چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

انقلاب اسلامی و منطق موقعیت حاشیه در جهان مدرن


انقلاب اسلامی و منطق موقعیت حاشیه در جهان مدرن
سه دهه از انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی می گذرد. طی این سه دهه، نقدهای بسیاری متوجه جوانب گوناگون انقلاب شده است. آنچه از منظومه این نقدها بر افکار بسیاری از روشنفکران و تحصیلکردگان منتقد رسوب کرده، تحلیل انقلاب به منزله یک تب، یک عدم عقلانیت لحظه یی و یک رخداد بی بنیاد بوده است. اما در واقعیت، قدرت روزافزونی که انقلاب به ویژه در عرصه منطقه یی پیدا می کند، این منطق را با بحران مواجه می کند. در عرصه داخلی نیز، طی سه دهه اخیر، بحران های عدیده یی پشت سر گذاشته شده است و علاوه بر آن، ایده های مهمی نیز پرورده شده، وجاهت یافته و به تدریج از صحنه بیرون رفته اند و همان مفاهیم سه دهه پیش، سر بر کرده اند، موجبات بسیج گروه هایی را فراهم ساخته اند و گویی همه چیز در سطوحی البته محدودتر دوباره از نو آغاز شده است. یک نمونه بارز این رخداد، ایده های پرورده شده در جریان جنبش موسوم به دوم خرداد است. دموکراسی خواهی و مطالبه آزادی مدنی و حریم خصوصی و امثالهم هنوز هم که هنوز است در زمره مطالبات طبقه متوسط ایرانی هست، در یک فرآیند هشت ساله، این موج نیرومند در جامعه ایرانی غلیان ایجاد کرد، به نقطه اوج خود رسید، اما از نقطه اوج خود افول کرد و اگر نگوییم به کلی از میدان به در رفته است، می توان با قاطعیت گفت که ایده هژمونیک روزگار ما نیست.
دوباره پس افول نسبی این ایده در جامعه ایرانی، شاهد نضج و ظهور مجدد برخی از همان روایت های پیشین و پرورده در سرآغاز انقلاب دست کم در بخش هایی از جامعه ایرانی بوده ایم. به نظر می آید، این انقلاب، هنوز هم که هنوز است به خوبی تحلیل نشده است و هر چه بیشتر از روز و روزگار انقلاب فاصله می گیریم، سوء فهم نسبت به سرشت این انقلاب افزایش پیدا می کند. راست آن است که حتی اگر در مقام نقد انقلاب و فاصله گرفتن از افق آن نیز باشیم، این فاصله گزینی بدون شناخت همدلانه آن ممکن نیست. هر چه کمتر در باب عمق آنچه پشت سرگذاشته شده بکوشیم، بیشتر و بیشتر در درون منطق آن حذف می شویم وامکان گسیختن از آن را از دست می دهیم. به دانشجویی که با حرارت به نسل ما و انقلابی که ما بازیگر آن بودیم حمله می کرد عرض کردم که خود نمی دانی، حین حمله به انقلاب و منطق آن، بیش از آنچه خود بپنداری، به نسل بازیگر انقلاب شبیه شده یی. آن انقلاب پیچیده تر از آن بود که با چند نقد و تحلیل دانشگاهی از منطق آن بگریزی، گاهی در نقد آن، بیشتر در منطق درونی آن هضم می شوی.
● منطق تداوم و گسترش انقلاب
انقلابی که در سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید، از همان روز نخست نیز یک انقلاب در محدوده مرزهای ملی نبود. سرشار از سوداهای منطقه یی و بلکه جهانی بود. اینک تنها سه دهه پس از پیروزی آن انقلاب، می توان شاهد گستره چشمگیر آن در منطقه خاورمیانه بود. امروزه اسلام سیاسی، مهم ترین و هژمونیک ترین روایت ایدئولوژیک در کل منطقه خاورمیانه است و در سطح بین المللی به منزله مهم ترین معضل رویاروی کشورهای قدرتمند جهانی، قد علم کرده است. به این معنا، انقلاب اسلامی ایران، به یک مساله مهم منطقه یی و از همین نظر، به یک مساله بزرگ جهانی بدل شده است. انقلاب، پر بود از دا ل های قدرتمند ایدئولوژیک؛ مستضعفین، عدالت، آزادی، مقاومت، امپریالیسم جهانی، شهادت و... پیش از آنکه، این انقلاب، تعین خاصی پیدا کند، پر بود از رویاهای مقدس. پر بود از آرزوهای خفته تاریخی. گرمای رویاهای برانگیخته اش، از حد منطقه و کشورهای اسلامی فراتر رفته بود. مسلمانان منطقه که هیچ، میشل فوکو را نیز برانگیخت. چنان که جلای وطن کرد تا ببیند چگونه می توان از شبکه در هم پیچیده و همه جا حاضر نظارت و قدرت مدرن رهایی حاصل کرد.
راز اصلی انقلاب از همان روز نخست، نسبت آن با حاشیه و رویارویی اش با متن بود و این نکته یی است که هم در تکوین انقلاب و هم در تداوم و گسترش آن باید مطمح نظر قرار گیرد. حاشیه از جنس متن است، از این حیث که به دقت، رویاروی سازمان و ساختار آن ایستاده است. به عبارتی سویه نگاتیو آن است. به این معنا، تا متن هست، حاشیه نیز هست، و تقابل و رویارویی متن و حاشیه تا زمانی تداوم پیدا می کند که یا حاشیه به جای متن بنشیند، یا متن را به کلی از هم فروپاشد، یا متن را وادار به پذیرش خود کند. به عبارتی دیگر، متن را وادار کند، چنان تجدید ساختار کند که حاشیه به بخشی از متن بدل شود. متن دنیای مدرن، تنها از همین حیث است که بر بسیاری از صورت بندی های پیشین برتری دارد. قادر است با بازخوانی و تجدید ساختار خود، حواشی ویرانگر را به درون فرابخواند و این رخدادی بوده است که در تاریخ تحول دنیای مدرن بارها و بارها اتفاق افتاده است.
انقلاب یک یورش از حاشیه به متن بود. نه تنها از این حیث که یکی از اصلی ترین پایگاه های حرکت های انقلابی، توده های حاشیه نشین شهری بودند، بلکه از این حیث که صدایی بیرون از متن تعاملات جهانی بود و همین نکته بود که آن را برای متفکری چون میشل فوکو، جذاب می کرد. جهان پیش از ظهور انقلاب اسلامی، جهانی عاری از ستیزه و جنبش و تعارض نبود، اما منطق تعارضات خونین آن را متن تعیین می کرد. متن جامعه مدرن، از یک سو مقتضی ظهور جنبش های دموکراسی خواهانه بود و از سوی دیگر، مقتضی ظهور جنبش های عدالت خواهانه و سوسیالیستی.
متن جامعه مدرن، مولد گونه های کثیر، پیچیده و نو به نو شونده حاشیه و متن و گونه های متنوع ناسازگاری است. مدرنیته قرن هفده و هجدهم، مدرنیته اقلیت صاحب ثروت در مقابل اکثریت صاحب نیروی کار و پرولتاریای شهری بود. بورژوازی قرن هفده و هجده، اروپا را در کانون جهان، و خود را در کانون واحدهای سیاسی موسوم به دولت ملت های اروپایی قرار داد. حاشیه و متن درون دولت ملت های اروپایی با ظهور جنبش های سوسیالیستی به پرسش گرفته شد. دهه ها و سده ها طول کشید تا به تدریج پرولتاریای در حاشیه، در متن تک ذهنی جامعه غربی پذیرفته شود. ظهور اتحادیه های کارگری، ظهور احزاب سوسیال دموکرات و دولت های رفاهی در اروپا، نحوی به متن فراخواندن حاشیه بود. صور گوناگونی از این قبیل جنبش ها طی سده ها و دهه های متمادی در کار به متن فراخواندن حاشیه عمل کردند. جنبش های سیاه پوستان و زنان دو نمونه از این قبیل فرآیندها برای به متن فراخواندن حاشیه بود. جنبش هایی که در سرزمین های پیرامونی رخ می نمود، کم و بیش از منطق منازعات مرکز تبعیت می کرد. به عنوان نمونه، از آغاز قرن بیستم به این سو، اکثر جنبش های سیاسی در خاورمیانه، آسیای دور و آفریقا و امریکای لاتین، از سوسیالیسمی تبعیت می کرد که کم و بیش در جهان مرکزی به متن فراخوانده شده بود.
متن صور گوناگونی از ناسازه ها را در درون خود پرورانده بود و همین صور ناسازگار، توانایی بسط جهانی را به جهان مدرن می داد. اگر قرار بود که رویاروی متن ایستادگی کنی، منطق این ایستادگی را نیز متن در اختیار تو قرار می داد؛ ستیزه با امپریالیسم به منزله جلوه بارز دنیای مدرن در کشورهای پیرامونی، به مدد تمسک به منطق مبارزات کمونیستی و چپ امکان پذیر بود که آن نیز خود در ساختار متن درونی شده بود.
ماجرای متن و حاشیه در ارتباط جهان سوم و جهان مرکز، مثل ماجرای جنبش های فمینیستی بود. برخی متفکران جنبش فمینیستی در نقد گفتار فمینیسم نشان دادند که چگونه ساختار مردسالارانه جهان جدید، بنیادهای معنایی خود را بر منطق گفتاری جنبش زنان نیز تحمیل می کند به طوری که غایت آمال جنبش های فمینیستی، به باور عمومی نشاندن تشبه زنان به مردان و ایفای نقش مردانه از سوی زنان بود. متن جهان جدید به همین روال، ساختار خود را بر جهان پیرامونی جاری می ساخت به طوری که جنبش های جهان سومی، غایت آمال خود را تشبه به مرکز می دانستند. حاشیه یی که با زبان متن، روایت می شود، خصلت حاشیگی خود را از دست می دهد، پیشاپیش در اعتراض خود، مقتضیات امری را می پذیرد که آن را نفی کرده است. اما انقلاب اسلامی یک محصول حاشیه یی بود که کمترین تاثیر را از متن دنیای مدرن کسب کرده بود. البته ایدئولو گ هایی نظیر دکتر شریعتی تلاش کرده بودند که از آن محصولی مقتضی جهان مدرن بپرورند، اما آنچه به یک انرژی همبسته اجتماعی بدل شد و در انقلاب ظهور کرد، با آنچه دکتر شریعتی پرورده بود، تفاوت کلیدی داشت. آنچه در عمل ظاهر شده بود، تابع هیچ ایدئولوژی انسجام یافته یی نبود، غایات معینی را دنبال نمی کرد. برنامه و خواست های معین نبود که بسیج انقلابی را سامان می داد. تابع یک تکلیف اخلاقی عمومی شده برای مبارزه با شاهی بود که در آئینه باورهای بسیج کننده دوران انقلاب، از تبار قابیل و یزید بود. دکتر شریعتی تنها مجرایی گشود تا فضای روشنفکرانه نیز با این غلیان توده یی پیوند یابد. هر چه متن دنیای جدید تابع هدف و غایات ابزاری برای بازتولید قدرت سیاسی، تمشیت امور عمومی، چند و چون تعاملات روزمره در دنیای جدید، تخصیص اعتبارات و امتیازات و امثالهم بود، انقلاب اسلامی، به صحنه آوردن نوعی عرفان و معنویت در عرصه کنش سیاسی بود. کم و بیش کنش سیاسی در منطق انقلاب، بدیل عبادت بود. بدترین عبادت، عبادتی است که برای تحصیل حاجات و اهداف دنیوی صورت تحقق پذیرد.
شهید اصلی ترین و کانونی ترین هسته این عبادت جمعی بود. شهیدان، واصلان به حق در این عبادت جمعی بودند و همین الگوی وصل به حقیقت بود که همه سازوکارهای دنیای جدید را به سخره می گرفت. در جسد به خون خفته شهید، دموکراسی و سوسیالیسم به یک اندازه موضوعیت خود را از دست می دادند. انقلاب بر دوش چهره های دینی، حماسی و اسطوره یی تاریخی استوار بود، و به این صفت، امام حسین حضوری زنده تر از زندگانی داشت که در کوچه ها و خیابان ها قدم می زدند. انقلاب بر اولویت و وجاهت آخرت در قیاس با دنیا نیز استوار بود. دنیا به منزله جهانی پست و نازل، با جهانی در قیاس نهاده می شد که جاوید بود و حضور در ملکوت خداوند در دسترس آدمی قرار داشت. گویی صبر و تحمل اگوستینی برای پایان یافتن این جهان و وصول به شهر خدا و حضور در ملکوت الهی، به پایان رسیده بود، کسانی از ابنا ی بشر پیدا شده بودند که می خواستند طی یک مناسک جمعی، دنیای پست هبوط را به سمت لقای خداوند ترک گویند.
این درست به خلاف جنبش های آرمانخواهانه غربی بود که بهشت خدایی را زمینی ساخته بودند و در همین زمین رویای احداث بهشت را با اراده بشری می پروردند. انقلاب اسلامی با همین منطق متفاوت بود که به کلی در متن دنیای جدید یک حاشیه محسوب می شد. اگرچه در چشم انداز گفتار انقلاب، این جهان جدید بود که به کلی در متن این جهان مقدس انقلابی یک حاشیه بود. چنان که متذکر شدیم، ساختار بنیادین معنایی این انقلاب را نباید مستقل از منطق موقعیت و متنی که آن در حاشیه اش شکل گرفته بود مورد بررسی قرار داد. ایده بسیج کننده انقلاب، یک ایده در حاشیه برای متنی خاص بود؛ متنی که عقل عدد اندیش دنیوی دنیا را اولویت بخشیده بود، انسان و امیال و خواست های او را بر صدر می نشانید. نفع را به جای خیر برگزیده بود، و جهان را در پرتو خواست انسانی تحلیل و بررسی می کرد. متن، به مدد عقلانیت و فردانیت، عرصه عمومی و حیطه خصوصی را به کلی از هم متمایز ساخته بود و با تکیه بر منطق سرد بوروکراتیک و قدرت عقلانی قانون، امکان یورش عرصه خصوصی به عرصه عمومی را بسته بود. چنین بود که سوژه سیاسی، ناگزیر بود در عرصه عمومی، خواست ها و علایق و تمنیات خصوصی خود را پنهان کند. به قول هابرماس سوژه شقه شده به دو عرصه خصوصی و عمومی بود. در عرصه عمومی، خواست ها و عواطف فردی به حاشیه رانده شده بود. مهم ترین مصداق این به حاشیه رانی، از نظر هابرماس علائق دینی و ایمانی بود. به عبارتی سکولاریسم، فرآیندی از به حاشیه رانی منظومه یی از علائق فردی در عرصه عمومی بود. اما الگویی که در انقلاب اسلامی ظاهر شد، نقطه آغاز ظهور یک حاشیه دیگر و هجوم تازه یی از سوی این حاشیه به متن بود. این حاشیه به سرعت کلیه کشورهای اسلامی را در برگرفت و در این زمینه در حال پیشروی نیز هست. اما راست این است که این فرآیند در این محدوده نیز باقی نماند بلکه پیامدهایی نیز در کشورهای مرکز داشت.
● معضله پیروزی
پیروزی همان نقطه حساسی بود که منطق در حاشیه انقلاب اسلامی را با یک معضله پیچیده مواجه کرد. ساختار آن انقلاب و ایده هایی که بر مبنای آن بسیج می کرد با پیروزی در این جهان و عهده داری امور این جهان سازگار نبود. از آن پس مهم ترین تعاملات انقلاب، بازتولید مشروعیت نظام انقلابی، الگوی گسترش منطقه یی یا جهانی انقلاب، تحت تاثیر این معضله بنیادین قرار گرفت.
پیروزی انقلاب، نافی منطق مسلط و برانگیزاننده آن بود. انقلابی که به کلی منطق این جهانی سرمایه داری یا سوسیالیسم را به حاشیه رانده بود، انقلابی که روزمرگی جست وجوی کار و بار، کسب معاش و سود را بلاموضوع کرده بود، مراجع قدرت سیاسی را به کلی به پرسش کشیده بود، و اصولاً بر بدبینی نسبت به قدرت و سیاست استوار بود، اینک خود در موقعیت قدرت و مدیریت قرار گرفت. اینک قرار بود که مراجع قدرت تولید کند، معاش روزمره مردم را سیاستگذاری کند، به تمشیت روزمره مردم بپردازد و....
بدتر اینکه از همان نخستین روز پس از پیروزی، مردمی که تا همین چندی پیش داوطلب صادق شرکت در مناسک ترک این جهان بودند، مطالبات این جهانی خود را طرح می کردند، طالب مسکن و حقوق بیشتر و پست و مقام و زمین و خانه بودند. انقلابیون در روزهای نخست پیروزی، از هجوم روزافزون این سویه ماجرا، احساس انزجار می کردند. گویی متنی که به شدت انکار می شد، اینک به تدریج مثل ویروسی خطرناک، رگ و پی انقلاب را می جوید.
روزگار عجیبی بود؛ کسانی که در مناصب قدرت نشسته بودند، گاه از حس قدرتمند بودن خود احساس نحوست می کردند. کمتر خود را در مناصب مهم ترین کشور منطقه یی و یکی از مهم ترین قدرت های این بخش از جهان باور می کردند. پیروزی طعمی گس داشت. پایانی بر فضای قدسی روزهای انقلاب بود. در همین حس برزخی بازیگران انقلاب بود که جنگ آغاز شد. هجوم متجاوزانه عراق به خاک ایران، بستر مناسبی بود که دوباره فضای انقلاب تداوم یابد البته به نحوی شدیدتر و پررنگ تر. اما جنگ نیز پایان یافت و دوباره معضل پیشین چهره نشان داد البته شدیدتر و پررنگ تر. گستره ویرانی ها، آوارگی های دوران جنگ، تخریب زیرساخت های اقتصادی و امثالهم، انرژی بیشتری را طلب می کرد که در خدمت این جهان و متن انکار شده آن بود. دوران سازندگی و ساختار گفتاری آقای هاشمی رفسنجانی را می توان روی آوری به متن انکار شده نامید. رویارویی با معضله و ناسازگاری آن حاشیه و ضرورت پرتاب شدن به متن، دو الگو برای تداوم و بازتولید را به ایده انقلابی تحمیل کرد؛
▪ ایفای نقش حاشیه ملتزم به متن
▪ ایفای نقش حاشیه غیر ملتزم به متن
الگوی نخست مقتضی تقسیم کار میان موقعیت در حاشیه و موقعیت در متن بود. بر حسب الگوی نخست، جمهوری اسلامی ایران، بستر تنازع بی پایان میان آن حاشیه مقدس و این متن انکار شده شد. بخشی از آن حاشیه مقدس، عهده دار مدیریت متن شد و بخشی دیگر، به تدریج پای از عرصه عمومی جمع کرد تا در حاشیه متن نامقدسی که همان سرمایه داری و مناسبات بانکی و مدیریت و دموکراسی و امثالهم است، فضاهایی برای بازتولید و احیای مجدد خود پیدا کند. چنین بود که جمهوری اسلامی خود بر مبنای منطق حاشیه و متن زندگی روزمره، به دو پاره تقسیم شد؛ پاره هایی متولی دنیای مردم و منطق مدرن زندگی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مدرن شدند، و کسانی دیگر، هیچ گاه پای به منطق نامقدس این متن ننهادند و در حاشیه مسکن گزیدند. طبقات اجتماعی، معانی، گروه ها و مطالباتی که در این متن، پاسخ ناگفته رها می شود، در آن حاشیه به استخدام بازتولید آن منطق در حاشیه به کار بسته می شود.
چنین است که تداولات سیاسی نظام جمهوری اسلامی را بر مبنای ناسازه این متن و حاشیه باید فهم کرد. کسانی برای حل مشکلات و معیشت روزمره مردم در متن حاضر می شوند و بر حسب ضرورت نامقدس متن، نامقدس می شوند و کسانی در حاشیه، منطق مقدس درحاشیه بودگی را بازتولید می کنند. هیچ منطقی نیز در این عالم و آدم یافته نشده است که تعادل و سازشی میان این دو منطق پدید آورد. جمهوری اسلامی بر اساس مقتضیات موازنه قدرت، گاهی به این سو بیشتر متمایل می شود و گاه به آن سو. البته نمی توان انکار کرد که در این تداولات، الگوی مشروعیت بخشی به نظام جمهوری اسلامی دستخوش کمی ها و کاستی ها و گسیختگی هایی می شود. اما جمهوری اسلامی الگوی دیگری برای بازتولید موقعیت در حاشیه بودگی اش نیز داشته و دارد و آن فرصت توسعه در منطقه و ایفای نقش یک حاشیه غیرملتزم به متن در عرصه بین المللی است. این الگوی بازتولید با کمترین هزینه و بیشترین فایده برای ساختار مشروعیت بخشی نظام عمل می کند. هر چند پیروزی، منطق مقدس آن گفتار پرورده در حاشیه را با ناسازگاری لاینحل مواجه کرده است. منطقه خاورمیانه یک فضای بکر و حاصلخیز برای گسترش این منطق مقدس در حاشیه بوده است. نهضت هایی که در این منطقه از انقلاب ایران تاثیر پذیرفتند، کم و بیش همه مشخصات یک موقعیت در حاشیه را دارند. چنین بود که انقلاب اسلامی منطق درحاشیه بودگی خود را به فضای منطقه صادر کرد و اینک با امواج هر روز گسترش یابنده این موج در این منطقه مواجهیم. اگر این منطق پس از یک سال در ایران، با معضل لاینحل شرایط مابعد پیروزی مواجه شد، در این منطقه، سه دهه است که به واسطه مشکلات لاینحل منطقه یی گسترش می یابد بی آنکه به هیچ روی با معضل پیروزی و التزام به متن مواجه شده باشد. همیشه در موقعیت نفی و طرد استعمار، صهیونیسم، شکاف طبقاتی، و استثمار ظاهر شده است و هیچ چیز جلودار پیشرفت این منطق مقدس درحاشیه بودگی نیست. جمهوری اسلامی با الگوی اول خود را از التزام تام به متن می رهاند و در عین حال، متن را به عنوان زمینه یی برای گفتار مقتضی در حاشیه می پروراند. با الگوی دوم نیز نقش بین المللی خود را به منزله حاشیه رادیکال نظم بین المللی ایفا می کند و در عین حال از ارزش افزوده سیاسی ناشی از آن در عرصه داخلی بهره برداری می کند.
به عبارتی دیگر، جمهوری اسلامی هیچ گاه تمام تخم مرغ های خود را در سبد متنی که در درون به آن ملتزم است نمی ریزد بلکه در درون، حاشیه یی پیرامون این متن سامان می دهد و منطق در حاشیه خود را در ستیز با متنی که خود متولی آن است بازتولید می کند. اما در عین حال، اقدامات خود در متن نامقدس درون را عاجلانه قلمداد می کند و قدرت منطق خود را به بیرون از مرزهای این متن نامقدس انتقال می دهد. با مهاجرت اید ه ها به حاشیه، و بازپرورده کردن آن در فضایی بیرون از این فضای دوگانه، تازگی و طراوت خود را بازتولید می کند. بدیهی است که آن ایده های مهاجرت کرده و بازپرورده شده در حاشیه، دوباره این امکان را دارند که به مرکز عودت داده شوند و دوباره از امکانات تازه حیاتی بهره مند شوند. به محبوبیت سیدحسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان و اقبال ایرانیان به او توجه کنید. به نظر می رسد تا زمانی که دنیای جدید، از پذیرش این منطق نوظهور برآمده در حاشیه امتناع کند، عملاً منطق گسترش و تعمیق آن را فراهم کرده است. دنیایی که هیچ گاه نپذیرفت اسلام سیاسی به منزله الگویی از اثبات هویت در میان کشورهای اسلامی، یک حاشیه طغیان کرده است که راهی جز پذیرش آن در متن نیست، امروزه با امواج گسترده بنیادگرایی اسلامی در منطقه مواجه است که موجودیت خود را با انفجار برج های دوقلو در مرکز تمدن جدید تحمیل می کند. در چنین فضایی ایده هایی نظیر دموکراسی خواهی نیز که بدون تردید آرمان مهم ملت های این منطقه است، فرصت عمل خود را از دست داده اند.
به عبارتی دیگر، دنیای جدید باید بپذیرد تا زمانی که مبانی خود را چنان بازآفرینی و تجدید ساختار نکند که دین داران مدعی حوزه سیاست، نقشی در تعاملات آن ایفا کنند، حاشیه از همه ناسازگاری های جاری در متن تغذیه می کند و هر روز چاق و چاق تر می شود. به خیابان های لندن و حجم چشمگیر زنان پوشیه پوش توجه کنید.
● نتیجه
حاصل این بحث عبارت از آن بود که این انقلاب، قدرت خود را از یک منطق موقعیت نیرومند اخذ می کند و تا زمانی که این منطق موقعیت پابرجاست، دلیلی بر ضعف و فتور آن وجود ندارد. بنابراین هر ایده منتقد و هر نظامی از باور که بخواهد آرمانی متفاوت یا مکمل ایده انقلاب دنبال کند، ضروری است با شناسایی بنیادهای آن عمل کند.
تجربه ده، پانزده سال اخیر نشان داده است که ماجرا صرفاً یک سوء تفاهم نبوده است. چنان نبوده است که گروهی در فضای انقلابی دستخوش نوعی تب لحظه یی شده باشند و مجموعه یی از باورهای ناراست را چراغ راه خود قرار داده باشند. از دل این نوع تفسیر، این راه برون رفت به نظر ما رسیده است که بنشینیم و به اندازه کافی بر بنیادهای تفکر انقلابی نقد رادیکال وارد کنیم و پس از آن، با تمسک به مجموعه یی از تاملات عقلانی و درست و دقیق، راهی عقلانی را پیشه همت خود کنیم. اصولاً بیش از حد در سال های پس از انقلاب، در موضع نقد انقلاب، به این باور افتاده ایم که برای اندیشه و باورها و حد صدق و کذب آنها بیش از حد حساب باز کنیم. در حالی که در عرصه سیاست، ایده ها قدرت خود را از صدق خود کسب نمی کنند بلکه از میزان انطباق و کارایی خود در منطق موقعیت اخذ می کنند. البته این نکته به آن معنا نیست که منطق موقعیت یک ساختار اجبارآمیز است که از چارچوب آن امکان گریز نیست، بلکه برعکس، منطق موقعیت، همواره کنشگر را فرامی خواند که به نحوی بدیع فضاهای عمل خود را جست وجو کند. به عنوان نمونه، به ایده یی توجه کنید که طی دهه های پیشین آرمان دموکراسی را در کانون خود جای داده است.
ایده مذکور راهکار تحکیم ایده دموکراسی را نقد رادیکال بنیادهای ایده انقلابی قرار داده است، و در تثبیت وجاهت خود، نفی و نقد انقلاب را هدف قرار داده است. با منطق موقعیت به کارکرد ایده مذکور توجه کنید. این متن مدعی و مروج دموکراسی، نقشی جز آن نداشته است که در مقابل سرشت درحاشیه بودگی ایده انقلاب، متن دنیای جدید را وجاهت می بخشد، و به این وسیله محیط تازه یی برای حیات مجدد ایده انقلابی فراهم می کند چرا که ایده انقلابی، همواره در مقابل درخشش متن، موقعیت و امکانی تازه برای بازتولید و حیات در حاشیه پیدا می کند. چنین است که ایده راهبر در فضای فعلی، الزاماً ایده یی نیست که به کلی و در بنیاد فضای موجود را نقد و نفی می کند، بلکه ایده یی است که با پذیرش منطق موقعیت جاری، تلاش دارد دوگانگی ساختار حاشیه و متن را تقلیل دهد. تقلیل این دوگانگی با تکیه بر متن و اولویت قائل شدن به متن در مقابل حاشیه حاصل نمی شود، بلکه از طریق بازتعریف نسبت حاشیه و متن امکان پذیر است. و این البته وظیفه یی است که تمهیدات نظری جداگانه و جدی را طلب می کند.
محمد جواد غلامرضاکاشی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید