پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آمریکا و موتور اروپا


آمریکا و موتور اروپا
بحران عراق که سرانجام با تهاجم نیروهای آمریکا و انگلیس به آن کشور و سرنگونی رژیم صدام حسین، پایان یافت، در برگیرنده یک تحول مهم بود؛ مخالفت دو کشور مهم فرانسه و آلمان (مشهور به موتور اروپا) با سیاستهای آمریکا، درمیان مخالفت اکثر کشورهای جهان، از این نظر مهم تلقی شد که برای نخستین بار پس از جنگ دوم جهانی، شاهد شکاف در میان کشورهای غربی بودیم.
چنین موضعی آنچنان برای سیاستمداران و مقامهای آمریکا سنگین بود که هنوز پس از پایان جنگ نتوانسته اند آن را هضم کنند. سخنان کالین پاول وزیر امور خارجه آمریکا مبنی بر مجازات شدن فرانسه به خوبی گویایی این موضوع است. در این میان «هنری کیسینجر» وزیر امور خارجه اسبق آمریکا که از او به عنوان پدر معنوی محافظه کاران نوین حاکم در کاخ سفید یاد می شود نیز در مقاله ای به شدت پاریس و برلین را مورد حمله قرار داده است. متن مقاله از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
در زمانی که تمامی توجهات معطوف بازسازی عراق است، ایالات متحده همچون مراحل دیپلماتیک قبل از جنگ با چالش بزرگ «چگونگی تعامل با ماهیت دگرگون شدن ناتو» روبروست. فرانسه و آلمان ـ دو متحد قدرتمند آمریکا در ناتو ـ در این مدت، جهانیان را علیه سیاستهای بوش «که می تواند باعث به خطر افتادن زندگی آمریکایی ها شود» تحریک کردند. این واگرایی در ناتو باعث شد که روسیه ـ برای اولین بار پس از جنگ سردـ صریحا در مقابل ایالات متحده موضعگیری کند و اکنون نیز که جنگ پایان یافته است، تکرار کشمکش ها بر سر نقش آینده سازمان ملل متحد در عراق را شاهدیم.
تداوم این رویکردها منجر به فروپاشی نهادی (ناتو) خواهد شد که حدود نیم قرن نقطه محوری سیاست خارجی آمریکا را به خود اختصاص داده بود. آشفتگی های پس از حملات ۱۱ سپتامبر منجر به ظهور نوعی نارضایتی به خاطر «یک جانبه گرایی» یا «قطب گرایی» ایالات متحده شد و زمانی که ایالات متحده به جنگ علیه تروریسم صورتی نظامی داد، ضعف اولیه در همپیمانی متحدانش ـ که ایالات متحده در ۱۱ سپتامبر قربانی آن شد ـ در سایه استراتژی «بازدارندگی پیشگیرانه» تا حدودی کمرنگ شد.
این استراتژی جدید، واکنش درستی علیه تهدیدات گروههای ناشناخته ای بود که سرزمینی برای دفاع نداشتند و در عین حال، برای تحقق اهداف خود دست به هر کاری می زدند. مساله دیگری که باعث کمرنگ شدن اختلافات شد، این بود که همپیمانان اروپایی علاوه بر احساس خطر از جانب تروریست ها، به خطر دستیابی آنان با کشورهای حامی شان به تسلیحات کشتار جمعی پی برده بودند و در نتیجه، اقدامات آمریکا را «تلاش در جهت رهبری مطلق جهان» تفسیر نمی کردند. بنابراین مبارزه با ترور صرفا تا جایی که پاسخ به تجاوزات قریب الوقوع باشد، امری قابل توجیه تلقی می شد. اگر چه همان زمان نیز مقامات کاخ سفید اهداف خود را در سخنان رسمی خود علنی می کردند، لیکن متحدان اروپایی به امید اینکه ایالات متحده خود به خود و به مرور زمان مواضع خود را تعدیل خواهد کرد، مخالفت چندانی نمی کردند. در دوران جنگ سرد، ایالات متحده به واسطه نیازی که به توجیه اخلاقی اقداماتش داشت، هر از چندگاه، به مشاوره های متحدانش عمل می کرد و این امر باعث همراهی فرانسه و آلمان در طول جنگ سرد بود، اما در جریان حوادث ۱۱ سپتامبر و تحولات بعد از آن ایالات متحده هیچ تضمینی مبنی بر تعدیل مواضعش به همپیمانانش نداد. اگر چه تهدید فرانسه و آلمان مبنی بر رأی منفی علیه آمریکا در شورای امنیت امری بی سابقه بود، اما وقتی که این دو کشور بی اعتنا به سابقه نیم قرن همپیمانی با آمریکا، فشار شدیدی علیه سیاستهای آمریکا بر سایر کشورها وارد کردند و به رهبران اروپای شرقی هشدار دادند که همراهی با واشنگتن به منزله تجدید نظر در پیوستن شان به اتحادیه اروپا خواهد بود، موضع ضد آمریکایی شان ابعاد تازه تری یافت.
در آغاز این مبارزه طلبی، وقتی وزیر امور خارجه فرانسه و آلمان همتای روسی خود را (وزیر امور خارجه کشوری که دشمن سابق ناتو بود) دعوت به مخالفت با آمریکا و پیوستن به جبهه خود کردند در واقع، سیاستهای همپیمانی در نیم قرن گذشته را به ابتذال کشانیدند. این اقدام دقیقا نسخه برداری از عملکرد کاردینال «رویچلی» در قرن هفدهم بود، رویچلی کسی بود که برای مبارزه با ایجاد احتمالی امپراتوری «هایسبورگ» سعی کرد تا در میان متحدان اروپایی آن شکاف ایجاد کند و نتیجه این امر، ظهور فرانسه بود. لیکن فرانسوی ها توجه ندارند که این استراتژی متعلق به دورانی است که خبری از تروریسم و تسلیحات کشتار جمعی نبود؛ دوره ای که فرانسه به تنهایی می توانست خواسته های خود را به دست آورد.
دلیل اصلی جهش دیپلماتیکی که امروز در اروپا به وجود آمده است، صرفا نفرت از عملکرد آمریکا نیست، بلکه بیشتر از آن روست که متحدان ما تصور می کنند تهدید مشترکی که در گذشته باعث تقویت همکاریها می شد، امروز وجود خارجی ندارد. صرفنظر از این امر، ما امروز شاهد به قدرت رسیدن نسلی در اروپا هستیم که جنگ سرد را درک نکرده است و دستاوردهای جنگ سرد برای آنها حکم یک هدیه باد آورده را داشته است.
این نسل در آزادسازی اروپا طی جنگ دوم جهانی مشارکت نداشت و شاهد بازسازی اروپا در قالب طرح مارشال نبود، در عوض، به عنوان معترض جنگ ویتنام و استقرار موشکها در اروپا و آلمان حضور پر رنگی داشت. بیگانگی این نسل تباه شده در بحران اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم جهانی با واقعیت های ملموس نسل قبل تا بدانجا رسید که برخی در جریان اتحاد در آلمان خود را بیش از آنکه آزاد شده بپندارند، تحت اشغال می دانستند.
اروپا هیچگاه به «دوگلیسم» فرانسه که نوعی دعوت به ماهیت اروپایی محسوب می شد، روی خوش نشان نمی داد تا اینکه بحران عراق پیش آمد و «ژاک شیراک» ـ حداقل به شکل موقت ـ توانست آلمان را با جبهه «دوگلیست» های اروپا همراه کند. شیراک وقتی هراس «گرهارد شرودر» از برکناری از سمتش ـ به واسطه مواضع خصمانه علیه آمریکا ـ را دیدد، او را برخلاف صدراعظم های قبلی آلمان فریفت و با خود همراه کرد. مدتی بعد، دو کشور مواضعی چالش برانگیز علیه آمریکا را اتخاذ کردند. این کودتای دیپلماتیک، اروپا را به دو بخش تقسیم کرد یک بخش، شامل دولت هایی که درتلاشند ضمن احیای هویت اروپایی در مقابل آمریکا قرار گیرند و بخش دیگر، دولت هایی که احیای هویت اروپایی را از طریق همکاری با ایالات متحده دنبال می کنند. واگرایی های رو به افزایش، یک تحول تدریجی را در موضع مسکو ایجاد کرد. روی کار آمدن «ولادیمیر پوتین» در روسیه با به قدرت رسیدن «جورج بوش» در آمریکا همزمان شد. پوتین سعی کرد مسیر تحقق تمرکز بر اقتصاد داخلی و احیای دوباره جایگاه قبلی روسیه به عنوان یک ابر قدرت را از طریق همکاری با ایالات متحده خصوصا در زمینه مبارزه با بنیادگرایی اسلامی، هموار کند و بدین ترتیب، عظمت از دست رفته روسیه متلاشی شده را دوباره باز گرداند.
پس از مدتی، همنوایی سیاست خارجی روسیه با مخالفان ایالات متحده برای آن دسته از آمریکایی هایی که از تجربه تلخ روسیه در دوران افولش باخبر بودند، تعجب برانگیز بود، زیرا این امر زمانی اتفاق می افتاد که رویه بیشتر از آن در قالب لغو موافقت نامه منع تکثیر تسلیحات اتمی و گسترش ناتو به مرزهایش ضعف خود را نشان داده بود، ولی با این اقدام باز هم برای آمریکا چنگ و دندان نشان می داد. شاید اهمال ایالات متحده در رسیدگی به وضعیت روسیه باعث شد این کشور نقش فضاحت باری در نمایشی که آلمان و فرانسه به راه انداخته بودند، به عهده بگیرد و در مساله عراق علیه ایالات متحده موضعگیری کند؛ امری که متضمن نفرت گرایی روسیه از آمریکا و ایجاد آلترناتیو جدیدی بود که بر بی اطمینانی به طرح های آمریکا استوار شده بود. شش ماه پس از پیوستن سه جمهوری سابق اتحاد شوروی به ناتو، پوتین در موضع خارج شدن از زیر چتر ایالات متحده به همتایان روسی و آلمانی خود پیوست تا به مردم کشورش ثابت کند که ناتو از موضع اولیه خود عدول کرده و رو به فروپاشی است.
باید اعتراف کرد که استمرار رویکرد کنونی، پایه های نظام بین الملل را دستخوش تغییر خواهد کرد. اروپا در این تغییر به طیف های مختلفی تقسیم می شود که در مورد همکاری با ایالات متحده اختلاف نظر دارند و ماهیت ناتو نیز دچار تحول خواهد شد.
بافت سازمان ملل متحد ـ که نهاد سنتی دفاع از دموکراسی در برابر دشمنان آن است ـ منبعد از منظر یافتن راهکاری برای مقابله با اقدامات ایالات متحده دچار تحول خواهد شد.
چالش این سازمان با ایالات متحده بر سر مساله چگونگی اداره عراق پس از جنگ به وضوح خود را نشان می دهد. در نتیجه، به نفع ایالات متحده است که پس از بازگرداندن آرامش و محو سلاح های کشتار جمعی، به تنهایی به دنبال ایفای نقش در قلب جهان اسلام نباشد، اما این به معنی دعوت از همپیمانانش نیست، بلکه باید همچنان بر عدم دعوت آنان و سایر کشورها اصرار ورزد و همزمان نقش مهمی را به سازمان ملل متحد خصوصا نهادهای بشر دوستانه و فنی محول کند. سخنان وزیر امور خارجه فرانسه ـ که با موافقت ضمنی آلمان همراه شد ـ بار دیگر مساله عدم مشروعیت حضور آمریکا در عراق را ـ که قبل از جنگ از طریق دیپلماتیک فیصله نیافت ـ به صورت مساله حل نشده ای باقی خواهد گذاشت و بر میزان شکاف موجود خواهد افزود. مرحله بعد از عراق، نباید مبتنی بر نیروهای بین المللی باشد بلکه بایستی حماقت بار بودن «جمع گرایی» به عنوان حربه ای برای جلو اندختن سازمان ملل و حذف ایالات متحده بارها و بارها مورد تاکید قرار گیرد. در عین حال باید تلاش شود که امور به وضعیت طبیعی خود بازگردد.
احیای مناسبات ناتو برای فعال کردن نقش نهادهای بین المللی و ممانعت از سیاست های زور گویانه ای که در قرن هجدهم رایج شده بود، ضروری است. برای احیای روابط نیز بهتر است به جای تأکید بر تبدیل همپیمانی به چتر امنیتی فراگیر، «احساس سرنوشت مشترک» تقویت شود. اگر به این زمینه مشترک توجه نشود و اگر روند دیپلماسی التزام آور مجبور است در داخل ناتو، همپیمانان ویژه ای دست و پا کند و برای آینده همکاریهای نزدیک دست به انتخاب بزند که این مساله پایان حزن انگیزی برای نیم قرن همکاری تلقی می شود.
به نظر می رسد وقت آن رسیده است که تکلیف بحث و جدل بر سر «یک جانبه گرایی» در مقابل «جمع گرایی» روشن و ایده تمرکز و تکیه بر یک نقطه مرکزی تقویت شود.
در مورد رویکرد خصمانه اخیر اروپاییان علیه ایالات متحده نیز باید بدانها گوشزد کرد که از تبلیغات رسانه ای شان که همواره چهر ه ای «رامبو» گونه و تشنه جنگ از آمریکا نشان می دهند و این کشور را نه به عنوان یک شریک که به عنوان موجودی که در مقابل اروپا ایستاده است؛ معرفی می کنند دست بردارند. از سوی دیگر، سیاست خارجی آمریکا نیز باید گسست موجود میان دیدگاه رایج در سطح سران و شیوه های جزیی دیپلماسی ای را که مدام به روز می شود، از میان بردارد. در این ارتباط، آمریکا ناگزیر از همفکری و همکاری تنگاتنگ با شرکای خویش است تا بدین وسیله برای آنها در توجه به اهداف میان مدت، التزام ایجاد کند و به وضعیت منع تکثیر تسلیحات کشتار جمعی، تبیین جهانی سازی و احیای بازسازی خاورمیانه سرعت ببخشد.
باید تاکید کنم که محور آلمانی، فرانسوی و روسی محوری موقتی است و پوتین همچنان به نزدیکی بیشتر به آمریکا می اندیشد. اگر بیشتر از سخنان پوتین به عملکردش توجه کنیم، خواهیم دید که روسیه، عراق را یک «حالت خاص» می داند و همکاری با آمریکا برای این کشور اهمیت بیشتری دارد.
مذاکرات مستمر مشاور امنیت ملی «کاندولیسا رایس» با پوتین در مورد مسائل مهم جهانی به عنوان اولین گام های رویکرد ایالات متحده به روسیه قابل اهمیت است.
در این حال، چین کمتر از دیگران خود را درگیر مساله عراق کرد، برنامه اصلاحات داخلی و تغییر در رهبری باعث شد که این کشور فارغ از هیاهوی حاکم بر اوضاع جهان یک مرخصی توأم با آرامش به خود بدهد و بنابراین پیش بینی می شود کشوری که در اوایل به قدرت رسیدن بوش به عنوان دشمن استراتژیک دولت وی معرفی می شد، در بلندمدت، تبدیل به یک شریک استراتژیک شود. این امر زمانی محقق می شود که آمریکا بتواند در مورد مشکل هسته ای کره شمالی و مساله روابط خصمانه چین با تایوان به یک موضع مشترک با چین برسد. در این میان، برتری نظامی آمریکا در آینده روابط بین الملل، حقیقتی است که نمی توان آن را نادیده گرفت، امری که سیاست توازن قوا هم قادر به تغییر آن نیست، لیکن ایالات متحده باید هرمونی فراگیر خود را با لحاظ داشتن معاهدانتت بین المللی پیش ببرد. اگر آمریکا بتواند با جان و روح متحدان اروپایی اش بیامیزد، دیگر، دعوا بر سر یک جانبه گرایی یا جمع گرایی تبدلی به خوراک این و آن کشور نمی شود و مطالبات ایالات متحده به راحتی تامین خواهد شد.
منبع: مدیا تریبون
نوشته: هنری کیسینجر
ترجمه: سعید آقاعلیخانی
منبع : بنياد انديشه اسلامي