مردمشناسی غربی را پس زند و از نو با رویكردی اسلامی و متمایز آغاز كند; سنت، اساس یك مجموعه متمایز از ارزشها، آرمانها و مفاهیم تحلیلی (پالاییده) است. در تمامی روایات و تعابیر، مردمشناسی اسلامی یك نمونه آرمانی اقامه میكند و جوامع را با آن مقایسه مینماید. اما بر سر اینكه آیا مردمشناسی اسلامی فقط جوامع اسلامی را میتواند مطالعه كند یا همه جوامع را، اختلاف هست. بعضی صراحتا اظهار میدارند كه مردمشناسی اسلامی روش تحلیل شكلها و صور مجاز و اسلامی جامعه و فرهنگ و مقایسه شكلها و صور غیر اسلامی با آنهاست.
چون اساس مردمشناسی اسلامی بر اسلام است، یك بحث ابتدایی درباره مردمشناسی اسلامی این خواهد بود كه اسلام منطقا، نظرا و اخلاقا بر رویكردهای دیگر تفوق دارد. گاهی به نظر میرسد این سخن شعاری بیش نیست، یا فوقش كتاب راهنمای مردمشناسیهای مسلمان است كه آنها را فیالمثل در موضوعاتی چون قوم مداری، در مقابل نسبی گرایی فرهنگی، كاربرد مردمشناسی در عمل و پیشرفت و تنگناهای متنوعی كه ضمن تحقیقات میدانی با آنها مواجه میشوند، در تصمیمهای عملی و اخلاقی به ارزشها و گزینشهایشان راهنمایی میكند. آیا آنهایی كه اعتقاد و تعهدی سبتبه مردمشناسی اسلامی ندارند میتوانند به جد به آن بپردازند - در حالی كه مخاطبان این كتاب مسلمان هستند؟ آسان است كه مردمشناسی اسلامی را عاجز از [ارائه] كمكی جدی به حوزه مردمشناسی بدانیم و معتقد باشیم كه ارزشی بیش از یك ادراك بومی متمایز ندارد. با این همه برای غیر مسلمانان اظهارنظر مشكل است; آنها فقط [می توانند ] به نقطه ضعفها و نیز شباهتهای مردمشناسی و آنچه مردمشناسی اسلامی میخواهد جایگزینش شود، اشاره كنند. هر برداشت ایدئولوژیكی از مردمشناسی به طور واضح در این ابهام به سر میبرند; یعنی بین اینكه [این برداشت ] تنكاتی در باب مردمشناسی به مثابه یك دیدتگاه باشد یا اینكه امری فردی یا ایدئولوژیكی در باب هویت انسانی، جامعه و ارزشها باشد و بعنوان یك رشته دانشگاهی به صورت نظری و تطبیقی كه كارورزانش در تلاشند تا خود را از تمایلات و تعصبات شخصی یا مكتبی جدا كنند و یا حداقل در باب آنها بیاندیشند. به روشهای زیادی اسلام (به عنوان دین، الهیات، جامعهشناسی، الهیات استدلالی، فلسفه) یك مردمشناسی است; فقط آنهایی كه اصول اساسیاش را میپذیرند میتوانند به آن توسل جویند; بنابراین، آیا این تصور از مردمشناسی اسلامی، اصطلاحا یك همانگویی و تحصیل حاصل استیا یك تناقض؟
ارزشها و تعهدهای مكتبی این طرحها در مورد مردمشناسی اسلامیای كه طرح كلی آن را ترسیم كردهایم، از خاصیت صراحتبرخوردارند. مردمشناسیهایی كه ادعای غیر مكتبی بودن دارند، به لحاظ درونی و برونی - حداقل در جو پست مدرنیستی جاری - مفروضات اساسی آنها دائما در معرض بحث از قرار دارند. در مقابل، هر مردمشناسی ایدئولوژیكی معمولا جزمی است و به جز گفتگو در باره بحثهای درونی، بحثهای گسترده را مجاز نمیداند; از جالب توجهترین موضوعاتی كه مردمشناسیهای دیگر میپرسند، نمیتواند سؤال كند و نه خودش میتواند از موضوعات نو جالب توجه بپرسد - فقط قادر است پاسخ ارائه دهد. این پاسخها فعلا از یك مطالعه كامل انسان شناختی مشخصا اسلامی درباره جامعه اسلامی و غیر اسلامی ناتوانند كه به عنوان مدرك مهمی بر مطالعات انسان شناختی غیر اسلامی درباره جوامع اسلامی میتوان آن را نشان داد. مردمشناسی اسلامی بلاشك مردودتر از «ایسم»های دیگر نیست، باید آن را جدی گرفت، زیرا مهاطبان بسیاری دارد، اصول ایدئولوژیك خود را آشكارا بیان و به بحثهای انتقادی دعوت میكند. در عین حال، باید انگیزههای مبلغان و حامیانش را زیر سؤال برد. چنانكه در بالا متذكر شدم، نویسندگان معمولا خوانندگان مسلمان غیر دانشگاهی را خطاب قرار میدهند، یعنی كسانی را كه احتمالا از خود آنان - كه به نظر میرسد كم آشنایی دارند - نسبتبه پیشرفتهای جدید مردمشناسی آشنایی كمتری دارند. به نظر میرسد كه آنها عمدتا علاقمند تقویت و پیشبرد موقعیتهای خود - به عنوان انسان شناس - در عالم روشنفكران اسلامیاند و علاقهای به اربقای تخصیص این رشته به اسلام در عالم انسان شناسان ندارند. باید گفت كه اگر آنها به این امر اخیر دست میزدند مباحثشان هیچ ارزشی نداشت. آنها به همان اندازه میتوانند ادعای شمول و كلیتبر غیر مؤمنان كنند كه مردمشناسیها و «ایسم»های صراحتا ایدئولوژیك دیگر میتوانند بكنند و نه بیشتر. روشنفكران مسلمان با خاستگاهها و زمینههای متفاوتی كه دارند (پاكستانی، تركیهای، ایرانی، عرب، بریتانیایی) مردمشناسیهای متفاوتی بوجود آوردهاند و بر مفاهیم اسلامی متفاوتی تاكید میورزند. كدام مسلمان غیر روشنفكر اسلامش و رویكردش برای تحلیل جامعه به عنوان یك مردمشناسی كم اعتبار است؟ رهنمود قرآنی دیویس را برای مردمشناسی اسلامی در كتاب «شناختیكدیگر» - كه پژوهش میدانی را به مثابه گفت و شنود و مبادله برداشتها مجسم میكند، باید به عنوان بهترین رویكرد ستود; یعنی نسبتبه رویكردهای دیگری كه در آنها حاكمیت رویكرد سنتبزرگ، همچنان باقی است. چالش مردمشناسی اسلامی با انسان شناسهای غیر مسلمان در حقیقت هشدار مداومی استبرای اینكه در مفاهیم و فروض اساسی و گرایش به ایسمها یا ایدئولوژیها تجدید نظر شود; اما این پرسش همیشگی را نیز به دنبال دارد كه آیا یك مردمشناسی انتقادی كه در برابر همه این ایسمها بتواند مقاومت كند امكانپذیر استیا نه.
مردمشناسی اسلام: رایی شخصی
بعضی از قاطعترین نقدها به نوشتارهای انسان شناختی غربی درباره اسلام - یعنی بهترین و قانع كنندهترین تاملات و پیشنهادها - از ذهن محققانی تراوش كرده كه در عالم اسلامی ریشه دارند ولی در غرب آموزش دیدهاند; مانند عبدالحمید الزین (۱۹۷۷) و طلال اسد. آنها - مسلمان باشند یا نباشند - باورهایشان را در مردمشناسی شان [حتی] به اندازه ایونز پریچارد و دیگر «كاتولیكهای آكسفورد» وارد نكردهاند. مطالعه انسان شناختی دین، الهیات نیست و لزوما «ضد» الهیات و دین هم نیست. ولی مردمشناسی خوب، توانا و ویرانگر است و پرسشهای مشكل آفرینی را درباره منافع سیاسی و اقتصادی و روابط شخصی مكاتب با نفوذ در تمامی سطوح جامعه طرح میكند; و نیز میپرسد كه ایدئولوژیها چگونه شكل میگیرند و زبان و دیگر نظامهای نمادی چگونه با مهارت به كار گرفته میشوند. بهترین مطالعات انسان شناختی درباره اسلام - توسط مسلمانان و غیر مسلمانان - در برابر حاكمیت آنهایی (چه خارجیان شرق شناس و یا علمای ذی نفوذ) كه یك رویكرد نقلی گرای (سنتبزرگ) برای فرهنگ و دین حاشیهای پیشنهاد میكنند، ایستادگی كردهاند; آنها در پی یافتن این هستند كه مسلمانان معمولی چگونه حیات (اسلام) را زنده نگه میدارند و آن را درك میكنند، تا به ارزش رسوم و فرهنگهای محلی (نظام نمادها و معانی شان) به عنوان اموری شایان مطالعه و شناخت و نه به عنوان «بازماندههای اسلام اولیه» یا به عنوان اموری محدود و منحرف از یك هنجار نقلی (سنتبزرگ)، پی ببرند. مردمشناسی اسلام مستلزم ترجمه كردن و انسانی كردن فرهنگهای مؤمنان و نیز مستلزم تجزیه و تحلیل آثار و فواید «متون» اسلامی است. عناصر سنتبزرگ (وظایف و باورهای رسمی; متون، و مقامات رسمی و دیگرانی كه آنها را بوجود میآورند) هم در معرض مطالعه در بافت اجتماعی و فرهنگی شان، قرار داشتهاند، و نیز به مناسبت فریبهای سیاسی، محدودیتهای اقتصادی، و وفاداریها و رقابتهای قبیلهای/ خویشی / قومی مطالعه میشده است. تمامی این مطالب را فقط بوسیله مشاهده همگانی و عمیق میتوان بررسی كرد; و این جای بحث دارد كه آیا این مطالب را یك خودی یعنی (كسی كه اهل جامعه مورد مطالعه است و فرهنگ و دین آن جامعه را دارد، ولی احتمالا مهارت یا، در حقیقت میل ندارد كه آنچه را مسلم فرض میشده استبرملا كند)، یك هم میهن (یعنی كسی كه احتمالا زبان، فرهنگ، طبقه و پیوندها او را از موضوعات جدا ساخته است ولی میتواند نسبتبه تصدیق این جدایی، بی میل باشد) یا یك بیگانه تمام عیار (یعنی كسی كه احتمالا مجبور است زبان و چیزهای دیگر را از ابتدا آغاز كند و زمان بسیار طولانیتری صرف كند، ولی حداقل بینشی نو و «ارزش بیگانه»ای برای این حوزه به ارمغان میآورد) به بهترین وجه مطالعه میكند. مردمشناسی اسلام مطالعه میكند كه مسلمانان (افراد، گروهها، جوامع، ملل) چگونه خود را به عنوان مسلمان (به عنوان یك مؤلفه عمده هویت) نشان میدهند فیالمثل از طریق انواع مختلف علایم: رژیم غذایی (منع از گوشتخوك و الكل)، اسطوره و تبارشناسی «ذریه» مقدس، تكریم رسولالله (مولویها در تركیه)، تعارض (شیعه/ سنی) و سنتهای پراكنده. هر چند به معنای اعم كلمه همه این علایم را میتوانیم متون بدانیم، اما برخی از آنها آشكارا در متن قرار دارند و به همین دلیل در بافت رویكردهای انسان شناختی به مطالعه متون اسلامی، مورد بحث اند. این نكته، آشكارا، این مساله را باز هم وارد بحث میكند كه (اسلام)ی كه انسان شناسان مطالعه میكنند و مناقشات مستمری در باب آن مطرح بوده، چیست: واحد استیا كثیر؟ همان است كه مدعیان مسلمانی میگویند و عمل چیست؟ یا مجموعه آرمانهایی است كه قرآن را مبنا قرار داده و عالمان دین یا جامعه شناسان آن را میشناسند - سنتبزرگ -؟ آیا مردمشناسی اسلام، مطالعه جوامع اسلامی استیا مطالعه اسلام به عنوان یك دین (متون، عمل، باورها و تاریخ)؟ ممكن است این سؤالات، سؤالاتی پیش پا افتاده باشند، اما مطمئنا تا كنون به آنها جوابی داده نشده است و من معتقدم كه ملاحظه نوشتارهای «اخیر» در باب مردمشناسی اسلامی، نور تازهای بر آنها میتاباند.
ریچار تاپر
ترجمه: حسین داوودی
حسین اژدری زاده
مردمشناسی و خاورمیانه اسلامی
انسانشناسی اسلام، به عنوان یكی از حوزههای فرعی مردمشناسی دین، چند دهه عمر دارد. من آن را كاربرد روشهای مردمشناسی فرهنگی / اجتماعی در مطالعه اسلام به مثابه یك دین جهانی و مجموعههایی از نهادهای اجتماعی وابسته به آن میدانم. در باب این شیوهها، رویكردهای گونه گون و چندین بررسی وجود دارد. (بخصوص اسد۱۹۸۶ آیكلمن ۱۹۸۱، ۱۹۸۲،۱۹۸۹; الزین۱۹۷۷) و من در اینجا قصد ندارم بررسی دیگری [بر آنها] بیفزایم. بلكه به یك نوع رویكرد خاص [یعنی] مردمشناسی به اصطلاح اسلامی، كه به تازگی شهرت یافته استخواهم پرداخت، چندین قسم مردمشناسی اسلامی رقیب وجود دارد كه حداقل در چهار كتاب و انبوهی از مقالات، كه در طول دهه ۱۹۸۰ انتشار یافتهاند، بیان شدهاند. من به چهار كتاب میپردازم: كتاب الیاس بایونس و فرید احمد كه برخلاف عنوانش جامعهشناسی اسلامی در اصل طرحی استبرای مردمشناسی اسلامی; دو اثر عمده درباره این موضوع نوشته اكبر احمد (به سوی مردمشناسی اسلامی و كشف اسلام); و كتاب مریل وین دیویس; (شناختیكدیگر). پیشنهاد دهندگان [مردمشناسی اسلامی] در این باره، كه مردمشناسی اسلامی باید توجهش را به جامعههای اسلامی محدود كند یا باید چشم اندازی جهان شمول (جهان گرایانه) داشته باشد، اختلاف دارند. به عبارت دیگر، مردمشناسی اسلامی، فی المثل مانند مردمشناسی اقتصادی یا سیاسی، لزوما به معنای مطالعه انسان شناختی اسلامی نیست، چنانكه مردمشناسی ماركسیستی یا فمینیستی نیز به معنای مردمشناسی ماركسیسم یا فمینیسم نیست. بكله، اجمالا، به معنای پرداختن به نوعی مردمشناسی است، كه از روشهایی كه بنحوی از اسلام استنباط شدهاند، متاثر است. روایتهای مختلف مردمشناسی اسلامی در این كه اساس همه آنها متون اسلامی است، با یكدیگر مشتركند. به عبارت دیگر، اینها به جای اینكه رویكردهای انسان شناختی نسبتبه مطالعه متون اسلامی باشند، رویكردهای اسلامی نسبتبه مطالعه متون انسان شناختیاند.
نوشتههای پیشین در باب مردمشناسی اسلامی طرحهاییاند كه مسلمانان متقابلا آنرا نقد كردهاند. از انسان شناسان غیر مسلمان، نكتههای انتقادی كمی وجود دارد و اكثرا یا خواستهاند نسبتبه مردمشناسی اسلام غفلتبورزند یا بدون بحث جدی و بسیار مشتاقانه آن را، به منزله تحولی جدید كه آینده روشنی دارد، پذیرفتهاند. باید گفت علی الظاهر بیشتر این طرحها در مرحله اول، مخاطبانشان انسان شناسان یا استادان دانشگاهها نبودهاند، بلكه انبوهی از افراد غیر دانشگاهی و عمدتا مسلمان بودهاند. با این حال، من فكر میكنم بحث جدی انسان شناسان درباره مردمشناسی اسلامی حائز اهمیت است و از این بحث میتوان چیزی آموخت. خواه معلوم گردد كه نسبتبه تحول نظرات انسان شناختی به صورت كلی، ارزش مثبت دارد یا نه.
مساله
همدلی كردن با شكوه اكبر احمد آسان است:
امروزه، روشنفكر مسلمان در مواجهه با جهان گاهی نا امید میوشود. او برای روبرو شدن با این جهان مجهز نیست. و این بی جهازی، او را در نظر خودش هم كم ارزش كرده است. او در میان دو دنیا متحیر است: دنیایی كه مرده است; و دنیای بدون قدرت دیگری كه تولد یافته است. ضربههایی كه او متحمل شده است از خود او برخاستهاند. ریشه انحراف فكری وی در آنست كه از درك و فهم اسلام در قرن بیستم عاجز است.
این احساسات در میان تعداد كثیری از آثار مسلمانان بازتاب پیدا كرده است و در واقع این امر در نوشتههای روشنفكران جهان سوم وجه رایج است. دیویس و دیگران این موضوع فرعی را اندیشمندانه و با اندكی تفصیل توضیح دادهاند، با فرض رابطه بین دانش و قدرت (دانش قدرت میآورد و قدرت برای دانش حد و مرز قرار میدهد)، گروههایی از این كه دیگران آنها را مطالعه كنند و بشناسند، آزرده میشوند. روشنفكران جهان سوم به دنبال دورهای از تسلط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی غرب، سر برآوردند و اندك اندك از پذیرش این سلطهها و شیوهای كه به موجب آن این سلطهها، در نوشتهها و سخنرانیهای شرق شناسان، به یكدیگر پیوند میخوردند و نیز از پذیرش حد و مرزهایی كه آنها از علم بدست میدادند امتناع كردند. زیرا هویت امتهای مسلمان و اسلام و فرد مسلمان كه مدتی دراز از ارزشهای غربی و مادی ضربه یا صدمه دیده بودند، باید در همه سطوح و از آن جمله حدود شناخت و معرفتبازنگری میشد. موضوعی كه مردمشناسی اسلامی (چنانكه دیگر مردمشناسیهای نقدی) مطرح كرده است، رابطه میان مردمشناسی و مسائل مورد مطالعه آن است (از قدیم غرب، دیگران را مطالعه میكند، شرق شناس هم خیره میشود): عینیت و تبیین (علم) یا همدلی و تفهم (انسان). مردمشناسی اسلامی، با دقتبیشتری، این سؤال را مطرح میكند كه آیا غیر مسلمانان میتوانند اسلام (و فرهنگ و جامعه مسلمانان) را مطالعه و درك كنند؟ به عبارت دیگر، ماهیت و توانایی یك مردمشناسی اسلام چه مقدار است؟نقدی بر دانش، علم اجتماعی و مردمشناسی غربی
پیشنهادكنندگان مردمشناسی اسلامی نقدی را بر نظریه (اجتماعی) غربی ارائه میدهند تا با نقد اسلام گرایان خودشان از جامعه، فرهنگ و ارزشهای غربی تطبیق كنند. نظریه اجتماعی غربی، كه مردمشناسی را هم در بر میگیرد; قوم مدارانه است و با تاریخ و روابط امپراطوری غربی عجین شده است. مردمشناسی فرزند استعمار غرب است، موضوع درسی، فرضیهها، مسائل و شیوههای آن را علائق امپراطوری دیكته میكند و دست اندركاران آن یااز كسانی هستند كه سوابق امپراطوری و سوگیریهای راجع به آن دارند (از نظر ساختارهای بودجه، مشاغل، انتشارات، خواننده) یااز نخبگان جهان سوم (غربزده یا حامی غرب) هستند. موضوعهای سنتی مردمشناسی غرب جامعههای ابتدایی هستند. در دوره ما بعد استعمار، كه تعداد جامعههای ابتدایی مطالعه نشده كاهش یافت، مردمشناسی دچار بحران شد و به حال احتضار در آمد. كشورهای جهان سوم، از وقتی كه مستقل شدند، درباره انسانهای مورد مطالعه بر مردمشناسی [ویژه] خودشان، و بر مشخص كردن رویكردهای خودشان، و بر مطالعه و نقد فرهنگها و نظریههای غربی اصرار داشتند. نقد احمد، در مقالهای كه برای مؤسسه بینالمللی اندیشه اسلامی نوشته است، عمدتا محدود استبه بیانات بدون پشتوانه در باب «قوم مداری رسوای مردمشناسی غربی»، و نیز به ترفند بحث انگیزی مغرضانه كه در آن آرمانهای یك جامعه (جهان اسلام) با زشتیهای جامعه دیگر (ایدز، مواد مخدر و جنایت در غرب) مقایسه میشود. توصیه او چنین مینماید كه اگر آنها فقط مسلمان میشدند، تمام این معضلات ناپدید میشدند. اما، مگر در جامعههای اسلامی معضلات اجتماعی وجود ندارد.
با - یونس و احمد، كه در آكادمی اسلامی كمبریج مشغول به كارند، و راجع به چیزهایی كه آنها را به منزله سه رویكرد مهم در نظریه اجتماعی غربی میبینند نقد استوارتری ارائه میدهند. رویكردهایی كه هم آنها را واگرا و نیازمند جمع و توفیق دوباره و كه همه آنها بر اثر تعهدشان به پوزیتیویسیم و تفكیك و بی طرفی علمی خدشه دار یافتهاند. كاركردگرایی ساختاری، تضاد راوقعی نمینهد و نظریه قوم مدارانه «نوسازی - غربی سازی» را مطرح میكند. پیروان ماركس و رویكردهای مبتنی بر تضاد، بیش از اندازه بر فرایندهای اقتصادی و ساختارهای وسیعتری تاكید میكنند. تعاملگرایی نمادی و نظریه «خود» بیهوده به فرد پیشبینیناپذیر میپردازند. فرض بر اینست كه جامعهشناسی جهان شمول است، اما جامعهشناسی جهان سوم به واقعیتهای اجتماعی و دریافتهای جهان سوم، وقتی نمیگذارد; مثلا در باب مسلمانان معمولا قوم مداری آن، به نقش تجربه دینی، بهایی نمیدهد. بعلاوه، جامعهشناسی معمولا بسیار نظری است و وانمود میكند كه فارغ از ارزش است; بله، البته جامعهشناسی باید عملی و كاربردی باشد و ضرورت ارزشها را تصدیق كند. دیویس كه مرور نسبتا وسیعتری بر اندیشه علمی غربی عموما و مردمشناسی خصوصا انجام میدهد، بر این موضوع تاكید دارد كه چگونه مردمشناسی فاقد وحدت و دقت است (مگر آنكه شالودههای آنرا در تمدن غربی لحاظ كنیم). او از نوشتههای توماس كوهن و میشل فوكالتبرای فهم نحوه تولید دانش كمك میگیرد. انگارههای غربی درباره شناخت دچار تغییر و تحول شده است، اما، بر بستری از پیوستگی: Longue duree فرناند برادل. غیر اروپاییانی كه انسان شناسان، آنها را مطالعه كردهاند، مجال اظهار نظر در این باب كه چگونه بحث انسان شناختی پدید آمد و چگونه این بحث واقعیت را ساخته و پرداخته، نداشتهاند. بحث غربیان سكولار است و دین را به منزله آفریده انسان میبیند. این دید غربی و دید مسیحیت جدید در باب اسلام را بفهمد. او میگوید عكس العمل معمولی مدافعان مسلمان، نیروها را از ایجاد یك موضوع بحث اسلامی مناسب منحرف میكند. رسم اصلی مردمشناسی، كار میدانی ستیعنی مشاهده همگانی انسانهای بدوی، (یك مفهوم زیرساختی). نكته ناظر به این نقد متداول درباره این پیوند با استعمار، ناكامی مردمشناسی در مشاهده و نقد مركز استعماری است و مردمشناسی جدید، علی رغم آگاهی تازهای كه از تمام این مسائل معرفتشناختی بدست آورده، هنوز هم در ارائه نظری كارآمد در باب جامعه غربی و روابط بین المللی ناكام است. عناصر اصلی دراین نقد نظریه غربی، كاملا [اموری] متداول هستند. و جواب باید با پذیرفتن این امر آغاز شود كه در هر نكته، حقیقتی بوده یا هست. اما اینها ضعفهایی هستند كه مطالعات انسان شناختی معدودی، كه حدودا در سراسر این دو دهه اخیر در باب اسلام و جوامع مسلمان انجام شدهاند، میشناسانند. این نقدها نیز اغلب به تحریف و انتخاب، ترسیم تصورات قالبی منسوخ و علم كردن انسانهای پوشالی متوسل میشوند (همانطور كه با سایر مردمشناسیهای نقدی عمل میكنند) این موضوع برای رد تمام آن نكات مناسب نیست ولی برای توجه دادن به بعضی موضوعات اصلی ارزشمند است، علی الخصوص موضوعاتی كه بر قابل قبول بودن طرحهایی برای مردمشناسی اسلامی، كه در ذیل بحث میشوند، تاثیر میگذارند.
از این رو، احمد از كتاب فرهنگهای دیگر بیتی (۱۹۶۴) به عنوان كتاب منبع در باب مردشناسی رایج غربی استفاده میكند در حالی كه دیویس، گرچه روایت او قابل ملاحظهتر و به روزتر است، هنوز به اولین كتاب ریموند رد ۱۹۵۱ عناصر سازمان اجتماعی به عنوان یك كتاب درسی استاندارد ارجاع میدهد. آنگاه تعجبی ندارد كه آنها چنین تصویر مضحكی از رشته «بحران زده و در حال انحطاط» بدست میدهند; یعنی رشتهای كه در آن تنها انسان شناسان، غربیان هستند. رشتهای كه در آن انسان شناسان فقط جامعههای غیر غربی یا تنها جامعههای بدوی را مطالعه میكند; رشتهای كه در آن مردمشناسی لزوما; قوم مدارانه است،[یعنی ] برای مطالعه فرهنگها از مقولهها و فرضهای غربی، كه به كار آن فرهنگها نمیآید، استفاده میكند; رشتهای كه در آن مردمشناسی، كاركردگرا و علمگرای خشك است و تنها با تحلیل و تبیین عینی سر و كار دارد و با ذهنیت گرایی و توجه به مصداق هر دو، مخالف است; و رشتهای كه در آن این كاركرد گروی الحادی، دین را در همان سطح از تحلیل قرار میدهد كه اقتصاد و سیاست و خویشاوندی را. در واقع، در این دو دهه اخیر مردمشناسی به صورت قابل تقدیر، فراتر از آنكه به چنین نقدهای واماندهای پاسخ دهد پیشرفت كرده است. و اصول تازهای را در باب انعكاس قوم نگارانه و خود آگاهی نظری بوجود آورده است. این امر بدین معنانیست كه این اصول به نوبه خود خدشه ناپذیرند، بلكه نشان میدهد كه پیشنهادكنندگان مردمشناسی اسلامی از این پیشرفتها آگاهیای ندارند. چنانكه اینها هم از تناقضهای كسانی كه هم شرق شناسان را به خاطر یكدست كردن «شرق» (در مقابل غرب) آن هم بدون تشخیص تفاوتهای فرهنگی و غیر فرهنگی ملامت میكنند، مبرا نیستند و از این رو انسان شناسانی را، كه تفاوتها را تشخیص داده و مطالعه میكنند، به تفرقه افكنی به قصد حكومت كردن متهم میكنند. اما، این نقدهای بومی معمولا از نخبگان فرهیختهای است كه صلاحیت آنها برای اظهارنظر درباره تمام هموطنان یا همدینان خودشان، مانند صلاحیت هر بیگانه، محل تردید است. علی رغم اینكه بعضی از شرق شناسان به صورتی موجه، به بیگانه تلقی كردن موضوعات [مورد مطالعه ] خودشان و نیز به تاكید بیش از حد بر فاصله فرهنگی میان غرب مسیحی و شرق مسلمان متهم شدهاند. به نظر میرسد افراطیهای جدید مسلمان از قبیل دیویس، در اشتیاقشان به این ادعا كه فقط مسلمانان استحقاق مطالعه عالم اسلام را دارند، درست همان كار [شرق شناسان ] را انجام میدهند. چنانكه بسیاری گوشزد كردهاند، فرهنگهای اروپایی و خاورمیانهای ریشهها و موضعگیریهای مشترك دارند و در گفت و شنود با یكدیگر تحول یافتهاند. گرچه جهان بینیهای غربی معاصر را میراثهای [دوره] رنسانس یا روشنگری استعمار شكل داده است، هنوز هم آنها بطور جدی ریشه در سنتهای فلسفه یونانی - رومی و ادیان ابراهیمی - توحیدی دارند كه [در آنها] با خاور میانه اسلامی شریكند. تفاوتها در هر بافتی متنوع است. مدافعان مسلمان لیبرالتر، به نقش اسلام قرون وسطی در حفظ و رشد این میراث در طی عصرهای ظلمت [حاكم بر ] اروپاییان و نیز به كمكهای مهم نخستین دانشمندان و قوم شناسان و نظریه پردازان اجتماعی مسلمان اشاره میكنند. سوء تفاهمهای متقابل بین دنیای مسلمان و غرب، در طول قرنها در شرایط رقابتسیاسی، از جنگهای صلیبی تا گسترش سلطه تجاری و سیاسی اروپاییان در قرن نوزدهم، سر برآوردند. علی رغم واگرایی تغییرات الگویی در اندیشه اروپایی و اسلامی، هنوز هم پیوستارها و امكانات بنیادین برای گفت و شنود و درك متقابل وجود دارد. در واقع، من بخودم جرئت میدهم و میگویم دنیای مسلمان، كه به حتم در بسیاری از سنتهایش با غرب شریك است، فی نفسه نمیتواند از غرب نقدی، براستی، اساسی به عمل آورد. به نظر میرسد كه اگر هر دو سنت را با سنتهای نا آشناتر هندی و چینی و ژاپنی یا با سنتهای اساسا بیگانه بومیان آمریكا و استرالیا و آفریقا یعنی جاهایی كه تمام اجزای میراث كشترك آن با غرب نسبتا جدید و سطحی است مقایسه كنیم، این موضوع روشن خواهد شد.معرفی مردمشناسی اسلامی
گرچه از مناطق اسلامی نقد اساسی مشخصی را درباره جامعه غربی و علوم اجتماعی آن انتظار نداریم و به یقین تا به حال دیده نشده است كه آنها چنین نقدی ارائه دهند، مسلمانان كشورهای خاور میانه از جمله غیر غربیانی هستند كه بهتر قادرند در مقابل تصویرهایی كه غربیان از فرهنگهای آنها ارائه میدهند تصویرهای جایگزین ارائه دهند. امروزه غالبا قدرت اقتصادی و سیاسی آنها به اندازهای هست كه حداقل بتوانند معین كنند كدام مفاهیم و توسط چه كسی باید مطالعه شوند. اما معضله آنها اینست كه كدام اصطلاح و با چه مسائلی؟ اگر «مردمشناسی» (Anthropology) در این صورت آیا مردمشناسی باید به تمامی [همان] مفاهیمی باشد كه از آموزشهای غربی و منافع غربی گرفته شدهاند یه آنها كه از منابع اسلامی یا از دیگر منابع بومی گرفته شدهاند؟ از دهه ۱۹۶۰ یك واكنش اسلامی با اهمیت، عبارت از جد و جهدی برای اسلامی كردن علوم اجتماعی، كه شامل مردمشناسی هم میشود، بوده است. یعنی آنها را با اسلام متناسب كردن; آنهم با اصرار بر این امر كه جامعههای مسلمان ر اء;))نا فقط مردمشناسی اسلامی یا كسانی كه با منابع رسمی اسلامی [قرآن و روایات ] آشنا هستند، میتوانند مطالعه كنند. در این چند برداشت مختلف از مردمشناسی اسلامی موضوعات مشتركی وجود دارد: فیالمثل، طرح تدوین مدینه فاضله و نظریه اجتماعی آن هم بر اساس برداشت ویژهای از ارزشهاو اصول موجود در قرآن یا سنت; اثبات حقانیت همیشگی این [برداشت از] اسلام; و ترسیم اسلام به منزله جاده میانه در بین افراط كاریهای غربی. اما، در این برداشتها فرضهایی وجود دارد كه از بیخ و بن با یكدیگر متفاوت و مخالف هستند. بایونس و احمد جامعهشناسی اسلامی را به عنوان یك برنامه فعال اسلامی برای جامعه شناسان پیشنهاد میكنند; «نباید اجازه داد كوشش برای یافتن اصول طبیعت و رفتار انسانی و سازمان بندی انسانی فی نفسه هدف شود. این تلاش باید به منظور اعتلای اسلام در درون افراد و محیط افراد در جامعههایشان و در درون و میان جامعهها بكار برده شود.» این دیدگاهها باید بر فرضیههایی قرآنی استوار باشد: خدا [جهان ] را آفریده است; - انسان، با اراده آزاد و توانایی یادگیری و برتری بر سایر موجودات طبیعت، از جمع اضداد ساخته شده است; - جامعه بر خانواده، قوانین الهی، قدرت نهادینه شده و فعالیت اقتصادی مبتنی است; تاریخ جریانی دیالكتیكی است كه ثمره آن در مخالفت و موافقتبا پیامبر به ظهور میرسد. همچنین این رویكرد باید رویكرد جامعه شناختی جامعی باشد كه هم افراط كاریهای دیگر رویكردهای معاصر را در بر میگیرد، و هم آنها را بعد از جرح و تعدیل با یكدیگر وفق میدهد. به علاوه، «باید پذیرفت كه جامعهشناسی اسلامی، به عنوان امری تطبیقی و نقدی خواهد بود. یعنی، باید كار مقایسه جامعههای انسانی را - مسلمان و غیر مسلمان - با این آرمانها و كشف میزان انحراف این جوامع از این الگوی آرمانی را انجام دهد.
این تصویر آرمانی از ساختار اجتماعی اسلامی باید با اسلام ترسیم شود; آنهم با اسلام به مثابه یك ایدئولوژی، فرهنگ، شیوه زندگی، فرایند اطاعت آگاهانه از قوانین خدا، تنها جایگزین برای دموكراسی سرمایه داری و سوسیالیزم و به منزله راهی میان این دو، نه التقاطی از آنها. در این صورت قوم نگاری اسلامی تنوعهای موجود را بررسی میكند; [در اینجا] نكته اصلی عبارت است از «مسیر معتدل» اسلامی آرمانی در باب آداب و رسوم خانواده و ازدواج (عقد، انتخاب، جنسیت، چند زنی، آمیزش جنسی، زن و فرزند)، اقتصاد (مستغلات، ثروت، بازار، ارث، قمار، بازی، بهره، زكوهٔ، مل كردن)، و حكومت (دولت، قدرت، عدالت، مشورت). سرمایه داری و دموكراسی و سوسیالیزم به عنوان نظامها و نظریههای اجتماعی وابسته به آنها شكستخوردند، چون فاقد مكانیسم تعهد و وظیفه بودند. در اسم تعهد و وظیفه; مناسك [ عبادی] نماز و روزه بیمه شده است. این تصویری كلی از یك جامعه شناسی آشكارا ایدئولوژیكی و اسلامی است. نظریه (ناظر به جوامع مسلمان فعلی و نیز نظریه ناظر به جوامع غربی و ایدئولوژیهای غربی و جامعهشناسیهای غربی) و مقایسه این دو با یكدیگر به یك جامعه آرمانی اسلامی و راهی درباره نحو دستیافتن به آن اشاره دارد.
از نظر اكبر احمد مردمشناسی اسلامی عبارت است از «مطالعه گروههای اسلامی به وسیله دانشمندانی كه نسبتبه اصول جهان شمول اسلام - انسانیت، شناخت و تساهل - متعهدند. اصولی كه به مطالعات خرد، دهكدهای و قبیلهای علی الخصوص با چارچوبهای تاریخی و مكتبی گستردهتر اسلام مربوطاند. اینجا اسلام نه بعنوان الهیات بلكه جامعهشناسی تلقی شده است. بنابراین، این تعریف غیر مسلمانان را خارج نمیكند.» به نظر من طرحهای دیویس رساترین، قویترین و ریشهایترین طرحهاست. در نظر او مردمشناسی اسلامی عبارت است «مطالعه بشر در جامعه از خلال فرضیهها و مطابق با موضعگیریهای فكری اسلام... علمی اجتماعی كه با مطالعه روابط اجتماعی مشترك بشر در محیطهای اجتماعی و فرهنگی متنوعی كه امروزه در اطراف و اكناف جهان وجود دارند و در گذشته نیز وجود داشتهاند، سر و كار دارد. كانون توجهش به كنش انسانی، اشكال متنوع آن و نهادینه كردن آن است; و در صدد یافتن اصولی است كه به كنش انسان نظم و سازمان میدهند و به آن معنا میبخشند.» مردمشناسی غربی درباره اسلام، غیر تاریخی است: هم اسلام را آرمانی انتزاعی میداند، هم سنتهای ادبی و سلسله مراتب روحانی را نادیده میگیرد; ولی یكی از اهداف مردمشناسی اسلامی تولید دسته بندیها و مفاهیم بدیل و سپس وارد شدن در گفت و شنود با مردمشناسی غربی است. مفاهیم اسلامی مربوط [به بحث] كدامند؟ و تاریخ و بستر آنها چیست؟ توحید (یگانگی) مفهومی اصلی و شرك مفهومی بیگانه است. دیویس با استباط از سنت (حدیث، فقه، شریعت)، علماء (دانشمندان دینی و است (اجتماع، جامعه) را به منزله عناصر اصلی معرفی میكند. انسان، دارای فطرت (سرشت طبیعی و خداداد)، خلیفه (شان نائب مبانی) و دین (مذهب به عنوان راه زندگی) [همان] نفس (جوهر حیات) است. خداوند انسانها را گونه گون آفرید و دو حجت در اختیار آنها قرار داد: شریعت (قوانین) و منهاج (راه زندگی). شریعتشاخصهایی را تعیین میكند كه در درون آنها بسیاری از شیوههای زندگی امكانپذیر است. چارچوب اسلامی جهان شمول است; در حالی كه قوم نگاری اروپایی، هم از اول، در كنار آمدن با تنوعها ناكام ماند و لذا مفهوم [ اقوام] «ابتدایی» را بوجود آورد. چشم انداز اسلامی نمیتواند با تحقیر شیوههای دیگر آغاز كند. اینجا نه مجالی برای غیریت، هست و نه مجالی برای افراط كاریهای عقلگرایانه یا نسبیت گرایانه بلكه تركیبی است از اینها. اما متمایز لذا باید مفاهیم و ارزشهایی را كه شالوده مردمشناسی هستند، به دقتبه سرانجامی برسانیم تا از تسلیم در برابر مفروضات فكری دانش غربی اجتناب شود: «اگر زمینهای كه قرار است در آن، مقولات مردمشناسی اسلامی و تحلیلهای اجتماعی بكار گرفته و تحقیق شوند، روشن نباشد. بحث در باب خود این مقولات چندان معنایی نخواهد داشت و مجال وسیعی برای تنبلی ذهنی و تحمیل خلق و خویی كه آنچه را مطرح شده است. صرفا تعریف اجمالی مردمشناسی غربی متداول بداند. وجود خواهد داشت. نه تنها خود این مقولات بلكه شیوه تفكر درباره آنها و دخل و تصرف در آنها هم به تمامی از اموری هستند كه باید اسلامی باشد. نخستین مفهوم، امت است: یعنی تمام سطوح جامعه. هر امتی، دینی (مذهب به عنوان راه زندگی) دارد. غرض از تحقیق، دباره جامعه پی بردن به كاركرد آن است، آنهم «به عنوان نظامی كه مظاهر موزون ارزشهای اخلاقی را به مثابه محیط سازنده كنش صحیح آسان میسازد، یا از مقاصد هدفمند ارزشهای اخلاقی درون راه زندگی، جلوگیری یا آن را ضایع میكند و به موجب آن به توانایی یا موقعیت كنش صحیح آسیب میرساند.»
بعد از این مفاهیم شرعیت، منهاج و نهادینه كردن، كه همه این مفاهیم اساس قوم نگاری در انسانشناسی اسلامی، هستند، مطرح میشود. دیویس طرح كلی شیوه كاریك قوم نگار اسلامی را در این محدوده چنینترسیم یم كند: باید كوشید تا شرعیت و منهاج و بعد از آن ارزشهای گونه گون را بشناسیم، سپس باید مسائل عملیای در باب توسعه و راه حل بحران مطرح كرد. در كنار گفتگو با افراد مورد مطالعه و مطالعه تاریخ آنها و طبقه بندی و مقایسه آنها، از مشاهده همراه با مشاركت و شیوههای دیگر استفاده خواهد شد. مفاهیم مردمشناسی اسلامی ناظر به انسان و جامعه، همراه با جزئیات و لوازم آن، مردمشناسی را به یك بحث معرفتی متمایز و متفاوت با مردمشناسی با رشتههای تحصیلی دیگر هم متمایزاست; مردمشناسی اسلامی بر خلاف مردمشناسی غربی، علم اجتماعی بنیادی است. دیویس در باب نخستین حامیان مردمشناسی اسلامی توضیحاتی میدهد. نادیا ابوزهرا برای ایجاد تفسیری از قرآن كه ناظر به تفسیر رفتارهای فعلی مسلمانان است، تشویق میشود. اكبر احمد نیز به خاطر اینكه مطالعه نوریالمن از سریلانكا را تحت عنوان مردمشناسی درج میكند، مورد انقاد واقع میشود. و همین طور طلال اسد به خاطر اینكه مفروضات فكری، مردمشناسیغربی و كاربرد آنها در اسلام را نقد كرده و به كانونهای مختلف معرفتی توجه كرده است، تحسین میشود. كانون توجه اسلام فرد اخلاقی، و كانون توجه غرب هویت جامعه است. دیگران برای مردمشناسی غربی صرفا ضمیمهای فراهم میآورند، آنهم به عنوان پاسخی به استعمارگری ولی رویكرد اصلی غربی را به عنوان رویكردی جهان شمول میپذیرند; یا با رویكردها و بینشهای بخصوصی كه دارند، «دانشمند اجتماعی بومی» را تبلیغ میكنند (ثریا التركی×، اكبر احمد). حتی افراد بسیار افراطی هم، مانند علی شریعتی كه اصطلاحات عادی را به شیوهای نو بكار میگیرد، فقط رویكردهای جزیی و ناتمامی دارد. دیویس خود، برای پرهیز از اشتباه و نیز برای انكار جهان شمولی مسلم فرض شده اصطلاحات حاكم غربی و كاربرد آنها، با مجموعه جدیدی از اصطلاحات آغاز میكند. اما این اصطلاحات جدید مانند اصطلاحات بایونس و احمد نباید تنها متناسب با مسلمانان و جامعه آنها (انتخاب) طراحی شده باشند. او برای نامگذاری مردمشناسی اسلامی، استفاده از اصطلاح علم العمران ابن خلدون را، آنهم با پژواكهای تاریخی و جغرافیایی پیچیده آن كه به تفصیل آنها را بررسی كرده، پیشنهاد میكند.
مسائل مردمشناسی اسلامی
از دید من به روشهای تحقیقی كه برای مردمشناسی اسلامی پیشنهاد شده، اعتراض معتنابهی وارد نیست; آنها روال متداول انسان شناختی را تكرار میكنند. مشكلات اصلی متون انسان شناختی برنامه مردمشناسی اسلامی به تعهد ایدئولوژیكی آن، كه به آن اذعان كردهاند مربوط میشود. و در مورد دیویس به اصطلاحات پیشنهادی او، و نیز به این پرسش رایج است كه اگر برنامه به واقع هیچ پیشنهاد واقعا تازهای ندارد، چرا حامیان آن احساس میكنند كه این كاربرد خاص تخصیص مفاهیم و عنوان گذاری مجدد، امری ضروری است؟
بنابراین، برنامه بایونس و احمد، برای تحقیقات قوم نگاشتی بررسیای كاملا سنتی و قدیمی - در واقع منسوخ - درباره موضوعات خویشاوندی و خانواده، اقتصاد و سیاست است. اما به نظر میرسد قرار نیستبه دین و مناسك، كه چهارمین موضوع از موضوعات چهارگانه ساختارگرایی - كاركردگرایی قدیم است، به همان اندازه توجه شود [كه به موضوعات دیگر] یعنی دین (اسلام یا هر دین دیگر) به طور كلی و یا حداقل مقررات و آرمانهایی كه دین را تعریف میكنند با یك مقررات و آرمانهایی كه دین را تعریف میكنند با یك نظام همسنگ تلقی میشوند. یك نكته باید بیافزاییم و آن اینكه فرضهای قرآنیای كه جامعهشناسی اسلامی را باید بر آنها بنا كنند، با فروض اصول آفرینش مسیحی دقیقا همتراز است. راجع به مردمشناسی احمد باید گفت، در عین حال كه آموزشها و آرمانهایی كه او آنها را امور مربوط به مطالعه جامعه ترسیم میكند ستودنیاند، بسیار كلیاند، زمانی كه او به [ارائه] رهنمودهای مشخصی برای یك رای نو درباره جوامع اسلامی میرسد، طبقه بندیای پیشنهاد میكند كه ربط آنها به آرمانهای اسلامی اصلا روشن نیست، به اضافه مجموعهای از الگوها كه نارساییهایشان را در جای دیگر اثبات كردهام. ایرادهایی كه او بر اساس اصطلاحات خاص خودش به نوشتههای غربی وارد میكند شامل خود او هم میشوند. در حقیقت مردمشناسی اسلامی پیشنهادیش، «شرقشناسی» دیگری است; تنها فرقش با شرقشناسی اولیه این است كه تعهد ایدئولوژیكی او عیان شده است. اینكه به نظر او بعضی از بهترین مردمشناسیهای اسلامی را غیر مسلمانان غربی (گلنر، گیرتز، گابریو) و یك ژاپنی (ناكامورا) خلق كردهاند، حایز اهمیت است; آن مسلمانانی را كه او به دلیل مردمشناسی اسلامیشان میستاید شامل یالمن از معاصران و نیز بیرونی و ابن خلدون از [دوره] قرون وسطی است; اما، چنانكه دیویس خاطرنشان میكند، در كار احمد پیشینه اسلامی قبلی (اگر پیشینهای باشد) آشكار نیست، در حالیكه این دو تای اخیر، به معنای سنتی مورد قبول احمد، تقریبا انسان شناس نیستند.باید به خانم دویس به دلیل تشخیص مسائل معرفتشناختی مردمشناسی و میراثش نیز به دلیل سعی و تلاش در آفتابی كردن مفروضات خودش تبریك گفت. اما پیشنهادی خود دویس هم نومید كنندهاند و عمدتا از واژگان جدید اصطلاحات عربی و اسلامی / قرآنی تشكیل میشود كه صرفا اجتماعی انگلیسی استاندارد را به مفهیم تحلیل ترجمه میكنند. مفاهیم و مفروضات راهنمایی كه فهرستشدند، فی المثل توحید یعنی یگانگی خداوند كه تا یگانگی بشریتبسط مییابد (فرض اساسی و قطعی همه مردمشناسیها)، نمونههایی آرمانی و ارزشهایی لایتغیر و جاودانه هستند. مفاهیم تحلیلی و محوری امت، دین، شریعت و منهاج دقیقا به جامعه، فرهنگ، هنجارها و رسوم ترجمه میشوند; مفهوم جدیدی از «هماهنگی» به ندرت توضیح داده و روشن میشود. مفاهیم «جامعه» و «ارتباط» كه برگردانهای عربی (قرآنی؟) بسیاری برای آنها وجود دارند، با كمال تعجب حذف شده است. در واقع، طبق منطق خانم دیویس، مردمشناسی اسلامی فقط باید به عربی اجرا درآید و نه تنها از همه اصطلاحات غربی بلكه از همه شیوههایی هم كه به لحاظ نحوی و معنا شناختی به آنها ارتباط دارند، باید اجتناب گردد.
علیرغم ادعاهایی كه به سود برجستگیهای مردمشناسی اسلامی میشود، روشهای پیشنهادی دیویس به طور جدی از مردمشناسی جدید، یعنی استفاده از مشاهده همگانی، گفت و شنود، متن درسی، آمار، زبان بومی و غیره قدیمیترند، گرچه از روشهای بایونس و احمد جدیدترند.
مردمشناسی اسلامی مطالعه است كل نگر (یعنی كاركردگرا) پیرامون همه سطوح و شامل روابط و حد و مرزهای بینالمللی (یعنی قومیت). مرزهای رشتهای مردمشناسی با جامعهشناسی و تاریخ از میان برداشته میشود. ولی جالب اینكه به روابط مردمشناسی با روانشناسی و فلسفه توجهی نمیگردد. خواننده در معرض عبارتهای دراز و موعظه گونه درباره تفوق رویكرد اسلامی قرار میگیرد. در حالی كه این رویكرد به نظر یك انسانشناس غیر مسلمان نظامی بسته و دوری به نظر میرسد; هیچ ذكری از موضوعات مشكل آفرینی مانند جنسیتیا مجازاتهای قرآنی به میان نمیآید. مفهوم تیپ ایدهآل به عنوان اصلی اساسی همراه با این مساله كه اساس مقایسه موارد تجربی با نمونه آرمانی به لحاظ ایدئولوژیكی است، پذیرفته میشود. به خاطر تخفیف و اغماض نسبتبه همه روشها، مردمشناسی اسلامی با اختلافات درون شریعتبی ارتباط و از آن گریزان است ولی در حقیقت در لباس نسبیت گرایی جهان گرای قوم مداری اسلامی به ما عرضه میشود. مطالعات تجربی در باب ارزشها حتی بوسیله از پیش تعیین كردن مقولات تحلیلی مورد استفاده - به جای تلاش برای فهم موضوعات در قالب اصطلاحات خودشان - بی اثر میشوند. دیویس در كتابش هیچ موردی كه این رویكردها و روشها، عملا در آن آزمایش شده باشند اقامه نمیكند.
بنابراین به نظرمی رسد كه در اینجا سه رویكرد كلی وجود دارد، هر چند پیشنهاد كنندگان لزوما به هیچكدام از آنها ملتزم نباشند. رویكرد اول میگوید مردمشناسی اسلامی را باید اقتباس كرد، اما تحت هدایت آرمانهای اسلامی; ولی چه كسی باید مشخص كند كه آن آرمانها چه هستند؟
رویكرد دوم با مدافعان و توجیه گران اسلامی پیوند دارد كه خاطر نشان میكنند، اسلام نیز انسان شناسانی بوجود آورده و ریشههای غربیترین مفاهیم و آرمانها را باید در قرآن و سنت جست. رویكرد سوم رویكردی افراطی است: مردمشناسی اسلامی باید مردمشناسی غربی را پس زند و از نو با رویكردی اسلامی و متمایز آغاز كند; سنت، اساس یك مجموعه متمایز از ارزشها، آرمانها و مفاهیم تحلیلی (پالاییده) است. در تمامی روایات و تعابیر، مردمشناسی اسلامی یك نمونه آرمانی اقامه میكند و جوامع را با آن مقایسه مینماید. اما بر سر اینكه آیا مردمشناسی اسلامی فقط جوامع اسلامی را میتواند مطالعه كند یا همه جوامع را، اختلاف هست. بعضی صراحتا اظهار میدارند كه مردمشناسی اسلامی روش تحلیل شكلها و صور مجاز و اسلامی جامعه و فرهنگ و مقایسه شكلها و صور غیر اسلامی با آنهاست.
چون اساس مردمشناسی اسلامی بر اسلام است، یك بحث ابتدایی درباره مردمشناسی اسلامی این خواهد بود كه اسلام منطقا، نظرا و اخلاقا بر رویكردهای دیگر تفوق دارد. گاهی به نظر میرسد این سخن شعاری بیش نیست، یا فوقش كتاب راهنمای مردمشناسیهای مسلمان است كه آنها را فیالمثل در موضوعاتی چون قوم مداری، در مقابل نسبی گرایی فرهنگی، كاربرد مردمشناسی در عمل و پیشرفت و تنگناهای متنوعی كه ضمن تحقیقات میدانی با آنها مواجه میشوند، در تصمیمهای عملی و اخلاقی به ارزشها و گزینشهایشان راهنمایی میكند. آیا آنهایی كه اعتقاد و تعهدی سبتبه مردمشناسی اسلامی ندارند میتوانند به جد به آن بپردازند - در حالی كه مخاطبان این كتاب مسلمان هستند؟ آسان است كه مردمشناسی اسلامی را عاجز از [ارائه] كمكی جدی به حوزه مردمشناسی بدانیم و معتقد باشیم كه ارزشی بیش از یك ادراك بومی متمایز ندارد. با این همه برای غیر مسلمانان اظهارنظر مشكل است; آنها فقط [می توانند ] به نقطه ضعفها و نیز شباهتهای مردمشناسی و آنچه مردمشناسی اسلامی میخواهد جایگزینش شود، اشاره كنند. هر برداشت ایدئولوژیكی از مردمشناسی به طور واضح در این ابهام به سر میبرند; یعنی بین اینكه [این برداشت ] تنكاتی در باب مردمشناسی به مثابه یك دیدتگاه باشد یا اینكه امری فردی یا ایدئولوژیكی در باب هویت انسانی، جامعه و ارزشها باشد و بعنوان یك رشته دانشگاهی به صورت نظری و تطبیقی كه كارورزانش در تلاشند تا خود را از تمایلات و تعصبات شخصی یا مكتبی جدا كنند و یا حداقل در باب آنها بیاندیشند. به روشهای زیادی اسلام (به عنوان دین، الهیات، جامعهشناسی، الهیات استدلالی، فلسفه) یك مردمشناسی است; فقط آنهایی كه اصول اساسیاش را میپذیرند میتوانند به آن توسل جویند; بنابراین، آیا این تصور از مردمشناسی اسلامی، اصطلاحا یك همانگویی و تحصیل حاصل استیا یك تناقض؟
ارزشها و تعهدهای مكتبی این طرحها در مورد مردمشناسی اسلامیای كه طرح كلی آن را ترسیم كردهایم، از خاصیت صراحتبرخوردارند. مردمشناسیهایی كه ادعای غیر مكتبی بودن دارند، به لحاظ درونی و برونی - حداقل در جو پست مدرنیستی جاری - مفروضات اساسی آنها دائما در معرض بحث از قرار دارند. در مقابل، هر مردمشناسی ایدئولوژیكی معمولا جزمی است و به جز گفتگو در باره بحثهای درونی، بحثهای گسترده را مجاز نمیداند; از جالب توجهترین موضوعاتی كه مردمشناسیهای دیگر میپرسند، نمیتواند سؤال كند و نه خودش میتواند از موضوعات نو جالب توجه بپرسد - فقط قادر است پاسخ ارائه دهد. این پاسخها فعلا از یك مطالعه كامل انسان شناختی مشخصا اسلامی درباره جامعه اسلامی و غیر اسلامی ناتوانند كه به عنوان مدرك مهمی بر مطالعات انسان شناختی غیر اسلامی درباره جوامع اسلامی میتوان آن را نشان داد. مردمشناسی اسلامی بلاشك مردودتر از «ایسم»های دیگر نیست، باید آن را جدی گرفت، زیرا مهاطبان بسیاری دارد، اصول ایدئولوژیك خود را آشكارا بیان و به بحثهای انتقادی دعوت میكند. در عین حال، باید انگیزههای مبلغان و حامیانش را زیر سؤال برد. چنانكه در بالا متذكر شدم، نویسندگان معمولا خوانندگان مسلمان غیر دانشگاهی را خطاب قرار میدهند، یعنی كسانی را كه احتمالا از خود آنان - كه به نظر میرسد كم آشنایی دارند - نسبتبه پیشرفتهای جدید مردمشناسی آشنایی كمتری دارند. به نظر میرسد كه آنها عمدتا علاقمند تقویت و پیشبرد موقعیتهای خود - به عنوان انسان شناس - در عالم روشنفكران اسلامیاند و علاقهای به اربقای تخصیص این رشته به اسلام در عالم انسان شناسان ندارند. باید گفت كه اگر آنها به این امر اخیر دست میزدند مباحثشان هیچ ارزشی نداشت. آنها به همان اندازه میتوانند ادعای شمول و كلیتبر غیر مؤمنان كنند كه مردمشناسیها و «ایسم»های صراحتا ایدئولوژیك دیگر میتوانند بكنند و نه بیشتر. روشنفكران مسلمان با خاستگاهها و زمینههای متفاوتی كه دارند (پاكستانی، تركیهای، ایرانی، عرب، بریتانیایی) مردمشناسیهای متفاوتی بوجود آوردهاند و بر مفاهیم اسلامی متفاوتی تاكید میورزند. كدام مسلمان غیر روشنفكر اسلامش و رویكردش برای تحلیل جامعه به عنوان یك مردمشناسی كم اعتبار است؟ رهنمود قرآنی دیویس را برای مردمشناسی اسلامی در كتاب «شناختیكدیگر» - كه پژوهش میدانی را به مثابه گفت و شنود و مبادله برداشتها مجسم میكند، باید به عنوان بهترین رویكرد ستود; یعنی نسبتبه رویكردهای دیگری كه در آنها حاكمیت رویكرد سنتبزرگ، همچنان باقی است. چالش مردمشناسی اسلامی با انسان شناسهای غیر مسلمان در حقیقت هشدار مداومی استبرای اینكه در مفاهیم و فروض اساسی و گرایش به ایسمها یا ایدئولوژیها تجدید نظر شود; اما این پرسش همیشگی را نیز به دنبال دارد كه آیا یك مردمشناسی انتقادی كه در برابر همه این ایسمها بتواند مقاومت كند امكانپذیر استیا نه.
مردمشناسی اسلام: رایی شخصی
بعضی از قاطعترین نقدها به نوشتارهای انسان شناختی غربی درباره اسلام - یعنی بهترین و قانع كنندهترین تاملات و پیشنهادها - از ذهن محققانی تراوش كرده كه در عالم اسلامی ریشه دارند ولی در غرب آموزش دیدهاند; مانند عبدالحمید الزین (۱۹۷۷) و طلال اسد. آنها - مسلمان باشند یا نباشند - باورهایشان را در مردمشناسی شان [حتی] به اندازه ایونز پریچارد و دیگر «كاتولیكهای آكسفورد» وارد نكردهاند. مطالعه انسان شناختی دین، الهیات نیست و لزوما «ضد» الهیات و دین هم نیست. ولی مردمشناسی خوب، توانا و ویرانگر است و پرسشهای مشكل آفرینی را درباره منافع سیاسی و اقتصادی و روابط شخصی مكاتب با نفوذ در تمامی سطوح جامعه طرح میكند; و نیز میپرسد كه ایدئولوژیها چگونه شكل میگیرند و زبان و دیگر نظامهای نمادی چگونه با مهارت به كار گرفته میشوند. بهترین مطالعات انسان شناختی درباره اسلام - توسط مسلمانان و غیر مسلمانان - در برابر حاكمیت آنهایی (چه خارجیان شرق شناس و یا علمای ذی نفوذ) كه یك رویكرد نقلی گرای (سنتبزرگ) برای فرهنگ و دین حاشیهای پیشنهاد میكنند، ایستادگی كردهاند; آنها در پی یافتن این هستند كه مسلمانان معمولی چگونه حیات (اسلام) را زنده نگه میدارند و آن را درك میكنند، تا به ارزش رسوم و فرهنگهای محلی (نظام نمادها و معانی شان) به عنوان اموری شایان مطالعه و شناخت و نه به عنوان «بازماندههای اسلام اولیه» یا به عنوان اموری محدود و منحرف از یك هنجار نقلی (سنتبزرگ)، پی ببرند. مردمشناسی اسلام مستلزم ترجمه كردن و انسانی كردن فرهنگهای مؤمنان و نیز مستلزم تجزیه و تحلیل آثار و فواید «متون» اسلامی است. عناصر سنتبزرگ (وظایف و باورهای رسمی; متون، و مقامات رسمی و دیگرانی كه آنها را بوجود میآورند) هم در معرض مطالعه در بافت اجتماعی و فرهنگی شان، قرار داشتهاند، و نیز به مناسبت فریبهای سیاسی، محدودیتهای اقتصادی، و وفاداریها و رقابتهای قبیلهای/ خویشی / قومی مطالعه میشده است. تمامی این مطالب را فقط بوسیله مشاهده همگانی و عمیق میتوان بررسی كرد; و این جای بحث دارد كه آیا این مطالب را یك خودی یعنی (كسی كه اهل جامعه مورد مطالعه است و فرهنگ و دین آن جامعه را دارد، ولی احتمالا مهارت یا، در حقیقت میل ندارد كه آنچه را مسلم فرض میشده استبرملا كند)، یك هم میهن (یعنی كسی كه احتمالا زبان، فرهنگ، طبقه و پیوندها او را از موضوعات جدا ساخته است ولی میتواند نسبتبه تصدیق این جدایی، بی میل باشد) یا یك بیگانه تمام عیار (یعنی كسی كه احتمالا مجبور است زبان و چیزهای دیگر را از ابتدا آغاز كند و زمان بسیار طولانیتری صرف كند، ولی حداقل بینشی نو و «ارزش بیگانه»ای برای این حوزه به ارمغان میآورد) به بهترین وجه مطالعه میكند. مردمشناسی اسلام مطالعه میكند كه مسلمانان (افراد، گروهها، جوامع، ملل) چگونه خود را به عنوان مسلمان (به عنوان یك مؤلفه عمده هویت) نشان میدهند فیالمثل از طریق انواع مختلف علایم: رژیم غذایی (منع از گوشتخوك و الكل)، اسطوره و تبارشناسی «ذریه» مقدس، تكریم رسولالله (مولویها در تركیه)، تعارض (شیعه/ سنی) و سنتهای پراكنده. هر چند به معنای اعم كلمه همه این علایم را میتوانیم متون بدانیم، اما برخی از آنها آشكارا در متن قرار دارند و به همین دلیل در بافت رویكردهای انسان شناختی به مطالعه متون اسلامی، مورد بحث اند. این نكته، آشكارا، این مساله را باز هم وارد بحث میكند كه (اسلام)ی كه انسان شناسان مطالعه میكنند و مناقشات مستمری در باب آن مطرح بوده، چیست: واحد استیا كثیر؟ همان است كه مدعیان مسلمانی میگویند و عمل چیست؟ یا مجموعه آرمانهایی است كه قرآن را مبنا قرار داده و عالمان دین یا جامعه شناسان آن را میشناسند - سنتبزرگ -؟ آیا مردمشناسی اسلام، مطالعه جوامع اسلامی استیا مطالعه اسلام به عنوان یك دین (متون، عمل، باورها و تاریخ)؟ ممكن است این سؤالات، سؤالاتی پیش پا افتاده باشند، اما مطمئنا تا كنون به آنها جوابی داده نشده است و من معتقدم كه ملاحظه نوشتارهای «اخیر» در باب مردمشناسی اسلامی، نور تازهای بر آنها میتاباند.
ریچار تاپر
ترجمه: حسین داوودی
حسین اژدری زاده
منبع : بنياد انديشه اسلامي
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست