دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا
تداوم یا افول تجدد؟
● چیستی پست مدرنیسم
پس از پایان جنگ جهانی دوم، فضای حاکم بر جهان غرب فضای یأس و سرخوردگی (Disillusionment) همراه با بدبینی به دستاوردهای مدرنیته بود.
بتدریج بذرهای شکاکیت، نقدگرایی و بازگشت به ذهنگرایی پاشیده شده و مقدمات ظهور پستمدرنیسم فراهم شد. در واقع میتوان از پستمدرنیسم به عنوان یک جریان فکری ضدخردگرایی یاد کرد که تحت تأثیر اندیشههای نیچه بر آن است که با نگاهی تردیدآمیز به دستاوردهای مدرنیته، آنها را به عنوان مخرب روح انسان معرفی کند و عامل سلب مسوولیت، استقلال و شکوفایی انسان در نظر بگیرد. در فضای حاکم بر پستمدرنیسم هیچ نظریهای دارای قطعیت نیست و حد و مرزی هم برای تفسیر جهان وجود ندارد؛ اما آیا براستی پستمدرنیسم واکنشی در برابر مدرنیسم است؟ یا اینکه همانند برخی باید بر این اعتقاد بود که ظهور پستمدرنیسم مقارن با افول مدرنیسم است؟ این پرسشها و دهها پرسش دیگر همگی موجب شده است که مقالات و کتابهای متعددی در این باب به نگارش درآید. سعی ما در این مقاله ترسیم فضای حاکم بر پستمدرنیسم و بررسی جایگاه آن است.
واژه پستمدرنیسم(Postmodernism) واژهای فلسفی نیست. این واژه ابتدا در حوزه هنر و بویژه معماری به کار رفت. این واژه ترکیبی از(Post) و(Modernism) است. آنچه در تحلیل این واژه باید مدنظر قرار داد، این است که نباید از واژه(Post) صرفا مفهوم زمانی آن برداشت شود. از سوی دیگر، نباید از آن معنای براندازی مراد شود.
در اواسط قرن بیستم واژه پستمدرنیسم ابتدا در هنر و بویژه در معماری مورد استفاده قرار گرفت، سپس در ادبیات و جامعشناسی مطرح و در نهایت در فلسفه پدیدار شد. برای نخستین بار در ۱۹۱۷ این واژه از سوی فیلسوف آلمانی (رودلف پانوتیس) برای توصیف هیچگرایی فرهنگ غرب به کار رفت. در ۱۹۳۴ واژه پستمدرنیسم وارد حوزه ادبیات شد. اندکی بعد این واژه از سوی آرنولد توینبی برای ظهور جامع تودهوار (the mass society) به کار رفت. در دهه ۸۰ کاربرد پستمدرنیسم در فلسفه رایج شد. چنین کاربردی خود نشان از واکنش جدی در مقابل خردگرایی(Rationalism) و بنیادگرایی(foundationalism) حاکم بر عصر مدرن داشت. هر چند در باب ارتباط مدرنیسم و پستمدرنیسم دیدگاههای متفاوت و گهگاه متعارض مطرح شده لکن همه این دیدگاهها را میتوان به ۳ قسمت اصلی تقسیم کرد:
۱) برخی پستمدرنیسم را پدیده و جریانی برآمده از مدرنیسم میدانند.
۲) گروهی ظهور پستمدرنیسم را در واقع به منزله واکنشی به جریان مدرنیسم میدانند.
۳) برخی دیگر ظهور پستمدرنیسم را به منزله افول مدرنیسم تلقی میکنند.
در اواخر ۱۹۷۰ با نگارش ۳ کتاب با نامهای زبان معماری پستمدرنیسم از سوی جنکز، وضعیت پستمدرنیسم، گزارشی درباره دانش به وسیله ژان فراسوالیرتار و فلسفه و آینه طبیعت از سوی ریچارد رورتی، پستمدرنیسم به عنوان یک جریان مطرح شد.
▪ شاخصههای پستمدرنیسم: مسلما پستمدرنیسم همچون مدرنیسم دارای شاخصهها و اصول خاص خود است که موجب میشود این دوره از دیگر دورهها متمایز شود. پیش از پرداختن به این ویژگیها ذکر این نکته لازم است که پستمدرنیسم را میتوان از دومنظر تاریخی و روششناختی بررسی کرد. از نگاه تاریخی ظهور پستمدرنیسم به معنای این است که مدرنیته به پایان خود نزدیک میشود یا لااقل اینکه در معرض یک دگرگونی عمیق قرار گرفته است؛ اما به لحاظ روششناختی، پستمدرنیسم ادعای معرفتی مدرنیسم مبنی بر نمایش حقیقت و ماهیت واقعی و مستقل متعلقات را رد میکند. پستمدرنیسم به لحاظ روششناختی همه تمایزاتی که در فلسفه سنتی در قالب واقعی و مثالی، عینی و ذهنی، واقعیت و نمود، داده و نظریه مطرح شده بود را مورد تردید قرار میدهد.
پستمدرنیسم به لحاظ روششناختی، ضدواقعگراست. این به آن معناست که معرفت آنگونه که در روششناختی مدرن مطرح بود نه به وسیله رابطهاش با اعیان، بلکه از طریق رابطه با منابع پراگماتیکی انسانها شکل گرفته و اعتبار مییابد. مسلما بیان همه ویژگیهای عصر پستمدرن اگر محال نباشد امری دشوار میباشد. به همین دلیل ما تنها به بررسی برخی از این ویژگیها در ۳ قلمرو معرفتشناسی، سیاست و اخلاق خواهیم پرداخت.
● قلمرو معرفتشناسی
▪ سطحینگری: چنانکه پیش از این بیان شد فضای حاکم بر عصر پستمدرن فضای نقدگرایی، طرد بنیادگرایی است. چنانکه میدانیم معرفتشناسی در عصر مدرن در جهت پژوهش در منشأ پدیدهها گام برمیداشت. فیلسوفان عصر مدرن درصدد نگریستن به پشت پدیدهها و مشاهده بنیان نهایی آنها بودند. مسلما فیلسوفان پستمدرن تحقق چنین امکانی را مورد تردید قرار داده و حتی انکار میکنند.
▪ زندگی در پارادوکسها: در دنیای پستمدرن، فرد در مجموعهای از پارادوکسها (Paradoxes) زندگی میکند. به عبارتی او نه تنها با پارادوکسها زندگی میکند، بلکه همزیستی مسالمتآمیزی نیز با آنها دارد و حتی در جهت حفظ و تشدید آنها گام برمیدارد. یک پستمدرن در عین ماتریالیست بودن، سوبژکتیویست هم هست. در عین توجه به مقوله ابداع و نوآوری در هنر، از گذشته رویگردان نیست و این برخلاف گرایش رایج در میان هنرمندان مدرن است. یک فرد پستمدرن در عین حال که نهایت استفاده را از محیطزیست میکند و در برخی مواقع در این امر افراط مینماید، لکن از اهمیت محیط زیست و نقش آن در حیات بشری غافل نیست. مسلما کسی نمیتواند این واقعیت را انکار کند که حجم اطلاعاتی که انسان قرن بیستویکم با آن مواجه است با هیچ عصری قابل مقایسه نیست، چنانکه از این مساله به عنوان انفجار اطلاعات یاد میشود. با این وجود، ما به بسیاری از این اطلاعات بیاعتنا هستیم و این خود یکی دیگر از نمونههای پارادوکس میباشد.
ماتریالیست بودن در عین سوبژکتیوست بودن، توجه به نوآوری و ابداع در عین حفظ و توجه به گذشته، انفجار اطلاعات در عین بیتوجهی به بسیاری از آنها همگی حکایت از این واقعیت دارد که در عصر پستمدرن منطق تشدید دوگانگیها مورد توجه قرار گرفته است.
▪ توجه به حاشیههای مدرنیته: در میان اندیشمندان و فیلسوفان پستمدرن موضوعاتی بررسی میشود که در دوران مدرن چندان اقبالی به آنها نشان داده نمیشد. در دوران مدرن موضوعاتی همچون جنون، خواب و زن همواره در حاشیه قرار داشتند و این در حالی است که در عصر پستمدرن، حاشیههای مدرنیته در مرکز قرار میگیرد.
▪ تورم تقاضا برای شناخت من:(ego) در دوران مدرن بسیاری از فیلسوفان تلاش کردند که به شناختی دقیق و جامع از من نائل شوند. چنین حرکتی از دکارت آغاز شد و با تلاش فیلسوفانی همچون کانت ادامه یافت. فیلسوفان دوران مدرن بر آن بودند که با شناخت من به امری متعین دست یابند. چنین تلاشی در عصر پستمدرن نیز دنبال شد، اما بیش از آنکه موجب تعین من شود، باعث تبدیل آن به امری نامتعین شد. به علت انفجار اطلاعات، من هویتی چهل تکه پیدا کرد. این به آن معنا بود که دیگر نمیتوان این «من» را در یک یا دو تعریف خلاصه نمود. تعاریفی همچون حیوان ناطق و بنده خدا درخصوص ماهیت انسان هر چند نادرست نبودند، ولی از همه ماهیت انسان سخن به میان نمیآوردند. به عبارت دیگر، شخصیت آدمی در دوران پستمدرن، شخصیتی مواج است که نمیتواند آن را در حصاری تنگ محدود کرد. در یک کلام سخن از مینیاتوریزه شدن شخصیت آدمی است.
● قلمرو سیاست و اقتصاد
قلمرو سیاست و اقتصاد نیز از تحولات عصرپستمدرن مصون نماند. بر خلاف دوران مدرن، آرمانهای انقلابی مورد بیمهری قرار گرفته و چندان مورد توجه قرار نمیگیرد. دیگر کسی به دنبال کلیدی برای حل همه مشکلات جهان نیست. رهبران سیاسی چهرهای فرامردمی و ابرمرد(Superman) از خود به جامعه عرضه نمیکنند. کالای سیاست برتر و جامعه برتر دیگر خریداری ندارد. تو گویی سیاست و اقتصاد عصر پستمدرن چهرهای دیگر به خود گرفته است. چنین تحولاتی را میتوان در این موارد نشان داد: تکثرگرایی: در فضای پستمدرن افراد دیگر خود را تابع یک آرمان یا اندیشه خاص قرار نمیدهند و به طور مطلق از آن پیروی نمیکنند. به تعبیر مایکل والفرر؛ «افراد از حصاری که محدودشان سازد میگریزند و آزادانه با اعضای اکثریت درمیآمیزند، اما لزوما جذب یک هویت مشترک و همسان نمیشوند. تسلط گروهها بر اعضایشان از هر زمانی در گذشته کمتر گشته، اما به هیچ روی یکسره منتفی نشده است».
▪ نقد روایتهای کلان: در فضای پستمدرن دیگر کسی از روایتهای کلان(metanarrative) سخن به میان نمیآورد و به تعبیر لیوتار، دیوار اعتماد به روایتهای کلان فروریخته است. برای مثال، هویت ملی یک روایت کلان است؛ اما در فضای پستمدرن اهمیت آن بتدریج در حال کمرنگ شدن است. روایتهای کلان جای خود را به روایتهای خرد میدهند و این به معنای جایگزین کردن اهداف مشخص و کوتاهمدت به جای اهداف بلندمدت و آرمانی است. مشخصه اصلی روایتهای کوچک آن است که داعیه مطلق گرایی ندارند و به دنبال ارائه راهحلهایی برای حل همه مشکلات جهان نیستند.
در پستمدرنیسم به جای یک روایت از روایتها و به جای یک قدرت از قدرتهای متکثر سخن به میان میآید. از سوی دیگر همانگونه که کریستوفر لاش معتقد است، امیدهای انقلابی بتدریج ناپدید شدهاند و دیگر بندرت میتوان سراغ آرمانهایی را گرفت که انرژیها را درازمدت جمع و هدایت میکنند.
افول ابرمرد در حوزه سیاست: در عصر مدرن که رهبران سیاسی بر اثر انقلابها، کودتاها و تحولات مختلف در راس کار قرار میگرفتند، از اقتدار(authority) و هیبت(charisma) خاصی برخوردار بودند. آغاز و پایان یک انقلاب با نام آنها رقم میخورد و به واسطه جایگاهی که در میان مردم و ملت خود کسب کرده بودند همواره مورد ستایش و حتی پرستش قرار میگرفتند، اما در عصر پستمدرن رهبران سیاسی هرگز در عرصه سیاست از خود یک ابرمرد نمیسازند. لباس ساده میپوشند و در قالب یک شهروند در میان شهروندان دیگر ظاهر میشوند.
بر خلاف دوران مدرن که رهبران سیاسی نهایت تلاش خود را در جلوگیری از انتشار حداقل اطلاعات درخصوص وضعیت خود و امور مملکت میکردند و به نوعی به پنهانکاری روی میآوردند؛ در عصر پستمدرن که عصر انفجار اطلاعات است، رهبران سیاسی ناگریز به دنبال حداکثر شفافیت و اطلاعرسانی هستند.
ساعات کاری شناور: در فضای پستمدرن دیوارها در کارخانجات و ادارهها برداشته میشود و فضای کاری توسعه مییابد. کامپیوتر و اینترنت وارد محیط کار میشود و مقدمات ظهور فضای مجازی فراهم میشود. در فضای مجازی افراد حتی بدون مراجعه به محل کار خود وظایف خود را انجام میدهند و این امر نشان از این حقیقت دارد که فضای مجازی چندان هم که به نظر میرسد مجازی نیست. دیگر نیازی نیست که افراد در ساعات خاصی به فعالیتهای کاری خود بپردازند و در همین جاست که مساله ساعتهای کاری شناور مطرح میشود. در دوران مدرن و عصر حاکمیت سرمایهداری، منطق حاکم بر کارخانجات و ادارهها منطق سربازخانه است. افراد در ساعتهای خاص شروع به کار میکنند و در ساعتهای معین از محیط کار خود خارج می شوند و این در حالی است که در فضای پستمدرن چنین نیست.
● قلمرو اخلاق
چنانکه پیش از این بیان شد، فرد پستمدرن در فضای مملو از پارادوکسها زندگی میکند و نه تنها درصدد حذف این پارادوکسها برنمیآید، بلکه در جهت حفظ و تشدید آنها گام برمیدارد. در قلمرو اخلاق نیز چنین مدلی قابل اعمال است. اخلاق این دوره بر بنیان پذیرش اختلافها بنا شده است. فرد تلاش نمیکند که به تبعیت مطلق ایده یا اندیشهای خاص درآید و در عین حال از تحمیل عقاید و اندیشههای خود بر افراد دیگر بشدت گریزان است. هیچگاه فرد بر آن نیست که منافع شخصی خود را فدای مصالح جمعی کند و در تلاش است که نهایت لذت و بهرهمندی را از لحظه حال ببرد. آنچه مهم است خود او و لحظهای است که او در آن زندگی میکند. واژه نارسیسم(narcissism) از نارس یونانی مشتق شده است که اشاره به اسطورهای در یونان باستان دارد که تصویر خود را در آینه میبیند و شیفته تصویر خویش میشود. چنین خودشیفتگی در عصر پستمدرن دوباره احیا میشود. کریستوفر لاش با نگارش کتابی با عنوان «فرهنگ خودشیفتگی: زندگی امریکایی در عصر کاهش انتظارات» که عنوان یکی از پرفروشترین کتابهای امریکا را از آن خود کرد، به بررسی پدیده خودشیفتگی به عنوان ویژگی انسان غربی در عصر حاضر میپردازد. او معتقد است در حالیکه جهان شاهد افزایش جنگها، جنایتها، تروریسم و فجایع بسیار دیگری است و چندان که باید و شاید نمیتوان آینده درخشانی را برای بشریت تصور کرد. تنها کاری که میتوان انجام داد، زندگی در حال و مغتنم شمردن آن است و به تعبیر خود او «زندگی خودتان و نه برای پیشینیان و نه پسینیان».
امروزه تعصبات و حمیتهای ملی و گروهی کمرنگ شده و عاطفه فردی جایگزین عاطفه همگانی شده است. افراد در فضای پستمدرن دیگر به دنبال تعصبات قومی، نژادی، ملی و دینی خود نیستند و تنها تلاش خود را صرف بالا بردن کیفیت زندگی خود مینمایند. به همین دلیل، در کنار توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی مقولهای به نام توسعه روانی مطرح میشود. برای تحقق توسعه روانی مسلما خودشیفتگی یکی از عناصر اصلی خواهد بود. خودشیفتگی را نباید صرفا به عنوان یک واکنش انفعالی و در قالب یک نوع دنیاگریزی در نظر گرفت. از سوی دیگر، همانگونه که لاش در کتابش بیان میکند، نباید این واژهها را چنان با ولنگاری به کار برد که با واژگانی همچون خودستانی، خودپرستی، بطالت و تعصبات قومی، نژادی و محلی یکسان تلقی شود.
آنچه مهم است، دانستن این مطلب است که انسان عصر مدرن خواستههای مینیاتوریزه شده بسیاری دارد و درصدد است با رسیدن به توسعه روانی، زمینههای تحقق خواستههای خود را فراهم آورد.
▪ نتیجهگیری: هرچند پستمدرنیسم پدیدهای نوظهور است و قدمت چندانی ندارد؛ اما تاثیرات آن در حوزههای مختلف غیرقابل انکار است. نزاعها و مجادلات علمی و فلسفی بر سر پستمدرنیسم همچنان طرفداران بسیاری دارد. برخی پستمدرنیسم را برآمده از مدرنیسم،برخی در واکنش به آن و برخی نیز ظهور آن را معادل افول مدرنیسم دانستهاند. مسلما با ظهور پستمدرنیسم مرگ ایدئولوژیها و فراروایتها رقم خورد و تکثرگرایی و نسبیگرایی در عرصههای مختلف جلوهگر شد.
● خودشیفتگی و خردگریزی
خودشیفتگی که شاخصه اصلی انسان عصر پستمدرن است مستلزم لذتگرایی(hedonism) و توجه به حال است. افراد در عصر پستمدرن تلاش میکنند برای بالا بردن کیفیت زندگی خود از نهایت لذت از زندگی در لحظه حال برخوردار شوند. به دلیل فجایع گستردهای که در جهان در حال رخ دادن است که خود نویدبخش آیندهای تیره است دیوار اعتماد به تحقق جامعهای سامانمند فروریخته است و افراد تنها درپی احساس لحظهای خوشبختی و سلامت شخصی و روانی در لحظه حال هستند. این به آن معنا نیست که افراد برای آینده برنامهریزی نمیکنند. برنامهریزی برای آینده بسیار مهم است، ولی موجب نمیشود افراد از زمان حال خود بگذرند. به تعبیری افراد تلاش میکنند از نقدینگیهای خود نهایت استفاده را بکنند. انسان پستمدرن نه تنها امیدی به آینده ندارد، بلکه به گذشته نیز چندان دل نمیبندد و این امر موجب تحریک نوستالوژی او نمیشود. برای او سخن از آیندهنگری و رستاخیز تا حدودی بیمعناست. قطع از گذشته و ارتباط نداشتن با آینده به معنای زندگی در خلاء است ولی این امر موجب اضطراب فرد نمیشود.
رشد جریان «spiritualism»: به دلیل ویژگی خردگریزی عصرپستمدرن که نشان از واکنش شدید و صریح به خردگرایی مدرن است، جریان «spiritualism» در غرب شکل گرفته است. از نگاه دکتر محمود خاتمی، برخی به غلط «spirituality» را به معنویت ترجمه کردهاند و این در حالی است که «spirituality» در زبان انگلیسی با معنویتی که در زبان فارسی به کار میرود، متفاوت است. «Spirituality» در زبان انگلیسی به معنای جنگیری، احضار ارواح و مسائل متافیزیکی است. در یک کلام «Spirituality» فاقد مضمون دینی است و صرفا امور غیرعقلانی و رازآلود را دربرمیگیرد. انتشار و فروش کتابهای طالعبینی و اوراد «spells» از یک سو و استقبال چشمگیر از آنها از سوی دیگر، نشان از رشد این جریان دارد. اقبال به این کتابها از طرفی موجب کاهش فشار زندگی ماشینی و از سوی دیگر، موجب اخلاقیتر شدن انسانها میشود؛ اما آنچه باید به آن توجه داشت، این است که این جریان همچنان یک جریان سکولار است.
محمد مهدی میرلو
منبع : روزنامه جامجم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست