چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا
سیمای نابغهای در میان جمع
● ضد مرگ، فیلم تازه کوئنتین تارانتینو ـ ۱
مردی که خشونت را دوست دارد
ریختش ریخت کارگردان است، رفتارش رفتار کارگردان است، حرفزدنش حرفزدن کارگردان است، و واقعا هم کارگردانیست فوقالعاده خوب...
این حرفهای «دان سیگل» را درباره «هوارد هاکس» خوشپوش و همیشهمرتب، میشود درباره «کوئنتین تارانتینو» هم زد، با این توضیح که «تارانتینو» آدم خوشپوش و همیشهمرتبی نیست و ظاهرش بیش از آنکه به کارگردانهای درجهیک شبیه باشد، شبیه خلافکارهای کارکشتهایست که چشمبهراه فرصتی هستند تا بزرگترین خلاف عمرشان را مرتکب شوند و پول کلانی به جیب بزنند. رفتارش هم به کارگردانهای درجهیک شباهتی ندارد؛ کافیست لحظهای را که در جشنواره کن، برنده نخل طلا میشود ببینید تا متوجه این تفاوت بزرگ شوید. حرفزدنش هم که دیگر برای همه آشناست؛ ادبیات «تارانتینو»، ادبیات کارگردانهای درجهیک نیست، ادبیات سفیدپوستیست که باور دارد روح یک سیاهپوست در جسمش حلول کرده و همین خیال است که او را وامیدارد تا هربار که دهانش را میگشاید، انبوه کلمات ناآشنا و دور از ذهن را به گوش دیگران برساند. «تارانتینو» همه این ویژگیها را دارد، اما کارگردان بزرگیست و ریختش ـ واقعا ـ ریخت کارگردان است، رفتارش ـ واقعا ـ رفتار کارگردان است، حرفزدنش ـ واقعا ـ حرفزدن کارگردان است، و واقعا هم کارگردانیست فوقالعاده خوب...
فهرست محبوبترین فیلمهای عمر «کوئنتین تارانتینو»، فهرست عجیبوغریبیست؛ «خوب، بد، زشت» [سرجو لئونه]، «ریو براوو» و «منشی همهکاره او» [هردو از هوارد هاکس]، «راننده تاکسی» [مارتین اسکورسیزی]، «فرار بزرگ» [جان استرجس] و فیلمهای دیگری که ـ ظاهرا ـ ربطی به هم ندارند. وضعیت سینمای «تارانتینو» هم ـ تاحدودی ـ همینطور است؛ یعنی با فیلمهایی طرفیم که ـ ظاهرا ـ ربطی به هم ندارند. برای همین است که او کمکم نوع فیلمسازیاش را تغییر داده و از «سگهای انباری» [۱۹۹۲] به «ضد مرگ» [۲۰۰۷] رسیده؛ فیلمی که دستهای از طرفدارانش را ناامید کرده است. «تارانتینو» ـ اساسا ـ کارگردان تنوعطلبیست، همین چند فیلمی که در شمار فیلمهای محبوب زندگیاش هستند، نشان میدهند که او در مسیر بخصوصی راه نمیرود و ترجیح میدهد از راههای گوناگون بگذرد تا به نتیجههای گوناگونی برسد. این راههای گوناگون، نتیجه تربیت متفاوت اوست. خود «تارانتینو» از فردای روزی که مشهور شد، بارها روی این نکته تأکید کرده که فیلمسازی را با تماشای فیلمها آموخته است؛ هم فیلمهای خوب را تماشا کرده و هم به تماشای فیلمهای بد نشسته است. در نتیجه تماشای این فیلمهاست که او «راههای فرعی» را کشف کرده و مثل بسیاری از کارگردانها فقط از «راههای اصلی» عبور نکرده است. «راههای فرعی» برای «تارانتینو» همان فیلمهای نهچندان خوبیست که در طول سالها، لقب «فیلمهای بیارزش» را گرفتهاند؛ فیلمهایی که با سرمایههایی اندک ساخته میشدند و سرعت و شتاب و کمبود امکانات، اجازه دقت و بازبینی را به کارگردانها نمیداد. اما همین فیلمهای بیارزش، گذر زمان را تاب آوردهاند و اکنون به یک نوع سینمایی بدل شدهاند که ـ اساسا ـ قواعد زیباشناسانه خودش را دارد و فیلم تازه «تارانتینو»، یکجور ادای احترام به این نوع فیلمهاست...
«سگهای انباری»، در نخستین سالهای دهه ۱۹۹۰ ساخته شد و زمانی که فیلم روی پرده سینماها رفت، هیچکس باور نمیکرد که با یکی از عجیبترین فیلمهای آن دهه روبهرو شده است. نخستین فیلم سینمایی «تارانتینو»، یکی از خشنترین فیلمهای آن دهه هم بود. فیلم، صحنه شکنجه وحشیانهای داشت که بهقول دستهای از منتقدان ـ هنوز ـ یکی از خشنترین صحنههای تاریخ سینماست، هرچند بیشتر تماشاگران و منتقدان از آن خوششان آمد؛ جایی که جنایتکاری خردهپا و کاملا روانی ـ آرامآرام ـ گوش یک پلیس جوان را میبرد و رویش بنزین میریزد تا جوان بیچاره را زندهزنده بسوزاند. همزمان با این خشونت غریب، آنچه به گوش تماشاگران میرسید، نوای یک موسیقی پاپ بود. بعد از نمایش «سگهای انباری» بود که نوشتند خشونت در سینمای «تارانتینو» کاملا سادیستیست و آدمهایی که گناهی مرتکب نشدهاند، چنان مجازات میشوند که انگار باید تقاص گناه دیگران را هم پس بدهند. همین صحنه بریدهشدن گوش در «سگهای انباری»، بهنظر آنها بیدلیل است، چراکه نه در پیرنگ داستان نقشی بازی میکند و نه به کار شخصیتپردازی میآید. درنتیجه، تنها دلیلش، تنبیه تماشاگر و ایبسا «سنجش میزان تحمل» اوست و ـ قطعا ـ خود «تارانتینو» هم بدش نمیآید که صدای دیگران را درآورد و برای همین است که یکبار گفته رابطه تماشاگر و کارگردان، بهنظرش، رابطهای سادومازوخیستیست و طرف مازوخیست ـ قطعا ـ تماشاگریست که به تماشای فیلم نشسته. «تارانتینو» ـ البته ـ نقل قول مشهور دیگری هم دارد که در چنین مواردی، بهکار مخالفانش میآید. او در گفتوگویی با «فیلم ریویو» [نوامبر ۱۹۹۴] گفته است: «خشونت در زندگی واقعی یکی از بدترین جنبههای آمریکاست؛ ولی وقتی در فیلم تماشایش میکنیم، واقعا چیز معرکهایست! یکی از معرکهترین و مسخرهترین چیزهاییست که دوست دارم تماشا کنم.
من که از دیدنش لذت میبرم ـ متوجهید که؟»
تیر خلاص را «تارانتینو» در دومین فیلمش، «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن» [۱۹۹۴] شلیک کرد و با اینکه «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن»، طرفدارانش را دوچندان کرد، تعداد مخالفانش هم بیشتر شدند. «هنری ای. ژیرو» در مقالهای تحلیلی [فرهنگ خشونت در سینمای آمریکا؛ با مثال داستان عامهپسند. هنری ای. ژیرو، ترجمه شهراد تجزیهچی، ماهنامه بیدار، اردیبهشت ۱۳۷۹، صفحههای ۶۷ تا ۷۷] نوشت «تارانتینو»، اصلا سعی نمیکند الگوهای خشونتی را که در فیلمهایش دیده میشوند، به یک پرسش بدل کند، یا آنها را بشکافد. برعکس، او خشونت را از عواقب اجتماعی مهم تهی میکند و ترس از این خشونت را در قالب طنز و کنایه به تماشاگرانش تحویل میدهد. این تصویرهای ترسناک و سرخوشی ناشی از دیدنشان، به تماشاگران اجازه فکر و اظهار نظر درباره آنها را نمیدهند و نمیگذارند آنها معنای خشونتی را که در فیلم دیدهاند، دریابند تا در وهله بعد دست به نقد آن بزنند...
در همان روزهایی که دستهای «تارانتینو» را نمونه بیبدیل «خلاقیت» میدانستند و میگفتند او «عصاره خلاقیت سینمای معاصر» است، دسته دیگری هم بودند که او را بهخاطر خشونتی که در فیلمهایش آشکار بهچشم میآمد، سرزنش میکردند. خشونتی که، بهقول آنها، نیروییست که نمیشود بههیچوجه کنترلش کرد و «تارانتینو» هم این خشونت را محکوم نمیکند و با آهستهکردن تصویر در صحنهای خشونتبار بر این باور است که زمان سینمایی را باید متوقف کرد و خشونت را با زمان واقعیاش نمایش داد تا خشونت واقعی به چشم بیاید.
نکته جالب و بامزهای که در تحلیل «ژیرو» بهچشم میآید، پیشگویی اوست درباره آینده «تارانتینو» که مینویسد او ـ نهایتاـ بهجایی میرسد و فیلمهایی میسازد که در آنها خشونت مفرط، دروازهای است بهسوی طنزهای سادیستی و فرصتی است برای بهتصویرکشیدن سبعیت و وحشیگری. زمانی که «ژیرو» دست به نوشتن آن مقاله زد، «تارانتینو» سرگرم «جکی براون» [۱۹۹۷] بود و هنوز به «بیل رو بکش» [۲۰۰۳ و ۲۰۰۴] نرسیده بود...
«ریچارد کورلیس»، در زمان نمایش «بیل رو بکش: جلد اول»، نوشته بود «[این فیلمیست] درباره حرکت و احساس و فیلمبودن فیلمها... فوران عشق خالق فیلمهای اکشن کالت به سینما. بیل رو بکش، نامه تشکر و قدردانی اوست از حماسههای کنگفوی هنگکنگی، درامهای یاکوزایی ژاپنی، وسترنهای اسپاگتی دهه ۱۹۷۰ ایتالیا، و فیلمهای ترسناکی که حساسیت او را به سینما شکل دادهاند.»
قول مشهوریست که «آکیرا کوروساوا»، «هفت سامورایی»اش را تحتتأثیر وسترنهای «جان فورد» ساخت «سرجو لئونه» هم در زمان ساخت «بهخاطر یک مشت دلار» به«یوجیمبو»ی کوروساوا نظر داشت. و بهقول دستهای از منتقدان، «بیل رو بکش» ساخته شد تا آن دایره را کامل کند. البته، «تارانتینو»، در این دو فیلم، ارجاعهای بسیاری را هم گنجاند تا این «نامه تشکر و قدردانی او» به دست کسانی برسد که مخاطبان واقعیاش هستند. برای همین (مثلا) نام آن شمشیر مردافکن را «هاتوری هانزو» گذاشت که هرچند نام یک سامورایی واقعیست، اما «سونی چیبا»، پیشتر یکبار نقش او را بازی کرده بود. یا در جلد دوم، یکی از مشهورترین نماهای «جان فورد» را بازسازی کرد؛ بیابانی خالی و دری باز، که شباهت بیحدوحصری به پایان «جویندگان» دارد. و البته کار تا آنجا پیش رفت که چشمبند «ال درایور» را هم ارجاعی به چشمبند مشهور «جان فورد» دانستند و لباس پرستاریاش را نمونه لباسی دانستند که در «آماده برای کشتن»، ساخته «برایان دیپالما» [۱۹۸۰] به تن کرده بود.
با اینهمه، «تارانتینو» در «ضد مرگ»، باز هم از «راه دیگر»ی رفته است، راهی که ـ ظاهرا ـ در «بیل رو بکش» هم از همان رفته بود. با اینهمه، «ضد مرگ» را بهتر است چیزی متفاوت از «بیل رو بکش» بدانیم. البته که «ضد مرگ» هم «نامه تشکر و قدردانی» اوست از فیلمهای ترسناک ارزانقیمت و کمخرجی که «حساسیت» او را به سینما شکل دادهاند، اما اگر تنها دلیل ساختهشدن «ضد مرگ» را همین فرستادن «نامه تشکر و قدردانی» بدانیم ـ قطعا ـ فریب «تارانتینو» را خوردهایم. «تارانتینو» دوست دارد زمانیکه درباره فیلمهای متأخرش حرف میزنند، روی این نکته تأکید کنند که او دارد فیلمهای شخصی خودش را میسازد و این فیلمها، چیزی نیستند جز ادای دین و احترام به فیلمهای ارزانقیمت و کمخرج. و تعداد کسانی هم که ـ ظاهرا ـ به حرفش گوش میدهند و مینویسند «تارانتینو» ـ عملا ـ به ساختن محصولاتی روی آورده که چیزی جز ستایش علایق و خواستهها و آرزوهای خودش نیستند. هر کارگردانی، بههرحال، به ساختن محصولاتی روی میآورد که گوشهای از خواستهها و آرزوهای خودش در آن باشد و «تارانتینو» تنها کسی نیست که دست به این کار میزند. پس بهتر است وقتی میخواهیم تازهترین ساخته «تارانتینو» را بررسی کنیم، دلایل دیگری هم داشته باشیم...
«ضد مرگ» ـ قطعا ـ بهترین فیلم «تارانتینو» نیست؛ هنوز «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن» بهترین و کاملترین فیلمیست که «تارانتینو» ساخته و باقی فیلمهایش در مرتبهای پایینتر از دومین فیلمش جای گرفتهاند. اما «ضد مرگ» در کارنامه «تارانتینو» فیلم مهمیست، چون آن «خشونت مفرط»ی که «هنری ژیرو» دربارهاش توضیح داده بود، اینجا ـ کاملا ـ بهچشم میآید و کافیست صحنههای خشونتبار فیلم را فقط «فیلم» بدانیم تا آنوقت، دروازهای بشوند بهسوی طنزهای سادیستی و فرصتی برای بهتصویرکشیدن سبعیت و وحشیگری. و کافیست صحنه آخر فیلم را یکبار دیگر مرور کنیم و آن ضربههای وحشیانهای را که زنها نثار «مایک» میکنند بهیاد بیاوریم تا همهچیز روشن شود؛ بخصوص که بعد از بهخاکوخونکشیدن «مایک» دستها را بهنشانه پیروزی بالا میبرند. چه زندگی معرکهای ـ متوجهید که؟
● ضد مرگ، فیلم تازه کوئنتین تارانتینو ـ ۲
▪ سینمایی که به باد رفت
▪ ضد مرگ بهروایت کارگردان
▪ کوئنتین تارانتینو
▪ ترجمه: کسرا مقصودی
بعد از «بیل رو بکش»، همه وقتم صرف بازنویسی فیلمنامهای جنگی شد که چندسال است میخواهم آنرا بسازم. این «رابرت رودریگس» بود که ایده ساخت فیلمی غیرجنگی را داد. رفته بودیم تماشای مسابقه اسبدوانی که «رابرت» گفت میخواهد فیلم تازهاش را شروع کند. قبلا گفته بود که میخواهد یک موزیکال بسازد و قرار بود من هم در صحنهای از فیلم آواز بخوانم. اما ظاهرا تصمیمش عوض شده بود، چون گفت هوس ساختن یک فیلم «زامبی» به سرش زده است.
یادم نیست آنروز کدام اسب برنده شد، یا ما چهقدر در شرطبندی ضرر کردیم، چون همهاش داشتم به این فکر میکردم که من هم باید یک همچو فیلمی بسازم. «رابرت» گفت اسم فیلمش را میگذارد «سیاره مرگ». بعد هم گفت اصلا بیا با هم یک فیلم بسازیم. ایده «رابرت» این بود که دوتایی فیلم را کارگردانی کنیم، ولی وقتی داستان فیلمش را گوش دادم، دیدم که راست کار خود «رابرت» است. ازش چند روزی وقت گرفتم و همه فیلمهای ترسناکی را که دمدست بود دوباره تماشا کردم. معرکه بودند. قاهقاه میخندیدم و یادداشت برمیداشتم. یکهفته تمام، کارم تماشای این فیلمها بود. بعد با «رابرت» تماس گرفتم و گفتم فکر میکنم فهمیدهام چهجور فیلمی باید بسازم.
این قضیه را چندباری توضیح دادهام. اسم فیلم را چندسالی در ذهنم داشتم و هربار که تصمیم میگرفتم فیلم بسازم، به این اسم هم فکر میکردم. ماجرا این بود که حدودا دهسال قبل، میخواستم یک ماشین قرصومحکم بخرم؛ از این ماشینهایی که در تصادفهای معمولی نابود نمیشوند. یکی از دوستانم گفت تو هر ماشینی را که دوست داری انتخاب کن و به من بگو تا بدهم برایت «ضد مرگ»اش کنند. کلمه عجیبی بود. برایم توضیح داد که این کار را معمولا در فیلمهای زیادی میکنند و بعضی چیزها را تغییر میدهند تا ماشین امنتر از اصلاش باشد. یادم هست همانروزی که این کلمه را از دوستم شنیدم، به این فکر میکردم که «ضد مرگ» میتواند اسم خوبی برای یک فیلم باشد. وقتی هم به «رابرت» گفتم که اسم فیلم من «ضد مرگ» است، قاهقاه خندید و گفت خودشه پسر، همین رو باید بسازی.
خیلیها از من میپرسند که چرا نوع سینمای «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن» را ادامه ندادهام. جوابی که به آنها میدهم این است که «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن» هم یکی از فیلمهاییست که ساختهام و فکر نمیکنم همه این فیلمها به هم شبیه باشند. دوست ندارم مدل فیلمسازیام ثابت باشد. من الگوهای زیادی در سینما دارم و فکر میکنم باید از همه این الگوها استفاده کنم. شاید اگر فیلم دیگری مثل «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن» بسازم، همه بگویند فقط بلد است اینجوری فیلم بسازد. ولی من بلدم هرجوری که دوست دارم فیلم بسازم.
مسخرهترین ایرادهایی که به دو فیلم «بیل رو بکش» گرفتند، این بود که دارد به فیلمهای ارزانقیمت ادای دین میکند و فکر میکنم عین همین ایرادها را به «ضد مرگ» هم گرفتهاند. خیلی به این ایرادها اعتنایی نمیکنم. همهشان شبیه هم هستند. معلوم است بعضیشان از روی دست عدهای دیگر مینویسند. خب، ادای دین کردهام؛ چه ایرادی دارد؟ چهطور وقتی آنها شروع میکنند به ستایش فیلمهای قدیمی از رده خارج، ایرادی ندارد، ولی من اگر فیلمی بسازم، ایراد پیدا میکند؟
همیشه میگویند من آدم منعطفی نیستم و وقتی منتقدی مخالف من حرف بزند، کار به دعوا میکشد. بله، کار به دعوا میکشد، چون من حرف زور را قبول نمیکنم. درست استدلال کنند تا من هم قبول کنم. وقتی گفتم خیلی بیشتر از منتقدهایی که ادعای شناخت فیلمهای ارزانقیمت را دارند، اینجور فیلمها را دیدهام، حس کردم که بهشان برخورده است، ولی دروغ نگفتم.
روزی که تصمیم گرفتیم «گرایندهاوس» را بسازیم، به این فکر میکردیم که چیزی از سینمای دوره کودکی ما نمانده است. ما با فیلمهایی بزرگ شده بودیم که ارزش هنری نداشتند، ولی روی سینمای بعد از خودشان بسیار اثر گذاشتهاند. همهچیز در آن فیلمها مسخره بود و با اینکه میخواستند جدی باشند، تماشاگرشان حسابی میخندید. من و «رابرت» میدانستیم که ساختن فیلمی شبیه آن فیلمهای قدیمی، اصلا کار آسانی نیست. مسأله این بود که کارگردانهای بیچاره آن فیلمها امکانات و وسایل کافی نداشتند تا فیلمهای آبرومندتری بسازند. ولی نتیجه کارشان اصلا بد نیست. بد بودن آن فیلمها یکجور حسن است و معمولا هر تلاشی برای ساختن همچو فیلمهایی، بهجایی نمیرسد.
مشکل من و «رابرت» هم این بود که همه امکانات و وسایل را داشتیم و میخواستیم همچو فیلمی بسازیم. پیشنهاد کردم که دوتایی از یک روش استفاده کنیم، ولی «رابرت» راهی برای فیلم خودش پیدا کرده بود و من هم سری به لابراتوار دولوکس زدم تا ببینم چهکاری میتوانند برایم انجام بدهند. فیلمبرداریهای آزمایشی را بردیم به لابراتوار و همهچیز را با هم قاطی کردیم که ببینیم نتیجهاش چه میشود. شاید اگر آنروز به لابراتوار نمیرفتم، «ضد مرگ» فیلم دیگری میشد. چیزهای دیگری هم بود که باعث میشد در طول فیلمبرداری، حسابی تفریح کنیم. مثلا در صحنههایی دوربین را به یک متصدی دوربین سپردم تا خودم هم بازی کنم، ولی یکدفعه صدای عجیبی بلند شد و فهمیدم شانهاش به دیوار خورده است و آن صدای عجیب، مال برخورد شانه او با دیوار بوده است.
چندباری هم دوربین باید ثابت پیش میرفت، ولی لرزید و من هم دیدم که لرزشش بهدرد فیلم میخورد. البته از همان اول به فوکوسکردنهای فیلم فکر کرده بودم. قرار بود مثل همان فیلمها، چند ثانیهای فوکوسشدن تصویر طول بکشد و شاید باور نکنید راشها را که در اتاق تدوین میدیدم، ذوق کرده بودم. خیلی شبیه همان فیلمهای قدیمی شده بودند و این عالی بود.
قرار بود نقش اصلی فیلم را «میکی رورک» بازی کند، ولی نشد که با هم کار کنیم. یادم هست که «رابرت» گفت حالا میخواهی این نقش را به کی بدهی و من شانه بالا میانداختم، تا اینکه «کرت راسل» را انتخاب کردیم. شاید اگر کسی غیر از او میخواست این نقش را بازی کند، مجبور میشدم فیلمنامه را بازنویسی کنم، ولی «کرت» نیازی به بازنویسی فیلمنامه نداشت. خودش اینکاره بود و میدانست ازش چه میخواهم.
● ضد مرگ، فیلم تازه کوئنتین تارانتینو ـ ۳
▪ این فیلمها رو به کی نشون میدین؟
▪ تارانتینو و ادای دین به فیلمهای ارزانقیمت
▪ ایدرین مارتین
▪ ترجمه: رانا اقبالی
بهنظر میرسد که سینمای «کوئنتین تارانتینو» را باید به دو دوره تقسیم کرد؛ دوره پیش از «بیل رو بکش» و دوره پس از آن. تا پیش از ساختن «بیل رو بکش»، «تارانتینو» یکی از پیشروترین کارگردانهای سینما محسوب میشد و هر منتقدی وقتی میخواست معنای پیشروبودن را در سینما به دیگران توضیح بدهد، از سینمای «تارانتینو» کمک میگرفت.
فیلم اولش «سگهای انباری» چنان با استقبال روبهرو شد که کمتر کسی جرأت نقد آنرا پیدا کرد و فیلم دومش «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن» این استقبال را چندبرابر کرد. «تارانتینو» از این فیلم، به مشهورترین کارگردان روزگار ما بدل شد و تقریبا همه آنها که میخواستند معنای سینمای امروزی را به دیگران توضیح بدهند، از این فیلم مثال میآوردند. با اینهمه، در کنار این استقبالهای عمومی، سطح توقع آنها هم بالا رفته بود و زمانی که «تارانتینو» سومین فیلمش «جکی براون» را ساخت، خیلیها فکر کردند که با یک «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن» دیگر طرف هستند.
ساختهشدن «بیل رو بکش» که در مرحله تدوین به دو فیلم بدل شد، طرفداران «تارانتینو» را حیرتزده کرد. تقریبا همه کسانی که گفتوگوهای «تارانتینو» را خوانده بودند، میدانستند که او علاقه بیحدوحصری به فیلمهای شمشیرزنی دارد؛ اما هیچکس فکر نمیکرد که یکی از فیلمهای «تارانتینو» چیزی جز شمشیربازی نباشد. جلد دوم «بیل رو بکش» هم کمکی به ماجرا نکرد و اینگونه بهنظر رسید که «تارانتینو»، عمدا، مسیر کاریاش را تغییر داده است. با اینهمه، حیرتزدگی طرفداران «تارانتینو» با تماشای «ضد مرگ» به اوج میرسد. «ضد مرگ» قطعا عجیبترین فیلم «تارانتینو»ست، چون نمیدانیم چرا ساخته شده است. بعضی فیلمها هستند که بعد از تماشا بهیاد آدم میمانند؛ مثل «داستان عامهپسند/ پالپ فیکشن»، یا صحنههایی از «جکی براون». از من نخواهید که دو جلد «بیل رو بکش» را هم به این فهرست اضافه کنم، چون این دو فیلم هم بهنظرم بیدلیل ساخته شدهاند.
ظاهرا «تارانتینو» در پی آن بوده است تا به کمک این فیلم، تماشاگران را به دیدن فیلمهای قدیمی و ارزانقیمت دعوت کند. خودش هم در گفتوگوهای مختلف روی این نکته تأکید کرده است. اینرا هم میدانیم که «تارانتینو» مدیر یک جشنواره سینمایی در آستین است که فقط همین فیلمهای ارزانقیمت و بیکیفیت را نمایش میدهد.
خب، حالا میخواهم این سئوال را مطرح کنم که هدف از ساختن «ضد مرگ» چیست؟ ساختن یک فیلم ارزانقیمت و بیکیفیت دیگر؟ یا تبلیغ برای اینجور فیلمها؟ حتی اگر چنین هدفی هم داشته باشد، بهنظرم راه به جایی نبرده است. دیوانهبازی «تارانتینو» و «رابرت رودریگس» فقط در صورتی به نتیجه میرسید که فیلم هردوی آنها در سراسر دنیا بهصورت مشترک نمایش داده میشد. یعنی، تماشاگران واقعا با «گرایندهاوس» طرف میشدند، نه با فیلمهایی که فقط دارند ادای دین میکنند به آن فیلمهای ارزانقیمت و بیکیفیت. فیلمهای «تارانتینو» و «رودریگس» در بیشتر دنیا بهصورت مستقل نمایش داده شده است و معنای این کار، چیزی جز این نیست که حتی تهیهکننده فیلم [میرامکس] هم فهمیده اینجور ادای دین به فیلمهای ارزانقیمت و بیکیفیت، حوصله تماشاگران را سر میبرد. در آمریکا، وقتی فیلم بهصورت «گرایندهاوس»یاش نمایش داده شد، خیلی از تماشاگرها بعد از دیدن فیلم اول، از سالن بیرون رفتند، چون باورشان نمیشد که باید یک فیلم دیگر را ببینند.
«تارانتینو» و «رودریگس» فیلمشان را برای چنین مخاطب بیاستعدادی ساختهاند و برای همین است که شنیدن حرفهایشان درباره فراموششدن سینمای «گرایندهاوس»ی و آنونسهایی که زمانی بین فیلمها نمایش داده میشد، عجیب بهنظر میرسد. حسابش را بکنید که همین حالا کسانی پیدا میشوند که برای دیدن فیلمها راهی سینماها نمیشوند و بعدا نسخه دیویدی آنها را میخرند. تعدادشان اصلا کم نیست. تعدادی فیلم هم در طول سال دوباره بهصورت محدود نمایش داده میشوند، اما تعداد دیویدیهای فروختهشده همان فیلم، خیلی بیشتر است. برای همین میخواهم سئوال کنم «تارانتینو» و «رودریگس» فیلمشان را برای چهکسانی ساختهاند؟ چرا خیال میکنند مخاطب امروزی به فیلمهای ارزانقیمت و بیکیفیت علاقهمند است؟ اگر آنها به فیلمهای ارزانقیمت و بیکفیت علاقه داشته باشند، میتوانند در جشنواره سالانهای که خود «تارانتینو» برپا میکند، شرکت کنند و یکدل سیر، آشغالها را مرور کنند. با اینهمه، حتی اگر قبول کنیم که سلیقه عمومی تماشاگران در این سالها بهشدت نازل شده است، باز هم دلیلی نداریم برای اینکه باور کنیم فیلم مورد علاقه آنها میتواند یک فیلم ترسناک ارزانقیمت و بیکیفیت باشد. اگر آنها به فیلمهای ترسناک علاقه نشان میدهند، بیشتر به مجموعه فیلمهای «اره» علاقه دارند نه به «ضد مرگ» و «سیاره وحشت» که عمدا ظاهری ارزانقیمت و بیکیفیت دارند.
سوءتفاهم بزرگی که بعد از نمایش فیلمهای «بیل رو بکش» به بار آمد، این بود که بسیاری از تماشاگران و منتقدان خیال کردند «تارانتینو» یک فیلمشناس حرفهایست و همانطور که «مارتین اسکورسیزی» میتواند درباره سینمای آمریکا حرف بزند و جواهرات فراموششده را به سینمادوستان معرفی کند، «تارانتینو» هم حق دارد که فیلمهای مورد علاقهاش را به بازار عرضه کند. اما مسأله این است که «اسکورسیزی» شاهکارها را از زیر خاک بیرون کشیده و «تارانتینو» آشغالها را. با انواع و اقسام نظریهها درباره ارزش آشغالهای سینمایی آشنا هستم، اما بهنظرم این تفاوت بین «اسکورسیزی» و «تارانتینو» را نباید از یاد برد. عمده فیلمهایی که «تارانتینو»، در مقام کاشف، در این سالها به بازار فرستاده است، فیلمهای شمشیرزنی و ترسناکی بودهاند که معلوم است خود او در هنگام تماشایشان حسابی کیف کرده است. حتی یک فیلم باکیفیت هم در فهرست «تارانتینو» پیدا نمیشود، درحالیکه در نخستین سالهای فیلمسازی، او یکی از شیفتگان «هوارد هاکس» بود و شیوه گفتوگونویسی او را ستایش میکرد. نام شرکت فیلمسازیاش را هم از یک فیلم مشهور «ژانلوک گدار» گرفته است [دسته جدا/ دسته یاغیها] و در همان سالها لقب «گدار آمریکایی» را نصیب خود کرده بود. خب، در این سالها چه بلایی به سر «تارانتینو» آمده است؟ چرا او از سینمای معقولش به این سینمای نامعقول «ضد مرگ» رسیده است؟ جوابی برای این سئوال ندارم، ولی خیال میکنم از اول ماجرا، این ما بودهایم که بیجهت او را جدی گرفتهایم. «تارانتینو» یک بچه تخس و شرور است که به هیچکس اعتنا نمیکند. کاری را انجام میدهد که خیال میکند درست است و ما اینوسط هیچکارهایم.
محسن آزرم
منبع : شهروند امروز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست