پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
اصول غربی پیشرفت
۱) هیچ نظریه ای در باب پیشرفت وجود ندارد، مگر آنکه بر یک فلسفه تاریخ استوار می باشد؛ چرا که فلسفه تاریخ چارچوب مفهومی یک نظام معنایی را ترسیم می کند؛ به عبارت دیگر، فلسفه این چارچوب مفهومی را تبدیل به معنای کنش ساز تاریخی میکند و کنشهای تاریخ ساز به وجود می آورد.
۲) تمامی فرآیندهای فوق براساس یک جهان پدیداری شکل میگیرد که از آن میتوان به جهان پدیداری پیشرفت تعبیر کرد و اگر کسی این جهان پدیداری پیشرفت را قبول نکند، دچار نیهیلیسم خواهد شد؛ چرا که بیجهتی را می آفریند و بیجهتی هیچ انگاری را می آفریند (مثل نیچه) و این جهت آفرینی از مفهوم به وجود می آید و نیهیلیسم از معنا و اگر معنا تبدیل به مفهوم توسط عقل نشود، هیچ انگاری نتیجه آن است.
۳) هیچ انگاری در قالب زندگی گرایی ترسیم میشود و ضدیت با فلسفه که چارچوب مفهوم ساز است که گاهی شکل عرفان می گیرد که هیچ انگار منفعل است، مثل عرفانهای شرقی سرخپوستی و شرقی و گاهی شکل فعال میگیرد که در فلسفه های مسیحی، مثل پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم که همه ضد پیشرفت و بدون فلسفه تاریخ می باشند.
۴) شکل افراطی هیچ انگاری ضدیت با اجتماع است و ضدیت با قواعد اجتماعی را پی می گیرد، چرا که فلسفه چارچوب مفهومی را می آفریند و چارچوب مفهومی، قواعد اجتماعی(مناسک) را به وجود می آورد و قواعد اجتماعی، نظم اجتماعی را ایجاد می کند. پس ضدیت با فلسفه، ضدیت با جامعه در پی دارد. به همین دلیل به نیچه، فیلسوف فرهنگ گفته می شود.
۵) شکل افراطیتر هیچ انگاری، به گروه های ضد فرهنگ نیز تبدیل میشود، مثل گروه های انحرافی عرفانی هیپی ها در ده ه ۱۹۶۰ و پانکها در ده ه ۱۹۷۰ و هوی متال و وسپها و .... در ده ه ۱۹۸۰، آناها با تار و پود فرهنگ؛ یعنی مذهب و خدا مخالفت کردند و به جای یک سال خدایی، یک سال شیطانی تشکیل داده اند و شیطان پرستی را رواج می دهند و این را با موسیقی عرفانی خاص خود میپراکنند و این را واقعیت گرایی تام و تمام می دانند که به جای حقیقت بر گزیده اند.
۶) این جریان پیشرفتگرایی و ضد پیشرفتگرایی غربی، براساس یک چیز به وجود آمده است و آن پدیدار شدن خدا در انسان و جهان است که از حضرت مسیح شروع شده است و به ناپلئون و هیتلر رسیده است.
پس فرقی بین آنها نیست و این از یهود به عاریه گرفته شده است و خدا تبدیل به انسان میشود و مسیح انسانی به مقام خداوند ارتقا پیدا میکند.
۷) فلسفه تاریخ از مسیح که شروع میشود در شخصیتهای جنگ طلبی و خونریز تاریخی تجلی پیدا میکند و جنگ قدرت محرکه پیشرفت تاریخی ترسیم میشود که از یک حالت جبری پدیدار شونده(خدا) و پدیدار شده(انسان و جهان) به وجود می آید و این همان جبر تاریخ و دترمنیسم است که در نظریه های پیشرفت خطی تجلی پیدا میکند و یک حالت خشن ریاضی و تک محوری را ترسیم میکند که پدیدار شناسی هگلی را تشکیل می دهد. در مقابل آن پدیدار شناسی هوسرلی و زندگی گرایان واقع می شدند.
۸) یکی شدن مسیح با ناپلئون و هیتلر به یک قالب ادبی اسطوره ای مطرح در فلسفه یونانی، بر می گردد که انسان های افسانه ای، پدیدارهای جبری خداوند است که در قومیتهای متفاوت پدیدار میشوند و پدیدار خدایی در آن قوم است که روح قومی آنها را تشکیل می دهد (Volksgeist) که همان روح خدایی است و ملی گرایی ضد مذهبی از اینجا به وجود می آید و به جای وحدت بخشی مذهبی به تکثرگرایی خشونت آمیز و جنگ طلب، روی می آورد که پیشرفت خطی براساس برتری قومی را ترسیم میکند که هر کس با ما نیست بر علیه ماست.
۹) در پس تمامی نظریه های پیشرفت غربی، یک نوع برتری طلبی قومی است و الگوی تجدد و توسعه و جهانی شدن که در طی سالهای متمادی مطرح شده است. همان الگوگرایی غربی در باب پیشرفت است که قومیت برتر غربی را به رخ دیگر قومها کشانده است و استعمار برای عمران و آبادی دیگر کشورها، بهانه میشود و غربیسازی کشورها مطرح میشود و به جای آنکه مفهوم پیشرفت مطرح شود مصداق پیشرفت به جای مفهوم مطرح شده و غرب ملاک پیشرفت قرار داده میشود پس خلط مصداق و مفهوم و مغالطه مشهور رخ می دهد.
۱۰) آنچه به عنوان گروه های رقیب فکری مطرح میشوند که باز بر مشمولیت جهانی قومیت غربی تاثیر دارد ایجاد گفتمان های متعارض درونی است مثل چپ و سوسیالیسم که ریشه در خواسته مسیح کاتولیک دارد در مقابل راست لیبرال که ریشه در پروتستانیزم و یهودیسم غربی دارد و هر دو این چپ و راست با فاشیسم مسیحی که به گونه ای چپ گرایی ملی گرا می باشد مخالف می باشند و با چپ گرایی یهودیسم که در اسرائیل و صهیونیسم پدیدار میشود موافق می باشند.
۱۱) هر دو چپ و راست مذکور مرجع صفاتی و اسمی کشورهای جهان در قومیتگرایی غربی متجلی در پیشرفت تک جهتی و خطی، میباشند که به بلوک شرق و غرب مشهور گشتند و جنگ زرگری و اسمی را ترسیم کردند و گاهی این در جنگ گرم ترسیم شد، مثل جنگ ویتنام و کوبا و... و گاهی در جنگ سرد ترسیم شد که جنگ جاسوسی و اطلاعاتی محسوب میشود.
۱۲) ترسیم جهانی قومیت غربی در جهانی شدن، امروز تجلی یافته است که سعی در حکومت و اقتدار نرم بر جهان دارد و این را با دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی به عنوان مرکز تولید دانش و ایجاد مفاهم متمرکز در چارچوبهای تئوریک شروع می شود و با رسانه های عام جهانی مثل کتاب و مطبوعات و سینما و رادیو و تلویزیون آن را پراکنش جهانی بدهند و نظریه های بومی گرا در دنشگاه های آنها مورد مخالفت شدید و بایکوت می شوند که این را با استانداردسازی معرفت و دانش رخ می دهند مثلISI.
۲) تمامی فرآیندهای فوق براساس یک جهان پدیداری شکل میگیرد که از آن میتوان به جهان پدیداری پیشرفت تعبیر کرد و اگر کسی این جهان پدیداری پیشرفت را قبول نکند، دچار نیهیلیسم خواهد شد؛ چرا که بیجهتی را می آفریند و بیجهتی هیچ انگاری را می آفریند (مثل نیچه) و این جهت آفرینی از مفهوم به وجود می آید و نیهیلیسم از معنا و اگر معنا تبدیل به مفهوم توسط عقل نشود، هیچ انگاری نتیجه آن است.
۳) هیچ انگاری در قالب زندگی گرایی ترسیم میشود و ضدیت با فلسفه که چارچوب مفهوم ساز است که گاهی شکل عرفان می گیرد که هیچ انگار منفعل است، مثل عرفانهای شرقی سرخپوستی و شرقی و گاهی شکل فعال میگیرد که در فلسفه های مسیحی، مثل پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم که همه ضد پیشرفت و بدون فلسفه تاریخ می باشند.
۴) شکل افراطی هیچ انگاری ضدیت با اجتماع است و ضدیت با قواعد اجتماعی را پی می گیرد، چرا که فلسفه چارچوب مفهومی را می آفریند و چارچوب مفهومی، قواعد اجتماعی(مناسک) را به وجود می آورد و قواعد اجتماعی، نظم اجتماعی را ایجاد می کند. پس ضدیت با فلسفه، ضدیت با جامعه در پی دارد. به همین دلیل به نیچه، فیلسوف فرهنگ گفته می شود.
۵) شکل افراطیتر هیچ انگاری، به گروه های ضد فرهنگ نیز تبدیل میشود، مثل گروه های انحرافی عرفانی هیپی ها در ده ه ۱۹۶۰ و پانکها در ده ه ۱۹۷۰ و هوی متال و وسپها و .... در ده ه ۱۹۸۰، آناها با تار و پود فرهنگ؛ یعنی مذهب و خدا مخالفت کردند و به جای یک سال خدایی، یک سال شیطانی تشکیل داده اند و شیطان پرستی را رواج می دهند و این را با موسیقی عرفانی خاص خود میپراکنند و این را واقعیت گرایی تام و تمام می دانند که به جای حقیقت بر گزیده اند.
۶) این جریان پیشرفتگرایی و ضد پیشرفتگرایی غربی، براساس یک چیز به وجود آمده است و آن پدیدار شدن خدا در انسان و جهان است که از حضرت مسیح شروع شده است و به ناپلئون و هیتلر رسیده است.
پس فرقی بین آنها نیست و این از یهود به عاریه گرفته شده است و خدا تبدیل به انسان میشود و مسیح انسانی به مقام خداوند ارتقا پیدا میکند.
۷) فلسفه تاریخ از مسیح که شروع میشود در شخصیتهای جنگ طلبی و خونریز تاریخی تجلی پیدا میکند و جنگ قدرت محرکه پیشرفت تاریخی ترسیم میشود که از یک حالت جبری پدیدار شونده(خدا) و پدیدار شده(انسان و جهان) به وجود می آید و این همان جبر تاریخ و دترمنیسم است که در نظریه های پیشرفت خطی تجلی پیدا میکند و یک حالت خشن ریاضی و تک محوری را ترسیم میکند که پدیدار شناسی هگلی را تشکیل می دهد. در مقابل آن پدیدار شناسی هوسرلی و زندگی گرایان واقع می شدند.
۸) یکی شدن مسیح با ناپلئون و هیتلر به یک قالب ادبی اسطوره ای مطرح در فلسفه یونانی، بر می گردد که انسان های افسانه ای، پدیدارهای جبری خداوند است که در قومیتهای متفاوت پدیدار میشوند و پدیدار خدایی در آن قوم است که روح قومی آنها را تشکیل می دهد (Volksgeist) که همان روح خدایی است و ملی گرایی ضد مذهبی از اینجا به وجود می آید و به جای وحدت بخشی مذهبی به تکثرگرایی خشونت آمیز و جنگ طلب، روی می آورد که پیشرفت خطی براساس برتری قومی را ترسیم میکند که هر کس با ما نیست بر علیه ماست.
۹) در پس تمامی نظریه های پیشرفت غربی، یک نوع برتری طلبی قومی است و الگوی تجدد و توسعه و جهانی شدن که در طی سالهای متمادی مطرح شده است. همان الگوگرایی غربی در باب پیشرفت است که قومیت برتر غربی را به رخ دیگر قومها کشانده است و استعمار برای عمران و آبادی دیگر کشورها، بهانه میشود و غربیسازی کشورها مطرح میشود و به جای آنکه مفهوم پیشرفت مطرح شود مصداق پیشرفت به جای مفهوم مطرح شده و غرب ملاک پیشرفت قرار داده میشود پس خلط مصداق و مفهوم و مغالطه مشهور رخ می دهد.
۱۰) آنچه به عنوان گروه های رقیب فکری مطرح میشوند که باز بر مشمولیت جهانی قومیت غربی تاثیر دارد ایجاد گفتمان های متعارض درونی است مثل چپ و سوسیالیسم که ریشه در خواسته مسیح کاتولیک دارد در مقابل راست لیبرال که ریشه در پروتستانیزم و یهودیسم غربی دارد و هر دو این چپ و راست با فاشیسم مسیحی که به گونه ای چپ گرایی ملی گرا می باشد مخالف می باشند و با چپ گرایی یهودیسم که در اسرائیل و صهیونیسم پدیدار میشود موافق می باشند.
۱۱) هر دو چپ و راست مذکور مرجع صفاتی و اسمی کشورهای جهان در قومیتگرایی غربی متجلی در پیشرفت تک جهتی و خطی، میباشند که به بلوک شرق و غرب مشهور گشتند و جنگ زرگری و اسمی را ترسیم کردند و گاهی این در جنگ گرم ترسیم شد، مثل جنگ ویتنام و کوبا و... و گاهی در جنگ سرد ترسیم شد که جنگ جاسوسی و اطلاعاتی محسوب میشود.
۱۲) ترسیم جهانی قومیت غربی در جهانی شدن، امروز تجلی یافته است که سعی در حکومت و اقتدار نرم بر جهان دارد و این را با دانشگاه ها و مراکز تحقیقاتی به عنوان مرکز تولید دانش و ایجاد مفاهم متمرکز در چارچوبهای تئوریک شروع می شود و با رسانه های عام جهانی مثل کتاب و مطبوعات و سینما و رادیو و تلویزیون آن را پراکنش جهانی بدهند و نظریه های بومی گرا در دنشگاه های آنها مورد مخالفت شدید و بایکوت می شوند که این را با استانداردسازی معرفت و دانش رخ می دهند مثلISI.
نویسنده: ابراهیم - فیاض
منبع: هفته نامه - پگاه حوزه - ۱۳۸۸ - شماره ۲۵۷، خرداد
منبع: هفته نامه - پگاه حوزه - ۱۳۸۸ - شماره ۲۵۷، خرداد
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست